پیرهنْ نازک ِنارنج به بار آورده!
باغ ِ مینیاتوری از نقش و نگار آورده!
خوشگوارا ! خنکا ! چشمه ی یاقوت بهشت!
لب ِسرخت چقدر شهد ِ انار آورده
نه به مویت که شرابی شده و مست و خراب
نه به رویت که چنین چشم ِخمار آورده
دور منظومه ی شمسیِ سرت میگردد
هرچه سیاره اگر رو به مدار آورده
غیر از اینی که در آغوش تو پروانه شوم
تن ِ ابریشمی ات را به چه کار آورده؟!
تا بگیرد مگر اقرار محبت از تو
بوسه یعنی به لبت عشق، فشار آورده!
بس که دلباخته ام هیچ ندارم جز شعر
شاعری دفترِ خود را به قمار آورده…
#شهراد_میدری
همان کسی که سکوت مرا نشانه گرفت
همینکه حرف دلم شد فقط بهانه گرفت
چه حکمتیست که غم رو به هر طرف انداخت
بدون هیچ درنگی مرا نشانه گرفت؟
هزار مرتبه از خود به طعنه پرسیدم
چه شد که شعله عشقش چنین زبانه گرفت؟
هنوز خون به دلم از کسی که با لبخند
نشست و اشک مرا چون انار دانه گرفت
به جای دوست که یک عمر در خیالم بود
چه تلخ دست مرا مرگ، عاشقانه گرفت
#محمدحسن_جمشیدی
انگار غزل آب نباتی شده باشد
وقتی که دو تا لب قر و قاطی شده باشد
لب های تو با طعم انار است و دو چشمت
شیری ست ...که کم کم شکلاتی شده باشد
این طور نگاهم نکن ، انگار ندیدی !
شهری پی عشق تو دهاتی شده باشد
من با تو خوشم با نمد بر سر دوشم
بگذار که عالم کرواتی شده باشد
یک بار به من حق بده ، لب های کبودم
در لیقه ی موهات دواتی شده باشد
باید که غزل های مرا هم نشناسی !!
وقتی که غزل هم صلواتی شده باشد
#حسین_زحمتکش
چشم تو را اگرچه خمار آفریدهاند
آمیزهای ز شور و شرار آفریدهاند
از سرخی لبان تو ای خون آتشین
نار آفریدهاند انار آفریدهاند
یک قطره بوی زلف ترت را چکاندهاند
در عطردان ذوق و بهار آفریدهاند
زندانی است روی تو در بند موی تو
ماهی اسیر در شب تار آفریدهاند
مانند تو که پاکترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریدهاند
دستم نمیرسد به تو ای باغ دور دست
از بس حصار پشت حصار آفریدهاند
این است نسبت تو و این روزگار یأس:
آیینهای میان غبار آفریدهاند
#سعید_بیابانکی
بمان، انار برایت شکسته ام که غمم را
به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم...
#محمد_رفیعی
لبخند زدی فکر انار از سرم افتاد
لرزیدم و از شانهی من ارگ بم افتاد
تا چشم گشودم دلم از شوق تو سر رفت
تا پلک زدی حادثهها پشت هم افتاد
تا بافهی گیسوی تو در باد رها شد
در کار گرهخوردهی ما پیچوخم افتاد
با سر نخ یک بوسه به دنبال تو آمد
این کودک یک ساله که در هر قدم افتاد
بعد از تو که طنازترین فاتح قرنی
این قلعهی ویرانشده در دست غم افتاد
بر سنگ مزارم بنویسید فقط «عشق»
ای عشق! بیین نام خودم از قلم افتاد
#عبدالحسین_انصاری
این سينه هواىِ یار میخواهد خب
بیتاب شده، قرار میخواهد خب
لبخند که میزنى لبت میشکفد!
ما هم دلمان انار میخواهد خب
#سيدتقى_سيدى
تو زخم مىزنى و شيوهات لطافت نيست
بگو، جواب محبّت مگر محبّت نيست؟
نگو به تلخى اين اتفاق عادت كن
كه عشق حادثهاى مبتلا به عادت نيست
#سید_تقی_سیدی
هُرم داغ بوسه را تبهای من فهمیدهاند
روزهای بی تو را شبهای من فهمیدهاند
ظـهر تابـستان بـوشهر است گـرمای لبت
این حرارت را فقط لبهای من فهمیدهاند
#خروش_اصفهانی
#عبّاس_شاهزیدی
#امام_علی_علیهالسلام
#لیلة_المبیت
فرازی از یک #مثنوی
🔹مبدأ دوران🔹
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب
مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بیزره آمده در معرکه یکبار دگر
تا خودِ صبح، خطر دور و برش میچرخید
تیغِ عریان شده بالای سرش میچرخید
مرد آن است که تا لحظۀ آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
باده در دستِ سبو بود و نفهمید کسی
و محمد خود او بود و نفهمید کسی
در شبِ فتنه، شبِ فتنه، شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جان پیغمبر خود را سپر خود کردند
بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیۀ ترس برای چه کسی نازل شد
بگذارید بگویم خطر عشق مکن
«جگر شیر نداری سفر عشق مکن»...
باز هم یک نفر از درد به من میگوید
من زبان بستهام و خواجه سخن میگوید:
«من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب زده، خون میخورم و خاموشم»
طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست
شقشقیّهاست و سخن گفتن از آن آسان نیست...
#سیدحمیدرضا_برقعی
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
لبیکزنان به جای پیغمبر خفت
ذکر «بِاَبی اَنتَ و اُمّی» به لبش
#محمدجواد_غفورزاده
#نقاشی_استاد_حسنروحالامین
خوش آن مردن ڪه بر بالین خویشت بینم و باشد
اجل در قبض جان، تن مضطرب، من درتماشایت
#محتشم_ڪاشانی
☘🍃
جان بود و دلی ما را، دل در سر کارت شد
جان مانده چه فرمایی، در پای تو افشانم
من با تو جفا نکنم، تو عادت من دانی
با من تو وفا نکنی، من طالع خود دانم
#انوری
دلم به وعدهی همراهی که خوش باشد؟
ڪه نیست پشت سرم، غیر سایهام، یاری
#سجاد_رشیدی_پور
بیا به معجزه ی بوسه ای ، به این مردم
نشان بده که دم گرم تو مسیحایی ست
#محمد_آشتیانی
زهرِ دوری..
باعث شيرينيِ ديدارهاست..
آب را گرمای تابستان، گوارا می كند..!
#كاظم_بهمنى
ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
#مهدیاخوانثالث
از فراق ضامن اهو نشستم تا سحر
خواب برمن گشته مستولی شدم سوی سفر
کفتر شاهی چو از دل پر گشود ان بینوا
رفت در صحرای بینالود مشهد یا خدا
در خیالم می سرودم بر لبم ذکرو دعا
چشم من روشن شداز تمثال اقایم رضا
#غزلیات13
☘🍃
گفتی بگو که با "که" خوشی در نبود من
گفتم کسی به جز تو ندارم، حسودِ من!
#مرتضی_لطفی
☘🍃
چه مراعات و نظيریست ميانِ كلمات
بوی تو، آمدنت، نمنم باران، با عشــــق
#رسول_احدی
☘🍃
نخ به پای بادبادکهای کمطاقت مبند
زندگیرا هرچه آسانتر بگیری، بهترست
#فاضل_نظری
اگرآن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارارا
.......... پاوردی.........
مگوحافظ بیااین ترکِ طوسی دل نگرمارا
بدام افکنده بخشیدم به او مُلکِ اهورا را
به یغمابرد دل را مثلِ یوسف بازلیخاکرد
به آتش زد ز حیرت خرمنِ دل تا ثریا را
بهرسمت رقیبان مینشست آن ترک طوسی دل
فغان از بلبلِ عاشق برامد یارِ شیدا را
ندانستم نخستین روز دل را داده ام برباد
که عشق اندردلم بارید چونان باد،صحرارا
بموج افکنده درطوفان دل ازیونس به کی گویم؟
نشاید عاشقی کردن بمیل از خلقِ فردا را !!!!!!!
#یونسی_یونس
#غزلیات13
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
کسی باور نخواهد کرد،اعجازِ ترا ای عشق
کسی نگشودونگشایدچنین رازِتراای عشق
درین اسرارِ یزدانی نهفته رازِ پنهانی
خدا داندزعلت ها تو از علت چه میدانی؟
#غزلیات13
☘🍃
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال، شمع اصحاب شدند
ره زین شبِ تاریک نبردند برون...
گفتند فسانهای و در خواب شدند..!
#خیام