eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
بی تو یک دهکده دل ،در صدد آشوب است بازدر نطفه ولی شورشمان سرکوب است رفته ای  بی خبر و ولوله ای شد برپا پای این زلزله آواره شدن هم خوب است کدخدا بعد تو دانست تب چشمانت باعث مستی این دهکده بی مشروب است جالب این است که سر چشمۀ این رسوائی یک پریچهرۀ خاکی صفت محجوب است بی تو یک مزرعۀ در عطش بارانم رنگ غم یافته آبادی دل مخروب است شب مهتاب شد وجای تو امشب خالی نگران تو ام و حال تو حتما خوب است!
این بغض را هرآینه پرپر نمی کنم غم را درونِ سینه مکدّر نمی کنم باید بُرید گیسِ بلندِ خیال را مِن بعد روسریِ غزل سر نمی کنم پاشویه می کنند مضامینِ تَر مرا جز با لهیبِ عشق گلو تر نمی کنم آه ای لحد بیا به دلم ضربه ای بزن در گورِ شعر مُردم و باور نمی کنم 🌱
~•~•~• یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد. •~•~•~
گفتم به هیچکس دل خود را نمی دهم اما دلم برای همان هیچکس گرفت
قلبِ من سویِ شما ميلِ تپيدن دارد... 💟
از آن که در بازار می دیدی حراجش را🌹🌹 به لطف حق حالا شکوه تخت و تاجش را🙃🙃 تو را می‌خواستم اما برای مرد جالب نیست☺️☺️☺️ زیاد از حد بگوید پیش مردم احتیاجش را...😊🙃😊🙃😊🙃
وقتِ اذانِ مغرب و افطار و ربنا... من آرزو کنم، تو برآورده می‌شوی؟!
میگن : گرسنگی نکشیدی عاشقی یادت بره روزه گرفتم فراموشت کنم شدی دعای افطار و حاجت سحرم...🙂
روزه هجر تو از پای بینداخت مرا کی شود با رطب وصل تو افطار کنم؟
به قدر پایه‌ی دار است اوج معراجم اگرچه خلق گمان می‌کنند حلاجم به ذره ذره‌ی این ساعت شنی بنگر ببین چگونه زمان می‌برد به تاراجم دلم بیاد کسی می‌تپد بیا ای دوست! بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم بیا که دست بشویم ز پادشاهی خویش بیا که ملعبه‌ی کودکان شود تاجم امیدوار چونان قایقی در این توفان به شوق غرق شدن رهسپار امواجم نظری
یادت بخیر که به رغم بی وفاییت یادت بخیر که نیستی و با جداییت با درد بی افطاری روزه های دوریت در دل و دیده ای و بازهم‌ دوست دارمت مهسان‌.ت
عاشقت هستم و بیزارم از این فاصلہ ها خستہ از دوری و دلمرده ام از این گلہ ها قدمي هم شده بردار ڪہ دل تنگ توام بہ خدا طاق شده طاقتِ این حوصلہ ها 😂😂😂😂😂🙈🙈🙈
سر به راهی بودم، اما سخت گمراهت شدم برکه‌ای بودم که غرق جادوی ماهت شدم هر چه اینجا دل مقرب‌تر، عذابش بیشتر سوختم، از لحظه‌ای که شمع درگاهت شدم عمر، صرف یک نظر گشت و پشیمان نیستم شاعر طبع بلند و مکث کوتاهت شدم با نگاهی از تو پرسیدم که: می‌مانی؟ ولی ماندم و حیران فقط آیینه‌ی آهت شدم یوسفی هستم که اهل دل شکستن نیستم تو زلیخایم شدی و من زلیخواهت شدم بعد از این بیتم تو رفتی، من ولی سرگشته‌ای بین شرم و خنده و استغفرالله‌ت شدم 🌿🥀🌿
🌸🌱 دلم بُردی و رفتی و نگفتی که من بی‌جان‌و‌دل کِی زنده مانَم ♥️
‌تشخیص درد من به دل خود حواله کن؛ آه! ای طبیب دردفروش جوان من...
‌ عمریست گرفتی تو مرا ساده به بازی گفتی که تو یک دخترکی اهل نمازی🤷‍♀ کافر شُده ای،ای به درک،وای تو مَردی!؟🤭 ای خاک دو عالم سر دنیای مجازی😅
دلي شكسته تر از ناي ني لبك دارم يواش!دست نزن!شيشه ام ترك دارم چقدر وسوسه در چشم انتخاب من است كه بر صداقت آينه نيز شك دارم رفيق!بار غريبي به دوش من مانده است كه احتياج به يك دوست،يك كمك دارم صدا زدم كه به من در قبال سكه ي زخم چه ميدهيد؟!يكي گفت:من نمك دارم من و تو هر دو غريبيم و آشناي سكوت خوشم به اينكه غمي با تو مشترك دارم 🌿🥀🌿
نده اصلا به دست باد باغِ یاسِ گیسو را که خواهد برد آخر رونقِ بازارِ لیمو را دلم چون گردباد آشفته می گردد به هر جایی از آن روزی که دست بادها دادی سرِ مو را مگر آهویِ چشمت واله و دیوانه کم دارد؟ که مویت هم به یاری آمده چشمانِ جادو را تو با آن‌ دامن گلدار هر جایی که می رقصی پریشان می کنی زنبورهای هرچه کندو را تمام شهر را پر کرده بحثِ طرحِ ابرویت بکن‌چاقوی زنجان را نهان، بنشان هیاهو را منم سهراب و قهرت مثلِ کی کاووس، بی رحم ست بساز از نوش لبهایت برایم نوشدارو را محالست این همه دور و تسلسل در نگاهِ تو بشدت گیج کرده منطقِ چشمت ، ارسطو را 🌿🥀🌿
من که در آبی چشمان تو فریاد شدم نقش قایق که به دریای تو افتاد شدم حالت مردمكت بین شدن یا نشدن ضرب مجهول نگاه تو و اعداد شدم خط به خط نقش تو بودم همه با طعم غزل در خم خاطره هایم به تو معتاد شدم همه جا شعر فروش لب شیرین و ولی وارث تیشه ی زنگاری فرهاد شدم شهرزادی شده بودم همه جا قصّه بدوش تا هزار و مثلا یک شب بغداد شدم قصه ات حال خوشی بود در این بیم و امید سردی بهمن و دل گرمی خرداد شدم خالی از وسوسه ی بوی تو و حسرت آه جمع ناممکنی از جلوه ی اضداد شدم زیر وا کردن هر بند تو از دام گلو آب دیدم به خودم سختی فولاد شدم عاشقت ماندم و در حلقه ی زنجیر تو تا سهمی از عاطفه ی سنگ تو صیّاد شدم
هر لحظه نتم روشن و چشمم به پیامی یک حال شما؟ عاشقتم عرض سلامی...
ما مشقِ غمِ عشقِ تُـو را خوش ننوشتیم اما تُـو بکش خط به‌ خطای‌ همه‌ی مـا...
زمین خوردی ندارد هیچ ڪس حتی هوایت را نشد محڪم ڪنی در قلب مردم جای پایت را به دریا تا زدی باران گرفت و موج غم آمد بدون وِرد یا برعڪس ڪوبیدی عصایت را شفایی نیست حتی در دخیل مردمڪهایش خطا رفتی رها ڪن شعبه دارالشفایت را به میل دل ڪه نه در راه راضی ڪردن مردم مسیر قبله ات ڪج شد و گم ڪردی خدایت را برای مرگ احساست ڪسی اشڪی نمیریزد برای سورچی ها سرو ڪن شام عزایت را نشسته باز در گل ڪشتی ات بیچاره این تقدیر به جای لعن و نفرینها عوض ڪن ناخدایت را
هیچ می‌دانے ڪہ لرزد پــــــایــــــه‌ے عرش ِخدا گـر یتــــیمے هـوو ڪشد یـــا عـاشقــــے تنها شود ...
چھـ‌حالے‌داشتم‌بارفتنت؟سربسته‌مےگویم؛ شبیھـ‌حال‌مردۍ‌شاهد‌اعدام‌فرزندش
گفتی مگر به خواب ببینی رخ مرا دیوانه! از خیال تو خوابم نمی برد