eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت! روزی به امر کردن و روزی به التماس 💔
در ظرف شراب، زهر و سم هم داریم ارگی چو خرابه های بم هم داریم هر کس که قلم گرفت باور نکنید! ما شاعرِ خوبِ عقلِ کم هم داریم
من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم
هزار جان مقــدس فـــــدای روی تو باد ڪه در جهان چو تو خوبی ڪسی ندید و نزاد هزار رحمت دیگر نثار آن عاشـــــق ڪه او به دام هــــوای چو تو شهی افتاد
🌱🖇 ترک ما کردی ولی با هرکه هستی یار باش مثل من هرگز نکن با او کمی دلــــــدار باش ....
ای دلبرِ زیبایِ پری رویِ پری خویِ پریزاد هرگز نتوان بُرد ز یاد عشقِ تو را دلبرِ طناز...
عافیت می‌طلبی، پای خُم از دست مده که بلاها همه در زیرِ سرِ هشیاری ا‌ست صائب تبريزی
دلخوش یادِ توام هرچند که می‌دانم فقط از تو تنها بغض شب‌های جدایی حاصل است
عشقت چو ستم کرد و جفا برتن و توشم از ناله و زاری نتوان کرد خموشم بر فرق من ار تیغ نهد دست تو صدبار یک موی ز فرقت به جهانی نفروشم
بهرِ تو مانده بر سرِ زانو هزار سر تو سرنهاده بر سرِ زانویِ کیستی؟
رها کردم جهان را باشد ارزانی به ارزن‌ها که یک جو معرفت پیدا نشد مابین خرمن‌ها
خُنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را
🍁 شروع هفته را با عطر نامهای خدا آغاز میکنیم 🌼 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ِ🌼 🌸 یا اَللهُ یا رَحْمنُ 🕊 یا رَحیمُ یا خالِقُ 🌸 یا رازِقُ یا بارِیُ 🕊 یا اَوَّلُ یا آخِرُ 🌸 یا ظاهِرُ یا باطِنُ 🕊 یا مالِکُ یا قادِرُ 🌸 یا حَکیمُ یا سَمیع 🕊 یا بَصیرُ یا غَفورُ 🍁 روزتون پر از عشـق ✨ پر از انرژی مثبت 🍁 و هفته تون سرشاراز الطاف خداوندی
شبی را با تو تا آنسوی رویاها سفر کردم کنارت بودم و از مرز باورها گذر کردم نمی‌ترسیدم از اینکه بگویم دوستت دارم! زدم دل را به دریا، گفتم و آخر، خطر کردم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌🤎
تا تیز کرده ای به سیاست نگاه را صد منت است بر عاشق گناه را 💔
یک خیابان دل هرز از دل من رد شده است رفته از دست دل وآنچه نباید شده است در غزلهای ضعیفی که سرودم تا حال دوستت دارم من بیشتر از حد شده است قافیه بیشتر از بیشتر از بیشتر از آمدن در غزلم فعل نیامد شده است تونداری شده ترکیب جدید شعرم شده ترکیب جدیدی که زبانزد شده است چشم فریادگر حرف دل است ای یاران وای از ان چشم که در عشق مردد شده است امتحان سخت صبوری کم و دل هم نازک عشق یک بار در دل زد و دل رد شده است موی جوگندمی ام گفت در آیینه شبی عمر راباختی و آنچه نباید شده است
عاقبت ختم به خيرم ميكند اين نوكری هر كه اربابش تو باشی سربلند عالم است
خنده‌ات طرح لطیفیست که دیدن دارد ناز معشوق دل‌آزار خریدن دارد فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق چشم سبز تو چه دشتی‌ست! دویدن دارد شاخه‌ای از سردیوار به بیرون جسته بوسه‌ات میوه ی سرخی‌ست که چیدن دارد عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن عاشقی بی سر و پا عزم رسیدن دارد عمق تو دره ژرفی‌ست؛ مرا می‌خواند کسی از بین خودم قصد پریدن دارد اول قصه هر عشق کمی تکراری‌ست آخر قصه فرهاد شنیدن دارد
من به بعضی چهره‌ها چون زود عادت می‌کنم پیش‌شان سر بر نمی‌آرم، رعایت می‌کنم هم‌جنان که برگ خشکیده نماند بر درخت مایه‌ رنج تو باشم رفع زحمت می‌کنم این دهان باز و چشم بی‌تحرّک را ببخش آن‌ قدر جذّابیت داری که حیرت می‌کنم کم اگر با دوستانم می‌نشینم جرم توست هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت می‌کنم فکر کردی چیست موزون می‌کند شعر مرا؟ در قدم برداشتن‌های تو دقت می‌کنم یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می‌روم لذتش را با تمام شهر قسمت می‌کنم ترک افیونی شبیه تو اگر چه مشکل است روی دوش دیگران یک روز ترکت می‌کنم توی دنیا هم نشد برزخ که پیدا کردمت می نیشینم تا قیامت با تو صحبت می‌کنم
به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم چو مردم از تن و جان وارهاندم از زندان به عشق زنده شوم جاودان به جان مانم چه سال‌ها که خزیدم به کنج تنهایی که گنج باشم و بی‌نام و بی‌نشان مانم به امن خلوت من تاخت شهرت و نگذاشت که از رفیق زیانکار در امان مانم ..
از هزاران یک نفر اهل دل است مابقی تندیسی از آب و گل است آب و گل را آدمی کی میشود تا زمانیکه نگیرد عشق دست آب و گل را می‌توان کردش سفال طرح زیبا دادش و بعد هم شکست آدمی را قادری تو بشکنی تا زمانی که به سینه‌اش دل هست
باید که غزل هم ثمری داشته باشد بر حال خرابم اثری داشته باشد با شعر فقط عرض ادب می کند این دل بد نیست گدا هم هنری داشته باشد ای کاش که آقای کریمان دو عالم بر نوکر خود هم نظری داشته باشد هرآنکه مشرف به بقیعش شود امشب از غربت او چشم تری داشته باشد حتی نگذارند که بر قبر غریبش صحن و حرم مختصری داشته باشد!! 🔸شاعر: ________________
ما درس صداقت و صفا می‌خوانیم ‏آیین محبت و وفا می‌دانیم ‏زاین بی‌هنران سفله ای دل! مخروش ‏کآن‌ها همه می‌روند و ما می‌مانیم...
چه دانستم که این سودا مرا زین‌سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد، دو چشمم را کند جیحون چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید چو کشتی‌ام دراندازد میان *قُلزُم پرخون زند موجی بر آن کشتی که تخته‌تخته بشکافد که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون نهنگی هم برآرد سر، خورَد آن آب دریا را چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم که خوردم از دهان‌بندی در آن دریا کفی افیون *قلزم: از بندرهای قدیم مصر و در نقطه پایانی کانال سوئز 📒
کم حوصله و ساکت و وسواس شدم نسبت به تمام شهر حساس شدم از بس که تصنعی شده لبخندم یک سوژه برای عکس عکاس شدم
حضرت عشق بفرما که خانه توست سر عقل آمده هر بنده که توست
؛ نمی‌دانم که بودم که خواهم بود و چه می‌شوم اما می‌خواهمت تا نهایت ..
ما را بدون عقل جهنم نمی برند اما بدون عشق جهنم سزاے ماست ...!
میشود چشـــــــــم گشایم تو کنارم باشی مست عشقم بکنی جام شــــــــرابم باشی میشود صبح که شد ،نور شوی بر چشمم همچو خورشید شوی، گرمی جانـم باشی
درس عشقم در کلاس چشم تو آغاز شد بر دلم چنگی زدی وقتی که پلکت باز شد