#پارت22
🦋پر از خالی🦋
ارتباط را قطع کردم و گفته های اقای شرفی را برای شهروز فرستادم. و او بلافاصله برایم نوشت
صبح معلوم میشه
با اقای شرفی تماس گرفتم و گفتم
میگه صبح معلوم میشه
مکثی کرد و گفت
من الان راه میفتم میرم خونه شهروز اون دستگاه دوربین و توی سرش خورد میکنم. به یه شرطی
از گفته او جا خوردم تن و بدنم لرزیدو با صدای لرزان گفتم
به چچچه شرررررطی؟
محکم و قاطع گفت
همین الان، میلاد و برش میداری میبریش بیرون از خونه ، و همه چیز و بهش میگی
چشمانم از ترس گشاد شدو گفتم
نه
تو یه اشتباهی کردی و باید تاوان اشتباهتو بپردازی
به امیر میگم
امیر نه ، به میلاد بگو
چرا باید اینکارو کنم ؟
چون شهروز عزمش و جزم کرده که به میلاد یه ضربه ایی بزنه. اگر تو میلاد و اگاه نکنی اتفاق های بدی براش میفته. تمام سرمایه میلاد الان تو ملک پدر بزرگ شهروزه، الان من میرم جلوی خونه ش و هر طور شده و اون فیلم و ازش میگیرم. ممکنه این پسره ی عوضی با دیدن من بفهمه که هنوز خانوادت چیزی نمیدونن و بره باشگاه و اونجا دزدی کنه یا بلایی سر اسب هابیاره
من نمیتونم اینکارو کنم میترسم
تاوان اشتباه تورو که میلاد نباید بده .
هردوساکت شدیم و اقای شرفی گفت
تو میدونی چرا شهروز به میلاد سفته داده؟
شهروز و میلاد با هم یه قرار داد دستی نوشتن که شهروز مسئول امنیت باشگاهیه که پدر بزرگش به میلاد اجاره داده در واقع نگهبانی باشگاه با شهروزه، چون اون منطقه یکم پرته و میلاد دو دل بود که اونجا رو اجاره کنه یانه شهروز قبول کرده که شب ها یا خودش برای نگهبانی وایسه یا یه نفرو بزاره و برای ضمانت کاریش سفته داده .
همین الان کاری که بهت گفتم و انجام بده
من نمیتونم اقای شرفی، میلاد منو میکشه
منم نمیرم در خونه شهروز فیلمو بگیرم
بغض کردم و گفتم
چرا؟
اگر من باهاش درگیر شم و شهروز به پلیس زنگ بزنه بعد من چه جوابی بدم؟ بگم با تو چه نسبتی دارم؟
لبم را گزیدم و گفتم
نه هیچ جوره نمیتونم اینکارو کنم
انتخاب با خودته، اگر میلاد و اگاهش نکنی سیاوش و شهروز هر روز میخوان تهدیدت کنند و ازارت بدن یه بار بهش بگو اونم نهایت میخواد چهار تا دادو بیداد راه بندازه و تمومش کنه دیگه
اولا که اگر این حرفهارو به میلاد بزنم واکنشش خیلی بدتر از دادو بیداده ، دوما میره به ارش میگه ، سوما من و میکشن
تو میلاد و بیار بیرون من خودم مردونه باهاش حرف میزنم که بین خودمون بمونه و ازش قول میگیرم که به کسی نگه
اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
نمیتونم به خدا
پس خداحافظ دیگه به من زنگ نزن
عسل 🌱
#پارت22 🦋پر از خالی🦋 ارتباط را قطع کردم و گفته های اقای شرفی را برای شهروز فرستادم. و او بلافاصله
#پارت23
🦋 پر ازخالی🦋
سپس ارتباط را قطع کرد نگاه دوباره ایی به فیلم انداختم، قضیه اگر کش پیدا میکرد مرا به جرم دزدی دستگیر میکردند. برای اقای شرفی نوشتم
باشه، من الان میرم سراغ میلادو با خودم میارمش پارک سر خیابون
برخاستم از اتاقم خارج شدم لامپ های سالن خاموش بود. اهسته اهسته به طرف اتاق میلاد رفتم ارام در زدم وقتی پاسخی نداد در را ارام گشودم. با صدای قریژ در چشمانش را باز کرد و گفت
کیه؟
ارام گفتم
هیس ، کتایونم.
چراغ خوابش را روشن کرد و متعجب گفت
چته نصفه شبی؟
کارت دارم
چی کار داری ساعت یک شبه ها
ترو خدا میلاد خیلی واجبه
خوب بگو ببینم چه مرگته؟
باید یه جا بریم
متعجب به من خیره ماندو گفت
ارش تو سرت هم زد؟
مکثی کرد و گفت
فکر کنم مغزت جابجا شده ها
پافشاری کردم و گفتم
خیلی واجبه
خوب این واجب چیه که نصفه شب منو بیدار کردی میگی بریم بیرون؟
اینجا نمیتونم بگم .
با کلافگی گفت
برو کتی، من فردا باید ساعت هفت صبح باشگاه باشم.
هیس، حالا اینقدر حرف بزن تا ارش و امیر و بیدار کنی
اخ اخ گفتی ارش، اون ممنوع کرده تو جایی بری من ببرمت بیرون کی جوابشو میخواد بده
باعصبانیت گفتم
میلاد دارم میگم خیلی واجبه
پتویش را محکم کنار زد و گفت
اخه دردسر ، چی میگی نصفه شبی، زا به راهم کردی
بلیزش را پوشیدو گفت
برو بریم ببینم چه مرگته
اینطوری نیا تا من اماده میشم شلوارتو عوض کن
به اتاقم رفتم مانتو و روسری م را پوشیدم و به دنبال او به حیاط رفتیم سوار ماشین میلاد شدم و از خانه خارج شدیم سر کوچه که رسیدیم گفت
حالا بگو ببینم چه مرگته ؟
عسل 🌱
#پارت23 🦋 پر ازخالی🦋 سپس ارتباط را قطع کرد نگاه دوباره ایی به فیلم انداختم، قضیه اگر کش پیدا میکرد
#پارت24
🦋 پرازخالی🦋
واکنش میلاد بعد از شنیدن حرف من انقدر ها جالب نبود که من اقای شرفی را هم شاهد کارم کنم.
بغضم ترکید و با های های گریه گفتم
میلاد گول خوردم بخدا
با نگرانی گفت
چی کار کردی؟
من حالم خیلی بده، هم به کمک احتیاج دارم هم میترسم بگم چه علطی کردم
داری نگرانم میکنی کتی جان چی شده؟
به جهت مظلوم نمایی گفتم
میخوام خودمو بکشم ، اما قبلش میخواد دردسری که برای تو درست کردم و ........
لحنش جدی گفت
بگو ببینم چیکار کردی؟
سرم را پایین انداختم در خودم مچاله شدم و گفتم
پنج شش ماه پیش بود که سیاوش به من ابراز علاقه کرد.
نگاهم به دستان میلاد افتاد که فرمان را با خشم میفشرد. اب دهانم را قورت دادم و گفتم
به من گفت
دوسم داره، عاشقمه، میخواد باهام ازدواج کنه.
میلاد با فریاد گفت
گه خورده پسره ی حرومزاده
سپس با سر انگشتانش سر من را هل داد و گفت
تو چه فکری راجع به خودت کردی احمق؟ تو میخوای با خواننده دورگردی که گاهی تو این رستورانه گاهی تو اون باغچه ازدواج کنی؟ اون اصلا به ما میخوره که تو رو بگیره؟ چرا اینقدر خودتو دست پایین میگیری؟
به طرف او چرخیدم و با لحنی که سعی در ارام کردنش داشتم گفتم
گوش کن میلاد، من الان بجز تو کسی و ندارم که ازش کمک بخوام.
سپس با گریه ادامه دادم
تروخدا داد نزن، حمله نکن، بزار همه چیزو بهت بگم . اونها دارن از ترس من از تو و ارش و امیر سو استفاده میکنند.
اشاره ایی به پارک کردم و گفتم
همینجا پارک کن الان اقای شرفی میاد
هینی کشید و گفت
همایون شرفی؟
سر تایید تکان دادم و میلاد گفت
اخه بیشرف، تو حیثیت واسه ما نگداشتی؟ اونم میدونه؟
با هق و هق گریه گفتم
ترو خدا میلاد داد نزن . من دارم سکته میکنم حالم خیلی بده
ضر بزن ببینم چه غلطی کردی
من ، با سیاوش دوست شدم. الان شش ماهه، اون خرسی هم که تو پیداش کردی و اون برام خریده بود. دیشب گوشی سیاوش خاموش شد.
نگاه مصطربی به میلاد انداختم چشمان درشتش در کاسه ایی از خون شناور بود و به من نگاه تنفر امیزی داشت.
ارام گفتم
شهروز به من پیام داد
چشمانش را گرد کرد و گفت
شهروز؟
سر تایید تکان دادم و گفتم
شروع کرد به تهدید کردن من که از تو وسیاوش عکس دارم. یدونه از عکس هارو هم برام فرستاد. بعد به من گفت اگر میخوای عکس هارو برای میلاد و ارش و امیر نفرستم باید بری برگه قرارداد منو با سفته هامو برام بیاری
متحیر و عصبی گفت
تو با من چی کار کردی کتایون ؟
دستانم را به علامت ارامش بالا بردم و گفتم
من زیر بار نرفتم میلاد، اینکارو نکردم.
خوب بعد چی شد؟
عسل 🌱
#پارت24 🦋 پرازخالی🦋 واکنش میلاد بعد از شنیدن حرف من انقدر ها جالب نبود که من اقای شرفی را هم شاهد
#پارت25
🦋پراز خالی🦋
تمام ماجرا را مو به مو برایش تعریف کردم. و در اخر گفتم
اگر اقای شرفی نیومده بود من بدبخت میشدم میلاد
چرا دیشب بهم نگفتی؟
ترسیدم میلاد . الانم اگر گفتم اقای شرفی گفت اگر تو بری و همه چیز و به میلاد بگی من میرم دستگاه دوربین و توسر .......
اتومبیل اقای شرفی کنارمان پارک کرد میلاد نگاهی به او انداخت و سپس به طرف من چرخید و با خشم گفت
فقط ببین چطوری حیثیت منو جلوی دوست و رفیقام بردی ؟
در خودم مچاله شدم. میلاد در ماشین را باز کرد پیاده شدو با همایون دست دادو سرگرم صحبت شد.
شیشه راکمی پایین دادم و به حرفهایشان گوش دادم
همایون میگفت
الان این حرفها فایده نداره، من این ماجرا روو همین امشب که تموم بشه خاکش میکنم و مثل یه راز تو سینه م نگهش میدارم. اما تو باید هم به فکر خودت باشی و هم ابروی خواهرت. من بعید میدونم اونها دیگه عکسی از خواهرت داشته باشن هردو گوشی هاشون و لپ تاب شهروز و ما نابود کردیم. اما فیلمشو داره که رفت تو اتاق خواب و .......
من دارم دیوونه میشم شهروز و امشب باید بکشمش
اگر قرار به دیوونه بازیه من الان زنگ میزنم ارش و امیر و مطلع میکنم و خودمو میکشم کنار.
نفسم را حبس کردم ، در ماشین را باز کردم پیاده شدم و گفتم
ترو خدا به ارش نگید من چیکار کردم.
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
میلاد تو میدونی اگر ارش بفهمه منو زنده نمیزاره .
میلاد دندان قروچه ایی به من رفت و گفت
تو خفه شو ، برگرد برو خونه .
سر جایم ایستادم و گفتم
من بدون تو برم خونه؟
صدایش را بالا برد و گفت
برو خونه کتی
من بدون تو خونه نمیرم
با غصب به طرفم امد عقب عقب رفتم و گفتم
من الان برم خونه اگر ارش منو ببینه بگم کجا بودم؟
میلاد روسری و موهایم را باهم گرفت و مرا به ماشین کوباند اقای شرفی جلو امدو گفت
الان اینکارها برای چیه میلاد؟ من دارم به سرمایه تو که تو باغ پدر بزرگه اون بی همه چیزه و ابروی خواهرت فکر میکنم و تو داری با دعوا و شلوع بازی کارو خراب میکنی . میای مثل دو تا مرد عاقل و فهمیده بریم در خونه شهروز و فیلم و ازش بگیریم ؟
میلاد در ماشین را باز کرد و رو به من گفت
سوار شو
اطاعت کردم میلاد هم سوار شد و حرکت کردیم. از ترس جرات نفس کشیدن نداشتم. کمی که رانندگی کرد گفت
خاک بر سر امیر که تو کنارش داری هر غلطی...
#پارت26
🦋 پرازخالی🦋
کردی، هرز میپری و نمیفهمه
نگاهی به من انداخت و گفت
موهاتو جمع کن تا اتیششون نزدم.
روسری ام را مرتب کردم . مقابل خانه شهروز که رسیدیم گفتم
من تو ماشین تنها میترسم
هرسه پیاده شدیم و سوار بر اسانسورشدیم مقابل خانه شهروز که رسیدیم پشت میلاد ایستادم، با وجود اینکه خیلی از او میترسیدم و میدانستم مسیر بازگشت از اینجا تا خانه حسابم را میرسد، اما به او افتخار میکردم. نگاهی به قد و قامت ورزشکاری اش انداختم .
اقای شرفی اشاره کرد که از پشت چشمی در کنار بروید تا من در بزنم . دست در جیبم کردم و گفتم
من کلید دارم
نگاه چپ چپ میلاد مرا به عقب برد .
همایون کلید را از دست من گرفت ارام در زد مدتی که منتظر ماندیم رو به میلاد گفت
شمارشو بگیر
مگه نمیگی گوشیشو شکستید به چی زنگ بزنم
به اون خطی که به خواهرت پیام داد زنگ بزن
میلاد گفته همایون را اطاعت کرد شهروز پاسخی نداد همایون دوباره در زد گوشی من در جیبم لرزید میلاد که انگار صدلی ویبره را شنیده باشد به طرفم چرخید و گفت
کیه؟
گوشی م را در اوردم شهروز برایم نوشته بود
این دو تا اشعال و بردار از جلوی در خونه من ببر تا به پلیس زنگ نزدم.
میلاد دندان قروچه ایی رفت لگد محکمی به در کوبید و با فریاد گفت
باز کن درو
همایون میلاد را نگه داشت و گفت
ساکت مردم خوابیدند نصفه شبه ها
میلاد کلید را از همایون گرفت درون در انداخت اما انگار در از ان سمت قفل شده بود. همسایه ها یک به یک در را گشودند میلاد لگد محکمی به در کوبید و در باز شد همایون سد راه او شدو گفت
بهت گفتم
دیوونه بازی در نیار
میلاد که انگار کنترل از دست خودش خارج شده باشد با فریاد فحشی بود که به شهروز میدادو او را صدا میزد همایون به یکی از مردهایی که نظاره گر انها بود گفت
اقا شما لطفا زنگ بزن ۱۱۰
با امدن نام پلیس انگار سرو کله شهروز پیدا شدو گفت
چی میگی نصفه شبی؟
میلاد همایون را کنار زدو گفت
نامرد بی وجود خواهر منو تهدید میکنی؟
خواهرت و از زیر این و اون جمع کن نصفه شبم در خونه مردم مزاحم نشو
این حرف شهروز تمام حس های وجودی م را بیدار کرد. هم خجالت کشیدم. هم ناراحت شدم. هم از تهمت او دلم شکست هم از واکنش میلاد به شدت ترسیدم میلاد همایون را کنار زد و یقه شهروز را گرفت همسایه ها به کمک امدند و ان دو را از هم جدا کردند . عقب تر امدو گفت
شهروز بیچاره ت میکنم
بیخود کر کری نخون ، خواهرت با همکاری این اقا اومدن خونه من دزدی لپ تاب منو دزدین فیلمشم هست همسایه ها هم شاهدن.
میلاد نگاهی به من انداخت و سپس با تمام قدرتش سیلی محکمی به صورت من کوباند وبا فریاد گفت
هرچی میکشم از دست تو میکشم
منی را که نقش بر زمین شده بودم از کتفم گرفت بلندم کرد و گفت
می مردی این صرت و پرتهات و دیشب میکردی؟
همایون جلو امد و گفت
اروم باش میلاد
رفته رفته سرو کله پلیس پیدا شد . با امدن او شهروز جلو رفت و گفت
این خانم و اون اقا
من و همایون را نشان دادو گفت
اومدن خونه من دزدی فیلمشونم دارم.
میلاد جلوتر رفت و گفت
این اقا با تهدید خواهر من سعی در اخازی ......
پلیس کلام همه را قطع کرد و گفت
خواهش میکنم همسایه ها همه برن داخل خونه هاشون.
همسایه ها متفرق شدند. میلاد گوشی اش را از جیبش در اورد جلو رفتم دستش را گرفتم و گفتم
به کی میخوای زنگ بزنی؟
به ارش
عسل 🌱
#پارت26 🦋 پرازخالی🦋 کردی، هرز میپری و نمیفهمه نگاهی به من انداخت و گفت موهاتو جمع کن تا اتیششون
#پارت27
🦋 پر از خالی🦋
اشک از چشمانم جاری شدو ملتمسانه گفتم
نه میلاد خواهش میکنم اینکارو نکن.
همایون گوشی میلاد را از دستش گرفت و به همراه پلیس وارد خانه شهروز شدیم. شهروز از ال ای دی خانه ش فیلم را به پلیس نشان دادو گفت
این خانم تو فیلم افتاده ، این اقا هم همسایه ها شاهدن که منو کتک زد و نگهم داشت تا اون خانم لپ تاب منو بدزده
همایون جلوتر رفت و گفت
اقایی که تو باغچه برادر این خانم کار میکنه شش ماه پیش با فریب این خانم و قول ازدواج یکسری عکس ازشون جمع کرده و دیشب با تهدید ایشون سعی در اخازی از برادرشون را داشتند ، من به طور اتفاقی داشتم با اون یکی برادرشون صحبت میکردم متوجه این موضوع شدم و......
از حرفهای انها چیزی متوجه نمیشدم. فکر اینکه الان پلیس مرا به جرم دزدی باز داشت میکند اندامم را تماما میلرزاند روی مبل نشستم صدای هق هق گریه م بلند شده بود . میلاد جلو امدو گفت
خفه شو گریه نکن
ارام رو به او گفتم
الان منو میبرن بازداشت؟
سرش را به علامت نه بالا دادو گفت
مگر من بمیرم که اینکارو کنند.
همایون جلو امدو گفت
کتی خانم گوشی تو بده ، اون فیلمی که شهروز برات فرستاده رو به همراه پیامی که داده بود بیار
به صفحه پیام شهروز رفتم نگاه متعجبی به صفحه انداختم نه پیام بود و نه فیلم.
میلاد گفت
پس کو؟
سپس رو به شهروز گفت
رفتی پاکش کردی عوضی
همایون گوشی اش را در اورد و گفت
اصلا لشکال نداره همون موقع کتایون اون پیام هارو برای من فرستاده اسکرین شاتش هم هست
سپس گوشی اش را مقابل پلیس گرفت.
عسل 🌱
#پارت27 🦋 پر از خالی🦋 اشک از چشمانم جاری شدو ملتمسانه گفتم نه میلاد خواهش میکنم اینکارو نکن. هم
#پارت27
🦋پر از خالی🦋
این که چطور ان پلیس مسن ان شب را ختم به خیر کرد و بین ما را صلح و صفا داد هیچ چیز متوجه نشدم و فقط استرس تنها شدن با میلاد را داشتم. فیلم را از دستگاه شهروز پاک کردند تعهدی از او گرفتند و از انجا خارج شدیم. مقابل خانه شهروز میلاداز همایون تشکر کرد و من بیچاره به ناچار سوار ماشین او شدم.
مدتی که رانندگی کرد تلفنش را در اورد شماره ایی را گرفت ، گوشهایم را به حرفهای او تیز کردم. تلفنش را روی پخش گذاشت مدتی بعد ارتباط وصل شدو صدای خواب الودی گفت
الو
سلام. داریوش ببخشید دیر وقته زنگ زدم .
نه خواهش میکنم چی شده ؟
باید اسب هارو امشب از مزرعه چگینی بیاریم بیرون
الان چهار صبحه ها؟
اره همین الان ضروریه
اخه دیوانه شدی مگه؟ میدونی برای جابجایی پنجاه تا اسب چند تا ماشین باید بیارم.
عسل 🌱
#پارت27 🦋پر از خالی🦋 این که چطور ان پلیس مسن ان شب را ختم به خیر کرد و بین ما را صلح و صفا داد هی
#پارت28
🦋پر از خالی🦋
جور کن ، به تمام باربری ها زنگ بزن. اگر شده سوار کارها رو بیدار کن اسب هارو سوار شن تا باشگاه ارش بیارن اینکارو بکن . من خودمم دارم میام
الان حیوونها خوابن ممکنه رم کنند
یه کاریش بکن ، منم دارم میام.
ارتباط راقطع کرد و گفت
گوشیت و بده به من
بی چون و چرا گفته ش را اطاعت کردم. ان را خاموش کرد در داشبوردش نهاد و گفت
به حضرت عباس کتی. پاتو از در خونه بیرون بگذاری. کار با ارش و امیر ندارم. ریز ریزت میکنم.
سرم را پایین انداختم و گفتم
باشه چشم.
سه تا داداش واسه تو کمه. ما اگر سی نفر هم بودیم نمیتونستیم توی چموش و جمعت کنیم.
مقابل خانه پارک کرد و گفت
پیاده شو برو تو
مکثی کردم و گفتم
بدون تو که نمیرم . الان اگر ارش بیدار شه بگه کجا بودی چی بگم؟
از ماشین پیاده شد در خانه را باز کرد و مرا تا مقابل اتاقم مشایعت کرد. حدسم درست بود در نیمه های راه ارش در اتاق خوابش را باز کرد نگاهی به ما انداخت و ارام گفت
کجا بودید شما دو تا؟
دست میلاد را گرفتم و به حالت التماس کمی فشردم . میلاد گفت
کتایون حالش خوب نبود، بردمش بیرون یه دوری بزنه حال و هواش عوض شه
اخم هایش را در هم کشید و گفت
کتی غلط کرده حالش خوب نبوده.
سپس جلو تر امدو رو به من گفت
من مگه به تو نگفتم اب بخوای بخوری اول از من اجازه میگیری بعد ، هنوز چند ساعت از حرفم نگذشته هر غلطی دلت خواست داری میکنی ؟
پشت میلاد مخفی شدم و گفتم
با میلاد بودم دیگه داداش
داداش و زهر مار، من اخر شب به تو چی گفتم کتایون؟
میلاد تچی کرد و گفت
ول کن دیگه ارش با من بود دیگه ، امشب جلو رویا ابرومون رفت . بس کن خواهشا
همین تو باعثی دیگه ، تا حالا زیر چتر حمایت امیر هر غلطی دلش میخواست میکرد حالا نوبت تو شده؟ حالا داره مخ تو رو میزنه با خودش همدست کنه؟
#پارت29
🦋 پر از خالی🦋
با ناراحتی رو به ارش گفتم
تو چرا با من اینطوری برخورد میکنی؟ من حوصله م سر رفته بود به میلاد گفتم.........
میلاد را دور زد مقابل من ایستادو گفت
تو خیلی غلط میکنی که به میلاد گفتی ببرت بیرون. و میلاد هم غلط کرد که تو رو بردت بیرون. اجازه تو دست منه و ......
کلامش را بریدم و گفتم
من دیگه پیش شماها نمیمونم. فردا زنگ میزنم بابا بیاد منو ببره شمال
اخم های ارش در هم رفت کتفم را گرفت مرا به اتاق خوابم برد و گفت
نمیخوام سرو صدا کنم رویا از خواب بیدارشه . ولی اینو بدون من دیگه به بابا هم اجازه نمیدم تورو از این خونه ببره. باید جلوی چشمم باشی
میلاد وارد اتاق شدو گفت
اره دیگه اینجا تحت کنترلی و جای موندن نیست نه ؟
یه جوری میگی تحت کنترل انگار داری با یه هرزه ایی......
سیلی ارش کلامم را برید ، دستم را روی صورتم نهادم و گفتم
خوب دارید از قدرت مردونتون استفاده میکنید و چپ و راست منو میزنیدها. چون من زورم بهتون نمیرسه منو مظلوم گیر اوردید؟
لب تخت نشستم و با گریه گفتم
صبح زنگ میزنم به بابا میگم
ارش جلوتر امدو گفت
ببین کتی، به خدا هم زنگ بزنی فایده نداره، باید همینجا بمونی و حرف من و گوش بدی. نه بابا نه امیر و نه میلاد حق اینکه تو این کار دخالت کنند و ندارن.
میلاد کمی سرجایش جابجا شدو گفت
من باید برم.
ارش به طرف او چرخیدو گفت
کجا؟ الان ساعت نزدیک پنجه؟
باید برم اسب هارو از مزرعه چگینی بیارم باشگاه خودمون
دیوونه شدی میلاد؟ تو باشگاه اگر جا بود که چنین کاری و نمیکردیم.
یه جای بهتر پیدا میکنم.
الان چی شد که نصفه شبی این فکر به سرت زد؟
شهروز.....
کمی ان و من کرد و گفت
بچه درستی نیست. به نظرم سرمایه م در خطره ، امروز اونجا رو خالی میکنم و میگردم دنبال یه جای بهتر
سپس از اتاقم خارج شد ارش نگاهی به من انداخت و گفت
گوشی به دردت نمیخوره، تلفن خانه هست. گوشیتو بده به من.
سرم را لای دستانم گرفتم و گفتم
میلاد ازم گرفت
کمی چپ چپ و اتاقم را ترک کرد. روی تخت دراز کشیدم. لعنت به این استرس و فکر و خیال، حالا که همه چیز ختم به خیر شده بود استرس سیاوش را داشتم که مبادا فردا با من تماس بگیرد و میلاد پاسخش را بدهد.
کمی فکم را ماساژ دادم. انصافا دست میلاد سنگین بود و رحمش هم کم. باز ضربات ارش کنترل شده تر بود.
چشمانم گرم شد و خوابم رفت . با صدای رویا از خواب بیدار شدم.
پاشو دیگه حوصله م سر رفت.
سر جایم نشستم رویا گفت
اینقدر گریه کردی چشمات پف کرده
عسل 🌱
#پارت29 🦋 پر از خالی🦋 با ناراحتی رو به ارش گفتم تو چرا با من اینطوری برخورد میکنی؟ من حوصله م سر
#پارت30
🦋پر از خالی🦋
برخاستم خودم را در ایینه دیدم چشمانم پف کرده بود و گونه سمت چپم هم کبود شده بود.
رویا گفت
دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا اینقدر دیر اومدی؟
سر تاسفی تکاک دادم و گفتم
همه رفتند؟
اره فقط من و توییم. منم میخواستم برم ارش گفت بمونم پیش تو ، نگرانت بود گفت حال عصبیش خرابه کار دست خودش میده .
موهایم را جمع کردم و برخاستم . و رو به رویا گفتم
دیشب هرچی که بود تموم شد اما من الان میخوام زنگ بزنم به بابام و بهش شکایت ارش و بکنم.
به سراغ تلفن رفتم و شماره پدرم را گرفتم لحظاتی بعد گفت
بله
با صدای لرزان گفتم
سلام بابا.
به گرمی گفت
سلام دخمل خودم ، چطوری بابا
بغضم ترکید و گفتم
ارش منو اذیت میکنه
بابا با نگرانی گفت
چی شده؟
دیشب من از پیش امیر میومدم خونه رفتم بنزین بزنم ، اونجا شلوغ بود داشتم میومدم تصادف شده بود تا برسم خونه دوساعت طول کشید اومدم خونه ارش منو جلوی زنش میزنه هر چی از دهنش در میاد به من میگه
امیر و میلاد مگه خونه نبودند ؟ چرا اجازه دادند تورو بزنه؟
امیر و میلاد از ارش بدترن. میلاد یه جوری زده تو صورت من فکم کامل باز نمیشه
غلط کردن ، لندهورهای عوضی، بیغیرتهای نامرد ادم مگه رو خواهرش دست بلند میکنه ؟
میلاد سوئیچم و گوشیمو گرفته ، ارش هم میگه اب بخوای بخوری باید زنگ بزنی به من اطلاع بدی ،بابا منو زندانی کردن تو خونه
الان زنگ میزنم بهشون ببینم این چه غلطیه که کردن
دلم از حرف بابا لرزید میلاد ممکن بود همه چیز را به همه بگوید برای همین گفتم
بابا اگر بهشون حرف بزنی میان منو اذیت میکنند. تو فقط به ارش بگو برای چی کتایون زدی؟ بگو منو اذیت نکنه. ترو خدا به میلاد حرفی نزن. هیچی بهش نگو
بابا محکم و قاطع گفت
هر سه تاشون غلط کردن تو رو اذیت کردند، نترس بابا من پشتتم .
برق سه فاز از سرم پرید و گفتم
امیر که اصلا منو اذیت نکرده، میلاد هم کاری با من نداره فقط ارش اذیتم میکنه
الان نگفتی مگه میلاد زده فکت .......
میلاد نه بابا ارش ، بیچاره میلاد دید من دیشب حالم بده نصفه شب منو برد بیرون چقد گردوند از دلم در بیاره
خیلی خوب بابا الان زنگ میزنم به اون قرمساق ببینم دردش چیه افتاده تو جون تو ، روزیکه گفت کتی رو با خودت نبر شمال بهش گفتم به دختر من
عسل 🌱
#پارت30 🦋پر از خالی🦋 برخاستم خودم را در ایینه دیدم چشمانم پف کرده بود و گونه سمت چپم هم کبود شده ب
#پارت31
🦋پر از خالی🦋
از گل نازک تر حق ندارید بگید.
بغضم ترکید و گفتم
بابا همش اون قضیه رو میزنند تو سر من و بهم سرکوفت میدن
گه خوردن، به اونها اصلا ربطی نداره، الان ادمشون میکنم.
مکث کرد و سپس گفت
تو چرا با امیر نرفتی باغچه ؟
ارام و با حالت لوسی گفتم
امیر منو اخراجم کرد
بابا عصبانی شدو گفت
خیلی بیجا کرده. واسه من صاحب باغچه شده دختر منو میندازه بیرون. شیطونه میگه پاشم بیام اونجا باغچه و باشگاه و اسب و کوفت و زهر مارو ازشون بگیرم ببینم چند مرده حلاجن اینقدر پررو شدن. زنگ زدن فایده نداره بابا من الان راه میفتم میام اونجا
باشه بابا مرسی
رویا را دیدم که خیره به من مانده بود ، سپس به اتاق ارش رفت و در را بست، میدانستم که قصد او از اینکار گزارش تماس من به ارش است.
بلافاصله گوشی را برداشتم و شماره میلاد را گرفتم مدتی بعد گفت
الو
ارام گفتم
میلاد
چیه کتی زود بگو ، دستم بنده
ببین میلاد من میتونستم اون قرار داد و سفته هارو ببرم بدم و اب هم از اب تکون نخوره، من نخواستم تو ضربه بخوری و اسیب ببینی .
در پی سکوت میلاد گفتم
تو هم ابروی منو نبر ، ازت خواهش میکنم راجع به گندی که من زدم با ارش و امیر و هیچ کس دیگه ایی حرفی نزنی
الان کارت با من همین بود؟
مثل یه مرد سر قولی که به من دادی باش
من چه قولی بهت دادم؟
دیشب اول قول دادی که به کسی چیزی نگی بعد من جریان و بهت گفتم. نامرد نباش زیر قولت بزنی
خیلی خوب
عسل 🌱
#پارت31 🦋پر از خالی🦋 از گل نازک تر حق ندارید بگید. بغضم ترکید و گفتم بابا همش اون قضیه رو میزن
#پارت32
🦋پراز خالی🦋
خیالم راحت باشه؟
اره، راحت باشه
مرسی ، خداحافظ
ارتباط را که قطع کردم بلافاصله تلفن زنگ خورد. با دیدن شماره ارش دلم لرزید ان را وصل کردم و گفتم
بله
با عصبانیت گفت
بله و بلا ، با کی داشتی حرف میزدی؟ نیم ساعته تلفن اشغاله
مگه اینجا پادگانه ارش؟ من باید واسه همه چیز به تو جواب پس بدم؟
کتی پا میشم میام خونه دهنتو جر میدم ها
بابابا داشتم حرف میزدم.
یه بار دیشب بهت گفتم ، یه بارم الان میگم ، بابا .....امیر و به تازگی میلاد همه هم باهم دست به یکی کنند من نمیزارم تو هر گهی دلت بخواد بخوری. شانس اوردی امروز تو باشگاه مسابقه بود والا میموندم خونه و ادمت میکردم.
مگه من چیکار کردم؟
تو خودسر و زبون دراز شدی
حرفهای بابا شیرم کرده بود. سعی کردم خودم را نبازم و گفتم
از حق خودم دفاع کنم زبون درازیه
فقط خفه شو و منو بیشتر از این عصبی نکن
نمیخوام خفه شم. میخوام حرفمو بزنم
کمی خونسردگفت
میخوای حرف بزنی؟
اره
خیلی خوب، با هم حرف میزنیم. الان کاری نداری؟
لحن او مرا ترساند و گفتم
خوب چرا اینجوری میکنی ارش، گفتی بمون خونه گفتم چشم. گفتی.......
گفتم بدون اجازه من اب هم حق نداری بخوری گفتم حق نداری به بابا زنگ بزنی اما گوش ندادی بچرخ تا بچرخیم.
#پارت33
🦋پر از خالی🦋
زنگ میزنی زه بابا شکایت منو میکنی؟ ارش منو اذیت میکنه، ارش منو جلوی رویا زده ، ارش هرچی از دهنش در میاد به من میگه، منو زندانی کرده، امیر خوبه، میلاد خوبه فقط ارش داره ادیت میکنه همش داره به من سرکوفت میزنه
اینها رو اون زن فصولت بهت گفت ؟
خیلی خوب، حالا باهم صحبت میکنیم.
ارتباط را قطع کرد برخاستم در اتاق ارش را بی مهابا باز کردم و رو به رویا گفتم
هرچی من به بابام گفته بودم گذاشتی کف دست ارش؟
رویا خیره به من ساکت ماندو من ادامه دادم
بچرخ تا بچرخیم رویا خانم. تلافی اینکارتو ببین چطوری به سرت میارم.
رویا از من رو برگرداند و من اتاقشان را ترک کردم. لحظاتی بعد خانه را بدون خداحافظی ترک کرد. به محض رفتن او شماره خانه پدری اش را گرفتم. مدتی بعد پدرش گفت
بله
به گرمی گفتم
سلام اقا رضا ، کتایونم
به گرمی و شمرده شمرده گفت
سلام کتایون خانم. خوبی دخترم؟
ممنون. راستش یه حرفی باهاتون داشتم. نمیخواستم که رویا بفهمه من به شما گفتم
چی شده؟
از اول بابام به شما گفت ما دوتا پسر مجرد دیگه تو این خونه داریم. گفته بود که درست نیست که رویا جون وقتی داداشم خونن بیاد و شب اینجا بمونه و بره پیش ارش بخوابه. البته ببخشید که من اینها رو میگم ها
مگه دیشب میلاد و امیر خان خونه بودند.
بله، بودند.
اخه رها گفت شما گفتی که میلاد و امیر شمالن
از من نشنیده بگیر ، تورو خدا یه وقت به رویا جون نگی من گفتم ها . اگر بابام هم بفهمه رویا اینجا بوده ناراحت میشه. من فقط گفتم که یه وقت خدایی نکرده کدورت پیش نیاد
نه دخترم خیالت راحت باشه.
اخه هنوز عقد هم نشدند .
ارش دیشب خودش اومد دنبال رویا وگفت من با کتی تو خونه تنهاییم. که من اجازه دادم. اگر میدونستم که امیر خان و اقا میلاد هم هستند که نمیزاشتم رویا بیاد
من به پدرم نمیگم ، شماهم ترو خدا به کسی چیزی نگو.
باشه دخترم
کاری ندارید؟
نه
خداحافظ
نفس راحتی کشیدم و تلفن را قطع کردم. برخاستم برای خودم یک لیوان چای ریختم و سرگرم خوردن صبحانه م شدم با صدای باز شدن در کنجکاو برخاستم . ارش را دیدم که تیز و سریع مسافت حیاط به خانه را پیمود . تمام وجودم را لرز برداشت. پشت اپن ایستادم و بادهان نیمه باز به او خیره ماندم وارد خانه شد . سراپایش را ورانداز کردم حدود ۱۹۰ قد داشت، از ان زمان که من به خاطر داشتم بدن سازی میرفت و هیکل ورزیده و جدابی هم داشت. کتتش را در اورد روی کاناپه انداخت . استین هایش را بالا زد ارام گفتم
سلام.
اومدم حرف بزنیم.
لب دهانم را قورت دادم و گفتم
تو که هرچی گفتی من گفتم چشم
زنگ زدی به بابا و خودتو لوس کردی اون پیرمرد و گول بزنی.
جلوتر امد من ناخواسته کمی به عقب رفتم موهایم را در دستش گرفت و گفت
همین الان میری یه قیچی میاری و این شرابی هارو از سرت میچینی میریزی دور
مویم را از چنگال او رهانیدم. و گفتم
ده سانت پایین موی من شرابیه از دیشب گیر دادی به اینها
ضربه ایی به پشت سرم زد وتحکمی گفت
کوتاشون میکنی بگو چشم
کمی عقب تر رفتم و گفتم
چشم.
#پارت34
🦋پر از خالی🦋
روی صندلی نشست و گفت
به ابروهاتم دیگه حق نداری دست بزنی، اگر خیلی دوست داری ابرو برداری و مو رنگ کنی ازدواج میکنی بعد .بگو چشم
خیره به او ماندم سرش را بالا اورد از چشمانش میترسیدم ارام گفتم
چشم.
در پی سکوت او و برای به دست اوردن دلش یک لیوان چای برایش ریختم و مقابلش نهادم . روبرویش نشستم و گفتم
ارش به خدا من دختر بدی نیستم.
نفس پرصدایی کشیدو گفت
من که نمیگم خدایی نکرده تو بدی کتی جان.
از اینکه مرا کتی جان خطاب کرده بود. خوشحال شدم ، این یعنی کمی ارام شده. حالا نیاز به دلسوزی بیشتر بود. ارامش را به گلویم اوردم و گفتم
من تو این دنیا بجز شما سه تا داداش، دیگه کی و دارم؟ این کار به نظرت درسته که تا کوچکترین اتفاقی بیفته تو با من دعوا کنی و کاری کنی من ازت بترسم؟
ارش خیره به من گفت
ای کاش میدونستی من چقدر تو رو دوست دارم و تو تا چه اندازه برای من مهمی، تو ابرو وحیثیت منی کتایون. تو ناموس منی.
داداش من به جون خودت دارم تمام تلاشم و میکنم که شماها از من راضی باشید.
صدای زنگ تلفن ارش بلند شد گوشی اش را در اورد روی صفحه نام رویا افتاد .
صفحه را لمس کرد و گفت
جانم رویا ، من خونه م....
مکثی کرد و سپس ادامه داد
خوب بین صیغه و عقد چه فرقیه ؟ مهم اینه که ماهمو میخواهیم و بهم محرمیم.
نگاهی به من انداخت و گفت
مطمئنی؟
سپس برخاست به سراغ تلفن رفت، شماره ها را وارسی کرد. ای رویای سلیته ، یه نسخه ایی ازت بپیچم که صد بار ارزوی اینو کنی اصلا با ارش اشنا نشده بودی .
ارش ارتباط را قطع کرد و رو به من با عصبانیت گفت
برای چی زنگ زدی به بابای رویا؟
خودم را تماما به بی گناهی زدم و گفتم
من ارش؟
بله تو، شماره ش رو تلفن خونه س
داشت میرفت خودش از تلفن اینجا به رها
عسل 🌱
#پارت34 🦋پر از خالی🦋 روی صندلی نشست و گفت به ابروهاتم دیگه حق نداری دست بزنی، اگر خیلی دوست داری
#پارت35
🦋پراز خالی🦋
ا زنگ زد.
چشمانش رنگ تهدید گرفت و گفت
یعنی تو زنگ نزدی به اقا رضا و بگی
که دیشب میلاد و امیر شمال نبودن و خونه بودند؟
چرا باید اینکارو کنم؟ مگه من خودم با رها هماهنگ نکردم که خونه کسی نیست
ارش خیره به من ساکت ماند و من ادامه دادم
صیغه و عقد چیه داداش میگفتی؟
هیچی، باباش گفته اگر بناست که شب تو رو ببره خونه ش کارهاش و سریع انجام بده عقدت کنه
الان مشکلشون با میلاد و امیره؟ یا با عقد شدن دخترشون؟ تا تقی به توقی میخوره میگن سریع عقد بشید یعنی به تو اطمینان ندارن؟ میخوان عقد بشه که چی بشه بابا که از اول بهشون گفت هروقت جهیزیه رویا جور شد عقد و عروسی و باهم میگیریم دیگه دردشون چیه؟ داداش تو هم خودتو نباز پافشاری کن بگو میخوام زنمو ببرم . تو خونه ت اماده س ، واسه عروسی گرفتن هم خدارو شکر مشکل مالی نداریم . بگو جهیزیه شو جور کنند میخوام زنمو ببرم از اول هم قرار روی شش ماه بود الان هشت ماه شده .
ارش سرجایش نشست . از ان روی خواهر شوهر بازی م در امدم و گفتم
مدام میگن عقد کنیم عقد کنیم خوب تو هم یه بار بگو پس چی شد این جهیزیه؟ دخترشونو نامزد نگه داشتن، هر روز هم میگن عیده، یلداست، ولنتاینه ، کوفته زهرماره و تورو مجبور میکنند ملیون ملیون طلا بخری برای رویا و کادو ببری خوب یه بار عروسی تو بگیر هم خودت راحت شی و هم تمام این هزینه هات تموم شه . تو هم دوست داری بری سر خونه زندگیت. به ارامش برسی دختر اونها رو نگرفتی که همش براش کادو بخری و یه شب هم که اومده پیشت استنطاقت کنند. ساده نباش ارش ، اینها همش نقشه های رویاست الان قهر میکنه و تو باید یه تیکه طلا براش بخری تا اشتی کنه، ماشالا هزار ماشالا راه به راه هم که داره طلا گم میکنه.
ارش به فکر فرو رفت، روی کاناپه نشست ، حالا وقتش بود که کمی روی حساسیت های مردانه ش دست بگذارم ارامتر گفتم
تو گیر میدی به ابروهای من ، این ده سانت پایین موی من که شرابی کردم و کوتاه کنم. کسی که موهای منو نمیبینه من واسه دل خودم رنگ کردم، خوب یه چیزی هم به رویا بگو .
سرش را بالا اورد و گفت
چی کار کرده؟
ارام و با احتیاط گفتم
اول فکر کردم از اینجا داره میره تولدی چیزی ، الان از خونشون زنگ زد
ارش همچنان که به من خیره بود سر تایید تکان دادو گفت
اره خونه س
پس چرا اینهمه ارایش کرد بعد رفت ؟
ارش از جایش برخاست و خانه را ترک کرد لبخند روی لبم امدو دلم خنک شده بود ، رویا به موقع زنگ زد و مرا از دست ارش نجات داد.
#پارت36
🦋پر از خالی🦋
خانه را مرتب نمودم ، کمی غدا از داخل یخچال برداشتم برای خودم گرم نمودم و خوردم. شماره م را گرفتم خوشبختانه میلاد تلفنم را هنوز روشن نکرده بود. به حیاط رفتم و خودم را با گل و گیاه سرگرم کردم. در خانه دوباره باز شد و ارش به خانه بازگشت و بی مقدمه گفت
تو دیروز اموزشگاه نرفتی؟
تمام بدنم از سوال ارش لرزید و گفتم
رفته بودم.
جلوتر امدوبا صدایی بلند گفت
چرا دروغ میگی من الان اموزشگاه بودم دیروز غیبت داشتی
کمی به عقب رفتم، هیچ پاسخی نداشتم. ارش جلو امد دسته موهای من را در دستش گرفت و گفت
تو ساعت کلاست کدوم گوری بودی؟
جیغی کشیدم و گفتم
ولم کن
مرا به داخل خانه پرتاب کرد نقش بر زمین شدم و گفتم
با دوستام رفته بودم بیرون
بالای سرم ایستاد برخاستم در حالیکه عقب عقب میرفتم ارش گفت
دوستات چه خرین؟
مکثی کرد و سپس ادامه داد
پریروز هم که اون امیر گاگول و پیچوندی و گفتی امتحان دارم رفته بودی ولنتاین بازی؟
جلوتر امد سیلی اش را خواستم با دستم مهار کنم اما قدرت ضربه او بیشتر بود و دست خودم توی صورتم کوبیده شد. وحشیانه به من حمله ور شد. عقب عقب رفتم و گفتم
چرا عصبانی میشی
با عربده گفت
جمعت میکنم سلیته . ولنتاین کدوم قبرستونی بودی؟
به خدا با دوستام رفته بودم کافی شاپ
تو گه خوردی که کافی شاپ رفتی ، میخواستی با دوستات باشی میبردیشون باغچه
اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
ارش به خدا قبول نکردند بیان . بهشون گفتم
دوستات کین؟ زنگ بزن بهشون ببینم واقعا با اونها بودی؟
نیمه نگاهی به در اتاقم انداختم و به طرف ان دویدم اما ارش از من تیز تر بود و در یک ان بلیزم را گرفت.یقه لباسم تا روی بازویم پاره شد مرا محکم به دیوار هل داد و من با صورت توی دیوار رفتم جیغی کشیدم دستم را روی صورتم نهادم خون از بینی م جاری شدو در دستانم پرشد.
به طرف او چرخیدم یقه پاره م را از شرم برادر بزرگتر م با دستم جمع کردم . خون در چشمان ارش موج میزد جلوتر امد دست من را به همراه یقه م گرفت و گفت
میکشمت کتایون.
من با دوستام بودم ارش به خدا
زنگ بزن ببینم با کدوم پدرسگی بودی .
شمارشو حفظ نیستم. تو گوشیمه، گوشیمم دست میلاده
از من فاصله گرفت. یقه م را جمع کردم. موبایلش را در اورد و گفت
کجایی میلاد؟ اب دستته بزار زمین بیا خونه گوشی این پتیاره رو هم با خودت بیار
به طرف اتاقم رفتم که گفت
کجا؟ وایسا سرجات ببی
عسل 🌱
#پارت36 🦋پر از خالی🦋 خانه را مرتب نمودم ، کمی غدا از داخل یخچال برداشتم برای خودم گرم نمودم و خورد
#پارت37
🦋پر از خالی🦋
نم .
ارام و با خجالت گفتم
لباسمو عوض کنم
سرش را پایین انداخت به اتاقم رفتم بلیزم را در اوردم و بلیز دیگری پوشیدم دست و رویم را در روشویی شستم . صدای ارش استرسم را هزار برابر کرد
بیا بیرون
از اتاق خارج شدم صندلی را نشانم دادو گفت
بتمرگ
گفته اش را اطاعت کردم. ضربه ایی به کلیپسم زد و گفت
باز کن اینو
با دلهره گفتم
واسه چی؟
صربه اش را محکم تر تکرار کرد و گفت
بازش کن
موهایم را باز کردم قیچی را از داخل کشو که اورد موهایم را در دستم جمع کردم و گفتم
چیکار میخوای کنی؟
بزنم این بی صاحباتو که اینقدر رو اعصاب منن
دو سه بار بشورم پاک میشه بخدا
جلوتر امدو گفت
دستتو بنداز
لااقل بزار برم ارایشگاه
سیلی محکمی به صورتم کوباندو گفت
دیدمت هفته پیش شال سرت کرده بودی و موهات و ریخته بودی دورت .
دستم را روی صورتم نهادم و با گریه ساکت شدم ارش بیرحمانه موهایی که چند سال بلندشان کرده بودم را تا سرشانه م کوتاه کرد و سپس گفت
از این به بعد یه دونه مو از ابروهات کم شه با من طرفی
قیچی را به کناری پرت کرد و گفت
بلند شو جمع کن این پشم سگ و از رو زمین
برخاستم با دیدن موهای کوتاه شده م اشکم دو برابر شد روی کاناپه نشست و گفت
الان میلاد میاد خونه به اون سگ پدری که باهاش زنگ میزنی و الا به خداوندی خدا خونتو میریزم.
دستانم شروع به لرزیدن کرد. بد جایی گیر افتاده بودم. در باز شد و میلاد هم به جمعمان اضافه شد وارد خانه شد نگاهی به سرو وضع من انداخت ، چشمانش را گرد کرد و گفت
چی شده؟
تمام التماسم را توی چشمانم ریختم و به میلاد خیره ماندم .
عسل 🌱
#پارت37 🦋پر از خالی🦋 نم . ارام و با خجالت گفتم لباسمو عوض کنم سرش را پایین انداخت به اتاقم رفت
#پارت38
🦋 پر از خالی🦋
ارش برخاست و رو به میلاد گفت
گوشی این افریته رو بده.
میلاد دست در جیبش کرد تمام بدنم هیستریک شروع به لرزیدن کرد گوشی را دست ارش داد. ان را روشن کرد و گفت
الان رفتم دم خونه بابای رویا ، رها میگه کتایون دیروز اموزشگاه نیومده پریروز هم امتحان نداشتیم از من خواست اگر ازت سوال کردند بگو که من اموزشگاه بودم. بهش میگم کجا بودی میگه با دوستام کافی شاپ بودم.
سپس رو به من ادامه داد
اون بی پدری که دیروز باهاش بودی اسمش چیه زنگ بزنم بهش؟
دستانم را روی صورتم نهادم و با هق هق گریه از خدا طلب مرگ میکردم . میلاد تچی کرد و گفت
من در جریانم که این دو روز کجا بوده .....
نگاهی به اندو انداختم ارش کمی گوشی مرا وارسی کرد و گفت
این گوشی نه برنامه ایی داره، نه اس ام اسی نه حتی یه شماره ذخیره شده ، سیم کارتش کو؟
سپس نگاهی به میلاد انداخت و میلاد گوشی را از دستش گرفت و گفت
داداش ، اینو ول کن من در جریانم کجا بوده. جای بدی نبوده . بیخال شو .
ارش کفری شدو گفت
با کی کافی شاپ بوده، شمارش و نداریم ادرس خونشونو که بلده منو ببره اونجا و بگه با کی بوده.
میلاد نگاه مشمئزی به من انداخت و گفت
با پریسا بوده ، منم میدونستم
ارش با کف دستش به سرشانه میلاد کوبید وبا ناباوری گفت
پریسا کیه؟
پریسا دیگه دوستم.
ارش در حالیکه حرفهایش را میکشید ضربه اش را تکرار کرد و گفت
خاک بر سرت میلاد ، تو خواهرت و با اون هرزه فرستادی کافی شاپ ؟
میلاد دستی برگردن خود کشیدو گفت
بیخیال شو دیگه . من در جریان بودم.
اخه بیغیرت هیچی ندار ، اون دختره هرجایی که از صبح تا شب تو بغل تو .......
میلاد دستش را روی بازوی ارش نهاد وگفت
داداش بیخیال شو دیگه
از کدومتون بکشم؟ از این دختره مارموز ؟ از اون امیر بیغیرت گاگول یا از تو بی ناموس .
کمی از میلاد فاصله گرفت و گفت
روز ولنتاین که پریسا تو باشگاه بود.
رو به من چرخیدو گفت
ولنتاین کدوم گوری بودی؟
میلاد مابین من و ارش ایستادو گفت
ولنتاین هم من خبر دارم کجا بوده. و با کی بوده ، تولد اون دوستش هست باباش سپاهیه
رو به من چرخیدو گفت
اسمش چی بود
ارام گفتم
فاطمه
عسل 🌱
#پارت38 🦋 پر از خالی🦋 ارش برخاست و رو به میلاد گفت گوشی این افریته رو بده. میلاد دست در جیبش کر
#پارت39
🦋پر از خالی🦋
رفته بوده تولد فاطمه ، دیشب این موصوع و بهم گفت . اون خرس رو هم واسه فاطمه خریده که اصلا کلا نتونسته بره تولد . و برگشته .
نگاهم به ارش گره خورد . خانه را ترک کرد میلاد جلو امد، دستش را به طرفم دراز کرد وگفت
بلند شو خاک بر اون سر نفهمت کنند که با یه خریت چطور زندگی همه رو بهم ریختی
دستش را گرفتم و برخاستم که میلاد گفت
دماغت چی شده؟
داشت منو میکشت
چی شده بود باز دوباره
رها فضولی کرده .
موهاتم ارش زد؟
سر تایید تکان دادم و میلاد گفت
شکل دیوونه ها کوتاه کرده
با گریه گفتم
گیر دادبه رنگ موم و بعد هم گفت
فلان جا دیدم از پشت روسری ریختی بیرون و موهامو زد. میدونی من چقدر زحمت کشیده بودم مو بلند کرده بودم؟
حقته. اونم نمیزد من میخواستم اینکارو کنم. منم دیده بودم که میریزی دور و ورت و شال سر میکنی بهتم تذکر داده بودم.
اشکهایم را پاک کردم که میلاد گفت
الان تموم شد دیگه گریه نکن.
به طرف خروجی رفت انگار دلش سوخته باشد گفت
اگه حوصلت سر میره بیا باهم بریم بیرون
نگاه خیره ایی به میلاد انداختم و گفتم
بعد نیاد بگه چرا حرف گوش ندادی
اون با من ، بیا بریم.
لباس پوشیدم و به دنبال میلاد راهی شدم در حیاط را که گشودم با ارش روبرو شدم سرش را تکانی دادو گفت
کجا انشالله؟ صد بار باید تکرار کنم که بدون اجازه......
میلاد مرا کنار زد و گفت
ولش کن دیگه بیچاره رو. قتل که نکرده. داری میکشی بدبخت و
کجا میخوای ببریش؟
یه دوری میزنم میارمش
اگر پر روش نکنی من جمعش میکنم.
میلاد دست مرا گرفت سوار ماشین کرد و راه افتاد. مدتی که رانندگی کرد گفت
یه حال درست و حسابی میخواستم از سیاوش بگیرم که گویا حساب کار دستش اومده و سر به نیست شده.
ول کن میلاد مغزم از تنش خسته ست. گور باباش
ارش یه خورده تند رفته اما تو هم حقته ها ، اخه احمق جان پارسال اون گندو بالا زدی و امسال هم این یکی
دست از سرم بردار میلاد یه دقیقه ساکت شو
عسل 🌱
#پارت39 🦋پر از خالی🦋 رفته بوده تولد فاطمه ، دیشب این موصوع و بهم گفت . اون خرس رو هم واسه فاطمه خر
#پارت40
🦋پر از خالی🦋
از پنجره کمی به بیرون خیره ماندم و گفتم
منو تهدید میکنه میگه میدمت به ابراهیم.
خنده میلاد حرصم را در اورد وبا غیض گفتم
به چی میخندی الان؟
به اینکه زن ابراهیم شی باید هرروز بری اردک چرونی و سبزی چینی و ......
سپس با قهقهه ادامه داد
روستاهم خوبه کتی، هوای پاک ساکت، مردمان بیشیله پیله
از لحن میلاد خنده م گرفت و گفتم
اره مهیا رو هم میگیریم برای تو ، تو هم بیا پیش من تنها نباشم.
خندیدو گفت
مهیا که بد نیست، هم بچه ساله هم خوشگله ، میگیرمش میارمش تهران ، اما تو زن ابراهیم بشی باید بری تو روستا
سپس قهقهه ایی زد و گفت
ارش این حرف و از کجاش در اورد به توزد؟
مکثی کرد و گفت
میتونی ابی هم صداش کنی
حال خوش میلاد خنده بر لبانم اورد و گفتم
زهرمار
مدتی به سکوت گذشت که میلاد گفت
اون مرتیکه چگینیه بزرگ زنگ زد بهم و کلی دری وری نثارم کرد که تقصیر منه حرف شهروز و گوش دادم با تو اجاره نامه ننوشتم سه ماه اسبهاتو تو یونجه های من چروندی حالا هم برشون داشتی و بردی من محلش ندادم که شهروز زنگ زد گفت گوشیمو لپتابمو و حقوق این ماهمو باید بهم بدی ، کلی فحشش دادم و اون گفت
من یه ادم اب از سر گذشته م هم لپ تابمو از دست دادم. هم گوشیمو و هم شغلمو تلافیشو سرت در میارم
خوب پولشو بهش بده لپ تاب من و گوشیمم بهش بده
غلط کرده ، دیگه هیچی بهش نمیدم از کنار من داشت ماهی پنج شش ملیون در می اورد . کمش بود مگه ؟ نقشه واسه اسب های من کشیده.
صدای زنگ تلفن میلاد بلند شد.
نگاهی به صفحه انداخت و گفت
امیره
رو ایفن جواب بده پلیس جریمه ت نکنه.
صفحه را لمس کرد و گفت
جانم امیر
امیر با ناراحتی گفت
مگر اینکه من دستم به اون اشعال نرسه. اتیشش میزنم
میلاد متعجب گفت
کی و میگی؟
اون کتایون بی شرف که باعث ننگ و بی ابرویی ما شده
صورت خودم را چنگ زدم . میلاد گفت
چی شده؟
دیشب اخر وقت من حساب کتاب سیاوش و دادم و جوابش کردم. نگوکتی که مگر دستم بهش نرسه شش ماهه با این پسره رفیق شده. اومده میگه خواهرت گوشی من و دزدیده. من هرچی اینجا در اوردم خرج خواهرت کردم. پولهای منو بدید برم.
دستانم را روی صورتم نهادم میلاد گفت
چرت میگه . کتی اینکارو نمیکنه
ابرومو برد.
ضر میزنه، چون تو جوابش کردی میخواد ضرت و پرت کنه که.....
اول منم همین فکر و کردم ، یادته دوماه پیش کتی یه اکواریوم اورد گذاشت گوشه اتاقش و گفت خریدمش؟
میلاد ارام گفت
اره ، هنوزم تو اتاقشه
فاکتور اکواریومه دست سیاوش بود. یه سرویس هم میگفت خریدم نقره س، تو میگفتی نه استیله فاکتور اونم دست سیاوش بود. روی یه لیوان داده بودند عکس دونفرشون و چاپ کرده بودند اونم اورد کوبید روی میزم. جلوی کارگرهای باغچه از خجالت مردم و زنده شدم. حیثیت برام نمونده ، همایون شرفی هم نشسته بود جلوی اون سیاوش منو سکه یه پول کرد.
در پی سکوت میلاد گفت
حالیته چی میگم یا نه؟
میگی چیکار کنیم؟
دلم میخواد کتایون و بنشونم مقابلم و بهش بگم اخه ادم عوضی ، من اینهمه به تو خوبی کردم. اینهمه هواتو داشتم. این کار درسته که تو با ابرو و حیثیت من بازی کنی و بری با کارگر رستوران من بریزی روی هم؟ الان دلم میخواد زمین دهن باز کنه و من دیگه هرگز نه همایون و ببینم، نه هیچ کدوم از کارگرهامو
میلاد خیره به مقابلش ماندو سپس گفت
حالا صحبت میکنیم با هم.
سپس ارتباط را قطع کرد به روبرو خیره ماندم. همانیکه میترسیدم شد ، ابرو و حیثیتم رفت.
میلاد کمی رانندگی کرد و سپس گفت
بد کردی کتی
#پارت41
🦋 پراز خالی🦋
رو به او با دلواپسی گفتم
چیکار کنم؟
سری تکان دادو گفت
درست که دیگه عمرا نمیشه. ولی انگار کار خوبی نکردی به بابا زنگ زدی، تو بابارو بر علیه ما شوروندی و وقتی بابا بیاد بفهمه چیکار کردی ابروی خودت میره .
خیره به دستانم ماندم . هرچه می اندیشیدم راه به جایی نمیبردم.
دوباره صدای زنگ موبایل میلاد بلند شدو اینبار ارش بود.
جانم داداش
ارش با عصبانیت گفت
میلاد اینکارت درسته به نظرت؟
میلاد متعجب گفت
کدوم کار؟
تو قضیه رو میدونستی
در پی سکوت میلاد گفت
الان کتی پیشته؟
اره
بردار بیارش باشگاه صحبت میکنیم باهم.
چشمانم از ترس در حالت انفجار بود رو به میلاد گفتم
بگو نمیاد
میلاد گوشه لبش را گزید و گفت
ول کن داداش بیخیال شو، هرچی بوده گذشته.
با امیر حرف زدی تو؟
اره من همه چیز و میدونم، دیشب نصفه شب، کتی بهم گفت
تلفنت که روی ایفن نیست
چرا اتفاقا هست
یه لحظه درش بیار
میلاد گفته او را اطاعت کرد . کمی به ارش گوش دادو گفت
باشه ، باشه.
ارتباط را قطع کرد با احتیاط گفتم
کجا میری میلاد
گوشه لبش را گزید و گفت
باشگاه
منو میبری تحویل ارش بدی؟
نفس پرصدایی کشیدو گفت
نمیزارم اذیتت کنه خیالت راحت.
اون منو میکشه، تو داری منو میبری پیشش؟
منم چاره ایی ندارم کتی ، تو قابل
#پارت40
🦋پر از خالی🦋
پیش بینی نیستی ، الان ولت کنم به حال خودت یا ببرمت خونه بری گند بزنی تکلیف چیه؟ فرار کنی بری من جواب ارش و امیر و چی بدم ؟
مگه من دختر فراری م
ارش میگه بیارش اینجا چشممون بهش باشه شب بابا بیاد تحویلش بدیم و بگیم هرکار صلاحته خودت باهاش بکن
هاج و واج گفتم
یه جوری دارید در مورد من صحبت میکنید که انگار من چه جنایتی کردم. من فقط گول اون عوضی رو خوردم
میلاد به حالت تمسخر گفت
دقت کردی سالی یه دفعه گول یه عوضی رو می خوری؟
سرم را پایین انداختم به طرف باشگاه که پیچید گفتم
اون وحشیه، منو میزنه ، الان میخوای منو ببری بدی به اون ؟
من هستم نمیزارم اذیتت کنه
وارد باشگاه شد و مقابل دفتر متوقف شد. میلاد از ماشین پیاده شد من گفتم
من اینجام دیگه، در ماشین و قفل کن که فرار نکنم
پیاده شو عصبانیش نکن ، داره نگاهمون میکنه
من میترسم
برج زهرمار شده ، میزنه از وسط دونیمت میکنه ها، کارگرهارو هم رد کرده رفته الان فقط ما سه تاییم.
به ناچار پیاده شدم. ارش پشت میزش نشسته بود. میلاد در باز کرد پشت او وارد دفتر شدم بازویش را گرفتم و خودم را پشت اوپنهان کردم
ارش برخاست و گفت
میلاد تو خجالت نمیکشی؟ عوضی تو میدونستی و چیزی نمیگفتی؟
میزش را که دور زد میلاد خواست حرکت کند که من او را سفت نگه داشتم.
ارش نزدیکمان امد و میلاد گفت
منم دیشب فهمیدم
همون دیشب عاقلانه ش این نبود که به جای همایون شرفی منو یا امیر و میبردی و ابرومون و نمیبردی؟
ارش بیخیال شو دیگه
ارش با فریاد گفت
اخه خاک بر اون سرت کنند. بیغیرت هیچی ندار چنین مسئله ایی رو ادم میره به یه غریبه میگه؟
میلاد با لحن معترضی گفت
چیه واسه خودت داری تخت گاز میری ، همایون قبل از من میدونسته اوضاع از چه قراره
ارش میلاد را دور زد و گفت
تو بجای اینکه به یکی از ماها بگی دردت چیه و گندت چیه رفتی به رفیق من گفتی؟
ارش را به موازات میلاد دور زدم تا اصلا با اوچشم تو چشم نشوم.
ارش بازوی میلاد را گرفت و گفت
برو کنار
میلاد سینه اش را صاف کرد و گفت
کتی به همایون نگفته، همایون خودش متوجه شده گویا از باغچه که راه میفتند متوجه بیقراری و پریشونی کتی میشه و شک میکنه، از اونجا که اونم میرفته خونه ش ، پشت به پشت کتی حرکت میکنه ، خودش گفت با اون حالیکه خواهرت داشت من ترسم از این بود که نکنه تورا اتفاقی براش بیفته و وقتی دیدم اونوقت شب داره به سمت پایین شهر حرکت میکنه دنبالش رفتم و تعقیبش کردم متوجه شدم.
ارش در یک لحظه میلاد را کنار کشید و رو به من با فریاد گفت
تو خونت حلاله کتایون.
جیغی کشیدم و در خودم مچاله شدم . ارش چنگی به شالم زد سپس تکانی به من دادو گفت
چرا اونموقع که داشتن تهدیدت میکردند به من نگفتی؟
خودم را رهانیدم و رو به ارش گفتم
یه نگاه به اخلاق و برخوردت کن بعد چنین توقعی از ادم داشته باش
من به قول تو سگ اخلاقم به امیر و میلاد میگفتی
#پارت41
🦋پر از خالی🦋
سرم را پایین انداختم ، ترسم را کنار گذاشتم و گفتم
نمیخواستم ابروم جلوی شماها بره،تمام تلاشمو کردم که خودم درستش کنم اما نشد.
سیل اشک از چشمانم روان شدو گفتم
اگر یکم اخلاق و برخوردتون و با من خوب میکردید شاید اینطوری ابروی هممون نمیرفت
ارش که انگار کفری شده بود گفت
ابروی هممون نمیرفت نه بفرمایید ابروی همتون و نمیبردم.
سپس جلوتر امدو گفت
ازما انتظار داری باهات همکاری کنیم تا تو دوست پسر بازی کنی؟ تو وقتی قد یه نخود تو کله ت عقل نیست و میری با خواننده باغچه داداشت رفیق میشی چه انتظاری از من داری؟
اشکهایم را پاک کردم و پاسخی نداشتم که به او بدهم.
در باز شد. سرم را بالا گرفتم با دیدن امیر لبم را گزیدم و دوباره سرم را پایین انداختم که امیرباعصبانیت گفت
ما با تو چیکار باید بکنیم؟
از خجالت در حال اب شدن بودم دلم میخواست زمین دهن باز کند و مرا ببلعد. ارش رو به امیر گفت
تو چرا شش ماهه کتی کنارت داره این گه و میخوره و نفهمیدی؟
امیر مکثی کرد و سپس رو به من گفت
تو گدای یه سرویس نقره و یه اکواریوم بودی که من جلوی سی تا زیر دست اون حرفها رو از یه اسمون جل یک لاقبا بشنوم؟
ارش رو به من گفت
خاک بر اون سرت کنند ، بی ارزش بی مقدار .
امیر لیوان را از مشمای در دستش در اورد و گفت
تو توی خونه سیاوش چه علطی میکردی؟
میلاد از لب میز پایین پرید و تیز لیوان را از دست امیر گرفت و گفت
چی؟
نگاهی به عکس من و سیاوش که کنار یک تابلوی ببر انداخته بودیم انداخت . سپس نگاهی به من انداخت نگاهش تمام وجودم را لرزاند بریده بریده گفتم
ببب...خخخخدا مممهمونی بود . فقط من نننبودم زززیاد بودیم.
میلاد لیوان را به طرف صورت من پرت کرد دستم را مقابل صورتم گرفتم لیوان چینی با اصابت به ساق دستم خورد شدو ساعد دستم را برید . امیر یورش او به طرفم را کنترل کرد میلاد یقه امیر را گرفت و با عربده گفت
چرا جلومو میگیری؟ چرا نمیزاری بکشمش؟
سپس با پیشانی اش توی صورت امیر کوبید و گفت
تو باعث شدی . تو کردی امیر صدهزار بار بهت گفتیم اینو نبر تو باغچه ، اونجا جای این نیست.
من با هق هق گریه نظاره گرشان بودم ارش انها را از هم سوا کرد و گفت
به هم نپرید، بسپریدش به من، مداخله نکنید، من درستش میکنم. سر همون خرس کوفتی که تو ماشینش بود اگر امیر دخالت نکرده بود من ته این ماجرا رو همونجا در می اوردم.
سپس رو به میلادبا کنایه گفت
اقایی که امروز برداشتی گوشی خواهرتو کلا پاک کردی میدی دست من. اقایی که میگفتی دیروز با پریسا بوده و روز قبلش هم من میدونستم تولد فاطمه قراره بره ، یه نگاه به خواهرت بنداز
سپس اشاره ایی به من کرد و گفت
ساپورت پوشیده . مچ پاش بیرونه کفش هاشو ببین. یه مانتوی جلو باز تنشه، و یه شال نازک که همه موهاش معلومه . حالا بماند که از سرتاپاش و هزار رنگ کرده . الان رگ غیرتت زده بیرون و داری خودتو جر میدی این خانم و با این سرو وضع کی از خونه اورده بیرون؟
سپس رو به میلاد چرخیدو گفت
میمردی یه نگاه بهش می انداختی و میگفتی برگرد برو تو یه چیز مرتب تنت کن؟
در کنار دیوار روی زمین نشستم ، لیوان ساعد دستم را پاره کرده بود و خون از دستم میچکید.
#پارت42
🦋پراز خالی🦋
ارش ان دو را نشاندو گفت
خوشبختانه خودش جلو جلو زنگ زده به بابا و شکایت منو کرده، شما دوتا اگر پشت منو خالی نکنید من جواب بابارو میدم و اینو ادمش میکنم.
نگاهی به اندو انداختم . امیر سرش را لای دستانش گرفته بود و به زمین نگاه میکرد . میلاد از فرط خشم کبود شده بود و رگهای پیشانی اش قابل رویت بود.
با پایین مانتوی سبز رنگم خون دستم را پاک کردم بریدگی عمیق بود و به شدت میسوخت . نگاهی به میز انداختم جعبه دستمال کاغذی روی میز بود با ترس و دلهره برخاستم هر سه تاشان مرا با نگاه دنبال میکردند. چند دستمال برداشتم و روی دستم نهادم امیر گفت
چی شده؟
نگاهی به او انداختم و گفتم
دستم برید
بیا ببینم .
امیر کنار میلاد نشسته بود نگاهی به او انداختم و گفتم
ولش کن
سپس به عقب رفتم امیر برخاست و گفت
ببینم دستتو
دستم را گرفت دستمالهارا برداشت و رو به میلاد گفت
جعبه کمکهای اولیه کجاست؟
اشاره ایی به دیوار کرد من گفتم
نمیخوام امیر ممنون
ارش که تمام این مدت از پنجره بیرون را مینگریست چرخید نگاهی به او انداختم سرم را پایین انداختم جلوتر امدو گفت
اون نگین مسخره رو هم از توی دماغت د میاری
دستی بر پرسینگ بینی م کشیدم و گفتم
باید برم خود دکتره درش بیاره
ارش با اخم به من نگاه کرد و گفت
باز کن ببینم دهنتو .
لبم را از داخل گزیدم و سرم را پایین انداختم با پشت دستش توی دهانم کوبیدو گفت
باز کن دهنتو
چشمانم پر از اشک شد نگاهی به چشمانش انداختم و گفتم
اونم برمیدارم. باید برم پیش دندون پزشک چسبونده اونجا کنده نمیشه به خدا
پوزخندی زد از من فاصله گرفت و گفت
معلوم نیست ادمی زاده یا کلاغ ، یه نگین رو دماغشه یه نگین رو دندونشه ، امیر جلو امد بتادین را که در اورد هینی کشیدم و گفتم
نمیخواد
بی اهمیت به من بتادین را باز کرد و گفت
دستتو بیار جلو
از سر ناچاری دستم را جلو بردم بتادین را روی زخمم خالی کرد جیغ خفیفی کشیدم و با دست دیگرم اشکهایم را پاک کردم.
امیر دستم را باند پیچی کرد و من روی صندلی نشستم که میلاد گفت
الان چرا اینجا نشستیم راه بیفتید بریم خونه دیگه
هردوپیشنهادش را پذیرفتند . دلم میخواست با امیر هم سفر باشم اما ارش انگار خیال رهایی مرا نداشت.
خوشبختانه میلاد قصد نداشت اتومبیلش را به خانه بیاورد.
کنار ارش نشست و من هم در صندلی عقب خودم را جاکردم. به خانه بازگشتیم. امیر برایمان املت درست کرد گوشه ایی نشستم ارش گفت
بلند شو بیا یه چیزی بخور
سرم را به علامت نه بالا دادم. بیشتر اصرار نکرد و نهارشان راخوردند. نگاهم را در خانه چرخاندم هر سه عصبی و خشمگین بودند وبه گوشه ایی خیره شده بودند. باباز شدن در دلم خالی شد. اتومبیل بابا وارد حیاط شد. اشک در چشمانم جمع شدو گفتم
من الان خیلی شرمنده م ازتون معذرت میخوام. بخدا قول میدم بشم همونی که شماسه تا میگید.
ارش بی اهمیت به من
#پارت43
🦋 پر از خالی🦋
وخواهش هایم خانه را ترک کرد . با میلاد که به هیچ عنوان نمیشد حرف زد، رو به امیر گفتم من الان چند روزه تو استرسم و مدام دارید منو سوال جواب میکنید اینهمه هرکدومتون دستتون رسیده من و زدید هنوز دلتون خنک نشده؟ الان تمام اون سول جوابها رو باید باباهم بکنه خوب من دیگه طاقت ندارم. ابروی منو نبرید.
در باز شد بابا وارد خانه شدند. با دیدن او بغضم ترکید و با هق هق گریه برخاستم به اغوش او رفتم بابا مرا بوسید سپس گفت
دستت چیشده؟
با انگشت اشاره م میلاد را نشان دادم و گفتم
اون زده
بابا نگاهی مملو از خشم به میلادی که به جهت عرض ادب برخاسته بود انداخت میلاد گفت
سلام.
سلامش را هم پاسخ نداد. روسری ام را در اوردم و گفتم
موهامم اون قیچی کرده
بابا با دیدن من هینی کشیدو گفت
کدوماشون؟
اشاره ایی به ارش کردم و بابا رو به او گفت
تو غلط کردی موی دختر منو قیچی کردی
ارش دندان قروچه ایی رفت و گفت
اول بپرس چرا بعد بگو.......
بابا با کلافگی گفت
هرکاری هم که کرده باشه تو حق نداشتی موهای دختر منو قیچی کنی
ارش با ناباوری گفت
بابا تو اصلا میدونی کتی چی کار کرده؟
صدای بابا بالا رفت و گفت
گفتم هرکاری که کرده تو حق نداشتی اینکارو کنی
ارش دستی بر موهایش کشیدو گفت
پدر دختر بازی هاتون همینکه نرسیدید شروع شد. ؟
این کار خیلی معنی بدی میده ، بدکاره ها رو موهاشونو قیچی میکنند
ارش با فریاد گفت
بدکاره س، با خواننده باغچه امیر رفیق شده خونشم رفته
بابا مبهوت به من خیره ماند و من با هق هق گریه روی مبل نشستم و گفتم
به خدا اینطوری نیست که ارش میگه
بابا روی کاناپه نشست و رو به میلاد گفت
برو دوتا چای بردار بیار
میلاد نگاهش را در جمع گرداندو گفت
دختر خونه رو میگن بره چای بیاره یا پسر و؟
#پارت44
🦋پرازخالی🦋
اگر نمیری خودم برم.
میلاد یک سینی چای اورد و تعرف کرد بابا رو به من گفت
چی شده بابا جریان چیه؟
من به زمین خیره ماندم و ارش ریز به ریز وقایاع را تعریف کرد.و من هر دقیقه بیشتر در خودم فرو میرفتم ، حرفهای ارش که تمام شد بابا ر به امیر گفت
ببینم ، تو هرکی از راه برسه استخدامش میکنی؟
امیر متحیر گفت
الان من مقصر شدم؟
بابا رو به میلاد گفت
برای چی رفتی یه منطقه دور جا اجاره کردی ولسه اسبهات ؟
میلاد هم مانند امیر با تعجب به بابا خیره ماندو بابا رو به ارش گفت
اونروز که بهت گفتم من دارم میرم شمال دخترمم میبرم تو گفتی خودم مواظبشم. اینطوری قرار بود به دختر من از برگ گل نازک تر نگی؟ پاشم بزنم اون دستتو قلم کنم تا دیگه روی خواهرت بلند نشه؟ نگاه تو صورتش بنداز ؟ پای چشم بچه من و زدی کبود کردی، اینقدر فشار عصبی بهش اومده رنگ به صورتش نیست. چشماش باد کرده از بس گریه کرده
ارش با کلافگی برخاست و گفت
بس کن بابا، دخترت بیحیا شده، حیثیت مارو برده اونوقت تو داری طرفداریشم میکنی؟
دختر من خطا کرده، خطاشم فقط به پدرش مربوطه نه شماها .
میلاد دست برکمرش زد و رو به بابا گفت
پس ما این وسط.......
تو خفه شو میلاد که از دستت حسابی شاکی م. لیوان پرت کردی به خواهرت دستش بریده؟ نمیگی اگر میخورد تو صورتش چه بلایی به سرش میومد؟
امیر دستی لای موهایش کشیدو ارام گفت
بابا اینطوری نگو تو دوروز دیگه میری و ما جلو دار کتی نمیشیم. حیثیت ما سه تا رو برده دیگه روم نمیشه تو صورت دوست و اشنا نگاه کنم.
حیثیت و ابروی شما رو کتی نبرده، خودتون با بی اهمیتی هاتون برده ، شش ماهه که این داره خطا میره شما سه تا گردن کلفت کنارشید و نفهمیدید ؟
خاک بر اون سرتون کنند. سراتون کردید تو خشتکهاتون یه موقع حواستون جمع شده که کار از کار گذشته؟
ارش رو به پنجره ایستادو گفت
زیاد به ما نگاه نکن . یکمم به دخترت نگاه کن. یه نگین رو دماعش ، یه نگین رو دندونش، موهاشو من زدم خوب کاری هم کردم دختر مجرد مگه مو شرابی میکنه؟ مگه ابرو بر میداره؟
همش از خوش غیرتیه خودتونه
حرف بهش میزنیم شاکی میشی، بعد رو چه حساب از خوش غیرتیه ما شده؟
من میگم همون اول که داره اشتباه میکنه جلوشو بگیر، تو نشستی این هرکار دلش خواسته کرده، حالا میزنیش؟ زدن چه فایده ایی داره؟ شماها در واقع باید خودتون رو بزنید که حواستون به خواهرتون نبوده .
بابا این را گفت و بلند شد دست من را گرفت برخاستم مرا به طرف حیاط برد که ارش گفت
#پارت45
🦋پراز خالی🦋
نگاش کن همیشه خدا شلوارش یه وجب بهش کوتاهه
به همراه بابا به حیاط رفتیم زیر الاچیق که نشستیم گفت
اینکارها چیه که انجام دادی؟
سرم را پایین انداختم و سکوت کردم بابا ادامه داد
اینکه من طرفداریتو کردم و بهشون گفتم
چرا روت دست بلند کردند یه وقت رو ت و زیاد نکنی ها اتفاقا از حقت کمتر هم بوده. من اگر دعواشون نمیکردم تو دیگه اینجا اسایش نداشتی.
مکث کردو سپس ادامه داد
من فردا باید برگردم برم شمال. تو هم هرچی که داداشهات گفتن میگی چشم فهمیدی؟
سر تایید تکان دادم و بابا ادامه داد
اختیار و اجازه تو کلا دست برادرهاته . این نیست که من شمال کار دارم و بالا سرت نیستم تو هر غلطی دلت بخواد بکنی و هر گوری دوست داشته باشی بری ، دختر باید یکم حیا داشته باشه، چهار روز دیگه هیچ خری نمیاد بگیرتت. این دفعه دومه که داری ابرو ریزی میکنی، اینطوری خودت بدنام میشی . تو به اینده خودت فکر نمیکنی؟ به اینکه با کارهایی که کردی دیگه کی میاد تورو بگیره . همین الان ما اگر بخواهیم واسه امیر و میلاد بریم خاستگاری سراغ کسی مثل تو میریم؟
من همچنان سر افکنده بودم و بابا ادامه داد
هیچی نمیخوای بگی؟
قطره اشکی که از چشمم جاری شد را پاک کردم و گفتم
من خراب کردم بابا نه؟
بابا خیره به من پاسخی ندادو من گفتم
گولم زد عوضی، به من گفت میام خاستگاریت
بابا اخمی کرد و گفت
مگه هرکس از در این خونه بیاد تو من بهش رختر میدم؟
سیل اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
منو حبسم کردن تو خونه، گوشیمم ازم گرفتن
خیلی کار خوبی کردند. میخوای کجا بری؟
بابا چرا همه کار واسه پسرهات میکنی خوی یه مغازه هم واسه من بزن
بابا سرش را به علامت نه بالا دادو گفت
قبلا هم بهت گفتم زیر نظر برادرهات و با اونها فقط حق داری بری سرکار
خوب اونها منو نمیبرن
خوب نبرن. بگیر بشین تو خونه
من تو خونه حوصله م سر میره
بی خود حوصله ت سر میره، بشین تو خونه تا یه خاستگار درست حسابی برات بیاد ردت کنم بری، تو داری دردسر میشی.
سرم را پایین انداختم بابا برخاست و مرا به داخل خانه برد و گفت
در مورد این موضوع دیگه کسی حق نداره حرف بزنه. من شمال زیاد کار دارم فردا صبح برمیگردم، وای به حالتون اگر کتی زنگ بزنه و بگه شماها دارید سرکوفتش میدید و .....
ارش چرخی در خانه زدکلام بابا را بریدو گفت
داری میری کتی و هم با خودت ببر
بابا فکری کرد و
#پارت46
🦋پر از خالی🦋
سپس سکوت کرد ارش ادامه داد
بمونه اینجا شرایط چیزیه که من میگم. بدون اطلاع من حق نداره یک لیوان اب بخوره. بیرون رفتن و گوشی دیگه تموم شد . کلاس هم حق نداره بره. اگر مخالفی بابا جان با خودت ببر شمال .
بابا رو به ارش گفت
کتی اینجا میمونه ، قانون و من میگذارم. و تو فقط اجرا میکنی . مثل سابق به زندگی و کارهاش ادامه میده و از این به بعد.....
شرمندتم بابا دخترت و بردار ببر ، من نمیتونم قبول کنم که خواهرم اینکارهارو انجام بده و هیچی بهش نگم.
بابا سکوت کرد و امیر ادامه داد
من خودم این مدت همیشه طرفدارش بودم و حمایتش میکردم اما واقعا دیگه نمیخوام کتی بیاد باغچه سر کار .
میلاد هم سکوتش را شکست و گفت
ما حرفمون با ارش یکیه بابا یا کتایون و ببر یا اینکه هرچی ارش بگه همونه.
بابا کمی جمع را نظاره کرد و گفت
کسی دیگه حق نداره رو دختر من دست بلند کنه. قلم میکنم دستی و که بخواد خواهرشو بزنه.
ارش سری تکان دادو گفت
با این شرایطی که من میگم اگر خودش قبول میکنه بمونه و اگر هم نه بر دار ببرش
بابا نشست و گفت
چه شرایطی؟
ارایش بی ارایش، ابرو برداشتن تعطیل، لباسهاشو میاره میزاره وسط هرکدوم من تایید کردم و بر میداره و بقیه سطل اشغال، گوشی بی گوشی، ماشین بی ماشین، میتمرگه تو خونه سر کار و کلاس هم نمیره.
نگاهی به ارش انداختم و گفتم
پس چیکار کنم؟
همه ساکت شدند نگاهی به امیر انداختم رویش را از من برگرداند میلاد هم که کلا با غضب به من نگاه میکرد.
رو به بابا گفتم
اینها یه خدمتکار واسه خودشون میخوان
خوب پاشو راه بیفت باهم بریم شمال.
نگاهی به ان سه انداختم و با گریه و دلی شکسته گفتم
من برم پیش مریم و چپ و راست تو مخم بره دلتون خنک میشه؟ باشه دیگه من بینتون اضافه م.
سپس برخاستم و گفتم
من یه اشتباهی کردم ، هرکدومتون جدا جدا منو زدید و استنطاقم کردید. به هرکدومتون هزار بار گفتم غلط کردم و اشتباه کردم. دارید منو از خونتون بیرون میکنید، اگر مامان زنده بود من اینطوری مزاحم همه نبودم که بابا بیرون بهم بگه با برادرات کنار بیا و بمون شماها هم دست به یکی کنید منو بفرستید پیش مریم. باشه میرم من بینتون اضافه م .
سپس به اتاق خوابم رفتم . و کیف بزرگی برداشتم لباسهایم را درونش ریختم صدای قریژ در امد ، سرم را برگرداندم نگاهی به او انداختم و به کارم ادامه دادم میلاد گفت
یعنی نمیتونی حرفهای آرش و گوش بدی؟
سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم
من حرفشم که گوش کنم هر دقیقه میخواد ازم ایراد بگیره
میلاد با دلسوزی گفت
بری اونجا هم مریم اذیتت میکنه
لباسم را روی صورتم گرفتم و با های های گریه گفتم
چیکار کنم؟ کجا برم؟
برو شرایط ارش و قبول کن بمون همینجا، اون الان عصبیه یکی دوهفته بگذره اروم میشه.
نگاهی به میلاد انداختم و او گفت
از یکی دوهفته دیگه. من حمایتت میکنم .
اب دهانم را قورت دادم و گفتم
باشه
سپس برخاستم از اتاق خارج شدم. همه نگاهم کردند و من ارام گفتم
باشه، هرچی ارش بگه گوش میدم.
ارش برخاست وارد اتاقم شد و گفت
لباسهاتو بریز وسط
گفته اش را اطاعت کردم و او یک به یک لباسهایم را نگاه کرد و از بین انها چند تایی را جدا کرد و بقیه را با خودش برد.
#پارت47
🦋پر از خالی🦋
من ماندم و دودست مانتو و شلواراداری و مقداری لباس خانگی. و ابرویی که دیگر تمامش مقابل خانواده م رفته بود.
بابا هم رخت سفر بست و به سوی همسر جدیدش رفت.
انقدر از خودم و سه برادرم شرمنده بودم که دلم نمیخواست توی صورتشان نگاه کنم. به خصوص اینکه انها متوجه شده بودند که من احمق به خانه سیاوش هم رفته بودم.
ای کاش لابه لای انهمه استنطاقی که شدم لااقل از من میپرسیدند چرا به انجا رفتم تا من توضیح دهم که یک دورهمی دوستانه بود. تا بگویم که خواهر سیاوش به همراه همسر و فرزندانشان هم انجا بودند. بگویم غیر از من چند دوست سیاوش هم با نامزدهایشان امده بودند.
روزهارا به تنهایی سر میکردم و شب ها طبق دستور ارش حق اینکه تنها در اتاقم بنشینم را نداشتم و در اشپزخانه روی نهار خوری میشستم. و نظاره گر جمع سه نفره شان که فوتبال میدیدند یا باهم صحبت میکردند و میخندیدند میشدم.
شب تولد میلاد بود. امیر برایش یک مهمانی خانوادگی گرفته بود.
کیک و میوه را از قبل گرفته بود و مشغول به راه کردن بساط جوجه کباب بود.
نگاهی به دو جعبه کادویی روی میز انداختم. بغض راه گلویم را بست خوب بی انصافها مرا در خانه زندانی کردید لااقل از طرف من هم کادویی برای میلاد میگرفتید تا من شرمنده نشوم.
به اتاقم رفتم نگاهی به وسایلم انداختم تمامش دخترانه بود. و چیزی برای کادو دادن به او نداشتم .
لب تختم نشستم اشک از چشمانم جاری شد. ان را پاک کردم و به چاره کارم می اندیشیدم و هرچه فکر میکردم به بی چارگی خودم بیشتر پی میبردم . در باز شد بدون اینکه به در نگاه کنم میدانستم که ارش است و امده دوباره تذکر دهد که من حق ندارم در اتاقم تنها بنشینم.
صدایش زخم بر دلم بود. زخمی که خودم مسببش بودم.
باز اومدی یه گوشه تنها نشستی؟
برخاستم به او نگاه نمیکردم تا متوجه گریه م نباشد. به طرف خروجی رفتم. دستی به صورتم کشیدو گفت
داری گریه میکنی کتی
چانه لرزانم را کنترل کردم و خودم را از نوازشش پس کشیدم و گفتم
نه گریه نمیکنم
چشمات خیسه
از کنارش گذشتم وحرفی نزدم.
از اتاق بیرون رفتم بدنبالم راهی شد. اخ که چقدر نفهم بود. دست از سرم بردار دلم نمیخواد راجع به غمم به تو توضیح بدهم. وارد اشپزخانه شدم یک لیوان اب نوشیدم و او گفت
خوب چته اعصابمو خورد میکنی؟
نگاهی به او انداختم و گفتم
چرا اعصابتو خورد کردم؟ من مگه کاری با تو دارم ؟ مگه حرفی بهت زدم؟
همینکه میری تنهایی گریه میکنی بعد هم نمیگی چته؟
دوست ندارم به تو بگم چمه زوره؟ دلم میخواد تنها بشینم گریه کنم ، اینم به تو مربوطه؟
ادم با برادر بزرگترش اینطوری حرف نمیزنه.
خیلی خوب، الان به خاطر اینکه با تو بد حرف زدم ازت معذرت میخوام. حالا تنهام بگذار.
سپس روی صندلی نشستم و سرم را لای دستهایم گرفتم و اوکمی عصبی گفت
خوب چه مرگته بچه
من الان چیکار به تو دارم؟ گفتی تو اتاقت تنها نشین گفتم چشم. اومدم تو اشپزخونه نشستم
من کار به کجا نشستن تو ندارم، میگم چرا داری گریه میکنی؟
به تو مربوط نمیشه ارش جان. شما برو دنبال کارهایی که بهت ارتباط داره .
نگاهش حالت خشم گرفت. نگاهی به حیاط انداختم و با صدای بلندگفتم