eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر چه در قفسم جلد آب و دان نشدم برای پر زدنم بار آسمان نشدم اگر به چلّه نشستم؛ دل پُرم هدف است برای هیچ کسی تیرِ در کمان نشدم نهالِ خشکم و کوتاه آمدم از سرو هزار شکر تبر را که نردبان نشدم به گریه گریه‌ی یعقوب، درس پس دادم منی که با دلِ تنگم کم امتحان نشدم لباسِ معجزه‌ی عشق را به تن کردم ولی شبیه زلیخا نشد؛ جوان نشدم گران تمام شد از دل فروش‌ها کَندن ولی معامله با نسیه‌کاسبان نشدم همیشه گوشِ بدهکارِ راست‌گویانم شبیه شاعرکان نه؛ لب و دهان نشدم
با چِحره ی غُثّه دار هم ضیبایی در هالَتِ اِظترار هم ضیبایی از دیدِ منِ بدونِ یڪ زرّه صواد "طُ" با ط دسته دار هم زیبایی...☺️
از دیدن رویت دل آینه فرو ریخت هر شیشه دلی، طاقت دیدار ندارد
صائب تو را که طاقت دیدار یار نیست از انتظار دوست چه حاصل، چه فایده؟
بی تو يک لحظه رمق در دلُ در جانم نيست بي قــرارم نکنی، طاقـت هجرانم نيست ..!
تو نقشی نقش‌بندان را چه دانی تو شکلی پیکری، جان را چه دانی درخت سبز داند قدر باران تو خشکی، قدر باران را چه دانی سلیمانی نکردی در ره عشق زبان جمله مرغان را چه دانی ...
باز هم در وسطِ درس، دلم یادِ تو کرد جزوه ام پر شده از اسم تو و شعرِ خودم...
دور دلم دیوار نیست، انکار من دشوار نیست.. اصلا مَنی در کار نیست! اَمنَم! حصارت نیستم!
تو را دوست دارم ولے رو نڪردم فقط شعر گفتم ، هياهو نڪردم نگفتم ، ڪه روزے ڪه گفتم ، بگويے : ڪف دست خود را ڪه من بو نڪردم ضمير مخاطب برايم تو بودی به غير تو من ، قصدے از او نڪردم سرم با تو چرخيد هر سو ڪه رفتی دلم را به غير از تو همسو نڪردم به پيش حسودانِ تو اعتنايی به ياوه سرايے بدگو نڪردم خودت را خودت را ، تو را دوست دارم ! تو را دوست دارم ولے رو نڪردم ... • قیصر امین پور 🍃
خبر دارد ز نجوای دلم، شبهای پاییز که جان از اشتیاق دیدنت گردیده لبریز اگر وصل تو گردد طالع بخت من این بار در آغوشت کشم تا صبح زیبای دل انگیز
تو به بوے غـزل و قافیه آمیخته ای به خدا حال مرا خوب به هم ریخته ای...
گه خیالت مثل باران میچکد بر پنجره گاه می لرزد تنم با دیدنِ این منظره!! باز مجنون میشوم از درد میپیچم بخود خیره میگردم به عکست با هزاران دلهره آبشاری بین چشم و گونه هایم دیدنیست بغض چندین ساله بشکست در مسیرِ حنجره عقل کج رفتار هم با غم تبانی می کند کار این دیوانه دل از دستِ غم شد یکسره نم کشیده در دلم باروت چشمانی که نیست می چکانم ماشه را بر نعشِ صدها خاطره
‏کجا می‌شود نشان گمشدگانی را گرفت که خودخواسته پیدا نمی‌شوند؟
کاش روزی حال و روز بهتری پیدا کنم گوهری بی‌قیمتم؛ انگشتری پیدا کنم عکست از اشک روان من مکدر شد، ببخش! می‌روم سنگ صبور بهتری پیدا کنم شاعران گل گفته‌اند؛ اما برای وصف تو باز باید معنی نازک‌تری پیدا کنم بین ما تقدیر دیواری بنا کرده‌ست و من از مدارا خسته‌ام باید دری پیدا کنم کشتی جانم به سوی مرگ راه افتاده است سخت می‌ترسم، مبادا لنگری پیدا کنم
هرچند که نشسته نمازت اقامه شد « قد قامتی » بخوان که جهان سجده ات کند
کربلا شهریست ای دل شهریارش زینب است اعتبارش از حسین و اقتدارش زینب است نام زینب با حسین حک گشته در ایوان دل دل که شد بیت‌الحسین نقش ونگارش زینب است ... ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ 🌸
‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎჻ᭂ࿐ مثل هر شب مانده ام در حسرت یک شب بخیر گاهی آدم بی قرار چیز های ساده است
در زمانی که گره خورده به کار همگان گره ی کور بزن بین منو کارِ حسین
نبودم ، نيستم هرگز گداى عشق اما تو ... هزاران " دوستت دارم" به اين عاشق بدهكارى 👌
به تنهایی قسم شب ها ندارم خواب راحت پر از فکر و خیالم چشم هایم کرده عادت شبی را تا سحر در فکر،شعری می‌سرودم تراشیدم مدادم را ،تراشیدم نگاهت ببین بر پیکرم جز شعرها چیزی نمانده غزل هایی که میخواندم فقط گفتم به ساعت اگر هم خاطراتی داشتی با خود بیاور تورا با خاطراتت دوست دارم بینهایت
گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است این آتش از هر «سر» که برخیزد تماشایی است دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است زیبای من! روزی که رفتی با خودم گفتم چیزی که دیگر برنخواهدگشت زیبایی است راز مرا از چشمهایم می توان فهمید این گریه های ناگهان از ترس رسوایی است این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری تمرین برای روزهایی که نمی آیی است شاید فقط عاشق بداند «او» چرا تنهاست: کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است.
وا کن در خانه، شعر ناب آوردم🍂 گلبرگ سپیده و گلاب آوردم با رایحه ی سنجد و با عطر بلوط در سینی نور، آفتاب آوردم
هرکس مرا شناخت؛ به نام شما شناخت نوکر به عرش هم برود باز نوکراست
کاش روزی حال و روز بهتری پیدا کنم گوهری بی‌قیمتم؛ انگشتری پیدا کنم عکست از اشک روان من مکدر شد، ببخش! می‌روم سنگ صبور بهتری پیدا کنم شاعران گل گفته‌اند؛ اما برای وصف تو باز باید معنی نازک‌تری پیدا کنم بین ما تقدیر دیواری بنا کرده‌ست و من از مدارا خسته‌ام باید دری پیدا کنم کشتی جانم به سوی مرگ راه افتاده است سخت می‌ترسم، مبادا لنگری پیدا کنم
هرچند که نشسته نمازت اقامه شد « قد قامتی » بخوان که جهان سجده ات کند
فقط به خاطر تو خلق شد دلِ تنگم تویی که جان منی و خودت نمی‌دانی ❥࿐ུ💕࿐═‎‌‌‌‌‌‌┅─
آخر غزلی گفتم و بردم دل او را مجنون شده ام، آخ! ببین پیچش مو را از چشم خودش نیز می افتاد یقینا... می دید اگر ماه شبی آن بَر و رو را گردیده عیان سِرِّ نهان دلم از بس... پیش همگان جار زدم راز مگو را آهو بره ای برده دل از شیرِ غزل هام... پابند خودش کرده دل عربده جو را با او دل من عاشق و سرمست ترین است... پر کرده ز خون جگرم گرچه سبو را هرچند که بی رحم ترین بود نگاهش... آخر غزلی گفتم‌ و بردم دل او را!
در توبه مرا گفت که برگیر شرابی ساقی تو که خود بیشتر از خلق خرابی این ماهی دلمرده در این برکه ی دلگیر جز دوری آن ماه ندیده ست عذابی
تو به بوے غـزل و قافیه آمیخته ای به خدا حال مرا خوب به هم ریخته ای...
خبر دارد ز نجوای دلم، شبهای پاییز که جان از اشتیاق دیدنت گردیده لبریز اگر وصل تو گردد طالع بخت من این بار در آغوشت کشم تا صبح زیبای دل انگیز