eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌•﷽•‌ ‌ یکِ لباسِ پاره بر این قامتِ رعنا بد است نامرتّب بودنم در محضرِ بابا بد است... عمّه جان ! کو شانه ای بر گیسویم شانه زنم موپریشانی برایِ دختری زیبا بد است؟ صورتم یک مختصر نیلوفری شد عمّه جان این چنین بر دیدنش آیم بگو آیا بد است؟ چادرم کهنه ست گرَدَش را تکاندم بارها این چنین باشم شبیه حضرت زهرا بد است ‌ زخمِ پهلویم مرا وادار کرده با عصا… این ور و آن ور روم ای بانویِ عظما بد است ‌ گر نگیرم دست بر دیوار می افتم زمین خوردنم بر خاکِ غم باور کنید حالا بد است ‌ این سرِ بالانشینِ بر طَبَق بالایِ ماست گر نخیزم من بپایش، عصمت صغرا بد است ‌ دختران بابایی اند و بی پدر..خوار و ذلیل گر بمانم بی پدر در عرصه ی دنیا بد است لاادری
بزرگْ فلسفه قتل شاه دين اين است كه مرگِ سرخ بِه از زندگى ننگين است
🥀 بابا یکی من را به قصد کشت میزد هر بار گفتم با مشت میزد یک بار گفتم اسم مادرت را دیدم که نامردی لگد از پشت میزد 🥀 💔🥀
لبم یاد لبت افتاد دلم در سینه ام لرزید نبودی، آتش سیگار، فقط حال مرا فهمید نشستم دور هر چیزی به جزتو خط کشیدم تا بفهمی عاشقت هستم بدون ذره ای تردید نبودی و نبودی و نمی آیی و من هستم همیشه زیر بارانی که بعداز رفتنت بارید ببین باران که می آید کمی کمترهوایی شو تصور می کنم مستی شبیه ساقه های بید توهم میزنم بادی که در کوچه تو را بویید برای مردم آزاری نمک بر زخم من پاشید حسادت چیزخوبی نیست ولی ازتو چه پنهان که دلم از نقش پروانه به روی سینه ات رنجید محاسن را نمی خواهم کشیدم تیغ بر صورت خودم دیدم که چشم توبه ریش عاشقت خندید صبورم سالمم تنها سرشبها خودآزارم لبت خندان، خیالت تخت سرم با قرص ها خوابید
من می‌نویسم از غمم، اما تو رسوا می‌شوی دیگر سراغم را نگیر! حالا که رویا می‌شوی شاید که تو در خلوتم، یکبارِ دیگر پا نهی مثل همین امشب که تو، در شعر من جا می‌شوی ترسی درون من نبود؛ آن شب که دنیایم شدی باور کن این درد مرا! فردا تو تنها می‌شوی! جا می‌شود کنج دلم غم های بی‌پایان من ترسیدم از رویای خود، تکرارِ فردا می‌شوی؟ شاید که اسم کوچکم، اینجا وُ آنجا بگذرد دیگر نمی‌گویم، خودت، داری که پیدا می‌شوی!
«دوصطت دارم»تورا ده تاحسین جانِ خودم مصرع قبلی تمام کودکی های من است
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیّاد رفته باشد بابا بیا که مردم از دختران شامی از خنده های کوفی از خیزران شامی این چندروز آخر لکنتت زبان گرفتم این درد استخوان را از ساربان گرفتم طفلی که خنده میزد بر این لباس پاره او گوشواره دارد من زخم گوشواره
گفتندکارتان…؟همه گفتیم نوکریم چون بار عشق را به سرشانه می بریم مارا اگرچه بازی دنیا خراب کرد اما به لطف روضه ارباب بهتریم لاادری
از کودکی به گردن ما شال ماتم است نابرده رنج گنج به ما داده‌ای حسین (ع)
سخت می‌گردد پی راهی که در خود بشکند در گلوی بغض می‌گردد صدا بم بیشتر
وا شد نفسش هرکه در این شهرِ نفسگیر بر سینه زد و گفت هوادار حسین است
🖇🌱 یک نفر پیش فلک ریش گرو بگذارد بلکه دست از سر آزردن ما بردارد!
خاک عالم که سرشتند غرض عشق تو بود هر که خاک ره عشق تــو نشد آدم نیست...
خاک عالم که سرشتند غرض عشق تو بود هر که خاک ره عشق تــو نشد آدم نیست...
عزادارم ولی شادم از این غم غمی که دلگشا باشد چه بهتر «حسین جانم حسین جانم حسین جان» غمی هم در صدا باشد چه بهتر «غم عشقت بیابون پرورم کرد» نجف تا کربلا باشد چه بهتر!
شده تمامِ قلبِ من،حسینیه برای تو خودم،پدر وَ مادرم وَ بچه ام فدای تو من افتخار‌میکنم به نوکری درگهت نشسته ام من از ازل وَ تا ابد به پای تو قسم به آتش ِ دل و به هق هق صدایِ عشق شکسته شد دلم، ولی فدایِ بچه های تو فقط تو را صدا زدم میان خلوتِ دلم چُنان گدا شدم روانه در پیِ عطای تو پناه قلب خسته ام همیشه روضه ی شماست وخانه ی دلم شبیهِ خیمه ی عزایِ تو زِ حسرت زیارتت همیشه من گریستم گرفته دل، بهانه ی هوای کربلای تو سروده ی: شب اول ماه محرم ۱۵-۶-۹۸
بزرگ فلسفۀ قتل شاه دین این است که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
اینجا جای، رقیه(س) آوردن نیست . . . گشتم دیدم تو کوفه جای زن نیست . .
پیچیده در این دشت عجب بوی عجیبی با قافله‌ای رد شده عطر گل سیبی گاهی سر نی بود و زمانی ته گودال طی کرد گل من چه فرازی چه نشیبی
خورشید كه سرچشمه‌ی زیبایی و نور است از میكد‌ه‌ی چشم تو آموخته مستی یك گوشه‌ی چشم تو مرا از دو جهان بس ای گردش چشمان تو سرچشمه‌ی هستی
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد به یاد چایی شیرین کربلایی ها لبم حلاوت أحلی من العسل دارد
ای که یک قافله خورشید به خون آغشته بامداد از لب دیوار تو بر می‌خیزد کیستم من که به تکرار غمت بنشینم؟! عشق، هر روز به تکرار تو بر می‌خیزد
چیز‌هایی هست که نمی‌دانی، قصه‌های شماست من تنها راوی آن هستم یک راوی روانی! _ علی‌سلطانی
ای فدای تو سرم، ارباب بی‌سر من . .
از پیر و جوان در ره معشوق فدایی جسم و سرشان کرده ز هم میل جدایی!
آن لحظه که جان می‌رود از دست حسین دیدار تو آخرین امید است حسین تا همّت عشق است چرا منّت مرگ؟ باید به شهیدان تو پیوست حسین
اصغر که پدر بوسه زند بر سر و رویش . . . پیداست شهادت ز سفیدی گلویش . . .
عطرسیب حرمٺ مےوزد از سمٺ عراق... شب جمعه اسٺ دلم بازهوایے شده اسٺ...