eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گل چو خندید محال است دگر غنچه شود سر چو آشفته شد از عشق، بسامان نشود.. تبریزی 🌾
میسپارم کشور دل را به دستانت ولی خواهشاً مانند مسئولان ایرانی نباش!
چو خیال تو در آید به دلم رقص کنان چه خیالات دگر، مست در آید به میان
تمام ترسم از این است آرزو باشی به سجده و به قنوت ِکسی به وقت نماز...
ز دیروزم پشیمانم ، ز فردایم هراسانم همین‌ امروز کاش میشد بیرون رفت از این برزخ
می‌شوی از رفتنت روزی پشیمان منتها موقع برگشتنت دیگر من آن من نیستم
نشانه هاي تو بر چوب خط هفته زنم كه جمعه بگذرد و شنبه را شماره كنم... 🍁 🌾
تمام ترسم از این است آرزو باشی به سجده و به قنوت ِکسی به وقت نماز... فاضل نظری
دوست دارم موج را در ساحلِ آرام تو این دلِ دريا كنارِ ساحلی از نام تو ژرف بودم در نگاه موج چون بر هم زنم جَزر و مد چَشم با رویِ قمر فرجام تو دلبری را با گذارِ روز و شب آموختيم همچو موجیم و غریق یوسف اندام تو نقش های صد صدف دُرّی کند اکنون عیان غرق شد لَعل و گهر چون زورقی در کام تو عشق را ارزان توان دَم زد ولی چون کودکان عشق بازی میکنم با چَرخشِ ايّامِ تو عباس رحیمی ۹۵/۳/۵
جز غم چه‌مگر داشت که ناز تو خریدم؟ از دسـت تو جـز زهـر جـدایی نچشیدم رفـتی و مـرا تا ته هـر غـصـه کـشـاندی بی‌تو چه عزایی شده روز و شب عیدم روزی که مرا خـسته رها کردی و رفتی از بـار غــم دوری تــو سخـت خـمیـدم یـک بار نشد گـوش کـنی حـرف دلم را با اینکه به دنـبـال تـو یـک عمر دویدم ای کاش نگـاهـم به نگـاهـت نمی‌افـتاد از فـکـر مداوم به رُخَـت خـیـر نـدیدم یـک بـار مـرا در هـمـه‌ی عـمـر نـدیـدی از روی تـو یـک بار گـل بوسـه نچـیدم حـالا که شـکسته دلم از سنگ جفایت باشـد گـل مـن از سـر بـام تـو پـریـدم
رگِ خواب تو اگر دستِ دلم می‌افتاد قصه‌ی عشق فراهم شدنش حتمی بود
رشته ی بین من و او با گره کوتاه شد معصیت آنقدر ها بد نیست، گاهی لازم است...!
عده‌ای عبد جان و جاه و جمال عده‌ای بندگان اموال‌اند دورۀ آخرالزمان یعنی اهل دین در مسیر غربال‌اند سفرۀ آخرالزمان پهن است نان این سفره شبهه‌ناک شده هرکسی از ولیّ جدا بشود بی‌تعارف، بدان هلاک شده طمع کفر، دین ماست رفیق! ضربه‌ها خورده است از اسلام جنگ ما جنگ اعتقادات است حفظ دین مشکل است این ایام متن نهج البلاغۀ مولاست «عُقِدَتْ رَایَتُ الْفِتَنِ»، آری گرگ‌ها هم‌پیاله گردیدند چشم بد دور از وطن، آری سر قتل حسین هم‌دست‌اند شمر و خولی، سنان و ابن‌زیاد مثل امروز که همه جمع‌اند از منافق گرفته تا موساد.. فتنه این روزها نه در کوچه فتنه در عرصۀ مجازی بود پیش آن‌ها که «جنگ» را دیدند این دو هفته ترقه‌بازی بود وضع امروز ما نه چون «شِعب» است وضع ما مثل «خیبر» است امروز این تقلای آخر کفر است تیغ ما زیر حنجر است امروز سایۀ اهل‌بیت بر سر ماست سایۀ تو علی الدوام، حسین! آی دشمن! بترس از شررِ غیرت ملت امام حسین.. این نفس‌های آخر غیبت وعدۀ سبزه روز دیدار است گرد و خاکی که در جهان برپاست آب و جاروی مقدم یار است
نه دل آزرده، نه دلتنگ، نه دلسوخته ام یعنے از عمر گران هیچ نیندوخته ام پاسخ ساده ے من سخت تر از پرسش توست عشق درسے است ڪه من نیز نیاموخته ام......!! ارسالی از اعضا محترم در لینک ناشناس🌹🌹🌹🌹
چندی‌ است از تو غافلم ای زندگی، ببخش! چنگی نمی‌زنی به دل این روزها تو هم ارسالی از اعضا در لینک ناشناس🌹🌹🌹🌹🌹
تو نَسَنجیده‌تَرین خواهِشِ دِل بودی و مَن دَر تَمَـنّـایِ تو مَـن بودَم و مِثقال شُدَم! ارسالی از اعضا محترم در لینک ناشناس🌹🌹🌹🌹🌹
مرا به نام کوچکم صدا زدی علیرضا تو میشناسی ام ولی نمیشناسمت چرا😕 یعنی کی می‌تونه باشه این موقع شب😱😱
شب و روزت شده تنها دگران من گران است گران است گران
از زلیخا، آبرو را بُرد و از یعقوب، چشم! عشق را بخشنده می‌دیدم ولیکن نیست، نه... قربانی
‌ میدهد تاوان دو چشمش را زلیخا پای دل زن که باشی، بی محابا دل به دریا میزنی...
عشق یعنی که به یوسف بخورد شلاقی در تا مغز و سر و جان زلیخا برود قربانی
با تار موهایت غزل می‌بافتم ای عشق کوتاه کردی، خاطر شعرم پریشان شد 😔
عشق يعنی من ِ سرمایی ِ تب دار و مريض ژاکتم را بدهم تا که تو سرما نخوری ˘˘ • مهدی اکبری
یک لحظه تو را بغل کنم، می‌فهمی آغوش من از قافیه هم تنگ‌تر است ☺️
دلم شکست، کجایی که نوشخند زنی؟ به یک اشاره دلم را دوباره بند زنی؟ دوباره وصله‌ای از بوسه‌های دلچسبت برین سفال ترک خورده‌ام به چند زنی؟ اگر بدست تو باشد چه فرق این یا آن؟ دمی ضماد گذاری، دمی گزند زنی مباد دود دل من به چشم غیر رود مخواه بیشتر آتش درین سپند زنی منم که پیش تو از بید سر به زیرترم تویی که طعنه به هر سرو سربلند زنی دوباره همهمه افتاده است در کلمات که در حوالی این شعر دیده‌اند زنی زنی که وصفش در این غزل نمی‌گنجد زن از حریر، از ابریشم، از پرند، زنی
غافِل کُنَد از کوتَهیِ عُمر شِکایَت شَب دَر نَظَرِ مَردُمِ بیدار بُلَند است
برق نگاهش رفت! چشمان تری داشت این روز ها بی عشق، حال بهتری داشت دیشب میان گریه ها از یاد بردم... اردیبهشتی را که در پی آذری داشت! من فکر می‌کردم نخواهد رفت! هرچند او در سرش انگار فکر دیگری داشت... این درد تنها سهم انسان نیست! شاید از یک کبوتر هم بپرسی، دلبری داشت! شاید گلی پژمرده در گلدان ایوان در انتظار یار، چشمی بر دری داشت پرسید زاهد: «معتقد هستی به محشر؟!» گفتم که آری... چشم های محشری داشت! گمراه بسیار است اینجا! کاش اللّه در بین موهای تو هم پیغمبری داشت مغلوب و سرگردان، کجا باید گریزد؟! شاهی که پیش از جنگ، روزی کشوری داشت! اعدام میشد! کاش اما فرصتی بود شاید که این بیچاره حرف آخری داشت...
ای آنکه وجودم شده درگیر تو تا بیخ ویرانگری ات را بِنِگارَند به تاریخ...