eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شق القمری کرده عدو ماه دو نیم است از جذر و مد خون علی وضع وخیم است گفتند که دردش شود آرام به شیری با کاسه یتیم آمده گوید که سهیم است این شیر خدا جرعه ای از شیر بنوشید حتی دم آخر غم او حال یتیم است
💚🍃 کم نمکدان تو را هر که نمک خورد، شکست   باز با زخم‌ سرت کعبه ترک خورد، شکست صابر‌خراسانی
🌿 ای کودک یتیم که خالی است سفره‌ات آورد آنکه بهر تو هر شب غذا چه شد؟
🔰 دعای روز بیستم و دوم ماه مبارک رمضان : 🔹 بسم الله الرحمن الرحیم 🔸اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي فِيهِ أَبْوَابَ فَضْلِكَ، وَ أَنْزِلْ عَلَيَّ فِيهِ بَرَكَاتِكَ، وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِمُوجِبَاتِ مَرْضَاتِكَ، وَ أَسْكِنِّي فِيهِ بُحْبُوحَاتِ جَنَّاتِكَ، يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ. خدایا در این ماه درهای فضلت را به روی من بگشا، و برکاتت را بر من نازل فرما، و به موجبات خشنودی ات موفقم بدار، و در میان بهشت هایت جایم ده، ای برآورنده خواهش درماندگان .✔️
Tahdir joze22.mp3
4.1M
🔰 تلاوت قرآن کریم 💽 تند خوانی ( تحدیر ) 💢 استاد معتز آقایی 📻 صوتی 📕 جزء بیست و دوم ✔️
ای مرگ بر این رژیم کودک کش پست خواهند چشید زودتر طعم شکست بنیان رژیم جعلی اسرائیل از خانه عنکبوت هم سست تر است مهدی شریفی
معصیت می‌بینی از ما و صبوری می‌کنی می‌شناسی ذاتِ این انسان گندم‌زاده را!
وقت پرواز آسمان شده بود گوئیا آخر جهان شده بود کوفه لبریز از مصیبت بود باد در کوچه نوحه خوان شده بود شور افتاد در دل زینب پی بابا دلش روان شده بود در و دیوار التماسش کرد در و دیوار مهربان شده بود شوق دیدار حضرت زهرا در نگاه علی عیان شده بود خار در چشم و تیغ بین گلو زخم ،مهمان استخوان شده بود در نجف سینه بیقرار از عشق گفت "لا یمکن الفرار" از عشق
اسیر چشمهایت بودم و هول و ولایم را نفهمیدی تو معنای گرفتاری دست در حنایم را نفهمیدی تو را هر لحظه ای دیدم زبانم از نفس افتاد، جان دادم... به لبخندی گذشتی از من و حال و هوایم را نفهمیدی دوچندان شد طپشهای دلم، در گر گرفتن‌های دیدارت به چشمم خیره گشتی و زبان چشم‌هایم را نفهمیدی خراب این خراب آباد نامردم که پوشاندت عبا اما دلت سرمای دی، لرز تن یک‌لا‌قبایم را نفهمیدی گذشتی از من و احساس پاکم، خواب تلخی بود بانو جان نه نفرینم نه اشکم، خنده ام، حتی دعایم را نفهمیدی 📚گیدا
خنده ات ساخت و ساز، اخم تو ویرانی ها گیسوانت گره ی کورِ پریشانی ها اشک تو در صدد حمله ی قلبی به من است یورش آورده به من لشکر اشکانی ها نقش ابروی تو را جای مدل در سر داشت طاق ها ساخت اگر دولت ساسانی ها از لب سرخ تو حرفی نزدم می ترسم زعفران باد کند دستِ خراسانی ها چشم تو جنگل سبزی ست در آغوش خزر آشنایند به این منظره گیلانی ها درّی و در دل یک مشت پر از مروارید نادری باز در انبوه فراوانی ها..
خار در دست تو یک گل به نظر می آید هر کسی مس برود پیش تو زر می آید . به کسی دم نزد اما پدرت می دانست وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید . و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست ! از کنیزان تو هم معجزه بر می آید . پای یک خط تعالیم تو بانو ! والله عمر صد حجت الاسلام به سر می آید . مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین چه بلایی به سر اهل هنر می آید ؟! . مانده ام لحظه ی پیچیدنِ عطر تو به شهر ملک الموت پیِ چند نفر می آید ؟! کاظم بهمنی 
﴿حاشا که مَرا جُز تو دَر دیده کَسی باشد یا جُز غَمِ عِشقِ تو دَر دِل هَوسی باشَد…﴾
زبان حـــــال دلم را کسی نمی‌‌فهمد کتیبه‌‌های ترک ‌خورده خواندنش سخت است ...
‌ ‌ببار ابر پر از غم ببار باران را  که تازه تر بکنی داغ شهر تهران را  ببار زنده شود خاطرات این کوچه خرابتر بکنی این بنای ویران را بخار پنجره را پاک میکنم ارام  که خوب زل بزنم اخر خیابان را درون کافه نشستم و چای مینوشم و بوسه میزنم این بار روی فنجان را به چشمم اشک و نشستم به پشت میزی که همیشه تجربه کرده دو زوج خندان را نشسته ام که دو خط عاشقانه بنویسم  میان شعر فدایت کنم دل و جان را کتاب حافظ و چای و چراغ اینجا هست تو نیستی که بفهمم صدای دیوان را
موهای خسته شانه ها را دوست دارند! دیوانه ها دیوانه ها را دوست دارند صیاد اگر باشی غزل بانوی زیبا مرغانِ چون من دانه ها را دوست دارند یک جفت چشمِ منتظر در خانه باشد مردان عاشق خانه ها را دوست دارند چیزی بگو حرفی بزن شیرین زبانم کم حرف ها پُرچانه ها رادوست دارند! من گریه دارم گریه..میل شانه ام هست! چشمان گریان شانه ها را دوست دارند من شمع بودم سوختم پای تو ای گل گُل ها ولی پروانه ها را دوست دارند رحمی به حالِ مادرم کن عاشقم باش چون مادران دردانه ها را دوست دارند! تنها نذاری قلبِ تنها مانده ام را تا جغدها ویرانه ها را دوست دارند با دانه ای برگشت اما تف به طوفان می میرد...آن ها لانه ها رادوست دارند... | محمود فروتن |
. گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل، ولی گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگهای سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
دلبر کجاست کاین دل صد ره شکسته را از یک نگاه مست، دگر بار بشکند؟ لب در همین دعاست من دلشکسته را هر دل که بشکند به کف یار بشکند
تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی
می شود با همه سیاهی ها نامه ام را سفید بنویسی؟ برگه ام را ببینی از سر خط، نمره ام را جدید بنویسی؟ می شود خط محکمی بکشی بر تمامی بیم ها و مرا بین آن خوب‌ها که در همه حال به تو دارند امید بنویسی؟ خالی خالی است دستانم،بین امید و بیم حیرانم می شود در ازای خوبی هام گاه گاهی رسید بنویسی؟ گر چه خاموش کردمت در خویش،می شود بی خیال هر تشویش که مرا هم کنار آن شمعی که به یادت تپید بنویسی؟ غرق در شط شهد و شیر خودت،در دل جوشن کبیر خودت امشب ای عشق می شود آیا که مرا هم شهید بنویسی؟
دوام عشق اگر خواهی، مکن با وصل آمیزش که آب زندگی هم می‌کند خاموش آتش را ـ
««شب قدر»» بحقِ آن شبانگاهی،که قرآن تو نازل شد نظر بر بنده ای بنما،که عمری از توغافل شد به وقت لیلة القدری،به همراه عزیزانت بیامدسوی درگاهت،بگفتا زار و سائل شد بداند هرگنه کاری،که نادم شد ز اعمالش بشد پاکیزه،در نزدت،از آن پس عبدِ قابل شد از این رو در شبِ فضل و،نزولِ رحمتِ مطلق بشد خواهنده ی لطفت،کنون غرقِ فضائل شد هر آن عبدی که بیماری،بشد سوزنده ی جانش به امشب طالبِ حکمِ،شفایِ سهل وعاجل شد خوشا آنکس که در کارش،گره دید و، در این شبها برایِ راحتِ جانش،به دیدارِ تو نائل شد به دور از درگهت یارب،نبینم رنگِ آرامش به کامم بی تو هر شهدی،در این وادی هَلاهِل شد دلِ بشکسته ی خود را،کنون همراهِ غمهایم به سویت آورم،گویم،برایم کسبِ حاصل شد مرا آگاهی و دانش،عطا بنما،که با آنها تمامِ دین و ایمانم،به درگاهِ تو کامل شد
تقدیر مرا به خط زیبا بنویس در مشق دو چشم من تماشا بنویس دنیا همه ارزانی دنیا طلبان دیدار من و یوسف زهرا بنویس
رخت خلافت ای خدا اندازه ی من نیست این جانشینی از تو هرگز قد این تن نیست! من گوشتم، من پوستم ، من استخوان هستم آتش نیفکن در دلم، جنس من آهن نیست! دل را سپردن دست آتش مرد می خواهد عاشق شدن با این لطافت کار این زن نیست! نازک تر از سبزینه ای در دست طوفانم تهمینه ام در بازویم زور تهمتن نیست غیر از همین "الغوث" گفتن ها به درگاهت پروردگارا! بر تن من هیچ "جوشن" نیست!
🌷باید همه عضو سپاه قدس باشیم 🇮🇷 🍃 برای ، روز اعجاز حضرت روح‌الله روحی‌فداه وقت است تا طوفان شویم ای هم‌قطاران باید به‌پا خیزیم همچون سربداران طوفان شویم و بر سر دشمن بتازیم چون سیل بر بنیاد اهریمن بتازیم شد روز قدس و کار ممتاز خمینی روزی که شد زنده به اعجاز خمینی روزی که شد کابوس صهیون، مرد میدان روزی که زد تکبیر آن پیر جماران همچون خلیل آهنگ بت‌ها کرد آن پیر نام خدا را باز احیا کرد آن پیر فرمود عزم محو اسرائیل داریم وحدت اگر در کار باشد بی‌شماریم بر قطره‌های خفته چون موسی عصا زد دریای غیرت بود او، ما را صدا زد باید فلسطین را رها کرد از اسارت باید که پایان گیرد این غوغا و غارت کشتار صبرا و شتیلا را به یاد آر غزه، یمن، جولان و قانا را به یاد آر تا کی به روی مکر و فتنه چشم بستن ننگ است روز قدس در خانه نشستن! ننگ است در خانه بمانیم ای مسلمان! ننگ است روز قدس ساکت باشد ایران! کم‌کم دوباره فتنه‌گرها پا گرفتند سنگربه‌سنگر شهر را از ما گرفتند پا را عقب بگذاشتیم و باج دادیم ما خود به دشمن جرئت تاراج دادیم دشمن گرفت آسان حقیقت را به بازی ما دل‌خوشیم اما به دنیای مجازی ما دل‌خوشیم اینجا به هشتگ‌های رنگی دشمن گرفت آرایش رزمی و جنگی گرچه به ظاهر دست‌ها را مشت کردیم غافل نشستیم و به دشمن پشت کردیم دشمن به دستش باز بازوکا گرفته اینجا مسلمان در کفش کوکا گرفته هر جرعۀ کوکای ما تیری است بر قدس هر چشم بسته بند زنجیری است بر قدس کوکا و پپسی می‌خوریم اینجا چه راحت آنجا فلسطین می‌شود غرق جراحت دیگر نه وقت خواب و هنگام درنگ است بردار بیرق را برادر، وقت تنگ است چشم فلسطین مانده بر دست تو و من سجیل بردار و بزن بر قلب دشمن ما ترسی از احزاب و از خیبر نداریم دشمن اگر "مَرحَب" شود ما ذوالفقاریم بانگ جرس برخاست باید جان بگیریم از دست شیطان، خانۀ ایمان بگیریم باید دوباره پرچم اسلام برداشت باید مسلمان شد دوباره گام برداشت تکلیف ما جز طاعت از امر ولی نیست مولای ما جز حضرت سیدعلی نیست باید ز جا برخاست آهنگ سفر کرد چون حاج‌قاسم ترک جان و ترک سر کرد او مرد میدان بود و سرباز ولایت هرگز نکرد از سختی میدان شکایت او مثل نامردان بازی سیاسی خنده نزد بر عشوه‌های دیپلماسی او رفت و پرچم دست اسماعیل افتاد لرزه به جسم شوم اسرائیل افتاد خواهیم کرد آخر به یاد مرد میدان حیفا و تل‌آویو را با خاک یکسان باید همه پشت و پناه قدس باشیم باید همه عضو سپاه قدس باشیم افتاد یادم از حمید سبزواری این شاهکار نغز مانده یادگاری: "فرمان رسید این خانه از دشمن بگیرید تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید یعنی کلیم آهنگ جان سامری کرد ای یاوران باید ولی را یاوری کرد گر صد حرامی صد خطر در پیش داریم حکم جلودار است سر در پیش داریم جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش آنک امام ما علم بگرفته بر دوش تکبیرزن، لبیک‌گو، بنشین به رهوار مقصد دیار قدس همپای جلودار" ✍️ 📌 پنج بیت پایانی از استاد رضوان‌الله‌علیه است.
ای مرگ بر این رژیم کودک کش پست خواهند چشید زودتر طعم شکست بنیان رژیم جعلی اسرائیل از خانه عنکبوت هم سست تر است مهدی شریفی
در خواب هم ای کوفه نمی بینی از این پس اللهُ احد از نفس ماه بریزد دیگر سر این کوچه کسی نیست که هر شب بارانی از الماس ته چاه بریزد یک خاطره مانده ست از آن چاه و از آن ماه از غربت شب های تو اما خبری نیست تا بوی کباب از جگر کوچه بلند است از نان و رطب های تو مولا خبری نیست شوق ملکوت از ته چشمان تو پیداست ای آینه ی حک شده بر سینه ی محراب در عرش محمد(ص) به تماشای تو برخاست ای واشده فرق تو در آیینه ی محراب بعد از تو کسی نیست که با پُشته ی نانش آرام بیاید درِ هرخانه شبانه در دست یتیمان جهان کاسه ی صبر است «ای تیر غمت را دل عشّاق نشانه » هر شعر که در وصف تو خواندیم و شنیدیم هرجرعه بنام تو شرابی ازلی بود تاهست علی هست و علی هست و علی هست تا بود علی بود و علی بود و علی بود...
طائران وادی قدس شریف! وقت آن است اسب همّت زین کنید قبله گاه مسلمین در آتش است با لعینان کی سزد تمکین کنید از لهیب ضجه می سوزد سپهر دفع شر از خوشه ی پروین کنید شعله زد بر طور سینا دود آه فکری بر آن وادی آمین کنید عمر صهیون چند روزی بیش نیست تا به کی بر غاصبان نفرین کنید؟ مشت آبی می کَند بنیاد ظلم سیل ها بر اصل آن‌ کابین کنید بحر تا نهر است مرز شهر عشق این سخن را بارها تمرین کنید وعده های حق محقق گشته است پرچم فتحاً مبین آذین کنید روز قدس آمد مسلمانان همه خاطری بهر خدا تسکین کنید "وعده ی ما روز قدس" جهانشاهی
(همه باهم برای برگذاری روز قدس) دست یاری به کُلِ مظلومان پشت گرمی ز ملّت ایران آن فلسطینیِ خطِ اوّل جان فشانی کند به هر دوران دست یاری طلب نموده ز مهر بسوی مسلمین کُلِ جهان او که دلگرمی یش بما باشد کشته داده مثال برگ خزان پس حمایت کنیم بار دگر همگی می رویم در میدان یک ستونی شویم محکم و سخت بر علیه ستمگران جهان روز قدسی که نام گردیده آخرین جمعه ی مهِ رمضان همه آئیم صف به صف باهم جمع گردیم ما ز خورد و کلان نعره ها سر دهیم در این روز همه باهم مثال شیر ژیان وحشتی افکنیم بر دشمن تار و پودش فنا شود ز جهان دشمنان سعیشان برین باشد تا فریبی دهند بر اذهان لاجرم این چنین نخواهد بود چونکه این درد میشود درمان با شکوه تمام می آئیم بلااخص مردمان در کرمان آرزویی که هست در دلمان مهدیِ فاطمه امام زمان(عج) امر تعجیل در فرج گردد جشن در قدس میشود به عیان ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، (زنگی آبادی زاده / همسفر)
رهایی... عمری شده موضوع هر انشا؛ رهایی آغاز درس جمله سازی، با رهایی اینجا کلاس درس یعنی: انتفاضه هر واژه تنها می شود معنا؛ رهایی زیباترین خوابی که می بینیم هرشب شیرین ترین، شیرین ترین رویا رهایی در جنگ بازی، سنگ بازی، عشق بازی شوریست شیرین در وجودِ ما رهایی هر قصه ای گفته ست هر مادربزرگی در خاک ما بوده ست سرتاپا رهایی بابابزرگ ما وصیت کرد، روحم هرگز نگردد شاد با الا رهایی ما گریه می کردیم دورش، غرق خون بود می گفت زیر لب فقط بابا : رهایی می گفت ما را اِحدَیِ الحُسنین کافیست یعنی که توفیق شهادت یا رهایی هر قطره ی خونی که در این راه دادیم می روید از آن قدرِ یک دریا رهایی امروز را هر چند در این بند هستیم این است ما را مژده ی فردا : رهایی یک روز می بخشد خدا آزادگان را جای جهاد سرخ یک دنیا رهایی داده نوید اینگونه ما را حضرت عشق: چندین قدم مانده ست تنها تا رهایی احمد رفیعی وردنجانی
افتاده‌ام از نفس هوا می‌خواهم در این شب جمعه، کربلا می‌خواهم تسنیم و رحیق، ناز شصت زاهد من چای عراقی از خدا می‌خواهم