eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
213.3K
ابوالحسن خرقانی صدای
صبح را با نفسِ گرمِ تو آغاز کنم! این همانیست که از کلّ جهان می‌خواهم! ♥️🌹🌸♥️
مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد مرد اگر عاشق شود، دشوار خوابش می برد می شمارد لحظه ها را ؛ گاه اما جای او ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه ارتشی در ضمن استقرار خوابش می برد دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ شهر بیدار است و فرماندار خوابش می برد بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است مست هم در قصر و هم در غار خوابش می برد تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب پیش چشم مردم بیدار خوابش می برد من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای ! تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می برد یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین در اتاقی بسته از آوار خوابش می برد در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب رهروی در جاده ی هموار خوابش می برد سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب سر به روی پیشخوان بار خوابش می برد یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی لای انگشتان او سیگار خوابش می برد من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام اینکه موج از شدت انکار خوابش می‌برد وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج می پرد از خواب تا هر بار خوابش می برد من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد ((دوستت دارم )) که آمد بر زبان خوابم گرفت متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است عاشقی که در شب دیدار خوابش می برد اصغر عظیمی مهر
درد ِعشقی کشیده ام که فقط ، هر که باشد دچار می فهمد مرد ، معنای غصّه را وقتی ، باخت پای قمار می فهمد بودی و رفتی و دلیلش را ، از سکوتت نشد که کشف کنم شرح ِ تنهایی مرا امروز ، مادری داغدار می فهمد دودمانم به باد رفت امّا ، هیچ کس جز خودم مقصّرنیست مثل یک ایستگاه ِمتروکم ، حسرتم را قطار می فهمد خواستی باتمامِ بدبختی ، روی دستِ زمانه باد کُنم درد آوارگیِ هر شب را ، مُرده ی بی مزار می فهمد هر قدم دورتر شدی از من ، ده قدم دورتر شدم از او علّت شکّ سجده هایم را ، « مهُرِرکعت شمار» می فهمد ! قبلِ رفتن نخواستی حتّی ، یک دقیقه رفیقِ من باشی ارزش یک دقیقه را تنها ، مُجرمِ پای دار می فهمد شهر ، بعد از تو در نگاهِ من ، با جهنّم برابری می کرد غربتِ آخرین قرارم را ، آدم ِ بی قرار می فهمد انتظارِمن ازتوانِ تو ، بیشتر بود ، چون که قلبم گفت : بس کن آخر ! مگرکسی که نیست ، چیزی ازانتظارمی فهمد ؟ امید صباغ نو
خنده ات ساخت وساز ،اخم تو ویرانی ها گیسوانت گــــره کــــور پریشانـــی ها اشک تو در صدد حمله قلبی به من است یورش آورده به من لشکر اشکانی ها نقش ابروی تو را جای مدل در سر داشت طاق ها ساخت اگر دولت ساسانی ها از لب سرخ تو حرفی نزدم می ترسم زعفران باد کند دست ِ خراسانی ها چشم تو جنگل سبزی ست در آغوش خزر آشنایند بـــه ایـــن منظـــره گیلانی ها درّی و در دل یک مشت پر از مروارید نادری باز در انبــــوه فراوانـــی ها جواد منفرد
خواستم تا نکشم رنج شب هجران را روز وصل تو بپای تو سپردم جان را ♥️۰♥️
از مرهمِ یکدیگر تا زخمیِ هم بودن راهی‌ست که بی‌مقصد، با عشق سفر کردیم این فصلِ پریشان را برگی بزن و بگذر در متنِ شبِ بی‌ماه، دنبالِ چه می‌گردیم؟
تو چه یاری ؛که دمی یاد نیاری زآن کو جز بیاد تو نمی زد نفسی؛ تاجان داشت درد ما را به جز از دیدن تو، درمان نیست جان دهم از پی دردی که چنین درمان داشت 🌾
راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد شعری‌بخوان که‌بااو رَطلِ گران توان زد بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد 🍂🎭🍂
لطفی کن و در خلوتِ محزونِ من ای دوست! آرام و قرارِ دلِ دیوانهٔ من باش!
غربت آن است که با جمعی و جانانت ، نیست ...
می‌ترسم از هجومِ غَمت بشکند؛ دریغ! در سینه‌ام دلی‌ست که بسیار نازک است... ‌🌱 🌾
عشق است، میان دل و جان من و بی‌عشق حقا که میان دل و جان هیچ صفا نیست مهری و وفایی که تو را نیست، مرا هست صبری و قراری که تو را هست مرا نیست
ظاهرم چون بید مجنون است و باطن مثل سرو! از تواضع سر به زیر انداختم، خم نیستم...
که کس ندیده در آزارِ هیچ‌کس ما را... 😊✌️
🖌صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را .... ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم...
زخمی تیر دارد می کشد هر استخوانم، زخمی ام می زند چنگ رهایی مُرغِ جانم، زخمی ام مثل خونِ من که دارد بر خیابان می چکد زخمه می ریزد به شعرم از زبانم زخمی ام سینه می سازم سپر در هجمه ی قداره ها سنگها را نیز با سر می شکانم زخمی ام دست خالی مانده ام با دسته ای کفتارها تیرها کردند از هر سو نشانم زخمی ام مثل ایرانم شمالم تا جنوبم زخمی است جوی خون می ریزد از مازندرانم، زخمی ام صحن قلبم مرقد شاه چراغم غرق خون می زند آتش به جان آه و فغانم، زخمی ام داعشی ها ایذه ام را تیر باران کرده اند تیر خورده چند جایِ اصفهانم زخمی ام سالها سرباز این خاک مقدس بوده ام پای عشقم عاقبت جان می فشانم، زخمی ام زیر باران مانده ام در ازدحام زخمها سرخ دارد می شود رنگین کمانم، زخمی ام .... شکوه ای از دشمنانم نیست، آنها دشمن اند اینک از تیرِ سکوتِ دوستانم زخمی ام احمدرفیعی وردنجانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیاست با دیانت می‌شود جمع جهان‌‌حول ولایت می‌شود جمع چه خاطرجمع آقا جانمان گفت: بساط این شرارت می‌شود جمع علی رفیعی وردنجانی
طعم چای سبز را دارد هوای زندگی با دو فنجان از محبت لحظه ها را تازه کن
🌊 می‌بینم آن شکفتن شادی را پرواز بلند آدمیزادی را آن جشن بزرگ‌ روز آزادی را… سلام صبح همگی بخیر🍁🍂🍃🌹
چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم که خشک شد چو سبو، دستِ زیرِ سر، ما را
شدی در چشم هایش خیره ای دل! سادگی کردی ازین پس، هیچکس را غیر او زیبا نمی‌بینی
چنان غرق مرکـّب کرده ای چشـــم سیاهت را دل هر خوش نویسی مشق نستعلیق می خواهد!
صبحم عسل و ترانه و چایی شد روزم چقدر بکر و تماشایی شد هر شنبه که با نام تو کردم آغاز سرتاسر هفته غرق زیبایی شد
سعدیا از روی تحقیق این سخن نشنیده‌ای هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب
چرا خورم غم دنیا به این دو روزه اقامت؟ چو بازگشت به این منزل خراب ندارم
مُردم و زنده شدم تا که تو لبخند زدی بـارالها ملک الموت به این زیبایی...!؟ 🌙
چشم ها، پرسش بی پاسخ حيرانی ها دست ها، تشنه ی تقسيم فراوانی ها   با گل زخم، سر راه تو آذين بستيم داغ های دل ما، جای چراغانی ها   حاليا! دست کريم تو برای دل ما سرپناهی ست دراين بی سروسامانی ها   وقت آن شد که به گل، حکمِِ شکفتن بدهی! ای سرانگشت تو، آغازِ گل افشانی ها   فصل تقسيم گل و گندم و لبخند رسيد فصل تقسيم غزل ها وغزل خوانی ها   سايه ی امن کسایِ تومرا بر سر، بس! تا پناهم دهد از وحشت عريانی ها   چشم تو لايحه ی روشن آغاز بهار طرح لبخند تو پايان پريشانی ها  
بَنای عِشق پابَرجاست، چه باهِجران، چه بی‌هِجران که هِجران‌ هَم به جانِ تو زِ عشقِ تو نمی‌کاهَد