تا هیچکسی بو نبَرَد داغِ دلم را
چون غنچه به لبهام فقط خنده نشاندم...
#محمد_عزیزی
کسی چنان که منم نیست از فراق پریشان
ز غم خمیدهام اما، نمیرسد به لبم جان
#نفیسهسادات_موسوی
با آنکه ز ما هیچ زمان یاد نکــردی
ای آنکه نرفتی دمـی از یاد، کجایی؟
#حزین_لاهیجی
عاشقی را از زلیخایت بیاموز "عزیز"
دمی آرام نگشت تا که خدا واسطه شـد.!
#مهرداد_نوری
در آرزوی تو شمع را جان به لب است
زان مرده و سوخته چو من روز و شب است
ای شمع رخ تو را دو صد پروانه
پروانه منم دست تو سوزد عجب است
#همام_تبریزی
مانده سربندت به جایت روی خاک
تو چه کردی که شدی اینگونه پاک؟
یادم آمد،عهد بستی با خودت
ازتنت چیزی نمانَد جز پلاک
#دفاع_مقدس
#فرزانه_پورنظری
وقتی تو دلخوشی همه ی شهر دلخوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
#نجمه_زارع
تو انعکاسِ من شدهای، کوهها هنوز
تکرار میکنند تو را در صدای من...
#نجمه_زارع
ذوق شعرم را کجا بردی که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار،آرامم نکرد
#نجمهزارع
بین عقل و دل اگر مانده کسی میداند
نیست در کل جهان گردنه حیرانتر از این..
#نورا_سادات_نمائی
زن عابری غریب، نشسته کجای شهر؟
با خاطرات زخمی و دردآشنای شهر
هر روز در مقابل آیینه با خودش
از عشق میسراید و در جای جای شهر_
لبخند میزند که غمی نیست، راحتم
آسوده باش کوچه،خیابان،صدای شهر
زن:آسمان،ستاره،سخاوت،سرود عشق
باران، بهار،بوی خوش ربنای شهر
زن :شادی و شعور و شکوه شکفتن است
از خود گذشته در پس هر ادعای شهر
زن زندگیست، اخم اگر میکند، دلش_
قطعا گرفته،خسته شده از هوای شهر
شبهای سرد بیکسیاش اشک میشود
بر روی گونههای پر از ماجرای شهر ...
#پریسامصلح
گاهی کمی آهسته تر نامهربانی کن
یا بین آدم ها ز جهلَت بد زبانی کن
یک اسم و عکس مذهبی شرط مسلمانی ست
گاهی کمی اندیشه در دنیای فانی کن
گاهی حسد گاهی کنایه گاه تحقیری
گاهی به رفتار خودت هم بدگمانی کن
در بطن آدم ها به دنبال چه میگردی
سر کن به لاک خود و راحت زندگانی کن
رفتار خوش تبلیغ زیبای مسلمان است
از دین تو با رفتار خوبت پاسبانی کن
#علی_جعفری
گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شــــهر ...
آه !
شرمنـــده که من , خود به دعـــــا محتاجم..
#نجمه_زارع
حالا که کسی نیست بیا و بغلم کن...
اصلا به جهنم که هوا سرد نباشد...!
#مریم_صفری
آسمان نیست که ما دل ز جهان برداریم
دل زمین است! زمین را که تواند برداشت؟
#بیدل_دهلوی
ای روزگار سخـت گرفتی به عاشقـان
دردی که بود قسمت ما، اینقدر نبود
#محمد_سهرابی
مفتاحِ نهانخانهی دل قفلِ خموشی است
اوقاتِ خود آشفته به گفتار مَدارید
#صائب_تبریزی
صلی الله علی سکینه بنت الحسین
مُدام تیر غمی می نشاند بر جگرش
مرورِ خاطره هایی که بود در نظرش
میان روضه ی مقتل مدام،جاری بود
زلالِ اشکِ غم از کنجِ دیدگان تَرَش
پدر نداشت ولی بی گمان که هیچ نبود
به غیرِ نامِ پدر بر زبان نوحه گرش
گواهِ بارِ غمِ رویِ شانه یِ او بود
به هر قدم زدنی دست مانده بر کمرش
دل شکسته ی او را مدام می سوزاند
خیالِ قامتِ درهم شکسته یِ پدرش
به خواب چون سر او را به نیزه ها می دید
به راه شام بلا ، می کشید تیر ، سرش
به هر طرف که نظر می نمود و هرجا بود
همیشه کرب و بلا تازه بود دور و برش
اگرچه رفته ز جسمش ولیکن از جانش
شکنجه های اسارت نمی رود اثرش
رسید با سفری سوی او به آرامش
کسی که بود همیشه،سکینه ی پدرش
احمد رفیعی وردنجانی
خورده است ولی غیر ارادی خورده است
از شدت غم ز فرط شادی خورده است
افتاده زمین و بر نمی خیزد… وای
این تاک گمان کنم زیادی خورده است
#سعید_بیابانکی
آهم برای آینه داری که گم شده است
یاری که گم شده است، دیاری که گم شده است
تقویمها خزان به خزان زرد میشوند
در جستجوی بوی بهاری که گم شده است
#سعید_بیابانکی
میشود باز پردهای دیگر
پردهای سرخ، پردهای پرپر
پردهای، در میان آتش و دود
پردهای، در میان خاکستر
ای فدای تو هم دل و هم جان
منم آنک حماسهای دیگر
#سعید_بیابانکی
عشق هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک هر صبح به دیدار تو بر میخیزد
ای مسافر به گلاب نگهم خواهم شست
گرد و خاکی که ز رخسار تو برمیخیزد
#سعید_بیابانکی
بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گلهای ترش برگ و برش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه سیم و زرش گم شده باشد
شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد
#سعید_بیابانکی
خورده است ولی غیر ارادی خورده است
از شدت غم ز فرط شادی خورده است
افتاده زمین و بر نمی خیزد… وای
این تاک گمان کنم زیادی خورده است
#سعید_بیابانکی
به آن چشم سیاهت یا به آن ابروی باریک
به اعصاب ضعیفِ در نگاه و ضربهٔ تیک
گرفتارم به احساست اسیرم در جزیزه
به ساحل میرسد کشتیِ رویا های تاریک
در اقیانوس قلب من تو کوهی از یخ و برف
به یخ تا میرسد دل میشود چون تایتانیک
برایت شعر میخوانم تو اما غرق خوابی
امان از شب امان از دل امان از حس نزدیک
#سید_مرتضی_س_طباطبایی