ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه ساخت
خود سوی ما ندید و حیا را بهانه ساخت
دستی به دوش غیر نهاد از ره کرم
ما را چو دید، لغزش پا را بهانه ساخت
آمد برون خانه، چو آواز ما شنید
بخشیدن نواله، گدا را، بهانه ساخت
رفتم به مسجد از پی نظّارهی رخش
دستی به رخ کشید و دعا را بهانه ساخت
زاهد نداشت تاب جمال پریرخان
کنجی گرفت و ترس خدا را بهانه ساخت
#قتیل_لاهوری
هیچ هم زیبا نبودی من تو را زیبا کشیدم
بی جهت اغراق کردم دلبر و رعنا کشیدم
از «لئوناردو داوینچی» عذرخواهی میکنم که
این همه عکس تو را مثل «مونالیزا» کشیدم
تو نمیدانستی اصلا شهرزاد قصهها چیست
من هزار و یک شب از موهای تو یلدا کشیدم
دلخوش نیلوفری در گوشهی مُرداب بودی
من تو را مهتابگون تا آسمان بالا کشیدم
نه عسل! گس بود طعمِ بوسههایی که ندادی
من چه احمق خانهات را قصر کندوها کشیدم
چشمِ تو معمولی اما من میان شعرهایم
زورقی با پلکِ پارو در دل دریا کشیدم
من چه بیانصاف بودم با ترازوی دلم که
تار مویت را برابر با همه دنیا کشیدم
با چه رویی بعد از این شعر نظامی را بخوانم
بس که مجنون بودم و بی خود تو را لیلا کشیدم
مرغ ماهیخار بد ترکیب! جوجهاردک زشت!
باورت شد که تو را شهزادهی قوها کشیدم؟
دختری زیباتر از تو بعد از این برمیگزینم
دختری که ناز او را از همین حالا کشیدم
بعد از این خوش باش با او میروم از خاطراتت
خاطرت آسوده باشد از خیالت پا کشیدم
#شهراد_میدری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ هم زیبا نبودی من تو را زیبا کشیدم
غزل #شهراد_میدری
اجرا #سمیه_سلیمانی
یک روز به دست خود کمان میگیرم
قلب غـم و غصـه را نشان میگیرم
در آتش فتنـه ها بسوزم غم نیست
جرجیسم و از دوباره جان میگیرم!
#محمدجواد_منوچهری
4_6001144175322468793.mp3
7.89M
#با_هم_بشنویم 🎧
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
#سعدی
💚🍃
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شِمُرَش
نیست امید که همواره نفس بر گردد
#پروین_اعتصامی
اگرچه زندگی بی درد و غم معنا نمی گیرد
ولی شادی سراغ آدم تنها نمی گیرد
به نام زندگی با مرگ می جنگیم و لبخندی
برای دلخوشی هم در بغل ما را نمی گیرد
چه بی رحمی تو ای دنیا دمار از ما در آوردی
خدایی این همه اندوه در دل جا نمی گیرد
چه آرام آمد و با نبض طوفان رفت موجی که
خبر از حال زار ساحل دریا نمی گیرد
گذار پوست می گویند می افتد به دباغی
ته خطیم و این دیدار با تو پا نمی گیرد
اگر دار مکافات است اینجایی که ما هستیم
مچ بی معرفتها را چرا دنیا نمی گیرد!؟
کشیدم از ته دل آه و بالا رفته ای...! شاید
خدا نادیده می گیرد که آه ما نمی گیرد
#محمدجواد_منوچهری
📚« ماه اندیشان ماه قلم»
ببین چگونه برایت هنوز دلتنگ است
کسی که بعد تو یکلحظه از تو دست نشُست...
#نجمه_زارع
آغوش بگیر و پر تب و تابم کن
مانند رکود محض مردابم کن
از دست خودم سیر شدم آه ای مرگ
لطفا تو میان بازویت خوابم کن
#نوروزرمضانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 یک راهپیمایی 22 بهمن متفاوت ببینید!
🌹قبول باشه خانم ها
همه ی اون فیلم ها که دیدید یه طرف این فیلم یه طرف 😁😁
پ.ن
مردم ما تو قطارم راهپیمایی میذارن😂
براندازا خودتون قضاوت کنید رفراندوم از این بهتر که ملت در ۲۲ بهمن دوباره به جمهوری اسلامی ایران رای دادن با حضور پرشکوهشون در قطار و خیابون قطار قطار😂😂😂
براندازان عزیزم شما هر وقت این حجم از همراهی رو داشتید بفکر براندازی باشید😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شاعری که در جبهههای جنگ شعر میخواند
#سپیده_کاشانی
برف میبارد و میبارد و میبارد و باز
فکر من گیر فراخوان #برعندازی توست😉
اینکه دائم تو #فراخوان بزنی رسمش نیست!
خواهشاً زلف بپوشان! کلک این بازی توست😂
#محسن_علیخانی
#اغتشاشات
او می رسـد و ثبـات باید بدهد
یک حرکت کیش و مات باید بدهد
دنیـا بـه کنار ، مـردم "ایران" را
از دسـت شمـا نجـات باید بدهد
#محمدجواد_منوچهری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
از همان روزی که در باران سوارم کرده ای
با نگاهت هیچ میدانی چکارم کرده ای؟
با تو تنها یک خیابان همسفر بودم ولی
با همان یک لحظه عمری بی قرارم کرده ای
جرعه ای لبخند گیرا از شراب جامدت
بر دلم پاشیده ای، دائم خمارم کرده ای
موج مویت برده و غرق خیالم کرده است
روسری روی سرت بود و دچارم کرده ای
تازه فهمیدم که حافظ در چه دامی شد اسیر
با نگاهت، خنده ات، مویت، شکارم کرده ای
در خیابان اولین عابر منم هر صبح زود
در همان جایی که روزی غصه دارم کرده ای
رأس ساعت میرسی، می بینمت، رد میشوی...
کم محلی می کنی، بی اعتبارم کرده ای
من مهندس بوده ام دلدادگی شأنم نبود
تازگی ها گل فروشی تازه کارم کرده ای
در نگاه دیگران پیش از تو عاقل بوده ام
خوب کردی آمدی... مجنون تبارم کرده ای
در ولا الضالین حمدم خدشه ای وارد نبود
وایِ من، محتاج یک رکعت شمارم کرده ای
مهدی ذوالقدر
از عاشقانه ها غم غربت به من رسید
ته مانده ی شراب محبت به من رسید
تقدیر ،جان به لب شد و اقبال ،خون جگر
تا دور زد پیاله و نوبت به من رسید
تنها غمی که خورده و رنجی که بُرده ام
از خورد و بُردِ سفره قسمت به من رسید
زحمت به من رسید همیشه به راحتی
بر عکسِ راحتی که به زحمت به من رسید
از جستجوی عافیت انگار عاقبت
این یک دو حرفِ واژه ی آفت به من رسید
از لطف بی دریغ رفیقان مشفق است
تیری که از کمان ملامت به من رسید!
با این همه به دیده منّت نهاده ام
هر حکم کز خزانه حکمت به من رسید
# جوادجعفری_نسب
#عضوکانال
باسم رب الشهید
باران شدند و تا ابد، با عشق باریدند
مهتاب بودند و به روی شب درخشیدند
رفتند و با یک کهکشان فریاد برگشتند
وقتی که دست اهرمن ها داس را دیدند
رفتند و گل کردند در باغی پر از لاله
پرواز کردند و به خون خویش غلتیدند
طوفان شدند و بارش غیرت گرفت و بعد
آهسته و آرام در تابوت خوابیدند
آنانکه همچون صاعقه در عالم بالا
پله به پله آسمان را در نوردیدند
پروانه سان حول حریم شعله ای زیبا
تا صبح روز وصل دور شمع چرخیدند
آهسته و آرام مثل ماه در برکه
رفتند آنانکه وطن را خوب فهمیدند...
#زینب_حسامی
کنون که گردش ایام را ثباتی نیست
همان خوش است که در عشق بگذرد ایام
#ملک_الشعرای_بهار
زل بزن در چشم من بگذار وقت رفتنت
خوب بدمستی کنم این فرصت محدود را
#جواد_منفرد
چرا بیهوده میکوشیکهبگریزی زِ آغوشَم
ازینسوزَندهتَر هَرگزنَخواهییافتآغوشی
#فروغ_فرخزاد
درد را وارونه کردم تا فراموشش کنم
درد اما درد باقی ماند و من رفتم ز یاد
#فاطمه_دستجردی
غزل شمارهٔ ۹
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را؟
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آیینهساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
بالای خود در آینهٔ چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبلهگاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشیدِ کعبه، ماهِ کلیسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را
زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
با خیل غمزه، گر به وثاقم گذر کنی
میر سپاه شاه صفآرا کنم تو را
جم دستگاه ناصردین شاه تاجور
کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را
شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت
زیبد که تاج تارک شَعرا کنم تو را
#فروغی_بسطامی
رباعی شمارهٔ ۱۲
تا دل به هوای وصل جانان دادم
لب بر لب او نهاده و جان دادم
خضر ار ز لب چشمهٔ حیوان جان یافت
من جان به لب چشمهٔ حیوان دادم
#فروغی_بسطامی
رباعی شمارهٔ ۱۵
تا دست ارادت به تو دادهست دلم
دامان طرب ز کف نهادهست دلم
ره یافته در زلف دل آویز کجت
القصه به راه کج فتادهست دلم
#فروغی_بسطامی
خلقت آدم
نعره زد عشق که خونینجگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خودگری خودشکنی خودنگری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پردهدری پیدا شد
آرزو بیخبر از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد
زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا از این گنبد دیرینه، دری پیدا شد
#اقبال_لاهوری
تا زنده باشم چون کبوتر دانه میخواهم
امروز محتاج توام؛ فردا نمیخواهم
آشفتهام... زیباییات باشد برای بعد
من درد دارم شانهای مردانه میخواهم
از گوشهی محراب عمری دلبری جستم
اکنون خدا را از دل میخانه میخواهم
میخندم و آیینه میگرید به حال من
دیوانهام، همصحبتی دیوانه میخواهم
در را به رویم باز کن! اندوه آوردم
امشب برای گریهکردن شانه میخواهم
#علیرضا_بدیع