eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
اگرچه نزد شـما تشـنهٔ سخن بودم کسی که حرفِ دلش را نگفت مـن بودم
آه قلبم درد دارد او نمی فهمد چرا؟! بازی ما آخرش یک کشته می خواهد… منم!
اشکم روان تر از همه ابیات می چکد وقتیکه پای تو به غزل باز می شود
نقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت
نه که از بوسه ی معشوق بترسم،هرگز از گناهی که پشیمان نکند می ترسم....
تا چه پیش آید برای من نمی‌دانم هنوز... دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها...
خواستم یک شعر دیگر وصف چشمانش کنم؛ نعره از ابیات آمد او نمیخواهد بفهم...
خنده غم را می زداید گریه اما بیشتر میشود با اشک،حالِ دل مصفا بیشتر گریه بر آل علی دل را دگرگون میکند روضه ی ارباب بی سر بین آنها بیشتر حسرت دیدار گنبد را به دل دارم هنوز سامرا را دوست دارم کربلا را بیشتر روضه خواندن در حرم رویای دیرینم شده زیر لب با خود کنم آهسته نجوا، بیشتر هر که شد آگاه بر اسرار، دارد در دلش مُهر و امضای تولا و تبرا بیشتر اربعین پای پیاده تا حرم رفتن خوش است پا به پای عاشقانش ، فصل گرما بیشتر گر شدی گم در میان زائرانش غم مخور میشوی از منظر عشاق ،پیدا بیشتر میل بودن در حرم دارم به دل هر روزو شب میشود این شوقِ بودن نیمه شب ها بیشتر میدهم بر تو سلامی صبح و شامم یا حسین هر چه دورم ،میشود در من، تمنا بیشتر کاش پایان گیرد این دوری و آخر گیرمش در بغل شش گوشه را، گیرم‌ تسلا بیشتر
‌ آمدی در دل من این همه بلوا کردی بعد یک گوشه نشستی و تماشا کردی از همان روز دگر آدم سابق نشدم تو مرا بین همه کوچک و رسوا کردی اگر امروز دوباره تو خیالم شده ای خاطرم هست دقیقا که چه با ما کردی باز با این همه دل یاد تو را میخواهد ظاهرا عشق و جنون را به من اهدا کردی بیشتر از تو، دلم از غزلت میگیرد آن همه عشق چه شد؟ این همه حاشا کردی بی وفا من که همیشه به کنارت بودم به چه جرمی تو چنین فاجعه بر پا کردی تا همین لحظه خدا شاهد بی رحمی توست رفتی و تازه نگاری به دلت جا کردی تو که رفتی ولی ای باعث تنهایی من با نگارت مکن این ظلم که با ما کردی
درد دل،شعر قشنگ،این همه احساس لطیف به کسی این سه بیان کن که تو را می فهمد...
مادرم گفت که عاشق نشوی ای پسرم 🚶‍♂ بی خبر بود که دل برده ای از من قبلا! باعث راندنم از جنت اعلا بوده... سیب ممنوعه ی افتاده به دامن قبلا! شاعر عشقم وُ بی تو به چه دردم می خورد قافیه، وزن وُ عروض وُ تَ تَ تَن تَن قبلا! این غزل ها که شده ورد زبان ها در شهر... بوده شرحِ غمِ بی حاصلِ یک زن قبلا! عشق در کوره مرا تفت، وگرنه بوده... دل آیینه ام از سنگ و از آهن قبلا! ختم مطلب: شده ام آدم دیگر با عشق آنچه هستم که نبودم به خدا من قبلا!
گرچه ندارمت ولی در همه حال با منی یاد تو برخلاف تو؛هست‌وهمیشه‌ماندنی
عجب کپی هم ک بلدین😅 وقتی دلم برای شما تنگ می شود خطّ و نشانِ خاطره پُر رنگ می شود هر چند لهجهٔ تو به گوشم نمی رسد در خاطرم صدای تو آهنگ می شود وقتِ وداع هر قدمی را که می زنی انگار گامِ فاصله فرسنگ می شود بعد از تو هیچ رهگذری عاشقم نکرد برگرد نازنین که دلم سنگ می شود دور از دوبیتیِ لب و چشمانِ چون غزل حتّی ستونِ شعر و سخن لنگ می شود باز آ و نظمِ لشکرِ احساس را ببین سربازِ دل به عشقِ تو سرهنگ می شود قلبِ مرا اگر به نگاهی ادب کنی مجموعهٔ وزارتِ فرهنگ می شود این چند مدّتی که نمی فهمدم کسی خیلی دلم برای شما تنگ می شود.
بلدم شعر دو چشمت بِسُرایم به دَمی معنی واژه ی دل بردن و بستن بلدی ؟ بلدم پل بزنم از دل خود تا به دلت پای یک شاعر دیوانه نشستن بلدی ؟
خبر دارم برایت دستِ اوّل که در فکرِ تو بودن هست کارم مهمتر آن که در صدرِ خبرهاست " تو را از عمقِ جانم دوست دارم "
مرا در حسرت دیدار خود سوزاند و می بینم سرش این روزها گرم است با پروانه ای دیگر! 💔
دچار تا نشوی، عشق را نمی فهمی تو هيچ از من و اين ماجرا نمی فهمی رفيق، نسبت من می رسد به مجنون،‌ آه...! وعشق سهم من است و شما نمی فهمی بدون آن كه بفهمم شدم دچار عشق تو خنده می كنی اما،‌ مرا نمی فهمی! خيال می كنی آيا كه من پشيمانم؟ خيال می كنی آيا،‌ و يا نمی فهمي؟! «منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن» خيال توبه ندارم،‌ چرا نمی فهمي؟! زعشق گفته ام و حاضرم به تكرارش بگو كه حرف مرا تا كجا نمی فهمي؟ و حرف آخر من: عشق اختياری نيست دُچار تا نشوی، عشق را نمی فهمي ...  
دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارم گلِ مریم وسطِ بال و پرت بگذارم ... هی بگویم که توو را دوست ندارم اما یک سبد گل بخرم پشتِ درت بگذارم ... بشنوم از دلِ خود مهرِ دلم را کندی مشتی از نقل به کیفِ سفرت بگذارم ... بروی پشتِ سرت را پیِ من چک بکنی .. رفته ام اشک به پیشِ پدرت بگذارم ... بشنوی غم زده ام باز بیایی سمتم دستِ خود را ببرم بر کمرت بگذارم ‌... غرقِ آغوش توام ، بنده غلط کردم اگر دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارم ...
بر لبش لبخند نابی صبح ها گل می‌کند چایی از این قند پهلو تر کجا پیدا کنم؟!
غلط بوده قیاس خنده اش با پسته ی خندان و یا تشبیه موهایش به شب های بلوچستان غلط کردم بدون درک از مستی غزل گفتم و خیلی سرسری گفتم لبش انگور کردستان چنان لب سوز و لب دوز و چنان خوش طعم و خوش رنگ است لبانش طعنه ها می زد به طعم چای لاهیجان ! و فهمیدم که آن"اخم"و "لب"و "موی" ِفرَش یعنی ""الف ها"لام" ها و"میم"های اول "قرآن "! گلم با چادرش در"جمعه ای"سمت "مصلا"رفت "غزل"گو شد از آن موقع"خطیب جمعه ی تهران" صدای تق تق کفشش به جانم لرزه ای افکند که در کرمان صدای نعره ی آقا محمد خان ...
دیدم رسیدنم به تو هی سخت می‌شود در "گیرودار " این همه غم شاعرت شدم...
به هر روزي كه برميگردم از آغاز دلتنگم به قدر جمعه ي يك پادگان سرباز دلتنگم
حالا که سیل غم بنا دارد بیاید کشتی نوحی لاجرم باید بیاید دل را به هرکه غیر او دادیم و گفتیم باز است این در هرکه میخواهد بیاید فریاد ایمان سر برآوردیم و با شک گفتیم منجی جمعه ای شاید بیاید شاید برای کوفیان عصر غیبت بد نیست گاهی استخاره بد بیاید بیراهه رفتیم و گمان کردیم کافی است روی ولا الضالین مومن `مد” بیاید در غیبتیم و ظاهرا فکر ظهوریم قبل از نود آخر چگونه صد بیاید؟ هی درد پشت درد ما دنبال درمان آخر نفهمیدیم او باید بیاید از دست ما گم کرد قافیه خودش را حق دارد اینکه ظرف صبرش سر بیاید
جمعه یعنی یکسره دلتنگ تو قافیه در قافیه در جنگ تو
دست در دستِ تو باشم و کمی باران هم جمعه ها شاد ترین روزِ خدا خواهد شد...