eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
[WWW.FOTROS.IR]یا موسی بن جعفر .mp3
6.65M
اى به زندان كرده خلوت باخدا موسی ‌ابن جعفر 🎤حاج محمود کریمی 🏴 فرارسیدن سالروز شهادت امام موسى كاظم (ع) را تسلیت می‌گوییم. 🌹🌹😭😭 🍃🌹❤️🇮🇷❤️🌹🍃
با شما یک شبه طی کردن دین ممکن شد آن زن فاحشه در نزد شما مومن شد او نمی‌خواسته شاید که چنین هم بشود دیدنت معجزه می‌کرد که او محسن شد درد ما درد نبود پسر فاطمه است چون ندیدیم،ندیدن مرض مزمن شد مشکلم شهوت پنهان شده است آقا جان ظاهرا مذهبی و جرم به دل ساکن شد خوشبحال دل آن کس که به جرمش داناست تا خطا کرد به درگاه شما راهن شد تو بخواهی ز خدا،کظم غضب خواهد کرد چونکه ناممکن ما پیش شما ممکن شد پسرت گر نظری بر دل ماهم بکند در بهشتم به یقین چونکه رضا،ضامن شد 🏴یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر علیه السلام🏴
درانتظار معشوق عمری دگر سرآمد دل در پی وصالش نالیدو غم برآمد هردیده خون فشان و اشکی که از پی هم گاهی به خلوت دل در هجر دلبر آمد در خلوت خیال و در اوج بی خیالی خالی نشد خیال از یادی که در سر آمد در سینه می تپد آن قلب صدف نشانی کان لوء لوء نگارین بنشست و در نیامد جسمی که مانده محسوس روحی نماده در آن کان را ربوده یار و این قصه سر نیامد هر هق هقی که آمد بغضی دوباره بنشست شعر و زبانم از آن همواره بر نیامد این رسم روزگار و این شعر شهریاریست گرچه نمک به زخم و زان بیشتر نیامد
از اوج درد در غزلی تازه حاکی ام از پنج شنبه های بدون تو شاکی ام
بی تو هرروز مرا ماهی و هرشب سالی ست شب چُنین . روز چُنان . آه چه مشکل حالی ست .. 🌾
عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را روزی ما کرده خدا باب الحوائج را از ما نگیرد کاش یا باب الحوائج را هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد صلی الله علیک یا ابالحسن یا موسی بن جعفر محسن عربخالقی
زِ هر چه جان بِفزايد تو جان فزاتَر از آنی
گفتمش شیرین ترین آواز چیست چشم ِغمگینش به رویم خیره ماند... هوشنگ_ابتهاج
هراس نیست مرا تا تو در کنارِ منی...
چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم میکنم رفته رفته هر چه دارم چون قلم گم میکنم بی‌نصیب معنی‌ام کز لفظ می‌جویم مُراد دل اگر پیدا شود، دِیر و حرم گم می‌کنم تا غبار وادی مجنون به یادم می‌رسد آسمان بر سر، زمین زیر قدم گم می‌کنم دل نمی‌ماند به دستم، طاقت دیدار کو؟ تا تو می‌آیی به پیش، آیینه هم گم می‌کنم قاصدِ مُلکِ فراموشی کسی چون من مباد نامه‌ای دارم که هر جا می‌برم گم می‌کنم بر رفیقان، "بیدل" از مقصد چه‌سان آرم خبر؟ من که خود را نیز تا آنجا رَسَم گم می‌کنم _بیدل دهلوی
تسلیم به تدبیر ندارد سر و کار در کشتی نوح بادبان بیکار است به به
با دو دیوان شعر فاخر از نگاهت میروم از حسادت هر چه دختر هست را دلخون کنم
هر فصلِ حضورت به دلم، دفتر شعر است مضمونِ غزل گونه ترین حال، تویی تو ☔️
تنها خمار آشفته ترکردم دهانم را بر استکان خود زدم باز استکانم را در خانه میمانم بدور از مردم صد رنگ وسعت نخواهم داد بعد از این جهانم را با این حسین منزوی بودن خوشم دیگر وقتی نمیجوید کسی نام و نشانم را دارایی م را دوستان بردند ،از دشمن گاهی گدایی میکنم هر سفره نانم را حتی سپاه مرگ هم در کشور جانم نفعی نمیبینند بستانند جانم را فرهاد از بی عرضه بودن بیستون را کند در شعر خالی میکنم تاب وتوانم را
تا نیستے تمام غزل‌ها معلق‌اند این شعــر مدتی‌ست ڪه ڪامل نمیشود ...
آن دَرگَهی که پایه‌اش از عرش برتر است دولت سَرایِ حضرتِ‌موسی‌َبن‌ِجعفر است... شهادت
آن که خواب خوشم از ديده ربوده ست تويى... ‌‌‎
غمی به قدمت تاریخ به پاس یک دل ابری، دو چشم بارانی پُر است خلوتم از یک حضور نورانی کسی که وسعت او در جهان نمی‌گنجد به خانهٔ دل من آمده است مهمانی غمی به قدمت تاریخ درد انسان داشت دلی به وسعت جغرافیای انسانی چه بود؟ بارقه‌ای کز سر زمانه گذشت و یا ز خواب جهان یک عبور طوفانی؟ نشسته است به جانم همیشه تا هستم غمی اصیل‌تر از یک نیاز روحانی هنوز می‌شنود آن صدای محزون را دلم، به روشنی آیه‌های قرآنی در سوگ حضرت امام خمینی
و بی خط نگاهت راه را از ياد می‌بردم اگر مهرت نبودی، ماه را از ياد می‌بردم "شبی تب داشتم، رفتی و قرص ماه آوردی" كه بی‌لطف تو روز و ماه را از ياد می‌بردم صدای آشنایی می‌وزد از قاب تصويرت بدون چشم‌هايت آه را از ياد می‌بردم اگر شب‌ها نمی‌خواندی برايم قصهٔ ايمان خودم را، اين دل گمراه را از ياد می‌بردم بيا تا كی تسلّی می‌دهی تنهایی خود را؟ بدون اشك حتی چاه را از ياد می‌بردم اگر از سورهٔ دست كليمت بی‌خبر بودم به قرآنت كه بسم الله را از ياد می‌بردم تمام سرگذشتم می‌شود تكرار در چشمت و بی‌خط نگاهت راه را از ياد می‌بردم
باران که می‌بارد هوا بوی تو می‌گیرد آغوش دنیا عطرِ گیسوی تو می‌گیرد برقِ نگاهت در مسیر آسمان گل کرد ابر، آبرو از تاژِ ابروی تو می‌گیرد با شر شر باران هوایی می‌شوم گاهی فکر و خیالم را سرِ موی تو می‌گیرد تو ماه هستی چادر شب را بغل کردی صدها ستاره نور از روی تو می‌گیرد قدری نظر انداختی روز قیامت شد قدقامتم را قامت کوی تو می‌گیرد بلبل به شوق اشتیاقِ روی تو پر زد گل عشوه را از عطرِ دلجوی تو می‌گیرد هرگز هوای عشق تو در من نمی‌میرد! باران که می‌بارد هوا بوی تو می‌گیرد 🔸کپی شعر با نام شاعر
پارسی گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی غوغای کُه، ترنّم دریاست پارسی از آفتاب، معجزه بر دوش می‌کشد رو بر مراد و روی به فرداست پارسی از شام تا به کاشغر، از سند تا خجند آیینه‌دار عالم بالاست پارسی تاریخ را، وثیقهٔ سبز شکوه را خون من و کلام مطلّاست پارسی روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک چتر شرف، چراغ مسیحاست پارسی تصویر را، مغازله را و ترانه را جغرافیای معنوی ماست پارسی سرسخت در حماسه و هموار در سرود پیدا بود از این، که چه زیباست پارسی بانگ سپیده، عرصهٔ بیدارباشِ مرد پیغمبر هنر، سخن راست، پارسی دنیا بگو مباش، بزرگی بگو برو ما را فضیلتی است که ما راست پارسی
ما صید شدیم تا تو صیاد شوی ما عقده شدیم تا تو آزاد شوی ما زخم شدیم تا تو لبخند شوی ما درد شدیم تا تو فریاد شوی
ما آتش صبر و روزگاران همه سنگ ما پای شکسته، رهگذاران همه سنگ نقشی همه انتظار و چشمی همه آب شهری همه درد و شهرداران همه سنگ
14.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی آقای عسکری شعر از فرصت‌الدوله شیرازی
👌 هنوز فرصت هست هنوز فرصت هست برای دیدن یک گل هنوز فرصت هست هنوز می‌شود آیینه را تماشا کرد و خط کشید به روی خطوط ناروشن هنوز می‌شود از خانه تا خیابان رفت و چشم را به تماشای واقعیت برد نگاه کن! هجوم وسوسهٔ میدان و آرزوی فروش دو پاکت سیگار چگونه غربت مردان روستایی را گره زده است به آغاز بی‌سرانجامی و چشم مزرعه می‌سوزد و چشم مزرعه در انتظار کسی است که بند حادثه او را ز روستا دزدید کسی که دور شد از روزهای بذرافشان و ردّپای طلوع گیاه را گم کرد نگاه حادثه می‌گوید کسی به فکر شکفتن و خوشه‌دادن نیست دو پاکت سیگار برای گریهٔ گل‌های روستا کافی است □□□ هنوز فرصت هست هنوز می‌شود از چشم‌های بارانی دری گشود به معنای اولین خورشید و پشت حوصلهٔ عشق زندگانی کرد نگاه کن شاعر! هنوز روشنی نام یک ستارهٔ سبز چراغ کوچهٔ ماست چراغ کوچهٔ ما را چرا نمی‌بینی؟ هنوز شعر تو از جنس مهربانی نیست هنوز کودک امسال با تو بیگانه است تو مانده‌ای و حصار همارهٔ عادت تمام دغدغه‌ات یک فصاحت موهوم و سنگچین قوافی ■■■ نگاه کن شاعر! تو مانده‌ای و حصار بلند بی‌خویشی تو مانده‌ای و هجوم مکندهٔ تصویر تو مانده‌ای و صدایی که اهل عاطفه نیست تو مانده‌ای و غم «حجم» تو مانده‌ای و غم «موج» تو مانده‌ای و سراب... نگاه کن شاعر! هنوز شعر به «اخوانیات» مشغول است و چشم‌های تو غمناک زخم انسان نیست و چشم‌های تو در جستجوی عشق نبود و چشم‌های تو در کوچه‌های شهر نگشت و دست عاطفه هرگز تو را نچرخانید □□□ هنوز فرصت هست هنوز می‌شود از دست خالی یک مرد غم شبانهٔ یک خانه را سراغ گرفت هنوز می‌شود از پله‌های درمانگاه برای دیدن اندوه شهر بالا رفت و صبر کرد و نشست و مثل آینه پر پر شد و سطر اول یک شعر می‌شود آغاز ■■■ برای دیدن خوبی برای خوب‌شدن برای خیمه‌زدن در نگاه یک کودک هنوز فرصت هست... هنوز می‌شود از خانه تا خیابان رفت و چشم را به تماشای واقعیت برد نگاه کن! چگونه می‌رمد از من نگاه کودکی‌ام! به جستجوی کسی باشیم کجاست گمشدهٔ من؟ هنوز می‌شود آیینه را تماشا کرد و خط کشید به روی خطوط ناروشن
🍁 🍁 در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام من در این تاریکی من در این تیره‌شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی توام گیسوان تو پریشان‌تر از اندیشهٔ من گیسوان تو شب بی‌پایان جنگل عطرآلود شکن گیسوی تو موج دریای خیال کاش با زورق اندیشه شبی از شط گیسوی مواج تو من بوسه‌زن بر سر هر موج گذر می‌کردم
جای تو خالی است در تنهایی‌هایی که مرا تا عمیق‌ترین دره‌های بی‌قراری می‌کشانند جای تو خالی است در دریغ نامکرری که به پایان رسیدن را فریاد می‌کنند. جای تو خالی است در هر آن ناکجایی که منم....
آرزویم فقط این است زمان برگردد تیرهایی که رها شد به کمان برگردد سال‌ها منتظر سوت قطارم که کسی با سلام و گل سرخ و چمدان برگردد من نوشتم که تو را دوست ندارم ای کاش نامه‌ام گم بشود، نامه‌رسان برگردد روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من باید امروز ورق‌های جهان برگردد پیرمردی به غزل‌های من ایمان آورد به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد
سلام. شبتون بخیر🌷
. سالها،در گوشه ی میخانه، تنها سوختم ساختم با محنت ایام ،اما ...سوختم شمع هم می سوخت، اما دیده بر پروانه داشت من جدا از روی او، تنهای تنها سوختم همچو درمان،روز و شب با درد بودم همنشین ساختم روشن هزاران بزم را، تا سوختم تا نسوزد از حسادت آن رقیب تنگ چشم رحم بر بیگانه کردم،خویشتن را سوختم شمع،گریان بود گاه سوختن پیش رقیب من سراپا خنده بودم،تا سراپا سوختم گر کند فردا وفا،با غم توان امروز ساخت کرد از بس یار من امروز و فردا ،سوختم چون چراغ مردگان، تنها به گورستان عشق با تحسر ،بر مزار آرزوها سوختم ‌