eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای عشق! هرکه هرچه بگوید، برای من عمری که شد فدای غم تو، تباه نیست...
در قلبم راه نرو درد می‌کشم...
دو خوانش غزل ۷۳ حافظ.m4a
7.6M
غزل شمارهٔ ۷۳ روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست منت خاک درت بر بصری نیست که نیست ناظر روی تو صاحب نظرانند آری سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست تا به دامن ننشیند ز نسیمت گردی سیل خیز از مژه ام رهگذری نیست که نیست تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست من از این طالع شوریده برنجم ور نه بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست شیر در بادیه عشق تو روباه شود آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست آب چشمم که بر او منت خاک در توست زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست از وجوداین قدرم نام و نشان هست که هست ور نه از ضعف در اینجا اثری نیست که نیست به جز این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
نیزه نشسته بر رگ آیات پرپرت خون می چکد ز گوشه ی لبهای دفترت آیینه هر چه دیده فراموش می کند شاید برای اینکه نبوده برابرت سی مرتبه - به ناله - به چشمش کشید خاک اشک تو را که می چکد از دیده ی ترت دختر برای ما ... همه دُرّ ست و گوهرست دُرّ تمام عالم و یک موی دخترت...
هدایت شده از اشعار حسین مرادی
تابوت عاشق پیشگی را میکشم بر دوش تنهایی ام را می کشم هر لحظه در آغوش گوشی برای شعر هایم در جهانم نیست لعنت به این دیوار هایی که ندارد موش پشت نقاب خنده ام آه است و درد و زخم تاکی گذارم بر سر این عیبها سرپوش نگذاشت کام عاشقان شیرین شود از وصل تقدیر این بازیچه ساز شوخ بازیگوش یار و دیاری نیست وقتی از جهان سهمم حالم شده مانند کارتن خواب های شوش باقی چه می ماند پس از مرگ منِ شاعر شخصیتی مبهم میان دفتری مخدوش
ج‌ُد‌ای‌ی را جدا از هم نوشتم؛ که خود داند چه کاری با دلم کرد...!
شعر از من و شاعرانه هايش باتو عشق از من و عاشقانه هايش با تو من فاتح قله هاى عشقم اما از كوہ فقط ميانه هايش با تو تب دارم و مبتلا به عشقے سوزان آتش كه شدم زبانه هايش با تو من موج به درياے اميدت گشتم ساحل شدن و كرانه هايش با تو حالا كه نهال عشق ما روئيدہ من ريشه زدم جوانه هايش با تو كابوس شدہ نصيب خوابم هر شب روياى خوش شبانه هايش با تو ابرے شدہ آسمان قلبم بى تو باران ڪه شدم ترانه هايش با تو من در پى لحظه هاى نا آرامم با عشق، فقط بهانه هايش باتو
خرم آنکس که در این محنت‌گاه خاطری را سبب تسکین است...
گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم 🍂 🌸🌺🌸
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ باز روز امتحان  ملت  است حملہ ھا  بر آرمان ملت است فتنہ بر روح و روان ملت است حملہ بر پیر و جوان ملت است جاھلانی غافل از قرآن شدند عدہ ای مزدور بن سلمان شدند آن گروھک ھا کہ خوارند و ذلیل مثل کف بر روی آبند و قلیل بی ھویت ھای بیمار و علیل پیروان ابرھہ اصحاب فیل بزدلان با نقشہ ی غم آمدند جنگ با قرآن و  پرچم آمدند این خوارج ھای قوم عاد را یاد بردند تنگہ ی مرصاد را سیلی مرد خدا صیاد را بین آتش میزدند فریاد را چون خوارج فتنہ ھا شد کارشان آل سفیانی بود افکار شان گر چہ از غم سینہ مالامال شد ناسپاسی ھا بہ بیت المال شد چہ کبوتر ھا شکسته بال شد عدہ ای ھم در میان غربال شد جاھلان ،این کشور از آن علی است ملک قرآن است و ایران علی است ای جوانان پرچم ما جان ماست ھر چہ داریم عترت و قرآن ماست با شھیدان عھدی و پیمان ماست این ولایت ھستی و ارکان ماست زمز پیروزی فقیہ ھست ولی است عزت ما از دم سید علی است چھرھا چہ زود غربی میشوند جیش بن سلمان، وھابی میشوند لیدر مریم رجوی میشوند فتنہ گرھا را مربی میشوند بس سلبریتی کہ خود را باختند مال ما خوردند و بر ما تاختند ملت ما ھوشیار است و بصیر عھد و پیمان دارد از  خم غدیر تا کہ باشد حضرت حیدر امیر کشور ما بی نظیر است بی نظیر مستدام است کشور ما در جھان با دعای حضرت صاحب الزمان یوسف حق پرست اشتهاردی(غریب) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌
چه زود پیر شدیم و چه دیر فهمیدیم که عشق هرچه ز ما بُرد، ناگهانی بُرد... 🌹🌹🌹
ترک ما کردی ولی با هرکه هستی... یار باش!
دلم ابریست... ولی باران نمی بارد دلم تنگ ست،... بغض دارد،گمانم او نمی داند 💔
هرکسی را همدم غم‌ها و تنهایی مدان... سایه هم، راه تو می‌آید ولی همراه نیست...!
تو خوب مطلقی و طاقت قیاسم نیست قیاس شیوۀ جان خداشناسم نیست به هرچه می‌نگرم جلوۀ وجود خداست قسم که غیر خدا هیچ در لباسم نیست بگو به رکعت چندم رسیده‌ است نماز؟ که با خیال تو مشغولم و حواسم نیست چنین که مذهب عشّاق را شناخته‌ام شراب می‌خورم و از کسی هراسم نیست من از محبت دنیا دل آنچنان کندم که هرچه ناز کند شوق التماسم نیست
شعری که تو لینک ناشناس گفته بودید از محمدجواد منوچهری نیست پاک شد. می‌دونید از کیه؟🤔
ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﻨﺞ ﻟﺐ ﺁﻥ ﺧﺎﻝ ﺳﻴﻪ ﺭﺍ ﺩﻝ ﺩﺍﻧﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﻡ ﺍﺳﺖ
بنشین‌ و ببین زردم‌ و نارنجی‌ و قرمز پاییز همین است غم‌ انگیز قشنگ است.
زیباست تو را دیدن از این پنجره صبح زیباست هوای تو در این صبحِ دل‌انگیز...🍁
ٜ من خـ🍁ـزان دیده یِ عشقم چـه کـنم با دلِ خـویش آن کـه دل بـرده زِ مـن یک تنه صد پائیز است
کاش مولانا ببیند قهر چشمان تو را تا نگوید نیست در عالم ز هجران تلخ‌تر..
تحمل کردن قهــر تُو را یک اسـتکان بس نیست... تسلی دادن این فاجعه میخانه میخواهد
سخت بی‌رحم است قانون در قمار عاشقی هرچه آسان تر ببازی نرخ تاوان سخت تر...!
خسته ام بس که بلا بر سر دل اوردم با غرورم همه جا گوشه نشینش کردم چون زدم ساز مخالف که نباشد عاشق دل پریشان شد و از داغ غمش پر دردم دیگر از ان دل سرگشته نمانده ست اثر رفته از دستم و حالا پی دل میگردم گر چه تلخ ست حقیقت که چنین میگویم تا بدانی که چرا مثل زمستان سردم کنج ویرانه  از این درد به خود میپیچم  چون که یک عمر به احساس دلم بد کردم
ای گمشده ی اصلیِ انسان ، برگرد ای دادرس دادِ ضعیفان ، برگرد اطفالِ گرسنه یمن منتظرند فریاد رس فغانِ افغان ، برگرد افغانستان تسلیت
خسته ام از آرزوها؛ آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی؛ بالهای استعاری لحظه های کاغذی را؛ روز وشب تکرارکردن خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین؛ پله های رو به پایین سقفهای سرد و سنگین؛ آسمانهای اجاری با نگاهی سرشکسته؛ چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری صندلی های خمیده؛ میزهای صف کشیده خنده های لب پریده؛ گریه های اختیاری عصر جدولهای خالی؛ پارکهای این حوالی پرسه های بی خیالی؛ نیمکتهای خماری رونوشت روزها را؛ روی هم سنجاق کردم شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری عاقبت پرونده ام را؛ با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی؛ باد خواهد برد باری روی میز خالی من؛ صفحه ی باز حوادث در ستون تسلیتها؛ نامی از ما یادگاری پور
من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شب ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم ؛ تو را دوست دارم نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی ! من ای حس مبهم تو را دوست دارم سلامی صمیمی تر از غـم ندیدم به اندازه ی غم تو را دوست دارم بیا تا صدا از دل سنگ خیزد بگوییم با هم : تو را دوست دارم جهان یک دهان شد هم آواز با ما : تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم پور
هم سری هم در سری هم دردسرهای سری  پادشاهی می کنی ای عشق تاجت برقرار
ما به جرم ساده لوحی اینچنین تنها شدیم مردمان این زمانه با دورنگی خوش ترند!
حنجره ی مناره ها بوی اذان نمی دهد هیچ فرشته ای سر و دست تکان نمی دهد شهرِ پر ادعایمان جمعه به جمعه با نماز در صف انتظارتان آب کشیده جا نماز نبضِ ظهور را زمین باز به گورِ غم سپرد آب از آب در دل هیچ کسی تکان نخورد از دلِ تنگِ مدرسه خون و گلوله می چکد غربت و بوی جنگ از گوشه ی کوله می چکد شهر سقوط می کند،بمب سکوت می کند شعله ی شمعِ علم را اسلحه فوت می کند بوی اجابت آمد از سبزه ی سیزده به در منتظرند پشت در سیصد و سیزده پدر مدرسه گور میشود جانِ جهان کجاستی؟! طعمه ی زور میشود جان جهان کجاستی؟!