eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
55 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
record011.mp3
1.07M
سبک: من ابوفاضلم زاده ی امّ البنینم ای خدا مادرم فاطمه قامت خمیده است بعد پیغمبر از امّتش خیری ندیده است دستان حیدر گردیده بسته از ظلم و کینه قلبش شکسته مظلومه زهرا ای خدا رفته از پیکرم دیگر توانم مادرم رفته است، من چرا زنده بمانم؟ بعد از تو مادر شد گریه کارم دائم به یادت غمناله دارم مظلومه زهرا فاطمه بسته بار سفر با حال خسته می رود نزد بابای خود، پهلو شکسته بعد از پیمبر امت چه ها کرد؟ در بین کوچه محشر به پا کرد مظلومه زهرا ای خدا حضرت فاطمه نقش زمین است جانشین پیمبر چرا خانه نشین است؟ در پشت آن در محشر به پا شد محسن فدای راه خدا شد مظلومه زهرا مهدی شریفی
✍هوالکریم ......................................................................... با نارفیقان از رفیقت شِکوه کردی با دشمنت گرمی، ولی با دوست، سردی وقتی رفیقت را به دشمن می فروشی باید بدانی با خودت هم ، در نبردی گر محرمت ، بازیچه ی نامحرمان شد شاید فقط در منظر بیگانه  مردی تا دشمنان حظ میبرند از ساده لوحی ت آری ، برای دوستانت کوهِ دردی پشت سرت در راه خویشان شیشه نشکن شاید دوباره لازمت شد باز گردی با ترس آب از رود ، بر میداری امّا در بین مردم گفته ای دریانوردی خود را شبیه یاس سبزی می نمودی با یک نسیم ساده ، دیدم خار زردی 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ ══🍃💚🍃═════
در حـوزه ی امنیـت امیرید،فقط... در جنگل «قرن زور» شیرید،فقط... در عقـد هـزار درد بـی درمـانیم! یا بـرگ طلاق یا بـمیـــرید فقط
به نام فاطمه حساس بوده و هستیم و نام مادر سادات بر جبین بستیم مرا محک نزن ای تجزیه طلب زیرا اگر که پاش بیافتد سلاح در دستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 شیخ رنجبر : 💢 موضوع : اگه راست میگی ، سخن چینی ، اگه دروغ بگی ، تهمت زنی . ✼═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍فیلمی که می بینید مربوط به مراسم ترحیم همسر حاج حسن خلج است. این مراسم که در اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۰ با حضور جمع زیادی از محبین اهل بیت (علیهم‌السلام) و مداحی اکثر مداحان شاخص کشور در مهدیه تهران برگزار شد از ماندگارترین جلسات روضه سال های اخیر است. 🔹 در میانه این مراسم حاج سعید حدادیان با دعوت از حاج حسن خلج از وی خواست دقایقی برای حضار روضه بخواند. 🔸حاج حسن خلج با حضور در کنار منبر یکی از به یادماندنی ترین روضه هایش را خواند که هنوز پس از سال ها در خاطر هیئتی ها مانده است. 🔹دقایقی از این مراسم را به مناسبت بشنوید.
ندانم دل‌ کجا می‌نالد از درد گرفتاری صدای چینی از چین‌های گیسوی تو می‌آید...
مــرا محتاج رحم این و آن ڪردے ملالے نیسٺ... تــــو هـم محتاج خواهــی شد، جهــــان دار مڪــافاٺ اسٺ...!!!
هیچ‌کس از عشق سوغاتی به‌جز دوری ندید هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم خون شد انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر
گفته بودم بى تو مى‌ميرد دلم اما نمرد زنده ماند آرى ولى ديگر برايم دل نشد ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مهی کز دوریش در خاک خواهم کرد جا امشب به خاکم گو میا فردا، به بالینم بیا امشب مگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردا نخواهم زیست خواهم مرد یا امروز یا امشب ز من او فارغ و من در خیالش تا سحر کایا بود یارش که و کارش چه و جایش کجا امشب شدی دوش از بر امشب آمدی اما ز بیتابی کشیدم محنت صد ساله هجر از دوش تا امشب شب هجر است و دارم بر فلک دست دعا اما به غیر از مرگ حیرانم چه خواهم از خدا امشب چو فردا همچو امروز او ز من بیگانه خواهد شد گرفتم همچو دیشب گشت با من آشنا امشب ندارم طاقت هجران چو شب‌های دگر هاتف چه یار از من شود دور و چه جان از تن جدا امشب هاتف اصفهانی
گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت گفتم روم از کوی تو گفتا به سلامت گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق گفتم چه بود حاصل آن گفت ندامت هر جا که یکی قامت موزون نگرد دل چون سایه به پایش فکند رحل اقامت در خلد اگر پهلوی طوبیم نشانند دل می‌کشدم باز به آن جلوهٔ قامت عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی در بر کنم از وصل تو تشریف کرامت دامن ز کفم می‌کشی و می‌روی امروز دست من و دامان تو فردای قیامت امروز بسی پیش تو خوارند و پس از مرگ بر خاک شهیدان تو خار است علامت ناصح که رخش دیده کف خویش بریده است هاتف به چه رو می‌کندم باز ملامت هاتف اصفهانی
بی من و غیر اگر باده خورد نوشش باد یاد من گو نکند غیر فراموشش باد یار بی‌غیر که می در قدحش خون گردد خون من گر همه ریزد به قدح نوشش باد سرو اگر جلوه کند با تن عریان به چمن شرمی از جلوهٔ آن سرو قبا پوشش باد دوش می‌گفت که خونت شب دیگر ریزم امشب امید که یاد از سخن دوشش باد ننگ یار است که یاد آرد از اغیار مدام نام این فرقهٔ بدنام فراموشش باد دل که خو کرده به اندوه فراغت همه عمر با خیالت همه شب دست در آغوشش باد هاتف از جور تو دم می‌نزند لیک تو را شرمی از چشم پر آب و لب خاموشش باد هاتف اصفهانی
گفتم که چاره غم هجران شود نشد در وصل یار مشکلم آسان شود نشد یا از تب غمم شب هجران کشد نکشت یا دردم از وصال تو درمان شود نشد یا آن صنم مراد دل من دهد نداد یا این صنم‌پرست مسلمان شود نشد یا دل به کوی صبر و سکون ره برد نبرد یا لحظه‌ای خموش ز افغان شود نشد یا مدعی ز کوی تو بیرون رود نرفت چون من اسیر محنت هجران شود نشد یا از کمند غیر غزالم جهد نجست یا ز الفت رقیب پشیمان شود نشد یا از وفا نگاه به هاتف کند نکرد یا سوی او ز مهر خرامان شود نشد هاتف اصفهانی
دل عشاق روا نیست که دلبر شکند گوهری کس نشنیده است که گوهر شکند بر نمی‌دارم از این در سر خویش ای دربان صد ره از سنگ جفای تو گرم سر شکند هاتف اصفهانی
امروز ما را گر کشی بی‌جرم از ما بگذرد اما به پیش دادگر مشکل که فردا بگذرد زینگونه غافل نگذری از حال زار ما اگر گاهی که بر ما بگذری دانی چه بر ما بگذرد ناصح ز روی او مکن منعم که نتواند کسی آن روی زیبا بیند و زان روی زیبا بگذرد از بس چو تنها بیندم از شرم گردد مضطرب می‌میرم از شرمندگی بر من چو تنها بگذرد در راه عشق آن صنم هر کس که بگذارد قدم باید که چون هاتف نخست از دین و دنیا بگذرد هاتف اصفهانی
دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش گفت آن بت پیمان‌گسل جستم ازو چون حال دل خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش ناصح که می‌زد لاف عقل از حسن لیلی وش بتان یک شمه بنمودم به او عاشق نه مجنون کردمش ز افسانهٔ وارستگی رستم ز شرم مدعی افسانه‌ای گفتم وزان افسانه افسون کردمش از اشک گلگون کردمش گلگون رخ آراسته موزون قد نو خاسته از طبع موزون کردمش هاتف اصفهانی
به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانیم من اگر چه پیرم و ناتوان تو ز آستان خودت مران که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانیم منم ای برید و دو چشم تر ز فراق آن مه نوسفر به مراد خود برسی اگر به مراد خود برسانیم چو برآرم از ستمش فغان گله سر کنم من خسته جان برد از شکایت خود زبان به تفقدات زبانیم به هزار خنجرم ار عیان زند از دلم رود آن زمان که نوازد آن مه مهربان به یکی نگاه نهانیم ز سموم سرکش این چمن همه سوخت چون بر و برگ من چه طمع به ابر بهاری و چه زیان ز باد خزانیم شده‌ام چو هاتف بینوا به بلای هجر تو مبتلا نرسد بلا به تو دلربا گر از این بلا برهانیم هاتف اصفهانی
هدایت شده از کشکول شعر و ادبیات
بـاز آمـده‌ام مـرا بـغـل کن، ای دوست! تلـخـیِ مـرا زود عسل کن، ای دوست! ای شـعر تو از قـنـد و عسل شیرین‌تر! کشکول مرا پر از غزل کن، ای دوست! @kashkool555
🏴 علی در خانه بود و رفت زهرا پشت در یعنی به نرخ دادن فرزند و جان ، حفظ امامت کرد
گفتنی ها را نهادم در حریری از سکوت کآنچه می دانم نمی آید به فهم ِ واژه‌ها
گویند چرا تو دل بدیشان دادی والله که من ندادم، ایشان بردند!
نه چون اهل خطا بودیم، رسوا ساختی ما را که از اوّل برای خاک دنیا ساختی ما را ملائک با نگاه یأس بر ما سجده می‌کردند ملائک راست می‌گفتند... امّا ساختی ما را که باور می‌کند؟ با اینکه از آغاز می‌دیدی- که منکر می‌شویم آخر خودت را، ساختی ما را به ظاهر ماهیانی ناگزیر از تُنگِ تقدیریم تو خود بازیچه‌ی "اهل تماشا" ساختی ما را به جای شکر، گاهی صخره‌ها در گریه می‌گویند چرا سیلی‌خورِ امواج دریا ساختی ما را؟ دلِ آزردگانت را به دام آتش افکندی به خاکستر نشاندی، سوختی تا ساختی ما را! ‏
برکه بودم در خیالم شوق ماندن داشتم بر تنم، تصویر ماهش را نگه می‌داشتم رفت و بی‌او مرگ هم جویای حال ما نشد زنده‌بودن را چنین مشکل نمی‌پنداشتم گفت بعد از من به دنبال کسی دیگر بگرد کاش بعد از رفتن او پای گشتن داشتم با تمام شهر اگر ناسازگاری کرده‌ام جای او را در دلم خالی نگه می‌داشتم دوست‌ها را حذف کردم تک‌تک از تنهایی‌ام جا برای هیچکس جز یاد او نگذاشتم وصل او را از خدا می‌خواستم تا قبل از این! دیدمش با دیگری... دست از دعا برداشتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه غم و اندیشه ی سود و زیان نه خیال این فلان و آن فلان گر هزاران دام باشد در قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم... 🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴🕯🌴الهی عذاب است این جهان بی‌تو مبادا یک زمان بی‌تو            به جانِ تو            که جان بی‌تو            شـکنجه‌ست و بلا بر ما 🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه جلوه کند آفتاب یکرنگی در این زمانه که آیینه پشت و رو دارد 🌴🕯🌴
رفتی و نمی‌شوی فراموش می‌آیی و می‌روم من از هوش سحر است کمان ابروانت پیوسته کشیده تا بناگوش پایت بگذار تا ببوسم چون دست نمی‌رسد به آغوش جور از قبلت مقام عدل است نیش سخنت مقابل نوش بی‌کار بود که در بهاران گویند به عندلیب مخروش دوش آن غم دل که می‌نهفتم باد سحرش ببرد سرپوش آن سیل که دوش تا کمر بود امشب بگذشت خواهد از دوش شهری متحدثان حسنت الا متحیران خاموش بنشین که هزار فتنه برخاست از حلقه عارفان مدهوش آتش که تو می‌کنی محال است کاین دیگ فرونشیند از جوش بلبل که به دست شاهد افتاد یاران چمن کند فراموش ای خواجه برو به هر چه داری یاری بخر و به هیچ مفروش گر توبه دهد کسی ز عشقت از من بنیوش و پند منیوش سعدی همه ساله پند مردم می‌گوید و خود نمی‌کند گوش سعدی