eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
شب بخیر عزیزم
هرچه را خواسته در ثانیه محتوم شده است سرنوشت از قلمش بوده که مرقوم شده است او بجز ظلم‌ستیزی گنهی داشته است؟ جلوه‌ی عالم قدسی به چه محکوم شده است؟ پادشاه جبروت است که محبوب خداست صاحب جامعه از جامعه محروم شده است شرف عقل از ایوان علی‌النّقی است عشق از لطف علی بوده که مرسوم شده است کلّ طومار جهان در ید شایسته‌ی کیست؟ کهکشان با نخ تسبیح که منظوم شده است؟ جان او آب زلالیست پر از نور هدی جسم او آینه در آینه معصوم شده است مشعل هر شب تاریک علی النّقی است او مسیر ملکوت است که معلوم شده است او که تاریکی دشمن جگرش را سوزاند دهمین نور الهی‌ست که مسموم شده است
هزار حرفِ جگرسوز بر دهانم بود شکست بغضم و کارم به گفتگو نرسید🚶‍♀
برایت بردن من تا خدا، تا نور آسان است تو خورشیدی و بی‌شک دیدنت از دور آسان است ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟ به اعجاز نگاهت زنده کردی مرده‌دل‌ها را برایت بردن من تا خدا، تا نور آسان است اسیر مهر و حلمت کن مرا چون مرد نصرانی که با تو رَستَنم از این منِ مغرور آسان است خودت سیب دلم را از حصار سنگ‌ها بردار برای او که چید از آسمان انگور، آسان است تمام بیت‌هایم درد دل بودند، می‌بخشی کجا مدح سلیمان از زبان مور آسان است؟
پژمرده‌ام که بوسه بباری بر این کویر باران مرا به یادِ تو آیا می‌آوَرَد؟ باران‌ تو را به یادِ من اما می‌آورد باران چه میهمان عزیزی‌ست، با خودش انبوه خاطرات به دنیا می‌آورد هر روز پشت پنجره، لطفِ خیال تو دستی به مهربانی بالا می‌آورد باران؛ سکوتِ منجمدِ سال‌های سال خود را به پیشِ چشمِ تماشا می‌آورد عشق است، عشق، عشق که هر موجِ رفته را با پای خود دوباره به دریا می‌آورد تا دل بَرَد دوباره‌تر و عاشقانه‌تر امروز می‌بَرَد دل و فردا می‌آورد پژمرده‌ام که بوسه بباری بر این کویر باران چقدر حال مرا جا می‌آورد!
یک لحظه هم از غیب، نگاه تو جدا نیست یک لحظه هم از غیب، نگاه تو جدا نیست این دانش بی‌حد مگر از سوی خدا نیست در محضر تو پاسخ هر عالم و عارف جز آیه‌ی《سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا...》نیست هر تیر نگاهت به هدف می‌خورد، آری در ترکش چشمان تو یک تیر خطا نیست از لطف احادیث و تفاسیر بلندت در دین خدا تا به ابد شبهه روا نیست تا اینکه سلامی برساند به تو از عشق جابر همه‌ی عمر دلش در نگرانی‌ست یک عمر گذشته‌ست ولی خاطر پاکت یک لحظه جدا از سفر کرب‌وبلا نیست هنگام اذان است و چه رویای قشنگی در صحن تو اینقدر شلوغ است که جا نیست
مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر وَ مسیری که فقط با یکی از ما دو نفر ... یکی از ما دو نفر خواب عجیبی دیده است ترسش این است مبادا یکی از ما دو نفر... قول دادیم به هم عاشق هم می‌مانیم به نظر می‌رسد اما یکی از ما دو نفر ... گله‌ای نیست خدا خواست که آواره کند یکی از ما دو نفر را یکی از ما دو نفر چقدر سخت گذشت و چقدر پیر شده است پشت این پنجره حالا یکی از ما دو نفر آخرین حرف دلش نامه‌ی کوتاهی بود "دوستت داشتم"  امضا : یکی از ما دو نفر ...
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست بسیار برای تـو نـوشتم غم خود را بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست یک عمر قفس بست مسیر نفسم را حالا که دری هست مرا بال و پری نیست حالا کـه مقدر شده آرام بگیرم سیلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست بگذار که درها همگی بسته بـمانـنـد وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست بگذار تبر بـر کمر شاخه بکوبد وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر در شهر به جز مرگ متـاع دگری نیست ناصر حامدی
‌ نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست...
از غم عشق حکایت به صبا نتوان کرد گله از دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد گر به دلجوئی عشاق ز جا برخیزی چه قیامت که ز هر سوی بپا نتوان کرد من از آن نرگس بیمار نکو دانستم که دگر درد نگاه تو دوا نتوان کرد بس که اطوار تو هر یک زدگر خوبترست التفاتی ز جفایت به وفا نتوان کرد طرف از موعظۀ بی عملان نتوان بست گوش بر گفتۀ هر یاوه سرا نتوان کرد گفت ناصح که دوای غم ((الفت))صبر است راست فرمود و لیکن به خدا نتوان کرد
نه فقط از تو اگر دل بکنم می‌میرم سایه‌ات نیز بیفتد به تنم می‌میرم بین جان من و پیراهن من فرقی نیست هر یکی را که برایت بکنم می‌میرم برق چشمان تو از دور مرا می‌گیرد من اگر دست به زلفت بزنم می‌میرم بازی ماهی و گربه است نظربازی ما مثل یک تُنگ شبی می‌شکنم می‌میرم روح برخاسته از من، ته این کوچه بایست بیش از این دور شوی از بدنم می‌میرم
صبحت به خیر دختر زیبای آب‌ها خاتون شعر! حسن ختام خطاب‌ها صبحت به خیر حادثه‌ی خوب زندگیم! ای جبر خوش‌تر از همه‌ی انتخاب‌ها هر صبح با صدای تو بیدار می‌شوم با بوسه‌ها، به جای سوال و جواب‌ها بوی تن تو، بوی خوش دست‌های تو پیچیده در اتاق، از آن سوی خواب‌ها لختی بخند! صبح مرا روشنی ببخش ای خنده‌ی تو روشنی آفتاب‌ها با بودن تو حال دلم خوب می‌شود مثل شراب در کف "حال خراب" ها لب تر کن و به جان من و میوه می بریز! ای! تو دلیل سکر تمام شراب‌ها آغاز سرخوشان سحرگاهی منی پایان امن دلهره‌ها، اضطراب‌ها
مینویسم به روی تقویمم: روزهای بدون تو تعطیل...
کَمی دیر آمدی اِی عِشق ، اما باز با این حال اگر چیزی از این غارَت زَده باقی است، غارت کُن
خطا کردم که با دل رفتم استقبال آدمها برای بحث با کفار ابوموسی فرستادم...
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی چشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی چون‌که در آینه حیران شده باشی جایی بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟ شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی صورت پنجره در پرده نباشد از شرم کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی من نشستم بروی مِی بخری برگردی ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!
هرچند که چشمان تو خورشید حیات‌ است هرچند تماشـــای تو، عیـن‌الحسنات ‌است افســـوس به بالیـــن دلــــــم دیــــر رسیدی بیمار تو دیــری ا‌ست اسیـــر سَکَـــرات است از گردش مــژگان تو فهمیــــده‌ام ای خوب! این بارقه، تیــــری به میـــــان ظلمات است من، تشنـــه‌ی افتـــــاده در آغـــوش بیــابــان آغــوش تو دریــای نفس‌بخش فـــرات است لبخنــــد تو، این ناب تـــرین نغمــــــه‌ی بودن شیــــرین و شکــــر ریز، شبیه صلوات است ای مکـــــه‌ی دلتنگـــی من، برکـــــه‌ی چشمت هـــر روز نــــگاه تو برایــم عــــــرفـــات است از بس غــــم تو، سنــــگ به بـــال و پــر من زد هرلحظـه‌ی من، قصـــه‌ی رمی جمــــرات است تو، بیشتــــر از این همـــه تعـــریــف، بـــزرگی تاریـــک دلـــم، این گل پاییـــز، نه جات است دیر آمـــدی و حیف که بیمــار تو چندی‌ست از چشـــم تو افتاده و درحــــال ممات است
هم نامِ علی است ، پاک و پاکیزه سرشت در بابِ علی گفت و غدیریه نوشت . شد هآدی راه و شیعیان را آموخت در جامعه‌یِ کبیره پیداست بهشت🖤✨️ ! _ محمدجواد منوچهری .
تو گفتی: « من به غیر از دیگرانَم  چُنینم در وفاداری، چنانَم. » تو غیر از دیگران بودی که امروز  نه می‌دانی، نه می‌پُرسی نشانَم!  ‌  ♥️
تویی بهانه‌ی آن ابرها که می‌گریند بیا که صاف شود این هوای بارانــی
از من نشانه بر ورق خاطـرات نیسـت همچون دواتِ رفته از آغوش لیقه ام
دنیا مرا با رفتن تو امتحان می کرد نوع سوالاتش همیشه جای خالی بود گفتم: اگر روزی نباشی، زود گفتی: چه شعری، آفرین! احسنت! عالی بود!
سوختم آتش گرفتم آب درمانم نشد خواستم رویا ببینم خواب درمانم نشد گفته بودم بی تو نرو ،رفتی ولی بی تو حتی آن شرابِ ناب درمانم نشد آه از دوریِ تو میسوزم و می‌سازم و شعرهایِ ناب ، از ، سهراب درمانم نشد دردها بر قلب من افتاد اما بی دوا اشک و آه و ناله در محراب درمانم نشد من شدم دلتنگ و قابِ عکسِ تو در دست من بوسه بر عکسِ تو، رویِ قاب درمانم نشد بعد تو مستی ،خماری، دود، شد با من رفیق دوستی با مردمِ ناباب درمانم نشد خواستم درمان کنم دلتنگیَم را با غزل شد غزل چون گوهری نایاب درمانم نشد.