eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
وَ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ تَخْبُرُ حَاجَتِي وَ تَعْرِفُ ضَمِيرِي و تو می دانی آنچه را که در دلِ من است و بر حاجتم خبر داری و ضمیر مرا می شناسی 🍃🍃 نیـازی نیست تا لـب وا کنـم یا شعــر بنویسم خودت این روز ها از حال من بهتر خبر داری (ا.ب) ✍🏻
مدرک دانشگاهی دارم و چهار کتاب و صدها مقاله هم نوشته‌ام اما هنوز در روخوانی مشکل دارم؛ تو می‌نویسی: «صبح به خیر» من می‌خوانم: «دوستت دارم»
چه مستی است ندانم که رو به ما آورد که بود ساقی و این باده از کجا آورد تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر که مرغ نغمه‌سرا ساز خوش‌نوا آورد دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن که باد صبح نسیم گره‌گشا آورد رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی باد بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد صبا به خوش‌خبری هدهد سلیمان است که مژدهٔ طرب از گلشن سبا آورد علاج ضعف دل ما کرشمهٔ ساقی است برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ! چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد به تنگ‌چشمی آن ترک لشکری نازم که حمله بر من درویش یک قبا آورد فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند که التجا به در دولت شما آورد
راه بسیار است مردم را به قرب حق، ولی راه نزدیکش دل مردم به‌دست‌آوردن است
. بار دگر آن صبح بخندید و بتابید تا خفته صدساله هم از خواب درآمد بار دگرآن قاضی حاجات نـدا کـرد خیزید که آن فاتح ابواب در آمـد سلام صبحتون شـاد و پـر امـید🌸🌱🌸
حال ما را که به هجران تو عادت کردیم باور وعدهٔ دیدار به این روز انداخت
سلام حضرت نور، السلام شمس شموس💓 ستاره ، ماه و خورشید از تو نورانیست به ریزشِ نظر و جای پای هر قدمت سیاهِ پیرهن ِ کهکشان چراغانی ست تمایزی نگذاری میان زوارت به لطف ، زاغ دلم ، هدهد سلیمانی ست هرآنچه عشق، بدور حریم محترمت... نگاه کعبه به این قبله ی خراسانی ست💚 سلام✨ صبحتون در پناه امام‌مهربانیها بخیرو موفقیت ❤️ ❤️✨🌸 🌸✨❤️
مثلِ آن تک برگِ پائیزی که می‌افتد به خاک پس تو کی می افتی، ای آن اتفاقِ خوب من؟
غنچه‌ی بنشسته دراشعار من، صبحت بخیر✧"""" چشمهایت هسته‌ی افکار من، صبحت بخیر...✧""" زیباتون بخیر♥
با من بمان...کنارِ تو کاری کنم عزیز, از سیب چیدن پدرم اشتباه تر!!!
صبح است و نور و عشق و دو تا چای تازه‌دم یک استکان کم است دو تا چای می‌خورم🙃
آبادی شعر 🇵🇸
صبح است و نور و عشق و دو تا چای تازه‌دم یک استکان کم است دو تا چای می‌خورم🙃 #راجی
نور خورشید زچشمان تو دیدن دارد چای هل دار زدست تو چشیدن دارد گفتن صبح‌بخیری که همه میگویند از لب حادثه‌خیز تو شنیدن دارد
شبنم بدهد غنچه ی چشمان ترم از قله ی خوابهای غم می گذرم من همسفر شمع شب و شاپرکم همراه نسیم در نگاه سحرم حسین جعفری
از تو سمت دل من قافله ی غم آمد باز هم فارغ از این قافله یادت کردم نیستی پیش من و جای تو خالیست ولی من به تکرار تو در ذهن خود عادت کردم
سلام مونس قلبم، سلام حضرت عشق! سلام ای همه جانم، سلام دولت عشق! سلام، ای که نگاهت همیشه می‌پاشد؛ به‌شوره‌زار دلم شوق ‌و گاه حسرت عشق نداشت منزلتی دل، عزیز! قبل از تو تو آمدی و شدی اعتبار و شوکت عشق در این شلوغیِ شهر همیشه دل‌آشوب بگیر دست دلم را ببر به خلوت عشق بگو که تا ابد اینجا کنار من هستی برای من تو نباشی تمام... مهلت عشق
زلف مشکینت دهان شانه پر عنبر کند سرمه خاموش را چشمت زبان آور کند آن که می گوید قیامت بر نمی خیزد، کجاست؟ تا در آن مژگان تماشای صف محشر کند
خودممو خودم☺️☺️
آبادی شعر 🇵🇸
خودممو خودم☺️☺️
پس ادمین‌ها کشک‌اند؟ 😐😏
کشک از ادمینای ما بهتره تازه🙁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بیا و جان مرا باز هم بهاری کن نشسته‌ام به تمنّای عطر نسترنت ━━━━💠🌸💠━━━━
. بهار چیست به‌جز روز خوب آمدنت نسیم چیست بغیر از عبور عطر تنت تو را هزارفرشته به‌هم نشان دادند زبس‌که لطف و صفا بود در قدم‌زدنت مرا اگرچه نبخشیده سهمی از دنیا خدا به لطف خودش کرده‌است سهم منت همه وجود من از شعر ناب سرشار است از آن زمان که شنیدم ترانه از دهنت غزال من! غزل از چشم‌هات می‌بارد قصیده می‌چکد از قدّوقامت حسنت بهار من! همه‌شب‌های ما چراغان است برای روز پر از آفتاب آمدنت بیا و جان مرا باز هم بهاری کن نشسته‌ام به تمنّای عطر نسترنت