eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
ما كه اهل گله از يار نبوديم و به آه لب گشوديم نگويند فلانى لال است
‏ كُل الطُرق ‏تؤدي إليك ‏حتى تِلك التي ‏سَلكتها لنِسيانك همه راه‌ها ‏به تو ختم می‌شوند ‏حتی آن‌ها که ‏برای از یاد بردنت ‏طی کرده‌ام...! 💚 @abadiyesher
پروانه اگر در ره عشــق بال و پـــرافکند من بال که هیچ جـان و دلی باختم آنجا @abadiyesher
جام و سبو شکسته‌ام‌ ای مرگ مهلتی تا توبه‌ای که کرده‌ام آن نیز بشکنم @abadiyesher
یک روز قرار است که پروانه شویم بگذار که روزگار هی پیله کند @andisheysabz
در این زمانه‌ی پر از ستم پریشانم و عاشقانه در این روزها نمی‌خوانم برای آنکه جهان بی حساب غمگین است بدون شعر غم انگیز زنده می‌مانم
دلم هوای تو کرده نشانه‌ای بفرست برای بلبلِ طبعم ترانه‌ای بفرست شکسته پشتِ امیدم، چه دیر می‌آیی! برای گرمیِ دل، پشتوانه‌ای بفرست در این جهان که پُر از جلوه‌های بی‌جان است برای بردنِ دل، دلبرانه‌ای بفرست ببین که جوجهٔ قلبم چه قدر غمگین است! برای شادیِ این قلب، دانه‌ای بفرست کبوترِ غزلم راه را نمی‌داند برای آن‌که بیاید رسانه‌ای بفرست کنارِ دستِ خودت در اتاقِ احساست نشانِ کاملی از آشیانه‌ای بفرست صدای نازِ تو طعمِ بهشت را دارد از آن کلامِ خوشت نوبرانه‌ای بفرست شنیدنِ سخنی غیرِ عشق مکروه است برای گوشِ دلم عاشقانه‌ای بفرست تویی بهارِ وجودم در این خزانِ جهان برای سبزیِ قلبم جوانه‌ای بفرست بدونِ هیچ دلیلی نمی‌شود آمد برای دیدنِ رویت بهانه‌ای بفرست. @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلمان برای آنکه ما را در خاک آمریکا سربلند میکرد، بشدت تنگ شده! @abadiyesher
گُنه از جانب ما نیست اگر مجنونیم گوشه‌ی چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم @abadiyesher
من زنده‌ام هنوز و غزل فکر می‌کنم باور نمی‌کنید؟ همین شعر شاهد است @abadiyesher
مــوهـــای زغــالی تو آتـــش بــــه دلــم زد ای عشق تو مطلوب و زغالت همه مرغوب     @abadiyesher
دلتنگی و جداییمان را تباه کن بایک کلام تازه مرا روبه راه کن پروانه ای شدم که ببینی چه می کِشم گاهی تو هم بسوز و خودت را نگاه کن @khatdl
این روزها سخاوت باد صبا کم است یعنی خبر ز سوی تو این روزها کم است اینجا کنار پنجره تنها نشسته.ام در کوچه‌ای که عابر درد آشنا کم است من دفتری پر از غزلم، ناب ناب ناب چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است باز آ ببین که بی تو در این شهر پر ملال احساس، عشق، عاطفه، یا نیست یا کم است اقرار می‌کنم که در اینجا بدون تو حتی برای آه کشیدن هوا کم است دل در جواب زمزمه‌های بمان من می‌گفت می‌روم که در این سینه جا کم است غیر از خدا که را بپرستم؟ تو را، تو را حس می‌کنم برای دلم یک خدا کم است @abadiyesher
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی @abadiyesher
سلام! حال همه‌ی ما خوب است ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند با اين همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان! تا يادم نرفته است بنويسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی ببين انعکاس تبسم رويا شبيه شمايل شقايق نيست! راستی خبرت بدهم خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار ... هی بخند! بی‌پرده بگويمت چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد فردا را به فال نيک خواهم گرفت دارد همين لحظه يک فوج کبوتر سپيد از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد باد بوی نامهای کسان من می‌دهد يادت می‌آيد رفته بودی خبر از آرامش آسمان بياوری!؟ نه ری‌را جان نامه‌ام بايد کوتاه باشد ساده باشد بی حرفی از ابهام و آينه، از نو برايت می‌نويسم حال همه‌ی ما خوب است اما تو باور نکن!  @abadiyesher
من رام تو بودم که رمیدم، که رماندی صیاد قسم خورده‌ من، دیر چکاندی! @abadiyesher
گفتم بلای هجر ز سر وا شود، نشد وان زخمهای کهنه مداوا شود، نشد ماننـدِ ابرها که سبکبار می شوند پنداشتم ز گریه دلم وا شود، نشد عادت شود به طیّ زمان، زهر ناگوار گفتند هجر نیز گوارا شود، نشد گامی نرفته از پی مجنون ز روی عقل دل رفته بود بادیه پیما شود، نشد بس خون دل به شیشه فکندم به جای می شاید بساطِ عیش مهیّا شود، نشد بودم به فکر آنکه در این پنج روز عمر نامم جهان نورد چو عنقا شود، نشد آن مرده دل که از دَم گرم تو برنخورد گفتند چاره اش ز مسیحا شود، نشد بودم به این امید که در چین زلفِ تو دل ــ آن عزیز گمشده ــ پیدا شود، نشد مانندِ قدسی* از غم دوران شکسته حال «رفتم به باغ تا که دلم وا شود، نشد» @abadiyesher
در شبِ وصل، نمایان شدن صبح فراق دلخراش است چو در زلف سیه موی سپید @abadiyesher
جان می‌دهم از حسرتِ دیدارِ تو چون صبح باشد که چو خورشیدِ درخشان، به درآیی... @abadiyesher
دنیا به دست عاقلان باید بچرخد چون با خرد کار جهان باید بچرخد دست از جدال و ماجراجویی بشوئید تا کی زبان توی دهان باید بچرخد؟ آنجا که باید دل بسوزانید لالید لالید جایی که زبان باید بچرخد باید سیاهی لشکری باشد که باشید بانقش اول، داستان باید بچرخد این دل نمی فهمد مدار عاشقی را چون دور قرص ماه نان باید بچرخد رازقیام سرخ عاشورا سجود است هیئت چرا وقت اذان باید بچرخد؟ پیچیده می خواهند فهم عاشقی را پیچیده‌تر وقتی زمان باید بچرخد یک پیر در راس امور خانه کافی است کابینه بانسل جوان باید بچرخد @abadiyesher
در خلوت خود خیال‌انگیز شدی از حالت شاعرانه لبریز شدی با خش‌خش برگ‌ها غزل می‌خوانی ای دل نکند عاشق پاییز شدی @abadiyesher
اگر چه حال مرا از کسی نمی‌پرسی همین‌که حال تو خوب‌ است حال من خوب‌ است @abadiyesher
ما را غمِ عشق، آخرش خواهد کشت پیچ وخمِ عشق، آخرش خواهد کشت اینگونه که در تاب و تبِ بازدمیم ما را دمِ عشق، آخرش خواهد کشت