قلبم قلمرو همۀ عاشقانههاست
من، اربعین، حرم، سفر بیکرانههاست
لب های خادمان تو گرم «تفضَّل» است
«شُکراً» جواب زائر تو بر نشانههاست
خانه به خانه، شور شما، طعم عاشقی
مسجد چراغ دارد و نوری به خانههاست
دل میزند به وسعت دریا و میرود
آن زائری که در دل تنگش بهانههاست
دیدیم طفل در بغل و کودک و جوان
فصلی پر از شکفتن شوق جوانه هاست
با یاد شاعران به لبم آمده غزل
با یاد دوستان نفسم از ترانههاست
اینجا ستون به آخر خط می رسد ولی...
اینجا جنون جاری آن جاودانههاست
#علی_پورزمان
🆔@abadiyesher
سخنی ز کرب وبلا بگو، نفسی از آن چه که دیدهای
دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیده ای، چه شنیدهای
چه خوش آن که موسم اربعین، برسد به موکب واپسین
به زیارت شه ملک دین، تو رسیده ای که رسیدهای
چه خبر ز خیل پیادهها، ز دعای هر شب جادهها
که خدا کند شب عمر ما، برسد به وصل سپیدهای
به دعای «کنت معک» خوشی؟ دل من اگر به محک خوشی
نروی اگر سوی نینوا، ز سبوی حق نچشیدهای
دو قدم به تاول پا برو، دو قدم به قد دوتا برو
که از آن به سجده تو سربلند و سبک پری، که خمیدهای
همه خواهشم بود از خدا، که شوم شهید ره ولا
ولی آه از این دل مبتلا، دل از قفس نرهیدهای
به لبان تشنه ی سیدالشهدا قسم، که نمی رسم
به چنان مقام رفیعی و به چنین صفات حمیدهای
پرش بلند هما کجا و دل شکسته ی ما کجا
به همین خوشم که ادا کنم غزلی به مدح قصیدهای
#محمدجواد_آسمان
🆔@abadiyesher
رفتند یاران و به کوی جان رسیدند
تا محضر خورشیدی باران رسیدند
وادی به وادی با ستونها، با علمها
شور نجف تا کربلا، شوق حرمها
رفتند با نام حسین و مهر حیدر
تا اربعین عشق و عاشورای دیگر
با یاد زینب(س) درد را بیدار کردند
موکب به موکب عشق را دیدار کردند
رفتند تا اندوه زینب(س) را بفهمند
اسطورهی نستوه زینب(س) را بفهمند
رفتند تا سرداری سر را ببینند
رفتند عاشورای دیگر را ببینند
رفتند تا بین حرم ها ره بپویند
عطری، نشانی از گل نرگس بجویند
با حسرت آن جاده تنها ماندم اینجا
رفتند و من از کاروان جا ماندم اینجا
هرچند مشتی سوز و اشک و آه شد دل
شادم که با آن کاروان همراه شد دل
#مصطفی_محدثی_خراسانی
🆔@abadiyesher
صد ره سفر بهملک جنون کردی و هنوز
ای دل بهجاست عقل تو! سود سفر چه شد؟
#کلیم_کاشانی
🆔@abadiyesher
نیست حسن بیبقا، شایستۀ دلبستگی
با چراغ برق، یک پروانه همراهی نکرد
#غنی_کشمیری
🆔@abadiyesher
از بس دل خود، در قفس سینه فشردم
با خون، ورق دفتر ایام ستردم
من حاصل عمرم همه از خون جگر بود
خوشدل منم، از خون دل خلق نخوردم
ایمان به می و میکده دارم، نه به مسجد
هرچند که خود راه به میخانه نبردم
من طالب حق بوده و اندر همهی عمر
جان و سر خود را به همین راه سپردم
در خلوت شب سِیرگهم دشت جنون بود
بیدار نشستم، غم ایام شمردم
خون بر سر (مژگان) اگر جای سرشک است
از بس دل خود در قفس سینه فشردم.
#بانواقدس_کاظمی(مژگان)
🆔@abadiyesher
من ندانم گفت آری زیر لب یا گفت نه!
آنقدر دانم که با چشمان گویا گفت نه
رو نهادم با هزاران واژه استقبال را
با وداع تلخ او یک واژه تنها گفت نه
باد را گفتم نباید سخت در زنجیر شد
بازتابش را چو کوه پای برجا گفت نه
برکهای متروک در رؤیای رفتن غرق بود
موج از تصمیم او خندید دریا گفت نه
دشت بی پروای باران خفت با اندام سبز
ابر ازین خواهش به خود لرزید اما گفت نه
نسترن در شعرهایش گفت از اثبات نور
آسمان در جمله هایش ، آشکارا گفت نه
خوب میدانست رنگ آخرش بی پاسخ است
حرفها خاکستری شد بیمحابا گفت نه!
#سپیده_سامانی
🆔@abadiyesher
نشستهام، و به تو فکر میکنم: تو چه خوبی...
چه دوست داشتنی و چه محترم...تو چه خوبی!
همیشه خوبتر از...بهتر از...عزیزتر از خود...
بدون شائبه...بی وقفه...دمبهدم...تو چه خوبی...
چه مهربان...چه صمیمی...چه عاشقانه تو با من
درون حافظهام میزنی قدم تو چه خوبی!...
کتاب زندگی من! برای از تو نوشتن
ببین مرا به کجا میبرد قلم...تو چه خوبی!
و فکر کن که چه خوب است حسِّ خواستن تو
و چیست نام تو شادی است یا که غم؟...تو چه خوبی!
و فکر کن که به چشم تمام پنجرههایی
که دیدهاند تو را در سپیدهدم، تو چه خوبی
و فکر کن که چه زیباست روز آمدن تو...
و فکر کن تو میآیی...تو باز هم...تو چه خوبی...
#محمّدسعید_میرزائی
🆔@abadiyesher
"دلم گرفته برایت” زبان ساده عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!😔
#حسین_منزوی
🆔@abadiyesher
بهجای چای عراقی به من شراب بده
شراب عشق خودت را به این خراب بده
چقدر تشنه بمانم برای دیدن تو؟
بیا به تشنۀ رویت دو قطره آب بده
جواب خواهش من نیست بوستان بهشت
جواب من تویی ای دوست! پس جواب بده
ببین که خستهام از بیستارگی ای نور!
به آسمان من از عشق خود شهاب بده
نداده سفرۀ تقدیر، رزقْ بهتر از اشک
به من عزیز دلم رزق بیحساب بده
چگونه مرغک بیپر به آسمان برود؟
برای اوج گرفتن پر عقاب بده
دوباره غرق خیال زیارت تو شدم
خیال خوب عزیزم! به من ثواب بده
حسین! خواستهام را که خوب میدانی-
به حق فاطمه! جان ابوتراب! بده
نهاینکه چای عراقی نمیدهد مستی
بهجای چای ولیکن شراب ناب بده
#زینب_نجفی
🆔@abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلخوشم هر سرِ صُبحی به سلامی از تو
حبهی قندِ من! ای همنفسم! صبحبخیر!
#الهه_سلطانی
🆔@abadiyesher
رسم کجاست این؟ تو بگو در کدام مُلک؟
دل میبرند و چشم به بالا نمیکنند...
#وحشی_بافقی
🆔@abadiyesher
ﻧﻪ ﺯﻣﯿﻦﺷﻨﺎﺳﻢ
ﻧﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥﭘﺮﺩﺍﺯ
ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ ...
ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ !
ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ
ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ
ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﻮﺩ ...!
#عباس_معروفی
🆔@abadiyesher
از که نالم که فغان از دل ریش است مرا
هر بلایی که بوَد از دل خویش است مرا
شربت وصل تو ، بی زخم فراقی نبود
لذت نوش پس از تلخی نیش است مرا
من که بیگانهام از خویش و مَحبّت سوزم
چه غم از مِحنت بیگانه و خویش است مرا
مگرم کعبهی امّید، پس از مرگ دهند
کاین ره دور و درازی است که پیش است مرا
گر دل از زخم جفای تو شود ریش چه غم
مرحمت های غمت مرهم ریش است مرا
گرچه خوبان به منِ خسته جفا کم نکنند
شکر ایزد که وفا از همه بیش است مرا
سجدهی روی نکو (اهلی) اگر بدکیشی است
بت پرستم چه غم از ملت و کیش است مرا
#اهلی_شیرازی
🆔@abadiyesher
برنجاند کلامی تند از هر کس دل ما را
نسیمی میزند برهم رخ آرام دریا را
زبان اشک را هرگز نمیداند دلم ، دانم
به عضوی گر نشیند درد، آرامش دهد ما را
ندیدم رنگ ، زیباتر ز رنگ عالم هستی
طبیعت رنگ با دقت زند هر فصل، دنیا را
تهی مینا ندارد جلوهای در بزم میخواران
به ارزش آورد مِی، شیشهی بی رنگ مینا ر
هر آنکس بیصفت شد، بیصفا همواره میماند
چو عقرب خصلتش نابود سازد پیر و برنا را
سراسر پند میباشد برای هر خردمندی
بخواند ماجرای جنگ "مقدونی" و "دارا" را
نه حسن یوسف کنعان زلیخا را پریشان کرد
هوس بیرون نمود از پردهی عفت زلیخا را
ز تیغ سینهسوز لشکر بی رحم فرعون بين
به رود نیل دست حق نجاتش داد موسی را
به خاک افتاده را دریاب اگر در خود توان داری
مزن بر فرق هر افتاده آن مشت توانا را
سخن چون سالکان خیزد مرا از نای دل (لاله)
تحمل نیست بر کاغذ دگر ، این کِلک شیوا را
#بهمن_صیامیپور(لاله)
🆔@abadiyesher
در سرزمین دلهرهها خانه ات منم
پیله برای رویش پروانهات منم
قربان آن نگاه جنون آورت شوم!
عاقل تویی و عاشق دیوانهات منم
وقتی سخن به نقطهی اعجاز میرسد
شاعر برای گفتن افسانهات منم
زیباترین تجسم معشوقه در غزل
توصیف خالِ حک شده بر چانهات منم
در انتهای کوچهی بن بست خاطره
چشم انتظار خنده ی مستانهات منم
رویای منزوی شده در سرزمین درد
دستی که پبچکی شده بر شانهات منم
#داوود_اشرفی_مهابادی
🆔@abadiyesher
شبی تمامی گل ها شدند مهمانم
چرا؟ برای چه اصلا؟ خودم نمیدانم
یکی نهاد صمیمانه سر به بازویم
یکی نشست غریبانه روی دستانم
یکی برای خودش ریشه کرد در جیبم
یکی شکوفه شد و سرزد از گریبانم
نگاه کردم و گفتم چه میکنید آخر؟
نه حجم باغچهای کوچکم نه گلدانم
نمیتوانم هرگز دوباره غنچه شوم
نمیشود که زمان را عقب بگردانم
درون ساعت من نیست قطرهای شبنم
اگرچه گاه پر از انتظار بارانم
نمیتوانم با یک گل ازدواج کنم
شما گلید ولی من فقط یک انسانم
#محمدسعید_میرزایی
🆔@abadiyesher
نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکَنـم میمیرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم میمیرم
بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم میمیرم
بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا میگـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم میمیرم
بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا
مثل یک تنگ شبی میشکنم میمیرم
روحِ برخاسته از من، تهِ این کوچه بایست
بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم میمیرم
#کاظم_بهمنی
🆔@abadiyesher
دوباره زائری اندوهگینم
که جای کربلا خانه نشینم
زمین تا آسمان دلتنگم امّا
نشد تا روی ماهت را ببینم
هزاران بار دنبال تو گشتم
هنوز آواره این سرزمینم
برای دیدنت شکّی ندارم
به این امّید سرشار از یقینم
حسینم! یا حسینم! یا حسینم!
به دیدار تو من تشنه ترینم
برایت یک غزل گفتم دوباره
که محتاج هزاران آفرینم
مرا حتما به خاطر داری آقا
من از جامانده های اربعینم
#مریم_کرباسی_نجف_آبادی
۵ شهریور ۱۴۰۳
🆔@abadiyesher
گفتم که دیر میشود افسوس زودِ زود
خندید و زود از من و حرفم گذشت و رفت
#الهه_سلطانی
🆔@abadiyesher
شهید معطر(سیّد احمد پلارک)
شد از طفولیّت به نامت مردِ میدان
مفهومِ صبر و استقامت شد تنِ تو
در زندگی بارِ مرارت می کشیدی
در جبهه ثابت گشت عزمِ مُتقنِ تو
پاداشِ اخلاصی چنین ، شایسته ی توست
این که معطّر شد همیشه مدفنِ تو
چون حنظله غسلت نمودند آن ملائک
عطرِ محمّد آمد از بوییدنِ تو
سیّد پلارک...! جان فشانی ها نمودی
رفتی که پا برجا بماند میهنِ تو
پیغامِ عطرت منتشر گشته که شاید
رسوا شود از انتشارت دشمنِ تو
روشنگری ، تبیین ، جهادِ راهِ بینِش...
قطعاً مبَیّن شد پیامِ روشنِ تو
آسیه مرادپور
(خاتون)
راهي به غير آينه بودن نمانده است
دیدن کجاست؟حال شنودن نمانده است
بودن؟ نبودن؟ آه همان پرسش قدیم
بودن نمانده است و نبودن نمانده است
درهای بسته را نفست باز میکند
قفلي براي باز گشودن نمانده است
پرچین باغهای اجابت خراب شد
يعني که حاجتی به ربودن نمانده است
آنجا رسیدهام که مجال کلام نیست
وقتي براي شعر سرودن نمانده است
#مرتضی_امیریاسفندقه
🆔@abadiyesher
این قلبهای یخزده را امتحان نکن
بیمهری و سکوت جهان را بیان نکن
ای عشق سربهراه نگاهت نمیشویم
خود را میان منطق ما خستهجان نکن
بر دوشهای ماست گناهان عاشقی
دل را دوباره وارد این داستان نکن
ما را فراز نیست در این عرصه فرود
احساس را برای غزل نردبان نکن
خوابیدهایم خواب زمستان دراز باد
در روزگار یخزده بیدارمان نکن
اصلا چه کار داری و حرف حساب چیست؟
عزت زیاد، پیله به ما "مهربان" نکن
#پریسا_مصلح
🆔@abadiyesher
سالها جمعيت دل را پریشان خواستم
رنج خود را در پی شادی یاران خواستم
بود در آغوش گل جایم چو شبنم در بهار
پاکدامانی از آن مهر درخشان خواستم
از دعاها بحرِ صدها عقدهها بگشوده شد
هرچه را کردم طلب با چشم گریان خواستم
فيض خاموشی نصیبم شد چو غنچه تنگدل
مهر بر لب روشنی را مِهر تابان خواستم
رنج هجرش بردم و امّید وصلش داشتم
خون دل خوردم بسی تا مهر جانان خواستم
عشق را نازم که ما را بی نیاز از عقل کرد
همچو مجنون از جنون عشق سامان خواستم
هرگز از فیض سخن محروم طبع ما نشد
من که در بحر ادب طبع درافشان خواستم
با همه طبع بلندم همچو مور افتادهام
فقر را بالاتر از ملک سليمان خواستم
در تعلق هر نیازی خواستم از بخت خویش
با دعای نیمه شب از حی سبحان خواستم
در تسلای دل افراد ناکام و ضعیف
همچو لاله خویش را با قلب سوزان خواستم
روز سختی هیچکس غمخوار و یار ما نبود
من نمیدانم چرا این مهر یاران خواستم
بهرهی ما از جهان جز رنج و ناکامی نبود
گرچه چون گل عالمی را شاد و خندان خواستم
از خدا غیر از خدا ما را تمنایی نبود
کز برای این دل پردرد درمان خواستم
ای (وکیلی) هر زمان فیضی طلب کردم ز ابر
یر سرم آتش فرود آمد چو باران خواستم
#ابوالفضل_وکیلی_قمی
🆔@abadiyesher
ای آرزوی اولین گام ِ رسیدن
بر جادههای بیسرانجام ِ رسیدن
كار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دلهای ناكام ِ رسیدن
كی میشود روشن به رویت چشم من، كی؟
وقتِ گل نی بود هنگام ِ رسیدن؟
دل در خیال رفتن و من فكر ماندن
او پختهی راه است و من خام ِ رسیدن
بر خامیام نام ِ تمامی میگذارم
بر رخوت درماندگی نام ِ رسیدن
هرچه دویدم جاده از من پیشتر بود
پیچیده در راه است ابهام ِ رسیدن
از آن كبوترهای بیپروا كه رفتند
یک مشت پر جا مانده بر بام ِ رسیدن
ای كالِ دور از دسترس! ای شعر تازه!
میچینمت اما به هنگام ِ رسیدن.
#قیصر_امینپور
🆔@abadiyesher
یک قاب ز خندههایت ای ماه بده
خیری برسان پاسخ دلخواه بده
یا پا مکش از کلبهی درویشی من
یا اینکه مرا به خانهات راه بده
#انسیه_انارکی
🆔@abadiyesher
صبح است بیا که غصّهها را ببُریم
عمری است فقط گذشته را میشمریم
یک لقمه امید و جرعهای عشق بنوش
وقتی که خدا هست، چرا غم بخوریم؟!
#حسینعلی_زارعی
🆔@abadiyesher