پاسدار بسیجی #شهید مدافع حرم«احمد اعطایی» متولد 7 شهریور 1364 و ساکن محله فلاح تهران بود و #مهندسی برق میخواند.
🍃⚘🍃
ایشان #داوطلبانه برای #دفاع از #حرم عقیله بنی هاشم⚘و مردم مظلوم سوریه، راهی آن دیار میشود که در 21 آبان ماه 94 و آخرین روز ماه محرم الحرام، همراه با سه تن دیگر از دوستانش«سید مصطفی موسوی»، «مسعود عسگری» و «محمدرضا دهقان امیری» به #شهادت میرسد.
🍃⚘🍃
|| یاد #شهدا با ذکر
یک شاخه گل صلوات⚘||
🍃⚘🍃
#احمد خیلی #مهربان بود و #ولایت مدار! یعنی همه میدانستند که #احمد #ولایتی است و به خاطر #ولایت، حاضر بود قید منی که خواهرش بودم را بزند! کلاً همینطور بود و سر #اعتقاداتش مادر و خواهر و همسر #نمیشناخت!
🍃⚘🍃
به نقل ازهمسر #شهید:
ایشان #احمد اعطایی، متولد 7 شهریور 64 بود. دیپلم برق داشت و در دانشگاه علامه طبرسی مشغول به تحصیل بود. دو فرزند هم به نامهای محمدعلی چهار سال و نیم و محمدحسین یک سال و نیم داریم.
عروسیمان همهچیز داشت؛ ولی بهجای موسیقی، مولودی داشتیم
جاری من، دوست صمیمیام بود و ما را برای آشنایی به هم معرفی کردند. رسم خانواده همسرم اینطور بود که اول خواهر و مادرشان به منزل ما آمدند، بعد هم یک بار با خود احمد آقا آمدند و صحبت کردیم و در همان جلسه اول به توافق رسیدیم.
.آغاز زندگی مشترک:
اول یک مراسم شیرینی خوران برای محرمیت و خرید عروسی داشتیم. یک سال و نیم هم عقد بودیم. بعد هم جشن عروسی گرفتیم. عروسیمان همهچیز داشت؛ ماشین عروس، آتلیه، تالار، ولی بهجای موسیقی، مولودی داشتیم.
#احمد خیلی #مهربان بود و #ولایت مدار! یعنی همه میدانستند که #احمد #ولایتی است!
🍃⚘🍃
به روایت از مادر #شهید:
#احمد متولد ٢ اردیبهشت سال ۶٩ ، نهمین و آخرین فرزندم بود. تولدش با میلاد حضرت محمد (ص)⚘ مصادف شد و از اونجایی که به ساحت آن حضرت ارادت قلبی داشتیم نامش را #احمد نهادیم.
🍃⚘🍃
#احمد من اخلاق #خوشی داشت و اهل #غیبت نبود. اگه کار فوری داشت و در اون حین من از او درخواستی داشتم که برام انجام بده هرگز « نه » نمیگفت. 😭😭
🍃⚘🍃
پسرم #آروم ،#متواضع ولی در عین حال #شجاع ،#پرجنب و جوش و#کوشا بود. اکثر اوقاتش رو با برادر بزرگترش رضا میگذروند. هیچ وقت در برابر خواسته هامون نه نمیگفت.
🍃⚘🍃
یک روز گریهکنان به خانه برگشت. وقتی ماجرا را تعریف کرد متوجه شدیم که با دوستش بر سر این که چه کسی مکبر نماز شود بحث کرده است.
🍃⚘🍃
با اینکه فرزند آخرم بود اما روحیه ی #بزرگی داشت. بسیار اهل#بخشش بود که حتی طبق گفته ی همرزمانش در #سوریه #لباس های نویی که براش گذاشته بودیم را به بقیه #هدیه می داد.
🍃⚘🍃
عکس #شهید احمد کاظمی از #شهدای اصفهان را در کیف پولش گذاشته بود و در #سوریه هم همراه خود برده بود و شاید یکی از دلایل علاقه اش به اون #شهید ،#تشابه اسمی بود. 😭
🍃⚘🍃
به روایت از برادر #شهید :
به تبعیت از برادران بزرگتر ، حضوری فعال در بسیج داشت و اوقات فراغتش بیشتر در بسیج و مسجد بود. این حضور فعال را در بسیج دانشگاه هم به عنوان معاون نیروی انسانی ادامه داد.
🍃⚘🍃
در سطح دانشگاه با همه ی دانشجویان از هر#قشری ارتباط خوبی داشت و دور خود هاله ایجاد نمیکرد. همین اخلاق خوش او سبب جذب دیگران در فعالیتهای بسیج شده بود.
🍃⚘🍃
بعد از سربازی در مقطع #کارشناسی ارشد رشته ی #مهندسی مکانیک دانشگاه شیراز پذیرفته شد. همزمان با ثبت نامش در دانشگاه ، رفتنش به #سوریه قطعی شد که بین این دو ، رفتن به#سوریه را#انتخاب کرد. 😭😭
🍃⚘🍃
حرف#احمد این بود که اگه دانشجوها به خاطر منافع شخصی یا امتیاز به بسیج روی آورند بسیج بالاخره اثر خود را میگذاره. در واقع اعتقاد او جذب حداکثری بود.
🍃⚘🍃
در آخرین عملیات قبل از#شهادت احمد حین باز پسگیری شهرک زیتان به نقل از فرمانده ی اون عملیات و طبق درخواست ایشون برای جلوگیری از دادن تلفات زیاد در ابتدا ۵ نفر داوطلب برای شروع عملیات لازم بود.
🍃⚘🍃
#داداش احمد ٢۵ مهرماه ٩۴ برای گذروندن امور آموزشی به شهرستان بهبهان رفت و برای اولین بار به عنوان نیروی تخریبچی به#سوریه اعزام شد.
🍃⚘🍃
سریعا هم#احمد به همراه ۴ نفر دیگه با #شجاعت اعلام آمادگی میکنند. با وجود این که احتمال #شهادت تقریبا ١۰۰ درصد بود. 😭😭
🍃⚘🍃
١۶ آذر هم با پیشروی
گردان امام حسین (ع)⚘در منطقه ی عملیاتی زیتان در اطراف شهر حلب با اصابت گلوله به پهلوی چپ همزمان با #28 صفر و رحلت حضرت رسول اکرم (ص)⚘به#شهادت رسید. 😭😭
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید احمد قاسمی کرانی هم در باز پس گیری روستا های اطراف لازقیه در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۶ در پیشروی دسته ی هجومی گردان امام حسین (ع)⚘ بر اثر گلوله گروهک های تکفیری داعش به آرزویش که همانا#شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
مزار#شهید
زادگاهش روستای کران شهر فارسان
استان چهار محال و بختیاری.
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید احمد قاسمی کرانی 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
ساعت #هفت صبح روز پنجشنبه 11#نوامبر سال 1982#میلادی صدای #انفجار مهیبی در #مقر #فرماندهان نظامی ارتش رژیم صهیونیستی واقع در #جنوب #لبنان به گوش رسید که آتش و دود غلیظی منطقه را فرا گرفت.
🍃🌷🍃
به روایت از یکی از شاهدان عینی :
بین ساعت شش و نیم تا هفت صبح پژوی #احمد قصیر چندین بار طول خیابان را طی کرد و دوباره بازگشت، بعدها مشخص شد که #علت آن همه تردد و #رفت و آمدهای #قصیر در خیابان پیش از #عملیات برای چه بوده
🍃🌷🍃
#مقامات این رژیم در میان #حیرت به #تحلیلهای مختلف #نظامی در این خصوص پرداختند و در نهایت این #روز به #عنوان بزرگترین روز #اندوه در #سرزمینهای اشغالی نامگذاری شد.
🍃🌷🍃
و #شهید منتظر بوده تا تعداد #بیشتری از آنها وارد ساختمان شوند.
پس از این که #احمد قصیر #اطمینان حاصل میکند که اکثر قریب به اتفاق صهیونیستها برای فرار از باران به ساختمان پناه بردهاند.
در واقع در آن ساعت هر لحظه بر شدت باران افزوده میشده و همین موضوع صهیونیستهایی را که خارج از ساختمان بودند، وادار میکند برای در امان ماندن از باران به داخل آن ساختمان هشت طبقه محل استقرار خود بروند.
#احمد اعطایی متولد
🍃⚘🍃
متولد هفتم شهریورماه 1364 است. ساکن تهران بود.
از این #شهید والامقام دو فرزند پسر به نامهای محمد علی، چهار ساله و محمد حسین، 15 ماهه به یادگار مانده است.
🍃⚘🍃
محمد علی، پسر بزرگتر #شهید به تازگی پا به 5 سالگی گذاشته است و خانوادهاش، اولین جشن تولد بعد از #شهادت پدر را برای او در کنار مزار #شهید اعطایی برگزار کردند.
🍃⚘🍃
پاسدار بسیجی #شهید مدافع حرم«احمد اعطایی» متولد 7 شهریور 1364 و ساکن محله فلاح تهران بود و #مهندسی برق میخواند.
🍃⚘🍃
ایشان #داوطلبانه برای #دفاع از #حرم عقیله بنی هاشم⚘و مردم مظلوم سوریه، راهی آن دیار میشود که در 21 آبان ماه 94 و آخرین روز ماه محرم الحرام، همراه با سه تن دیگر از دوستانش«سید مصطفی موسوی»، «مسعود عسگری» و «محمدرضا دهقان امیری» به #شهادت میرسد.
🍃⚘🍃
|| یاد #شهدا با ذکر
یک شاخه گل صلوات⚘||
🍃⚘🍃
#احمد خیلی #مهربان بود و #ولایت مدار! یعنی همه میدانستند که #احمد #ولایتی است و به خاطر #ولایت، حاضر بود قید منی که خواهرش بودم را بزند! کلاً همینطور بود و سر #اعتقاداتش مادر و خواهر و همسر #نمیشناخت!
🍃⚘🍃
به نقل ازهمسر #شهید:
ایشان #احمد اعطایی، متولد 7 شهریور 64 بود. دیپلم برق داشت و در دانشگاه علامه طبرسی مشغول به تحصیل بود. دو فرزند هم به نامهای محمدعلی چهار سال و نیم و محمدحسین یک سال و نیم داریم.
عروسیمان همهچیز داشت؛ ولی بهجای موسیقی، مولودی داشتیم
جاری من، دوست صمیمیام بود و ما را برای آشنایی به هم معرفی کردند. رسم خانواده همسرم اینطور بود که اول خواهر و مادرشان به منزل ما آمدند، بعد هم یک بار با خود احمد آقا آمدند و صحبت کردیم و در همان جلسه اول به توافق رسیدیم.
.آغاز زندگی مشترک:
اول یک مراسم شیرینی خوران برای محرمیت و خرید عروسی داشتیم. یک سال و نیم هم عقد بودیم. بعد هم جشن عروسی گرفتیم. عروسیمان همهچیز داشت؛ ماشین عروس، آتلیه، تالار، ولی بهجای موسیقی، مولودی داشتیم.
#احمد خیلی #مهربان بود و #ولایت مدار! یعنی همه میدانستند که #احمد #ولایتی است!
🍃⚘🍃
#شهید مدافع حرم احمد گودرزی
🍃🌷🍃
متولد اول فروردین ۱۳۵۷# که در ورامین بزرگ شد، اصالتا بروجردی هست.
متاهل بود و تنها یادگار ایشان، محنا خانم هست که زمان #شهادتش ۴۳#روزه بود، زمان #تولدش #سوریه بود و ایشان اصلا فرزندش را ندید.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
دوست من، همسر یکی از دوستان #احمد بود و از طرف دیگر خانواده ما و ایشان با یکدیگر همسایه بودند.
در روزهای قبل از خواستگاری، ما شرط و شروط زیادی گذاشتیم و همه را پذیرفتند.و گفتن من همه شروط شما را میپذیرم، اما یک شرط دارم. میخواهم شرایط #کاری و #مأموریتهای #شغلی من را تحمل کنید. من هم پذیرفتم.
🍃🌷🍃
مدتی که همسر #شهید احمد گودرزی بودم، برایم مثل خواب و رویا بود که دیگر تکرار نمیشود.😭
🍃🌷🍃
وقتی برای بار #نخست از #سوریه برگشت، در خانه لباسهای ضخیم میپوشید و به صورت چند لایه از لباسها استفاده میکرد، در حالی که #احمد به لباس پوشیدن زیاد عادت نداشت.
🍃🌷🍃
وقتی علت این کار را ازش پرسیدم، در جوابم گفت: هوای #سوریه خیلی #سرد است و ما چون آنجا مجبور هستیم چندلایه لباس بپوشیم، عادت کردهام.
🍃🌷🍃
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، #مجروح شده بود و حتی #یک هفته در #بیمارستان #بقیةالله(عج)♡بستری بود. لباس زیاد میپوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت میخواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد میبرد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را میزد. میگفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم میرود و یک هفتهای برمیگردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. میگفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. میگفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخمزبان میزدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه میآید. سریع رفتم خانهمان.
🍃🌷🍃
داشتم در آشپزخانه برنج میشستم که #احمد کلید انداخت و در باز شد. وقتی در را باز کرد دیدم صورتش انگار ۲۰#سال #شکسته شده.😭😭😭
🍃🌷🍃
به در تکیه داد. همین طور #مبهوت مانده بودم. چند دقیقه همدیگر را نگاه کردیم بدون اینکه حرفی بزنیم، دلم از #تنهایی گرفته بود، #بغض کردم.😭
🍃🌷🍃
دستانم را گرفت و گفت: زهرا چیزی بگو دعوایم کن. میدانم در شرایط بدی تنهایت گذاشتم، اما اگر بدانی چه #ظلمها و #صحنههای دلخراشی در #سوریه دیدم!😭
🍃🌷🍃
#آخرین بار موقع رفتن گفت :
به #مأموریت یزد میروم و موقع تولد دخترمان برمیگردم. هر لحظه امکان داشت بچه به دنیا بیاید. استرس داشتم.😭
🍃🌷🍃
وقتی میخواست برود خم شد پایم را بوسید. گفت: #حلالم کن. 😭خندیدم و گفتم رفتن که حلال کردن نمیخواهد. مگر چه کار کردی؟ باشد حلالت کردم.😭
🍃🌷🍃
جلوی سالن پذیرایی ایستاده بودم.#احمد به دیوار حیاط تکیه داده بود. #پنج دقیقه فقط #نگاهم کرد😭 و #پلک نزد.😭 یک دفعه در را باز کرد و #رفت. دیدم با دست #اشکهایش را پاک میکند. از کوچه دور شد.
😭😭
🍃🌷🍃