eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
از جوانی خارخاری در بساطم ماند و بس بوتهٔ خاری از آن گلشن به دست آمد مرا
خار دیوارم، خزان و نوبهار من یکی است نخل امّیدی ندارم تا به بار آید مرا
از پریدن‌های چشم و از تپیدن‌های دل می‌رسد از یار پیغامی که می‌باید مرا
می‌شود یاقوتی از خون جگر منقار من چون از آن فیروزه‌گلشن یاد می‌آید مرا
عزتِ یوسف اگر وِرد زبانِ همه شد قیمتی داشت که بیچاره زلیخا پرداخت
می روی و گریه می آید مرا اندکی بنشین که باران بگذرد ...
من دعا گوی توام هرشب و شب می داند دل ما قبل تو آنقدر ، مناجات نداشت
زمستان سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم؟ ز چشم دوستان دور یا نزدیک مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ... دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم منم من، سنگ تیپا خورده ی رنجور منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد تگرگی نیست، مرگی نیست صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است من امشب آمدستم وام بگزارم حسابت را کنار جام بگذارم چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد! فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندوه، پنهان است حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان نفسها ابر، دلها خسته و غمگین درختان اسکلتهای بلور آجین زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهر و ماه زمستان است.
سایه‌ ام بود ولی خسته‌تــر از پیکر ِ من دل به ته‌مانده‌ی نوری که نمی‌تابد بست تیر ِ غیبی که بنا بود مرا... خورد به او سایه‌ ام از خود ِ من زودتـــر افتاد و شکست
هرکه را خواهد دبیرستان عشق مُهر تایید دبستان بایدش
من همان شبان عاشقم سینه چاک و ساکت و غریب بی‌تکلف و رها در خراب دشتهای دور در پی تو می‌دوم ساده و صبور یک سبد ستاره چیده‌ام برای تو یک سبد ستاره کوزه ای پرآب دسته‌ای گل از نگاه آفتاب یک عبا برای شانه‌های مهربان تو در شبان سرد چاروقی برای گامهای پرتوان تو در هجوم درد من همان بلال الکنم در تلفط تو ناتوان آه از عتاب!
سحرم دولت بیدار به بالین آمد گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد. 🌴🕯🌴
🕊💫🕊 آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین 🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صُبح یعنۍ تو بتابۍ و مـَرا زندھ بھ خود گردانۍ..🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌴🕯🌴
ریشهٔ نخل کهنسال از جوان افزون‌تر است بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
ظلم می‌سازد زبان عیب‌جویان را دراز عدل مهر خامشی بر لب زند جاسوس را
کفر نعمت می‌کند رزق حلال خود حرام طفل از پستان گزیدن می‌کند خون شیر را
مادرم گفت عجب عـطــر قشنگی زده ای باز بوی گـل گـیسـو ی تو ما را لو داد...!
مگذار که غصه در میانت گیرد یا وسوسه‌های این جهانت گیرد رو شربت عشق در دهان نه شب و روز زان پیش که حکم حق دهانت گیرد
تا ذره ای ز درد خودم را نشان دهم بگذار در جدا شدن از یار جان دهم همچون نسیم می گذرد تا به رفتنش چون بوته زار دست برایش تکان دهم دل بُرده از من آنکه ز من دل بریده است  دیگر در این قمار نباید زیان دهم یعقوب صبر داشت و دوری کشیده بود چون نیستم صبور چرا امتحان دهم یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم
مگذار که غصه در میانت گیرد یا وسوسه‌های این جهانت گیرد رو شربت عشق در دهان نه شب و روز زان پیش که حکم حق دهانت گیرد
جام زهرت را بیاور! من برایِ زندگی... بیش از این چیزی که می‌بینی مصمم نیستم!
همه این فاطمه هست و اینهمه فاطمه نیست اگر " عالم همه از اوست " پس این فاطمه کیست...!؟
جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح باشد که چو خورشید درخشان به درآیی چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد وقت است که همچون مه تابان به درآیی حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو بازآید و از کلبه احزان به درآیی
بیا که هست کمی نان و آب تکراری به خانه نور دهد آفتاب تکراری اگر که باز به تکرار غصه می‌خندم به صورتم زده‌ام یک نقاب تکراری همیشه مثل خیالی مقابلم هستی همیشه می‌خورم از این سراب تکراری زدم به هر وجب از این اتاق عکس تو را تنیده است نگاهم به قاب تکراری دوباره عشق، مرا پای دار آورده دوباره می‌کشدم با طناب تکراری دمی کنار دل خسته‌ام توقف کن که هر دو خسته شدیم از شتاب تکراری سؤال می‌کنم از تو که دوستم داری؟ تبسم است جوابت؛ جواب تکراری دوباره صبح تو در این اتاق تابیدی دوباره دیده‌ام انگار خواب تکراری
روی دیوارِ سخت باورِمن ضربه های تو ، گل داد چهارچوبِ مرا شکست و از آن پنجره ساخت و تکامل داد ! اینهمه سخت و سرد بودن را موم کرده حرارت مهرت لرزه های لبِ به لبخندت طعنه بر قامتِ تحمل داد... سلام❤️ صبحتون زیبا🌺 از خیر و خوشی و زیبایی نهایتش نصیب دلتون🙏🌹
در پذیرفتن عشقم به خودت مختاری صاحب جلوه و غم دادن استمراری! بعد یک عمر ملامت تو بگو باز چه شد آخر قصه‌ی بیهوده‌ی این دلداری روضه‌ی صبر برای همه عمرم خواندی تو ندیدی جگری سوخته در غم‌خواری غرق فکرت شدم و صبح سپیدی نرسید ظلمت خانه‌ی اقبالم و شب بیداری‌‌.. من دلم را همه‌ی عمر به نامت کردم حیف خشکاندن رودی به چنین پرباری.. زهرا هنروران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرچه میترسم ز مرگ اما خیالم راحت است... میروم من وقت جان دادن به پابوس حسین(ع) "عاصی" 🍃🌹❤️🇮🇷❤️🌹🍃
نان داده عالم را تنور برکت تو ما را سر سفره نشانده زحمت تو گرم شگفتی شد خدا هنگام خلقت تحسین خود می‌کرد وقت خلقت تو وقتی که جارو می‌کشی بر خانه ،جبریل گرد تیمم می‌برد از ساحت تو آیات قرآن خشت خشت خانه‌ی توست حوضی‌ست کوثر در حیاط خلوت تو می‌لرزد از اخمت ستون عرش و عالم می‌ایستد بر پا زمان صحبت تو خورشید مبنای زمان شد چون که هر روز پیدا و پنهان می‌شود با ساعت تو اولاد از مادر اثر می‌گیرد آری شد مجتبی میراث‌دار غربت تو جانم فدایش دختری پرورده ای که هم زینت بابا شود هم زینت تو در لحظه ‌های کربلا بودی وگرنه حر را که برگرداند غیر از دعوت تو اشک‌ تو و خون حسین ت ریخت بر خاک آن تربت اعلی شد به لطف رحمت تو 🔸شاعر: ====================