eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ دیدی که اسماعیل خود را هم فدا کردم؟ دیدی به عهدم با تو ای زیبا وفا کردم؟ بااینکه قلبم خانۀ احساس بود اما دیدی سر احساس را از تن جدا کردم؟ دیدی که آخر، خشت این دل را که از گل بود با کیمیای یادت ای یکتا طلا کردم؟  صد بند بر پای دلم بود و به عشق تو از آن‌همه دلبستگی خود را رها کردم حتما شنیدی ناله‌های بی‌صدایم را! دیدی تو را ازبین هر جمعی صدا کردم آن‌قدر گفتم ذکر یا کافی و یا شافی تا عاقبت سجاده را دارالشفا کردم مانند باران، خیر بر من ریختی دائم باید ببخشی آن‌همه چون‌‌وچرا کردم من از نماز عشق جا ماندم ولی حالا با التفاتت آن قضا را هم ادا کردم از هر طریقی بود ای زیباترین معشوق! چشمان خود را با نگاهت آشنا کردم یک‌عمر خواهش کرده‌ام آغوش گرمت را امروز هم در زیر این باران دعا کردم یا کافی یا شافی یا وافی یا معافی
هرچه مرگ لالـــه‌هــا خون‌بــــــارتر از نفیـــــــرش قلب‌هـــا بیـــــدارتر غالباً دشمن لبــاسش دوستی‌است در دل امــا کیـــنــه‌اش بسیـــــارتر دوستــی با گرگ آدم‌خـــــــوار بود شد بــرای ما جـــــــری‌تر، هــــارتر روی خوش وقتی نشانش می‌دهی می‌چکـاند مــــاشه را هُشیـــــــارتر "ظـاهراً"ســــردار مـــا را مـی‌کشد بـا شهـــادت مــی‌شود ســــردارتر ما چهل سال است گل می‌پروریم می‌شـــود در چشــم دشمن خارتر شاخه‌هایش یک به یک تکثیر شد مـــیـــــهـن از آلاله شد پربــــــارتر
🌼
تو روشنی ِصبح سپیدی، خورشید گلواژه ای از عشق و امیدی،خورشید امــــروز،به لبــــــخندِ تو بیــــــدار شدم امـروزِ مرا خوش آفریــدی ،خورشیــــد صبحتون سرشار از مهربانی خدا
شبیه فصل خزان قصد کودتا کردی… حصارِ دستِ تو وا شد، مرا صدا کردی هنوز ی عاشقانه در گوشم…. ولی مرا به امان خدا رها کردی… میان هجمه ی طوفان اسیر و سرگردان تو گرمِ دیدنِ این ماجرا ،صفا کردی به بندِ دستِ تو عادت گرفته قاصدکت… تو از بهشت برینش!!! چرا جدا کردی؟ چقدر ساده فراموش می شود گاهی هرآنچه را که برایش شبی دعا کردی… هنوز مانده برایم سوال از اول مرا برای چه دیوانه مبتلا کردی!!!؟ سرم به کار خودم بود وشعر، خیر سرت به روی شیشه ی احساسِ من، تو  ها کردی
درد تنهایی فقط با عشق درمان می‌شود منتها این روزها دارو نمی‌آید به دست...!
ای آنکه در فضای دعا میخری مرا تا اوج وصل حضرت خود میبری مرا مثل همیشه با نظر رحمتت ببخش حال دعا و زمزمه ی بهتری مرا حال قنوت و حال بکا حال بندگی کن مرحمت ز عاطفه کوثری مرا آئینه جمال خودت را نشان بده من اظهر الجمیل نما حیدری مرا لطف شماست خوانده مرا ورنه ای کریم شایسته نیست این سمت نوکری مرا هرگاه حال توبه مرا دست میدهد گویم که هست این گنه آخری مرا ای کاش پای لنگ مرا سنگ میزدی تا میزدود رنگ خطا یاوری مرا تنبیه میکنی بکن اما خودت بزن هرگز مده به کس دیگری مرا با یک اشاره قلب حسینی به من بده زهرا کند ز لطف مگر مادری مرا شش گوشه حسین دلم را ربوده است یعنی دوباره کرده علی اکبری مرا
محبوب من آفتاب را می‌ماند حسِ دلِ بی‌تابِ مرا می‌داند بر روی لبم اگر نباشد حرفی خط دلِ غمگین مرا می‌خواند
به نظر من بعضی آدما میان تو زندگیت که برن! اصلا وظیفشون اینه که بیان وارد زندگیت بشن و یه مدت کوتاه تورو تو خودشون غرق کنن و بعدم یهویی ناپدید بشن! بعضی از آدما رو هیچ جوره نمیتونی نگهشون داری، اونا راه های فرار رو خوب بلدن و اصلا انگار تربیت شدن واسه این کار! بعضی وقتا خندم میگیره ، آخه یه جوری از آدم فرار میکنن که آدم شک میکنه که این همون آدمی نبود که تا دیروز داشت واسه رسیدن به من بال بال میزد حالا امروز داره با سرعت هرچه بیشتر از من دور میشه! اینارو گفتم که بدونی زندگی همینه، تا دیروز یه چیزی رو دوست داشتی اما امروز ازش متنفری این خاصیت زندگیه! هیچ وقت هیچی پایدار و ثابت نمیمونه، اونم تو این نسل که دوست داشتنا بوی هرچیزی میده جز خود دوست داشتن!
بسیجی باش تا آزاده باشی برای عاشقی آماده باشی پر از صدق و صفای حاج قاسم پر از اخلاص فخری‌زاده باشی
اللهم عجل لولیک الفرج به چشم روشنی شام تار منتظرم به صبح - آن قسم آشکار- منتظرم بیا که عید بیاید به خانه‌ی دل ما حضور سبز تو را ای بهار منتظرم اگرچه دیر شده با گذشت اینهمه سال به حکم مطلق پروردگار منتظرم تورا نخواستم آنگونه‌ای که باید خواست شبیه مردم اهل شعار منتظرم زمانه می‌گذرد نا امید ؛ اما من به رغم خستگی روزگار - منتظرم هنوز آمدنت آرزوی عقربه هاست به دیرپایی این انتظار منتظرم تو را ندارم و از هرکسی ندارترم کجاست آن کرم بی‌شمار ؟ منتظرم میان روضه هوای مدینه پیچیده به خاک چادر آن بی مزار منتظرم
‌‌ گفتم چگونه می‌کُشی و زنده می‌کنی؟ با یک نگاه کُشت و نگاه دگر نکرد  
بسم الله القاسم الجبارین " بغض مرد " گاه حتی در مصیبت آه کم می آورد پیش بغض مرد گاهی چاه کم می آورد زخم کاری باعث تحلیل نیرو می شود شیر بین چند تا روباه کم می آورد تکیه بر دیوار دادن چاره ی ناچاري است سینه ی مجروح بین راه کم می آورد در سپر بودن برای ضربه های بی هوا مطمئنا قامت کوتاه کم می آورد خانه بی مادر شبیه گور دسته جمعی است مثل توحیدی که "الا الله" کم می آورد چند روزی پشت ابر آستین پنهان شده صورتی که پیش نورش ماه کم می آورد داغ زهرا کوه را هم از کمر خم می کند زانوی خیبر گشا هم گاه کم می آورد فاطمه پشت و پناه اشک های حیدر است بعد سرلشگر ، سپاه شاه کم می آورد هیچ کاری بر نمی آید بغیر از صبر از آنکه در احقاق حق همراه ، کم می آورد
ای آینه ای سنگ صبورم دیدی؟! دیدی که شکسته شد غرورم، دیدی؟ با سنگ نه با نگاه سردش هر بار صد تکه شده قلب بلورم، دیدی؟
غزل و رباعی با واژه‌ی تو صیادی و چشمت بچه آهوست لبت عنابِ شیرینِ سخنگوست منِ را بی‌تاب کرده همان خطی که اسمش خط ابروست غزل می‌ریزد از شرم نگاهت شب موهات مثل یاس خوشبوست قلم در شرح این اندام موزون شهادت داد، مثل سرو نیکوست میان باغ آغوش تو امشب دلم موزن، شبیه رقص چاقوست به لبخندی دلم را شاد کردی به من گفتی که این نقاشی اوست من از پیش خودم چیزی ندارم قلم در دست او انگار جادوست تو ای جان! مدح خدا گو خداگو در طریق ما خداجوست 🌼🌼 من گم‌شده‌ای در ازدحام دردم درد است که در بهار، برگی زردم این کیست که آشناست اما مخدوش در آینه دنبال خودم می‌گردم... 🌼🌼 ای آینه این‌بار بیا راست بگو هر آنچه که در وجود پیداست بگو من تشنه‌‌ی دیدن حقیقت هستم گویند که "از ماست که بر ماست" بگو 🌼🌼 باید که دل از وجود او بردارم یا پارچه‌ای روی سرش بگذارم موهای سفید را نشانم داده از آینهٔ اتاق خود بیزارم☹️ 🌼🌼 از آینه‌ها نگاه را دزدیدند شب شد دل تنگ ماه را دزدیدند در جامۀ برّه، گرگ را آوردند از چاه دل من آه را دزدیدند 🌼🌼 سخت است کنارت گذر عمر و دقایق گنگ است برای دل من کذب و حقایق از دست تو پیدا نکنم هیچ خلاصی چون بت جلوی چشم منی آینهٔ دق! 😐
"من خواستم که خواب و خيال خودم شوی رويا شوی اميد محال خودم شوی لرزيد دستهايم و سرگيجه ام گرفت آوردمت دليل زوال خودم شوی يا در دلم شناور يا بر تنم روان ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی هر روز بيشتر به تو نزديک می شوم چيزی نمانده است که مال خودم شوی حالا تو چشمهای منی ابر شو ببار تا قطره قطره گريه به حال خودم شوی عاشق نمی شوی سر اين شرط بسته ام نه … حاضرم ببازم و مال خودم شوی
"سوزِ دلی دارم که می گیرد قرارت را شاید به این پاییز بسپاری بهارت را بوی تو در پیراهنم جا مانده می ترسم یک هرزه باد از من بگیرد یادگارت را"
آه دکتر! سرِ من درد بزرگی شده است بره‌ی لعنتی‌ام عاشق گرگی شده است سرد شد از تن من دل به خیابان زد و رفت گرگِ من بره نچنگیده به باران زد و رفت... آه دکتر! لب او «صبر و ثباتم» می‌داد بوش «وقت سحر از غصه نجاتم» می‌داد آه دکتر! نفست گم شده باشد سخت است نفست همدم مردم شده باشد، سخت است آه دکتر! سرِ من درد بزرگی دارد بره‌ام میل به بوسیدن گرگی دارد... دکتر این بار برایم نمِ باران بنویس دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس
چندی است تار و پود تو را حس نمی‌کنم ... حتی نبود و بود تو را حس نمی‌کنم ... حس می کنم که جسم تو اینجاست -مدتی است من در دلم وجود تو را حس نمی‌کنم آرام می نشینی و پرواز می‌کنی بر شانه‌ام فرود تو را حس نمی‌کنم بی اضطراب و ترس رهایم کن و برو من بعد از این نبود تو را حس نمی‌کنم من حس نمی کنم که در این روزها کسی از ذهن من ربوده تو را.... حس نمی‌کنم دیر آمدی به دستم و دیر عاشقم شدی اما چقدر زود تو را...  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی حماسی رضا بذری در دیدار بسیجیان با رهبر انقلاب
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﺎﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﻭﺻﻞ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻬﺮ ﻣﺮﻫﻢ ﺯﺧﻢ ﺩﻟﻢ ﺑﺎﺵ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﻣﻦ
باید از فاصلـه ها بین دو دل پُل بزنم پلی از همدلی و عشق و تعامُل بزنم از همان پل بروم تا وسط جنگل سبز کلبه ای رو به خـدا با پر سنبُل بزنم غالباً روی در و روی تن پنجـره ها پرده ی ململی از جنس تساهُل بزنم گل وگلواژه بریزم به سرسرو و چنار بوسه بر پنجـره ی رو به تغـزُل بزنم شب یلـــــدا بنشینم به هوای رخ یار هم چنان با غـزل خـواجه تفأل بزنم هر زمان یار من از کوچه ی ذهنم گذرد دفتر خاطـره راعطـر گلایول بزنم مثل مرغ سحری خوانم وزانوبه بغل گوشه ی آینه بر عکس عسل زُل بزنم علی_قیصری
"مست مستم نکند جام شرابی خوردم جرعه ای از می ناب گذرایی خوردم مطرب آمدکه دلم شاد شود با غزلش خنده اندام کند سرو ز شوق چمنش گلشن تلخ من امروز شده خرم اگر فکر فردا نکنم نی غم دیروز دگر شادی اندازه امروز برایم کافی است غم به دور افکنم و حال دلم بارانی است"