eitaa logo
عسل 🌱
10.1هزار دنبال‌کننده
202 عکس
142 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 پر از خالی🦋 با ناراحتی رو به ارش گفتم تو چرا با من اینطوری برخورد میکنی؟ من حوصله م سر رفته بود به میلاد گفتم......... میلاد را دور زد مقابل من ایستادو گفت تو خیلی غلط میکنی که به میلاد گفتی ببرت بیرون. و میلاد هم غلط کرد که تو رو بردت بیرون. اجازه تو دست منه و ...... کلامش را بریدم و گفتم من دیگه پیش شماها نمیمونم. فردا زنگ میزنم بابا بیاد منو ببره شمال اخم های ارش در هم رفت کتفم را گرفت مرا به اتاق خوابم برد و گفت نمیخوام سرو صدا کنم رویا از خواب بیدارشه . ولی اینو بدون من دیگه به بابا هم اجازه نمیدم تورو از این خونه ببره. باید جلوی چشمم باشی میلاد وارد اتاق شدو گفت اره دیگه اینجا تحت کنترلی و جای موندن نیست نه ؟ یه جوری میگی تحت کنترل انگار داری با یه هرزه ایی...... سیلی ارش کلامم را برید ، دستم را روی صورتم نهادم و گفتم خوب دارید از قدرت مردونتون استفاده میکنید و چپ و راست منو میزنیدها. چون من زورم بهتون نمیرسه منو مظلوم گیر اوردید؟ لب تخت نشستم و با گریه گفتم صبح زنگ میزنم به بابا میگم ارش جلوتر امدو گفت ببین کتی، به خدا هم زنگ بزنی فایده نداره، باید همینجا بمونی و حرف من و گوش بدی. نه بابا نه امیر و نه میلاد حق اینکه تو این کار دخالت کنند و ندارن. میلاد کمی سرجایش جابجا شدو گفت من باید برم. ارش به طرف او چرخیدو گفت کجا؟ الان ساعت نزدیک پنجه؟ باید برم اسب هارو از مزرعه چگینی بیارم باشگاه خودمون دیوونه شدی میلاد؟ تو باشگاه اگر جا بود که چنین کاری و نمیکردیم. یه جای بهتر پیدا میکنم. الان چی شد که نصفه شبی این فکر به سرت زد؟ شهروز..... کمی ان و من کرد و گفت بچه درستی نیست. به نظرم سرمایه م در خطره ، امروز اونجا رو خالی میکنم و میگردم دنبال یه جای بهتر سپس از اتاقم خارج شد ارش نگاهی به من انداخت و گفت گوشی به دردت نمیخوره، تلفن خانه هست. گوشیتو بده به من. سرم را لای دستانم گرفتم و گفتم میلاد ازم گرفت کمی چپ چپ و اتاقم را ترک کرد. روی تخت دراز کشیدم. لعنت به این استرس و فکر و خیال، حالا که همه چیز ختم به خیر شده بود استرس سیاوش را داشتم که مبادا فردا با من تماس بگیرد و میلاد پاسخش را بدهد. کمی فکم را ماساژ دادم. انصافا دست میلاد سنگین بود و رحمش هم کم. باز ضربات ارش کنترل شده تر بود. چشمانم گرم شد و خوابم رفت . با صدای رویا از خواب بیدار شدم. پاشو دیگه حوصله م سر رفت. سر جایم نشستم رویا گفت اینقدر گریه کردی چشمات پف کرده
عسل 🌱
#پارت29 🦋 پر از خالی🦋 با ناراحتی رو به ارش گفتم تو چرا با من اینطوری برخورد میکنی؟ من حوصله م سر
🦋پر از خالی🦋 برخاستم خودم را در ایینه دیدم چشمانم پف کرده بود و گونه سمت چپم هم کبود شده بود. رویا گفت دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا اینقدر دیر اومدی؟ سر تاسفی تکاک دادم و گفتم همه رفتند؟ اره فقط من و توییم. منم میخواستم برم ارش گفت بمونم پیش تو ، نگرانت بود گفت حال عصبیش خرابه کار دست خودش میده . موهایم را جمع کردم و برخاستم . و رو به رویا گفتم دیشب هرچی که بود تموم شد اما من الان میخوام زنگ بزنم به بابام و بهش شکایت ارش و بکنم. به سراغ تلفن رفتم و شماره پدرم را گرفتم لحظاتی بعد گفت بله با صدای لرزان گفتم سلام بابا. به گرمی گفت سلام دخمل خودم ، چطوری بابا بغضم ترکید و گفتم ارش منو اذیت میکنه بابا با نگرانی گفت چی شده؟ دیشب من از پیش امیر میومدم خونه رفتم بنزین بزنم ، اونجا شلوغ بود داشتم میومدم تصادف شده بود تا برسم خونه دوساعت طول کشید اومدم خونه ارش منو جلوی زنش میزنه هر چی از دهنش در میاد به من میگه امیر و میلاد مگه خونه نبودند ؟ چرا اجازه دادند تورو بزنه؟ امیر و میلاد از ارش بدترن. میلاد یه جوری زده تو صورت من فکم کامل باز نمیشه غلط کردن ، لندهورهای عوضی، بیغیرتهای نامرد ادم مگه رو خواهرش دست بلند میکنه ؟ میلاد سوئیچم و گوشیمو گرفته ، ارش هم میگه اب بخوای بخوری باید زنگ بزنی به من اطلاع بدی ،بابا منو زندانی کردن تو خونه الان زنگ میزنم بهشون ببینم این چه غلطیه که کردن دلم از حرف بابا لرزید میلاد ممکن بود همه چیز را به همه بگوید برای همین گفتم بابا اگر بهشون حرف بزنی میان منو اذیت میکنند. تو فقط به ارش بگو برای چی کتایون زدی؟ بگو منو اذیت نکنه. ترو خدا به میلاد حرفی نزن. هیچی بهش نگو بابا محکم و قاطع گفت هر سه تاشون غلط کردن تو رو اذیت کردند، نترس بابا من پشتتم . برق سه فاز از سرم پرید و گفتم امیر که اصلا منو اذیت نکرده، میلاد هم کاری با من نداره فقط ارش اذیتم میکنه الان نگفتی مگه میلاد زده فکت ....... میلاد نه بابا ارش ، بیچاره میلاد دید من دیشب حالم بده نصفه شب منو برد بیرون چقد گردوند از دلم در بیاره خیلی خوب بابا الان زنگ میزنم به اون قرمساق ببینم دردش چیه افتاده تو جون تو ، روزیکه گفت کتی رو با خودت نبر شمال بهش گفتم به دختر من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عسل 🌱
#پارت30 🦋پر از خالی🦋 برخاستم خودم را در ایینه دیدم چشمانم پف کرده بود و گونه سمت چپم هم کبود شده ب
🦋پر از خالی🦋 از گل نازک تر حق ندارید بگید. بغضم ترکید و گفتم بابا همش اون قضیه رو میزنند تو سر من و بهم سرکوفت میدن گه خوردن، به اونها اصلا ربطی نداره، الان ادمشون میکنم. مکث کرد و سپس گفت تو چرا با امیر نرفتی باغچه ؟ ارام و با حالت لوسی گفتم امیر منو اخراجم کرد بابا عصبانی شدو گفت خیلی بیجا کرده. واسه من صاحب باغچه شده دختر منو میندازه بیرون. شیطونه میگه پاشم بیام اونجا باغچه و باشگاه و اسب و کوفت و زهر مارو ازشون بگیرم ببینم چند مرده حلاجن اینقدر پررو شدن. زنگ زدن فایده نداره بابا من الان راه میفتم میام اونجا باشه بابا مرسی رویا را دیدم که خیره به من مانده بود ، سپس به اتاق ارش رفت و در را بست، میدانستم که قصد او از اینکار گزارش تماس من به ارش است. بلافاصله گوشی را برداشتم و شماره میلاد را گرفتم مدتی بعد گفت الو ارام گفتم میلاد چیه کتی زود بگو ، دستم بنده ببین میلاد من میتونستم اون قرار داد و سفته هارو ببرم بدم و اب هم از اب تکون نخوره، من نخواستم تو ضربه بخوری و اسیب ببینی . در پی سکوت میلاد گفتم تو هم ابروی منو نبر ، ازت خواهش میکنم راجع به گندی که من زدم با ارش و امیر و هیچ کس دیگه ایی حرفی نزنی الان کارت با من همین بود؟ مثل یه مرد سر قولی که به من دادی باش من چه قولی بهت دادم؟ دیشب اول قول دادی که به کسی چیزی نگی بعد من جریان و بهت گفتم. نامرد نباش زیر قولت بزنی خیلی خوب
عسل 🌱
#پارت31 🦋پر از خالی🦋 از گل نازک تر حق ندارید بگید. بغضم ترکید و گفتم بابا همش اون قضیه رو میزن
🦋پراز خالی🦋 خیالم راحت باشه؟ اره، راحت باشه مرسی ، خداحافظ ارتباط را که قطع کردم بلافاصله تلفن زنگ خورد. با دیدن شماره ارش دلم لرزید ان را وصل کردم و گفتم بله با عصبانیت گفت بله و بلا ، با کی داشتی حرف میزدی؟ نیم ساعته تلفن اشغاله مگه اینجا پادگانه ارش؟ من باید واسه همه چیز به تو جواب پس بدم؟ کتی پا میشم میام خونه دهنتو جر میدم ها بابابا داشتم حرف میزدم‌. یه بار دیشب بهت گفتم ، یه بارم الان میگم ، بابا .....امیر و به تازگی میلاد همه هم باهم دست به یکی کنند من نمیزارم تو هر گهی دلت بخواد بخوری. شانس اوردی امروز تو باشگاه مسابقه بود والا میموندم خونه و ادمت میکردم. مگه من چیکار کردم؟ تو خودسر و زبون دراز شدی حرفهای بابا شیرم کرده بود. سعی کردم خودم را نبازم و گفتم از حق خودم دفاع کنم زبون درازیه فقط خفه شو و منو بیشتر از این عصبی نکن نمیخوام خفه شم. میخوام حرفمو بزنم کمی خونسردگفت میخوای حرف بزنی؟ اره خیلی خوب، با هم حرف میزنیم. الان کاری نداری؟ لحن او مرا ترساند و گفتم خوب چرا اینجوری میکنی ارش، گفتی بمون خونه گفتم چشم. گفتی....... گفتم بدون اجازه من اب هم حق نداری بخوری گفتم حق نداری به بابا زنگ بزنی اما گوش ندادی بچرخ تا بچرخیم.
🦋پر از خالی🦋 زنگ میزنی زه بابا شکایت منو میکنی؟ ارش منو اذیت میکنه، ارش منو جلوی رویا زده ، ارش هرچی از دهنش در میاد به من میگه، منو زندانی کرده، امیر خوبه، میلاد خوبه فقط ارش داره ادیت میکنه همش داره به من سرکوفت میزنه اینها رو اون زن فصولت بهت گفت ؟ خیلی خوب، حالا باهم صحبت میکنیم. ارتباط را قطع کرد برخاستم در اتاق ارش را بی مهابا باز کردم و رو به رویا گفتم هرچی من به بابام گفته بودم گذاشتی کف دست ارش؟ رویا خیره به من ساکت ماندو من ادامه دادم بچرخ تا بچرخیم رویا خانم. تلافی اینکارتو ببین چطوری به سرت میارم. رویا از من رو برگرداند و من اتاقشان را ترک کردم. لحظاتی بعد خانه را بدون خداحافظی ترک کرد. به محض رفتن او شماره خانه پدری اش را گرفتم. مدتی بعد پدرش گفت بله به گرمی گفتم سلام اقا رضا ، کتایونم به گرمی و شمرده شمرده گفت سلام کتایون خانم. خوبی دخترم؟ ممنون. راستش یه حرفی باهاتون داشتم. نمیخواستم که رویا بفهمه من به شما گفتم چی شده؟ از اول بابام به شما گفت ما دوتا پسر مجرد دیگه تو این خونه داریم. گفته بود که درست نیست که رویا جون وقتی داداشم خونن بیاد و شب اینجا بمونه و بره پیش ارش بخوابه. البته ببخشید که من اینها رو میگم ها مگه دیشب میلاد و امیر خان خونه بودند. بله، بودند. اخه رها گفت شما گفتی که میلاد و امیر شمالن از من نشنیده بگیر ، تورو خدا یه وقت به رویا جون نگی من گفتم ها . اگر بابام هم بفهمه رویا اینجا بوده ناراحت میشه. من فقط گفتم که یه وقت خدایی نکرده کدورت پیش نیاد نه دخترم خیالت راحت باشه. اخه هنوز عقد هم نشدند . ارش دیشب خودش اومد دنبال رویا وگفت من با کتی تو خونه تنهاییم. که من اجازه دادم. اگر میدونستم که امیر خان و اقا میلاد هم هستند که نمیزاشتم رویا بیاد من به پدرم نمیگم ، شماهم ترو خدا به کسی چیزی نگو. باشه دخترم کاری ندارید؟ نه خداحافظ نفس راحتی کشیدم و تلفن را قطع کردم. برخاستم برای خودم یک لیوان چای ریختم و سرگرم خوردن صبحانه م شدم با صدای باز شدن در کنجکاو برخاستم . ارش را دیدم که تیز و سریع مسافت حیاط به خانه را پیمود . تمام وجودم را لرز برداشت. پشت اپن ایستادم و بادهان نیمه باز به او خیره ماندم وارد خانه شد . سراپایش را ورانداز کردم حدود ۱۹۰ قد داشت، از ان زمان که من به خاطر داشتم بدن سازی میرفت و هیکل ورزیده و جدابی هم داشت. کتتش را در اورد روی کاناپه انداخت . استین هایش را بالا زد ارام گفتم سلام. اومدم حرف بزنیم. لب دهانم را قورت دادم و گفتم تو که هرچی گفتی من گفتم چشم زنگ زدی به بابا و خودتو لوس کردی اون پیرمرد و گول بزنی. جلوتر امد من ناخواسته کمی به عقب رفتم موهایم را در دستش گرفت و گفت همین الان میری یه قیچی میاری و این شرابی هارو از سرت میچینی میریزی دور مویم را از چنگال او رهانیدم. و گفتم ده سانت پایین موی من شرابیه از دیشب گیر دادی به اینها ضربه ایی به پشت سرم زد وتحکمی گفت کوتاشون میکنی بگو چشم کمی عقب تر رفتم و گفتم چشم.
🦋پر از خالی🦋 روی صندلی نشست و گفت به ابروهاتم دیگه حق نداری دست بزنی، اگر خیلی دوست داری ابرو برداری و مو رنگ کنی ازدواج میکنی بعد .بگو چشم خیره به او ماندم سرش را بالا اورد از چشمانش میترسیدم ارام گفتم چشم. در پی سکوت او و برای به دست اوردن دلش یک لیوان چای برایش ریختم و مقابلش نهادم . روبرویش نشستم و گفتم ارش به خدا من دختر بدی نیستم. نفس پرصدایی کشیدو گفت من که نمیگم خدایی نکرده تو بدی کتی جان. از اینکه مرا کتی جان خطاب کرده بود. خوشحال شدم ، این یعنی کمی ارام شده. حالا نیاز به دلسوزی بیشتر بود. ارامش را به گلویم اوردم و گفتم من تو این دنیا بجز شما سه تا داداش، دیگه کی و دارم؟ این کار به نظرت درسته که تا کوچکترین اتفاقی بیفته تو با من دعوا کنی و کاری کنی من ازت بترسم؟ ارش خیره به من گفت ای کاش میدونستی من چقدر تو رو دوست دارم و تو تا چه اندازه برای من مهمی، تو ابرو وحیثیت منی کتایون. تو ناموس منی. داداش من به جون خودت دارم تمام تلاشم و میکنم که شماها از من راضی باشید. صدای زنگ تلفن ارش بلند شد گوشی اش را در اورد روی صفحه نام رویا افتاد . صفحه را لمس کرد و گفت جانم رویا ، من خونه م.... مکثی کرد و سپس ادامه داد خوب بین صیغه و عقد چه فرقیه ؟ مهم اینه که ماهمو میخواهیم و بهم محرمیم. نگاهی به من انداخت و گفت مطمئنی؟ سپس برخاست به سراغ تلفن رفت، شماره ها را وارسی کرد. ای رویای سلیته ، یه نسخه ایی ازت بپیچم که صد بار ارزوی اینو کنی اصلا با ارش اشنا نشده بودی . ارش ارتباط را قطع کرد و رو به من با عصبانیت گفت برای چی زنگ زدی به بابای رویا؟ خودم را تماما به بی گناهی زدم و گفتم من ارش؟ بله تو، شماره ش رو تلفن خونه س داشت میرفت خودش از تلفن اینجا به رها
عسل 🌱
#پارت34 🦋پر از خالی🦋 روی صندلی نشست و گفت به ابروهاتم دیگه حق نداری دست بزنی، اگر خیلی دوست داری
🦋پراز خالی🦋 ا زنگ زد. چشمانش رنگ تهدید گرفت و گفت یعنی تو زنگ نزدی به اقا رضا و بگی که دیشب میلاد و امیر شمال نبودن و خونه بودند؟ چرا باید اینکارو کنم؟ مگه من خودم با رها هماهنگ نکردم که خونه کسی نیست ارش خیره به من ساکت ماند و من ادامه دادم صیغه و عقد چیه داداش میگفتی؟ هیچی، باباش گفته اگر بناست که شب تو رو ببره خونه ش کارهاش و سریع انجام بده عقدت کنه الان مشکلشون با میلاد و امیره؟ یا با عقد شدن دخترشون؟ تا تقی به توقی میخوره میگن سریع عقد بشید یعنی به تو اطمینان ندارن؟ میخوان عقد بشه که چی بشه بابا که از اول بهشون گفت هروقت جهیزیه رویا جور شد عقد و عروسی و باهم میگیریم دیگه دردشون چیه؟ داداش تو هم خودتو نباز پافشاری کن بگو میخوام زنمو ببرم . تو خونه ت اماده س ، واسه عروسی گرفتن هم خدارو شکر مشکل مالی نداریم . بگو جهیزیه شو جور کنند میخوام زنمو ببرم از اول هم قرار روی شش ماه بود الان هشت ماه شده . ارش سرجایش نشست . از ان روی خواهر شوهر بازی م در امدم و گفتم مدام میگن عقد کنیم عقد کنیم خوب تو هم یه بار بگو پس چی شد این جهیزیه؟ دخترشونو نامزد نگه داشتن، هر روز هم میگن عیده، یلداست، ولنتاینه ، کوفته زهرماره و تورو مجبور میکنند ملیون ملیون طلا بخری برای رویا و کادو ببری خوب یه بار عروسی تو بگیر هم خودت راحت شی و هم تمام این هزینه هات تموم شه . تو هم دوست داری بری سر خونه زندگیت. به ارامش برسی دختر اونها رو نگرفتی که همش براش کادو بخری و یه شب هم که اومده پیشت استنطاقت کنند. ساده نباش ارش ، اینها همش نقشه های رویاست الان قهر میکنه و تو باید یه تیکه طلا براش بخری تا اشتی کنه، ماشالا هزار ماشالا راه به راه هم که داره طلا گم میکنه. ارش به فکر فرو رفت، روی کاناپه نشست ، حالا وقتش بود که کمی روی حساسیت های مردانه ش دست بگذارم ارامتر گفتم تو گیر میدی به ابروهای من ، این ده سانت پایین موی من که شرابی کردم و کوتاه کنم. کسی که موهای منو نمیبینه من واسه دل خودم رنگ کردم، خوب یه چیزی هم به رویا بگو . سرش را بالا اورد و گفت چی کار کرده؟ ارام و با احتیاط گفتم اول فکر کردم از اینجا داره میره تولدی چیزی ، الان از خونشون زنگ زد ارش همچنان که به من خیره بود سر تایید تکان دادو گفت اره خونه س پس چرا اینهمه ارایش کرد بعد رفت ؟ ارش از جایش برخاست و خانه را ترک کرد لبخند روی لبم امدو دلم خنک شده بود ، رویا به موقع زنگ زد و مرا از دست ارش نجات داد.
🦋پر از خالی🦋 خانه را مرتب نمودم ، کمی غدا از داخل یخچال برداشتم برای خودم گرم نمودم و خوردم. شماره م را گرفتم خوشبختانه میلاد تلفنم را هنوز روشن نکرده بود. به حیاط رفتم و خودم را با گل و گیاه سرگرم کردم. در خانه دوباره باز شد و ارش به خانه بازگشت و بی مقدمه گفت تو دیروز اموزشگاه نرفتی؟ تمام بدنم از سوال ارش لرزید و گفتم رفته بودم. جلوتر امدوبا صدایی بلند گفت چرا دروغ میگی من الان اموزشگاه بودم دیروز غیبت داشتی کمی به عقب رفتم، هیچ پاسخی نداشتم. ارش جلو امد دسته موهای من را در دستش گرفت و گفت تو ساعت کلاست کدوم گوری بودی؟ جیغی کشیدم و گفتم ولم کن مرا به داخل خانه پرتاب کرد نقش بر زمین شدم و گفتم با دوستام رفته بودم بیرون بالای سرم ایستاد برخاستم در حالیکه عقب عقب میرفتم ارش گفت دوستات چه خرین؟ مکثی کرد و سپس ادامه داد پریروز هم که اون امیر گاگول و پیچوندی و گفتی امتحان دارم رفته بودی ولنتاین بازی؟ جلوتر امد سیلی اش را خواستم با دستم مهار کنم اما قدرت ضربه او بیشتر بود و دست خودم توی صورتم کوبیده شد. وحشیانه به من حمله ور شد. عقب عقب رفتم و گفتم چرا عصبانی میشی با عربده گفت جمعت میکنم سلیته . ولنتاین کدوم قبرستونی بودی؟ به خدا با دوستام رفته بودم کافی شاپ تو گه خوردی که کافی شاپ رفتی ، میخواستی با دوستات باشی میبردیشون باغچه اشک از چشمانم جاری شدو گفتم ارش به خدا قبول نکردند بیان . بهشون گفتم دوستات کین؟ زنگ بزن بهشون ببینم واقعا با اونها بودی؟ نیمه نگاهی به در اتاقم انداختم و به طرف ان دویدم اما ارش از من تیز تر بود و در یک ان بلیزم را گرفت.یقه لباسم تا روی بازویم پاره شد مرا محکم به دیوار هل داد و من با صورت توی دیوار رفتم جیغی کشیدم دستم را روی صورتم نهادم خون از بینی م جاری شدو در دستانم پرشد. به طرف او چرخیدم یقه پاره م را از شرم برادر بزرگتر م با دستم جمع کردم . خون در چشمان ارش موج میزد جلوتر امد دست من را به همراه یقه م گرفت و گفت میکشمت کتایون. من با دوستام بودم ارش به خدا زنگ بزن ببینم با کدوم پدرسگی بودی . شمارشو حفظ نیستم. تو گوشیمه، گوشیمم دست میلاده از من فاصله گرفت. یقه م را جمع کردم. موبایلش را در اورد و گفت کجایی میلاد؟ اب دستته بزار زمین بیا خونه گوشی این پتیاره رو هم با خودت بیار به طرف اتاقم رفتم که گفت کجا؟ وایسا سرجات ببی
عسل 🌱
#پارت36 🦋پر از خالی🦋 خانه را مرتب نمودم ، کمی غدا از داخل یخچال برداشتم برای خودم گرم نمودم و خورد
🦋پر از خالی🦋 نم . ارام و با خجالت گفتم لباسمو عوض کنم سرش را پایین انداخت به اتاقم رفتم بلیزم را در اوردم و بلیز دیگری پوشیدم دست و رویم را در روشویی شستم . صدای ارش استرسم را هزار برابر کرد بیا بیرون از اتاق خارج شدم صندلی را نشانم دادو گفت بتمرگ گفته اش را اطاعت کردم. ضربه ایی به کلیپسم زد و گفت باز کن اینو با دلهره گفتم واسه چی؟ صربه اش را محکم تر تکرار کرد و گفت بازش کن موهایم را باز کردم قیچی را از داخل کشو که اورد موهایم را در دستم جمع کردم و گفتم چیکار میخوای کنی؟ بزنم این بی صاحباتو که اینقدر رو اعصاب منن دو سه بار بشورم پاک میشه بخدا جلوتر امدو گفت دستتو بنداز لااقل بزار برم ارایشگاه سیلی محکمی به صورتم کوباندو گفت دیدمت هفته پیش شال سرت کرده بودی و موهات و ریخته بودی دورت . دستم را روی صورتم نهادم و با گریه ساکت شدم ارش بیرحمانه موهایی که چند سال بلندشان کرده بودم را تا سرشانه م کوتاه کرد و سپس گفت از این به بعد یه دونه مو از ابروهات کم شه با من طرفی قیچی را به کناری پرت کرد و گفت بلند شو جمع کن این پشم سگ و از رو زمین برخاستم با دیدن موهای کوتاه شده م اشکم دو برابر شد روی کاناپه نشست و گفت الان میلاد میاد خونه به اون سگ پدری که باهاش زنگ میزنی و الا به خداوندی خدا خونتو میریزم. دستانم شروع به لرزیدن کرد. بد جایی گیر افتاده بودم. در باز شد و میلاد هم به جمعمان اضافه شد وارد خانه شد نگاهی به سرو وضع من انداخت ، چشمانش را گرد کرد و گفت چی شده؟ تمام التماسم را توی چشمانم ریختم و به میلاد خیره ماندم .
عسل 🌱
#پارت37 🦋پر از خالی🦋 نم . ارام و با خجالت گفتم لباسمو عوض کنم سرش را پایین انداخت به اتاقم رفت
🦋 پر از خالی🦋 ارش برخاست و رو به میلاد گفت گوشی این افریته رو بده. میلاد دست در جیبش کرد تمام بدنم هیستریک شروع به لرزیدن کرد گوشی را دست ارش داد. ان را روشن کرد و گفت الان رفتم دم خونه بابای رویا ، رها میگه کتایون دیروز اموزشگاه نیومده پریروز هم امتحان نداشتیم از من خواست اگر ازت سوال کردند بگو که من اموزشگاه بودم. بهش میگم کجا بودی میگه با دوستام کافی شاپ بودم. سپس رو به من ادامه داد اون بی پدری که دیروز باهاش بودی اسمش چیه زنگ بزنم بهش؟ دستانم را روی صورتم نهادم و با هق هق گریه از خدا طلب مرگ میکردم . میلاد تچی کرد و گفت من در جریانم که این دو روز کجا بوده ..... نگاهی به اندو انداختم ارش کمی گوشی مرا وارسی کرد و گفت این گوشی نه برنامه ایی داره، نه اس ام اسی نه حتی یه شماره ذخیره شده ، سیم کارتش کو؟ سپس نگاهی به میلاد انداخت و میلاد گوشی را از دستش گرفت و گفت داداش ، اینو ول کن من در جریانم کجا بوده. جای بدی نبوده . بیخال شو . ارش کفری شدو گفت با کی کافی شاپ بوده، شمارش و نداریم ادرس خونشونو که بلده منو ببره اونجا و بگه با کی بوده. میلاد نگاه مشمئزی به من انداخت و گفت با پریسا بوده ، منم میدونستم ارش با کف دستش به سرشانه میلاد کوبید وبا ناباوری گفت پریسا کیه؟ پریسا دیگه دوستم. ارش در حالیکه حرفهایش را میکشید ضربه اش را تکرار کرد و گفت خاک بر سرت میلاد ، تو خواهرت و با اون هرزه فرستادی کافی شاپ ؟ میلاد دستی برگردن خود کشیدو گفت بیخیال شو دیگه . من در جریان بودم. اخه بیغیرت هیچی ندار ، اون دختره هرجایی که از صبح تا شب تو بغل تو ....... میلاد دستش را روی بازوی ارش نهاد وگفت داداش بیخیال شو دیگه از کدومتون بکشم؟ از این دختره مارموز ؟ از اون امیر بیغیرت گاگول یا از تو بی ناموس . کمی از میلاد فاصله گرفت و گفت روز ولنتاین که پریسا تو باشگاه بود. رو به من چرخیدو گفت ولنتاین کدوم گوری بودی؟ میلاد مابین من و ارش ایستادو گفت ولنتاین هم من خبر دارم کجا بوده. و با کی بوده ، تولد اون دوستش هست باباش سپاهیه رو به من چرخیدو گفت اسمش چی بود ارام گفتم فاطمه
عسل 🌱
#پارت38 🦋 پر از خالی🦋 ارش برخاست و رو به میلاد گفت گوشی این افریته رو بده. میلاد دست در جیبش کر
🦋پر از خالی🦋 رفته بوده تولد فاطمه ، دیشب این موصوع و بهم گفت . اون خرس رو هم واسه فاطمه خریده که اصلا کلا نتونسته بره تولد . و برگشته . نگاهم به ارش گره خورد . خانه را ترک کرد میلاد جلو امد، دستش را به طرفم دراز کرد وگفت بلند شو خاک بر اون سر نفهمت کنند که با یه خریت چطور زندگی همه رو بهم ریختی دستش را گرفتم و برخاستم که میلاد گفت دماغت چی شده؟ داشت منو میکشت چی شده بود باز دوباره رها فضولی کرده . موهاتم ارش زد؟ سر تایید تکان دادم و میلاد گفت شکل دیوونه ها کوتاه کرده با گریه گفتم گیر دادبه رنگ موم و بعد هم گفت فلان جا دیدم از پشت روسری ریختی بیرون و موهامو زد. میدونی من چقدر زحمت کشیده بودم مو بلند کرده بودم؟ حقته. اونم نمیزد من میخواستم اینکارو کنم. منم دیده بودم که میریزی دور و ورت و شال سر میکنی بهتم تذکر داده بودم. اشکهایم را پاک کردم که میلاد گفت الان تموم شد دیگه گریه نکن. به طرف خروجی رفت انگار دلش سوخته باشد گفت اگه حوصلت سر میره بیا باهم بریم بیرون نگاه خیره ایی به میلاد انداختم و گفتم بعد نیاد بگه چرا حرف گوش ندادی اون با من ، بیا بریم. لباس پوشیدم و به دنبال میلاد راهی شدم در حیاط را که گشودم با ارش روبرو شدم سرش را تکانی دادو گفت کجا انشالله؟ صد بار باید تکرار کنم که بدون اجازه...... میلاد مرا کنار زد و گفت ولش کن دیگه بیچاره رو. قتل که نکرده. داری میکشی بدبخت و کجا میخوای ببریش؟ یه دوری میزنم میارمش اگر پر روش نکنی من جمعش میکنم. میلاد دست مرا گرفت سوار ماشین کرد و راه افتاد. مدتی که رانندگی کرد گفت یه حال درست و حسابی میخواستم از سیاوش بگیرم که گویا حساب کار دستش اومده و سر به نیست شده. ول کن میلاد مغزم از تنش خسته ست. گور باباش ارش یه خورده تند رفته اما تو هم حقته ها ، اخه احمق جان پارسال اون گندو بالا زدی و امسال هم این یکی دست از سرم بردار میلاد یه دقیقه ساکت شو
عسل 🌱
#پارت39 🦋پر از خالی🦋 رفته بوده تولد فاطمه ، دیشب این موصوع و بهم گفت . اون خرس رو هم واسه فاطمه خر
🦋پر از خالی🦋 از پنجره کمی به بیرون خیره ماندم و گفتم منو تهدید میکنه میگه میدمت به ابراهیم. خنده میلاد حرصم را در اورد وبا غیض گفتم به چی میخندی الان؟ به اینکه زن ابراهیم شی باید هرروز بری اردک چرونی و سبزی چینی و ...... سپس با قهقهه ادامه داد روستاهم خوبه کتی، هوای پاک ساکت، مردمان بیشیله پیله از لحن میلاد خنده م گرفت و گفتم اره مهیا رو هم میگیریم برای تو ، تو هم بیا پیش من تنها نباشم. خندیدو گفت مهیا که بد نیست، هم بچه ساله هم خوشگله ، میگیرمش میارمش تهران ، اما تو زن ابراهیم بشی باید بری تو روستا سپس قهقهه ایی زد و گفت ارش این حرف و از کجاش در اورد به توزد؟ مکثی کرد و گفت میتونی ابی هم صداش کنی حال خوش میلاد خنده بر لبانم اورد و گفتم زهرمار مدتی به سکوت گذشت که میلاد گفت اون مرتیکه چگینیه بزرگ زنگ زد بهم و کلی دری وری نثارم کرد که تقصیر منه حرف شهروز و گوش دادم با تو اجاره نامه ننوشتم سه ماه اسبهاتو تو یونجه های من چروندی حالا هم برشون داشتی و بردی من محلش ندادم که شهروز زنگ زد گفت گوشیمو لپتابمو و حقوق این ماهمو باید بهم بدی ، کلی فحشش دادم و اون گفت من یه ادم اب از سر گذشته م هم لپ تابمو از دست دادم. هم گوشیمو و هم شغلمو تلافیشو سرت در میارم خوب پولشو بهش بده لپ تاب من و گوشیمم بهش بده غلط کرده ، دیگه هیچی بهش نمیدم از کنار من داشت ماهی پنج شش ملیون در می اورد . کمش بود مگه ؟ نقشه واسه اسب های من کشیده. صدای زنگ تلفن میلاد بلند شد. نگاهی به صفحه انداخت و گفت امیره رو ایفن جواب بده پلیس جریمه ت نکنه. صفحه را لمس کرد و گفت جانم امیر امیر با ناراحتی گفت مگر اینکه من دستم به اون اشعال نرسه. اتیشش میزنم میلاد متعجب گفت کی و میگی؟ اون کتایون بی شرف که باعث ننگ و بی ابرویی ما شده صورت خودم را چنگ زدم . میلاد گفت چی شده؟ دیشب اخر وقت من حساب کتاب سیاوش و دادم و جوابش کردم. نگوکتی که مگر دستم بهش نرسه شش ماهه با این پسره رفیق شده. اومده میگه خواهرت گوشی من و دزدیده. من هرچی اینجا در اوردم خرج خواهرت کردم. پولهای منو بدید برم. دستانم را روی صورتم نهادم میلاد گفت چرت میگه . کتی اینکارو نمیکنه ابرومو برد. ضر میزنه، چون تو جوابش کردی میخواد ضرت و پرت کنه که..... اول منم همین فکر و کردم ، یادته دوماه پیش کتی یه اکواریوم اورد گذاشت گوشه اتاقش و گفت خریدمش؟ میلاد ارام گفت اره ، هنوزم تو اتاقشه فاکتور اکواریومه دست سیاوش بود. یه سرویس هم میگفت خریدم نقره س، تو میگفتی نه استیله فاکتور اونم دست سیاوش بود. روی یه لیوان داده بودند عکس دونفرشون و چاپ کرده بودند اونم اورد کوبید روی میزم. جلوی کارگرهای باغچه از خجالت مردم و زنده شدم. حیثیت برام نمونده ، همایون شرفی هم نشسته بود جلوی اون سیاوش منو سکه یه پول کرد. در پی سکوت میلاد گفت حالیته چی میگم یا نه؟ میگی چیکار کنیم؟ دلم میخواد کتایون و بنشونم مقابلم و بهش بگم اخه ادم عوضی ، من اینهمه به تو خوبی کردم. اینهمه هواتو داشتم. این کار درسته که تو با ابرو و حیثیت من بازی کنی و بری با کارگر رستوران من بریزی روی هم؟ الان دلم میخواد زمین دهن باز کنه و من دیگه هرگز نه همایون و ببینم، نه هیچ کدوم از کارگرهامو میلاد خیره به مقابلش ماندو سپس گفت حالا صحبت میکنیم با هم. سپس ارتباط را قطع کرد به روبرو خیره ماندم. همانیکه میترسیدم شد ، ابرو و حیثیتم رفت. میلاد کمی رانندگی کرد و سپس گفت بد کردی کتی
🦋 پراز خالی🦋 رو به او با دلواپسی گفتم چیکار کنم؟ سری تکان دادو گفت درست که دیگه عمرا نمیشه. ولی انگار کار خوبی نکردی به بابا زنگ زدی، تو بابارو بر علیه ما شوروندی و وقتی بابا بیاد بفهمه چیکار کردی ابروی خودت میره . خیره به دستانم ماندم . هرچه می اندیشیدم راه به جایی نمیبردم. دوباره صدای زنگ موبایل میلاد بلند شدو اینبار ارش بود. جانم داداش ارش با عصبانیت گفت میلاد اینکارت درسته به نظرت؟ میلاد متعجب گفت کدوم کار؟ تو قضیه رو میدونستی در پی سکوت میلاد گفت الان کتی پیشته؟ اره بردار بیارش باشگاه صحبت میکنیم باهم. چشمانم از ترس در حالت انفجار بود رو به میلاد گفتم بگو نمیاد میلاد گوشه لبش را گزید و گفت ول کن داداش بیخیال شو، هرچی بوده گذشته. با امیر حرف زدی تو؟ اره من همه چیز و میدونم، دیشب نصفه شب، کتی بهم گفت تلفنت که روی ایفن نیست چرا اتفاقا هست یه لحظه درش بیار میلاد گفته او را اطاعت کرد . کمی به ارش گوش دادو گفت باشه ، باشه. ارتباط را قطع کرد با احتیاط گفتم کجا میری میلاد گوشه لبش را گزید و گفت باشگاه منو میبری تحویل ارش بدی؟ نفس پرصدایی کشیدو گفت نمیزارم اذیتت کنه خیالت راحت. اون منو میکشه، تو داری منو میبری پیشش؟ منم چاره ایی ندارم کتی ، تو قابل
🦋پر از خالی🦋 پیش بینی نیستی ، الان ولت کنم به حال خودت یا ببرمت خونه بری گند بزنی تکلیف چیه؟ فرار کنی بری من جواب ارش و امیر و چی بدم ؟ مگه من دختر فراری م ارش میگه بیارش اینجا چشممون بهش باشه شب بابا بیاد تحویلش بدیم و بگیم هرکار صلاحته خودت باهاش بکن هاج و واج گفتم یه جوری دارید در مورد من صحبت میکنید که انگار من چه جنایتی کردم. من فقط گول اون عوضی رو خوردم میلاد به حالت تمسخر گفت دقت کردی سالی یه دفعه گول یه عوضی رو می خوری؟ سرم را پایین انداختم به طرف باشگاه که پیچید گفتم اون وحشیه، منو میزنه ، الان میخوای منو ببری بدی به اون ؟ من هستم نمیزارم اذیتت کنه وارد باشگاه شد و مقابل دفتر متوقف شد. میلاد از ماشین پیاده شد من گفتم من اینجام دیگه، در ماشین و قفل کن که فرار نکنم پیاده شو عصبانیش نکن ، داره نگاهمون میکنه من میترسم برج زهرمار شده ، میزنه از وسط دونیمت میکنه ها، کارگرهارو هم رد کرده رفته الان فقط ما سه تاییم. به ناچار پیاده شدم. ارش پشت میزش نشسته بود. میلاد در باز کرد پشت او وارد دفتر شدم بازویش را گرفتم و خودم را پشت اوپنهان کردم ارش برخاست و گفت میلاد تو خجالت نمیکشی؟ عوضی تو میدونستی و چیزی نمیگفتی؟ میزش را که دور زد میلاد خواست حرکت کند که من او را سفت نگه داشتم. ارش نزدیکمان امد و میلاد گفت منم دیشب فهمیدم همون دیشب عاقلانه ش این نبود که به جای همایون شرفی منو یا امیر و میبردی و ابرومون و نمیبردی؟ ارش بیخیال شو دیگه ارش با فریاد گفت اخه خاک بر اون سرت کنند. بیغیرت هیچی ندار چنین مسئله ایی رو ادم میره به یه غریبه میگه؟ میلاد با لحن معترضی گفت چیه واسه خودت داری تخت گاز میری ، همایون قبل از من میدونسته اوضاع از چه قراره ارش میلاد را دور زد و گفت تو بجای اینکه به یکی از ماها بگی دردت چیه و گندت چیه رفتی به رفیق من گفتی؟ ارش را به موازات میلاد دور زدم تا اصلا با اوچشم تو چشم نشوم. ارش بازوی میلاد را گرفت و گفت برو کنار میلاد سینه اش را صاف کرد و گفت کتی به همایون نگفته، همایون خودش متوجه شده گویا از باغچه که راه میفتند متوجه بیقراری و پریشونی کتی میشه و شک میکنه، از اونجا که اونم میرفته خونه ش ، پشت به پشت کتی حرکت میکنه ، خودش گفت با اون حالیکه خواهرت داشت من ترسم از این بود که نکنه تورا اتفاقی براش بیفته و وقتی دیدم اونوقت شب داره به سمت پایین شهر حرکت میکنه دنبالش رفتم و تعقیبش کردم متوجه شدم. ارش در یک لحظه میلاد را کنار کشید و رو به من با فریاد گفت تو خونت حلاله کتایون. جیغی کشیدم و در خودم مچاله شدم . ارش چنگی به شالم زد سپس تکانی به من دادو گفت چرا اونموقع که داشتن تهدیدت میکردند به من نگفتی؟ خودم را رهانیدم و رو به ارش گفتم یه نگاه به اخلاق و برخوردت کن بعد چنین توقعی از ادم داشته باش من به قول تو سگ اخلاقم به امیر و میلاد میگفتی
🦋پر از خالی🦋 سرم را پایین انداختم ، ترسم را کنار گذاشتم و گفتم نمیخواستم ابروم جلوی شماها بره،تمام تلاشمو کردم که خودم درستش کنم اما نشد. سیل اشک از چشمانم روان شدو گفتم اگر یکم اخلاق و برخوردتون و با من خوب میکردید شاید اینطوری ابروی هممون نمیرفت ارش که انگار کفری شده بود گفت ابروی هممون نمیرفت نه بفرمایید ابروی همتون و نمیبردم. سپس جلوتر امدو گفت ازما انتظار داری باهات همکاری کنیم تا تو دوست پسر بازی کنی؟ تو وقتی قد یه نخود تو کله ت عقل نیست و میری با خواننده باغچه داداشت رفیق میشی چه انتظاری از من داری؟ اشکهایم را پاک کردم و پاسخی نداشتم که به او بدهم. در باز شد. سرم را بالا گرفتم با دیدن امیر لبم را گزیدم و دوباره سرم را پایین انداختم که امیرباعصبانیت گفت ما با تو چیکار باید بکنیم؟ از خجالت در حال اب شدن بودم دلم میخواست زمین دهن باز کند و مرا ببلعد. ارش رو به امیر گفت تو چرا شش ماهه کتی کنارت داره این گه و میخوره و نفهمیدی؟ امیر مکثی کرد و سپس رو به من گفت تو گدای یه سرویس نقره و یه اکواریوم بودی که من جلوی سی تا زیر دست اون حرفها رو از یه اسمون جل یک لاقبا بشنوم؟ ارش رو به من گفت خاک بر اون سرت کنند ، بی ارزش بی مقدار . امیر لیوان را از مشمای در دستش در اورد و گفت تو توی خونه سیاوش چه علطی میکردی؟ میلاد از لب میز پایین پرید و تیز لیوان را از دست امیر گرفت و گفت چی؟ نگاهی به عکس من و سیاوش که کنار یک تابلوی ببر انداخته بودیم انداخت . سپس نگاهی به من انداخت نگاهش تمام وجودم را لرزاند بریده بریده گفتم ببب...خخخخدا مممهمونی بود . فقط من نننبودم زززیاد بودیم. میلاد لیوان را به طرف صورت من پرت کرد دستم را مقابل صورتم گرفتم لیوان چینی با اصابت به ساق دستم خورد شدو ساعد دستم را برید . امیر یورش او به طرفم را کنترل کرد میلاد یقه امیر را گرفت و با عربده گفت چرا جلومو میگیری؟ چرا نمیزاری بکشمش؟ سپس با پیشانی اش توی صورت امیر کوبید و گفت تو باعث شدی . تو کردی امیر صدهزار بار بهت گفتیم اینو نبر تو باغچه ، اونجا جای این نیست. من با هق هق گریه نظاره گرشان بودم ارش انها را از هم سوا کرد و گفت به هم نپرید، بسپریدش به من، مداخله نکنید، من درستش میکنم. سر همون خرس کوفتی که تو ماشینش بود اگر امیر دخالت نکرده بود من ته این ماجرا رو همونجا در می اوردم. سپس رو به میلادبا کنایه گفت اقایی که امروز برداشتی گوشی خواهرتو کلا پاک کردی میدی دست من. اقایی که میگفتی دیروز با پریسا بوده و روز قبلش هم من میدونستم تولد فاطمه قراره بره ، یه نگاه به خواهرت بنداز سپس اشاره ایی به من کرد و گفت ساپورت پوشیده . مچ پاش بیرونه کفش هاشو ببین. یه مانتوی جلو باز تنشه، و یه شال نازک که همه موهاش معلومه . حالا بماند که از سرتاپاش و هزار رنگ کرده . الان رگ غیرتت زده بیرون و داری خودتو جر میدی این خانم و با این سرو وضع کی از خونه اورده بیرون؟ سپس رو به میلاد چرخیدو گفت میمردی یه نگاه بهش می انداختی و میگفتی برگرد برو تو یه چیز مرتب تنت کن؟ در کنار دیوار روی زمین نشستم ، لیوان ساعد دستم را پاره کرده بود و خون از دستم میچکید.
🦋پراز خالی🦋 ارش ان دو را نشاندو گفت خوشبختانه خودش جلو جلو زنگ زده به بابا و شکایت منو کرده، شما دوتا اگر پشت منو خالی نکنید من جواب بابارو میدم و اینو ادمش میکنم. نگاهی به اندو انداختم . امیر سرش را لای دستانش گرفته بود و به زمین نگاه میکرد . میلاد از فرط خشم کبود شده بود و رگهای پیشانی اش قابل رویت بود. با پایین مانتوی سبز رنگم خون دستم را پاک کردم بریدگی عمیق بود و به شدت میسوخت . نگاهی به میز انداختم جعبه دستمال کاغذی روی میز بود با ترس و دلهره برخاستم هر سه تاشان مرا با نگاه دنبال میکردند. چند دستمال برداشتم و روی دستم نهادم امیر گفت چی شده؟ نگاهی به او انداختم و گفتم دستم برید بیا ببینم . امیر کنار میلاد نشسته بود نگاهی به او انداختم و گفتم ولش کن سپس به عقب رفتم امیر برخاست و گفت ببینم دستتو دستم را گرفت دستمالهارا برداشت و رو به میلاد گفت جعبه کمکهای اولیه کجاست؟ اشاره ایی به دیوار کرد من گفتم نمیخوام امیر ممنون ارش که تمام این مدت از پنجره بیرون را مینگریست چرخید نگاهی به او انداختم سرم را پایین انداختم جلوتر امدو گفت اون نگین مسخره رو هم از توی دماغت د میاری دستی بر پرسینگ بینی م کشیدم و گفتم باید برم خود دکتره درش بیاره ارش با اخم به من نگاه کرد و گفت باز کن ببینم دهنتو . لبم را از داخل گزیدم و سرم را پایین انداختم با پشت دستش توی دهانم کوبیدو گفت باز کن دهنتو چشمانم پر از اشک شد نگاهی به چشمانش انداختم و گفتم اونم برمیدارم. باید برم پیش دندون پزشک چسبونده اونجا کنده نمیشه به خدا پوزخندی زد از من فاصله گرفت و گفت معلوم نیست ادمی زاده یا کلاغ ، یه نگین رو دماغشه یه نگین رو دندونشه ، امیر جلو امد بتادین را که در اورد هینی کشیدم و گفتم نمیخواد بی اهمیت به من بتادین را باز کرد و گفت دستتو بیار جلو از سر ناچاری دستم را جلو بردم بتادین را روی زخمم خالی کرد جیغ خفیفی کشیدم و با دست دیگرم اشکهایم را پاک کردم. امیر دستم را باند پیچی کرد و من روی صندلی نشستم که میلاد گفت الان چرا اینجا نشستیم راه بیفتید بریم خونه دیگه هردوپیشنهادش را پذیرفتند . دلم میخواست با امیر هم سفر باشم اما ارش انگار خیال رهایی مرا نداشت. خوشبختانه میلاد قصد نداشت اتومبیلش را به خانه بیاورد. کنار ارش نشست و من هم در صندلی عقب خودم را جاکردم. به خانه بازگشتیم. امیر برایمان املت درست کرد گوشه ایی نشستم ارش گفت بلند شو بیا یه چیزی بخور سرم را به علامت نه بالا دادم. بیشتر اصرار نکرد و نهارشان راخوردند. نگاهم را در خانه چرخاندم هر سه عصبی و خشمگین بودند وبه گوشه ایی خیره شده بودند. باباز شدن در دلم خالی شد. اتومبیل بابا وارد حیاط شد. اشک در چشمانم جمع شدو گفتم من الان خیلی شرمنده م ازتون معذرت میخوام. بخدا قول میدم بشم همونی که شماسه تا میگید. ارش بی اهمیت به من
🦋 پر از خالی🦋 وخواهش هایم خانه را ترک کرد . با میلاد که به هیچ عنوان نمیشد حرف زد، رو به امیر گفتم من الان چند روزه تو استرسم و مدام دارید منو سوال جواب میکنید اینهمه هرکدومتون دستتون رسیده من و زدید هنوز دلتون خنک نشده؟ الان تمام اون سول جوابها رو باید باباهم بکنه خوب من دیگه طاقت ندارم. ابروی منو نبرید. در باز شد بابا وارد خانه شدند. با دیدن او بغضم ترکید و با هق هق گریه برخاستم به اغوش او رفتم بابا مرا بوسید سپس گفت دستت چیشده؟ با انگشت اشاره م میلاد را نشان دادم و گفتم اون زده بابا نگاهی مملو از خشم به میلادی که به جهت عرض ادب برخاسته بود انداخت میلاد گفت سلام. سلامش را هم پاسخ نداد. روسری ام را در اوردم و گفتم موهامم اون قیچی کرده بابا با دیدن من هینی کشیدو گفت کدوماشون؟ اشاره ایی به ارش کردم و بابا رو به او گفت تو غلط کردی موی دختر منو قیچی کردی ارش دندان قروچه ایی رفت و گفت اول بپرس چرا بعد بگو....... بابا با کلافگی گفت هرکاری هم که کرده باشه تو حق نداشتی موهای دختر منو قیچی کنی ارش با ناباوری گفت بابا تو اصلا میدونی کتی چی کار کرده؟ صدای بابا بالا رفت و گفت گفتم هرکاری که کرده تو حق نداشتی اینکارو کنی ارش دستی بر موهایش کشیدو گفت پدر دختر بازی هاتون همینکه نرسیدید شروع شد. ؟ این کار خیلی معنی بدی میده ، بدکاره ها رو موهاشونو قیچی میکنند ارش با فریاد گفت بدکاره س، با خواننده باغچه امیر رفیق شده خونشم رفته بابا مبهوت به من خیره ماند و من با هق هق گریه روی مبل نشستم و گفتم به خدا اینطوری نیست که ارش میگه بابا روی کاناپه نشست و رو به میلاد گفت برو دوتا چای بردار بیار میلاد نگاهش را در جمع گرداندو گفت دختر خونه رو میگن بره چای بیاره یا پسر و؟
🦋پرازخالی🦋 اگر نمیری خودم برم. میلاد یک سینی چای اورد و تعرف کرد بابا رو به من گفت چی شده بابا جریان چیه؟ من به زمین خیره ماندم و ارش ریز به ریز وقایاع را تعریف کرد.و من هر دقیقه بیشتر در خودم فرو میرفتم ، حرفهای ارش که تمام شد بابا ر به امیر گفت ببینم ، تو هرکی از راه برسه استخدامش میکنی؟ امیر متحیر گفت الان من مقصر شدم؟ بابا رو به میلاد گفت برای چی رفتی یه منطقه دور جا اجاره کردی ولسه اسبهات ؟ میلاد هم مانند امیر با تعجب به بابا خیره ماندو بابا رو به ارش گفت اونروز که بهت گفتم من دارم میرم شمال دخترمم میبرم تو گفتی خودم مواظبشم. اینطوری قرار بود به دختر من از برگ گل نازک تر نگی؟ پاشم بزنم اون دستتو قلم کنم تا دیگه روی خواهرت بلند نشه؟ نگاه تو صورتش بنداز ؟ پای چشم بچه من و زدی کبود کردی، اینقدر فشار عصبی بهش اومده رنگ به صورتش نیست. چشماش باد کرده از بس گریه کرده ارش با کلافگی برخاست و گفت بس کن بابا، دخترت بیحیا شده، حیثیت مارو برده اونوقت تو داری طرفداریشم میکنی؟ دختر من خطا کرده، خطاشم فقط به پدرش مربوطه نه شماها . میلاد دست برکمرش زد و رو به بابا گفت پس ما این وسط....... تو خفه شو میلاد که از دستت حسابی شاکی م. لیوان پرت کردی به خواهرت دستش بریده؟ نمیگی اگر میخورد تو صورتش چه بلایی به سرش میومد؟ امیر دستی لای موهایش کشیدو ارام گفت بابا اینطوری نگو تو دوروز دیگه میری و ما جلو دار کتی نمیشیم. حیثیت ما سه تا رو برده دیگه روم نمیشه تو صورت دوست و اشنا نگاه کنم. حیثیت و ابروی شما رو کتی نبرده، خودتون با بی اهمیتی هاتون برده ، شش ماهه که این داره خطا میره شما سه تا گردن کلفت کنارشید و نفهمیدید ؟ خاک بر اون سرتون کنند. سراتون کردید تو خشتکهاتون یه موقع حواستون جمع شده که کار از کار گذشته؟ ارش رو به پنجره ایستادو گفت زیاد به ما نگاه نکن . یکمم به دخترت نگاه کن. یه نگین رو دماعش ، یه نگین رو دندونش، موهاشو من زدم خوب کاری هم کردم دختر مجرد مگه مو شرابی میکنه؟ مگه ابرو بر میداره؟ همش از خوش غیرتیه خودتونه حرف بهش میزنیم شاکی میشی، بعد رو چه حساب از خوش غیرتیه ما شده؟ من میگم همون اول که داره اشتباه میکنه جلوشو بگیر، تو نشستی این هرکار دلش خواسته کرده، حالا میزنیش؟ زدن چه فایده ایی داره؟ شماها در واقع باید خودتون رو بزنید که حواستون به خواهرتون نبوده . بابا این را گفت و بلند شد دست من را گرفت برخاستم مرا به طرف حیاط برد که ارش گفت
🦋پراز خالی🦋 نگاش کن همیشه خدا شلوارش یه وجب بهش کوتاهه به همراه بابا به حیاط رفتیم زیر الاچیق که نشستیم گفت اینکارها چیه که انجام دادی؟ سرم را پایین انداختم و سکوت کردم بابا ادامه داد اینکه من طرفداریتو کردم و بهشون گفتم چرا روت دست بلند کردند یه وقت رو ت و زیاد نکنی ها اتفاقا از حقت کمتر هم بوده. من اگر دعواشون نمیکردم تو دیگه اینجا اسایش نداشتی. مکث کردو سپس ادامه داد من فردا باید برگردم برم شمال. تو هم هرچی که داداشهات گفتن میگی چشم فهمیدی؟ سر تایید تکان دادم و بابا ادامه داد اختیار و اجازه تو کلا دست برادرهاته . این نیست که من شمال کار دارم و بالا سرت نیستم تو هر غلطی دلت بخواد بکنی و هر گوری دوست داشته باشی بری ، دختر باید یکم حیا داشته باشه، چهار روز دیگه هیچ خری نمیاد بگیرتت. این دفعه دومه که داری ابرو ریزی میکنی، اینطوری خودت بدنام میشی . تو به اینده خودت فکر نمیکنی؟ به اینکه با کارهایی که کردی دیگه کی میاد تورو بگیره . همین الان ما اگر بخواهیم واسه امیر و میلاد بریم خاستگاری سراغ کسی مثل تو میریم؟ من همچنان سر افکنده بودم و بابا ادامه داد هیچی نمیخوای بگی؟ قطره اشکی که از چشمم جاری شد را پاک کردم و گفتم من خراب کردم بابا نه؟ بابا خیره به من پاسخی ندادو من گفتم گولم زد عوضی، به من گفت میام خاستگاریت بابا اخمی کرد و گفت مگه هرکس از در این خونه بیاد تو من بهش رختر میدم؟ سیل اشک از چشمانم جاری شدو گفتم منو حبسم کردن تو خونه، گوشیمم ازم گرفتن خیلی کار خوبی کردند. میخوای کجا بری؟ بابا چرا همه کار واسه پسرهات میکنی خوی یه مغازه هم واسه من بزن بابا سرش را به علامت نه بالا دادو گفت قبلا هم بهت گفتم زیر نظر برادرهات و با اونها فقط حق داری بری سرکار خوب اونها منو نمیبرن خوب نبرن. بگیر بشین تو خونه من تو خونه حوصله م سر میره بی خود حوصله ت سر میره، بشین تو خونه تا یه خاستگار درست حسابی برات بیاد ردت کنم بری، تو داری دردسر میشی. سرم را پایین انداختم بابا برخاست و مرا به داخل خانه برد و گفت در مورد این موضوع دیگه کسی حق نداره حرف بزنه. من شمال زیاد کار دارم فردا صبح برمیگردم، وای به حالتون اگر کتی زنگ بزنه و بگه شماها دارید سرکوفتش میدید و .....‌ ارش چرخی در خانه زدکلام بابا را بریدو گفت داری میری کتی و هم با خودت ببر بابا فکری کرد و
🦋پر از خالی🦋 سپس سکوت کرد ارش ادامه داد بمونه اینجا شرایط چیزیه که من میگم. بدون اطلاع من حق نداره یک لیوان اب بخوره. بیرون رفتن و گوشی دیگه تموم شد . کلاس هم حق نداره بره. اگر مخالفی بابا جان با خودت ببر شمال . بابا رو به ارش گفت کتی اینجا میمونه ، قانون و من میگذارم. و تو فقط اجرا میکنی . مثل سابق به زندگی و کارهاش ادامه میده و از این به بعد..... شرمندتم بابا دخترت و بردار ببر ، من نمیتونم قبول کنم که خواهرم اینکارهارو انجام بده و هیچی بهش نگم. بابا سکوت کرد و امیر ادامه داد من خودم این مدت همیشه طرفدارش بودم و حمایتش میکردم اما واقعا دیگه نمیخوام کتی بیاد باغچه سر کار . میلاد هم سکوتش را شکست و گفت ما حرفمون با ارش یکیه بابا یا کتایون و ببر یا اینکه هرچی ارش بگه همونه. بابا کمی جمع را نظاره کرد و گفت کسی دیگه حق نداره رو دختر من دست بلند کنه. قلم میکنم دستی و که بخواد خواهرشو بزنه. ارش سری تکان دادو گفت با این شرایطی که من میگم اگر خودش قبول میکنه بمونه و اگر هم نه بر دار ببرش بابا نشست و گفت چه شرایطی؟ ارایش بی ارایش، ابرو برداشتن تعطیل، لباسهاشو میاره میزاره وسط هرکدوم من تایید کردم و بر میداره و بقیه سطل اشغال، گوشی بی گوشی، ماشین بی ماشین، میتمرگه تو خونه سر کار و کلاس هم نمیره. نگاهی به ارش انداختم و گفتم پس چیکار کنم؟ همه ساکت شدند نگاهی به امیر انداختم رویش را از من برگرداند میلاد هم که کلا با غضب به من نگاه میکرد. رو به بابا گفتم اینها یه خدمتکار واسه خودشون میخوان خوب پاشو راه بیفت باهم بریم شمال. نگاهی به ان سه انداختم و با گریه و دلی شکسته گفتم من برم پیش مریم و چپ و راست تو مخم بره دلتون خنک میشه؟ باشه دیگه من بینتون اضافه م. سپس برخاستم و گفتم من یه اشتباهی کردم ، هرکدومتون جدا جدا منو زدید و استنطاقم کردید. به هرکدومتون هزار بار گفتم غلط کردم و اشتباه کردم. دارید منو از خونتون بیرون میکنید، اگر مامان زنده بود من اینطوری مزاحم همه نبودم که بابا بیرون بهم بگه با برادرات کنار بیا و بمون شماها هم دست به یکی کنید منو بفرستید پیش مریم. باشه میرم من بینتون اضافه م . سپس به اتاق خوابم رفتم . و کیف بزرگی برداشتم لباسهایم را درونش ریختم صدای قریژ در امد ، سرم را برگرداندم نگاهی به او انداختم و به کارم ادامه دادم میلاد گفت یعنی نمیتونی حرفهای آرش و گوش بدی؟ سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم من حرفشم که گوش کنم هر دقیقه میخواد ازم ایراد بگیره میلاد با دلسوزی گفت بری اونجا هم مریم اذیتت میکنه لباسم را روی صورتم گرفتم و با های های گریه گفتم چیکار کنم؟ کجا برم؟ برو شرایط ارش و قبول کن بمون همینجا، اون الان عصبیه یکی دوهفته بگذره اروم میشه. نگاهی به میلاد انداختم و او گفت از یکی دوهفته دیگه. من حمایتت میکنم . اب دهانم را قورت دادم و گفتم باشه سپس برخاستم از اتاق خارج شدم. همه نگاهم کردند و من ارام گفتم باشه، هرچی ارش بگه گوش میدم. ارش برخاست وارد اتاقم شد و گفت لباسهاتو بریز وسط گفته اش را اطاعت کردم و او یک به یک لباسهایم را نگاه کرد و از بین انها چند تایی را جدا کرد و بقیه را با خودش برد.
🦋پر از خالی🦋 من ماندم و دودست مانتو و شلواراداری و مقداری لباس خانگی. و ابرویی که دیگر تمامش مقابل خانواده م رفته بود. بابا هم رخت سفر بست و به سوی همسر جدیدش رفت. انقدر از خودم و سه برادرم شرمنده بودم که دلم نمیخواست توی صورتشان نگاه کنم. به خصوص اینکه انها متوجه شده بودند که من احمق به خانه سیاوش هم رفته بودم. ای کاش لابه لای انهمه استنطاقی که شدم لااقل از من میپرسیدند چرا به انجا رفتم تا من توضیح دهم که یک دورهمی دوستانه بود. تا بگویم که خواهر سیاوش به همراه همسر و فرزندانشان هم انجا بودند. بگویم غیر از من چند دوست سیاوش هم با نامزدهایشان امده بودند. روزهارا به تنهایی سر میکردم و شب ها طبق دستور ارش حق اینکه تنها در اتاقم بنشینم را نداشتم و در اشپزخانه روی نهار خوری میشستم. و نظاره گر جمع سه نفره شان که فوتبال میدیدند یا باهم صحبت میکردند و میخندیدند میشدم. شب تولد میلاد بود. امیر برایش یک مهمانی خانوادگی گرفته بود. کیک و میوه را از قبل گرفته بود و مشغول به راه کردن بساط جوجه کباب بود. نگاهی به دو جعبه کادویی روی میز انداختم. بغض راه گلویم را بست خوب بی انصافها مرا در خانه زندانی کردید لااقل از طرف من هم کادویی برای میلاد میگرفتید تا من شرمنده نشوم. به اتاقم رفتم نگاهی به وسایلم انداختم تمامش دخترانه بود. و چیزی برای کادو دادن به او نداشتم . لب تختم نشستم اشک از چشمانم جاری شد. ان را پاک کردم و به چاره کارم می اندیشیدم و هرچه فکر میکردم به بی چارگی خودم بیشتر پی میبردم . در باز شد بدون اینکه به در نگاه کنم میدانستم که ارش است و امده دوباره تذکر دهد که من حق ندارم در اتاقم تنها بنشینم. صدایش زخم بر دلم بود. زخمی که خودم مسببش بودم. باز اومدی یه گوشه تنها نشستی؟ برخاستم به او نگاه نمیکردم تا متوجه گریه م نباشد. به طرف خروجی رفتم. دستی به صورتم کشیدو گفت داری گریه میکنی کتی چانه لرزانم را کنترل کردم و خودم را از نوازشش پس کشیدم و گفتم نه گریه نمیکنم چشمات خیسه از کنارش گذشتم وحرفی نزدم. از اتاق بیرون رفتم بدنبالم راهی شد. اخ که چقدر نفهم بود. دست از سرم بردار دلم نمیخواد راجع به غمم به تو توضیح بدهم. وارد اشپزخانه شدم یک لیوان اب نوشیدم و او گفت خوب چته اعصابمو خورد میکنی؟ نگاهی به او انداختم و گفتم چرا اعصابتو خورد کردم؟ من مگه کاری با تو دارم ؟ مگه حرفی بهت زدم؟ همینکه میری تنهایی گریه میکنی بعد هم نمیگی چته؟ دوست ندارم به تو بگم چمه زوره؟ دلم میخواد تنها بشینم گریه کنم ، اینم به تو مربوطه؟ ادم با برادر بزرگترش اینطوری حرف نمیزنه. خیلی خوب، الان به خاطر اینکه با تو بد حرف زدم ازت معذرت میخوام. حالا تنهام بگذار. سپس روی صندلی نشستم و سرم را لای دستهایم گرفتم و اوکمی عصبی گفت خوب چه مرگته بچه من الان چیکار به تو دارم؟ گفتی تو اتاقت تنها نشین گفتم چشم. اومدم تو اشپزخونه نشستم من کار به کجا نشستن تو ندارم، میگم چرا داری گریه میکنی؟ به تو مربوط نمیشه ارش جان. شما برو دنبال کارهایی که بهت ارتباط داره . نگاهش حالت خشم گرفت. نگاهی به حیاط انداختم و با صدای بلندگفتم
🦋پر از خالی🦋 امیر سرش را به طرف من چرخاند و سپس نزدیک پنجره امدو گفت بله اینو صداش کن ارش همچنان خیره به من ماندو سپس گفت با زبون خوش نمیگی چه مرگته نه؟ کفری شدم و گفتم خیلی دوست داری بدونی من چه مرگمه؟ من دارم پریود میشم اعصابم بهم ریخته س . ارش از حرف من کمی جا خورد سرش را از شرم پایین انداخت و از اشپزخانه خارج شد همینکه میرفت گفت بی حیا برخاستم. سکوت در برابر ارش با سکته کردن از عصبانیت برایم یکی میشد با صدایی بلند در حالیکه کلماتم را روی دور تند زده بودم گفتم بی حیا من نیستم. بی حیا تویی که در نزده وارد اتاق یه خانم میشی، بی حیا تویی که مراعات نمیکنی شاید من دارم لباسمو عوض میکنم. دنبال من راه می افتی چته ؟ چته ؟ چرا گریه میکنی؟ محترمانه گفتم به تو مربوط نیست، دلم میخواد..... کلامم را برید اوهم صدایش را بالا بردو گفت سنگ و چوب نیستیم که کنار هم نشستیم یه گوشه میتمرگی ضر ضر گریه میکنی ادم دلش میسوزه تو لازم نکرده دلت به حال من بسوزه. خاک بر اون سر بی لیاقتت کنند. این دل نگرونی من به خاطر اینه که من دوست دارم لطفا منو دوست نداشته باش . چون این دوست داشتنت فقط اسباب اعصاب خورد کنی من شده امیر وارد خانه شد بازوی ارش را گرفت و گفت ولش کن ارش چیکارش داری ارش با حرص رو به من گفت میبینم رفتی تو خودت و تنها تمرگیدی دلم میلرزه میگم باز داره چه غلطی میکنه و چه جوری میخواد با حیثیت ما بازی کنه اشک از چشمانم جاری شدو گفتم داری به من سرکوفت میزنی؟ نه دارم بهت یاد اوری میکنم که چطوری با بی شرف گری و بی حیا بازی هات حیثیت ما رو بردی . اینقدر که زوم کردی رو من یکمم برگرد خودتو ببین یک گام جلوتر امدو گفت من چمه مگه
🦋پراز خالی🦋 مه مگه؟ من بی حیام یا تو که جلوی دو تا پسر مجرد دست نامزدتو میگیری میبری تو اتاق درو میبندی این را که گفتم ارش انگار که ضامن نارجنکش کشیده شده باشد با طرف من حمله ور شد امیر سد راه او شدو گفت چیکار میکنی دیوونه شدی ؟ ارش با فریاد گفت امیر برو کنار من دهن این سلیته رو پاره کنم هم ترس از اینکه مبادا امیر نتواند جلو دارش بشود را داشتم هم دلم از بابت تمام حرفهایی که به او زده بودم خنک شده بود. امیر گفت ولش کن دیگه چرا اینقدر باهاش کل کل میکنی با حرص از امیری که ورودی اشپزخانه را بسته بود فاصله گرفت و رو به امیر گفت نه شرف داره، نه حیا داره ، نه ...... کلامش را بریدم من هم صدایم را بالا بردم و گفتم هرچی به من میگی زنته. بی شرف زنته، سلیته زنته، بی حیا زنته....... ارش به طرفم یورش اورد با صدای باز شدن در امیر اورا که قصد بالا امدن از سنگ اپن را داشت متوقف کرد و گفت میلاد اومد. اینهمه زحمت کشیدیم سورپرایزش کنیم ، تولدشو خراب نکنید . ارش نگاه عصبی ایی به من انداخت و من رو به او گفتم حیف که امشب تولد میلاده اگر تولد تو بودم کوفت همه میکردم‌. تا یاد بگیری دیگه به من سرکوفت نزنی امیر رو به من گفت تو هم خفه شو دیگه ، ول میکنم جلوشو بزنه لت و پارت کنه ها سکوت کردم ان دو به استقبال میلاد رفتند. امیر اهنگی که از قبل اماده کرده بود را پلی کرد و به همراه برف شادی به استقبال میلاد رفتند از دور نظاره گر تولد مسخره شان بودم. نگاهی به چند بادکنکی که امیر به درو دیوار خانه زده بود انداختم و میلاد را که چه ذوق احمقانه ایی کرده بود را نظاره کردم. سر جایم نشستم . امیر وارد خانه شدو گفت پاشو بیا بیرون دیگه از اون وحشی میترسم خندیدو گفت پاشو بیا اون کاریت نداره برخاستم به حیاط رفتم و رو به میلاد گفتم سلام سپس لبخند زورکی ایی زدم و گفتم تولدت مبارک به گرمی به من لبخند زد و گفت مرسی انگار که متوجه غم من باشد دستی به موهایم کشید ان کج و کوله هایی که ارش کوتاهش کرده بود را کمی به هم ریخت و گفت چرا ناراحتی؟ موهایم را مرتب کردم و گفتم نه ناراحت نیستم دستم را گرفت و گفت بیا کارت دارم. مرا به دنبال خودش کشاندو به اتاقش برد. در را بست و گفت هیچی نگو بهشون. من میدونستم امشب میخوان منو سورپرایز کنند. ناخواسته خندیدم و گفتم از کجا میدونستی؟ شیرینی فروشی سر خیابون واسه کیک به من زنگ زد گفت اماده س. منم دوزاریم افتاد و حالیش کردم قضیه سورپرایزی بوده اونم ازم قول گرفت به کسی نگم. تو هم که نگفتی خندید و گفت
🦋پر از خالی🦋 من از طرف تو رفتم واسه خودم یه چیزی خریدم که تو بهم کادو بدی بعد باهات حساب کنم پول کادو تولدمو ازت بگیرم. متعجب از رفتار او گفتم چی؟ یه تنه قلیون. اینجوری هم من صاحب قلیون میشم...... خندیدم و گفتم هم ارش با من دعوا میکنه که چرا اینو خریدی و اصلا کی خریدی نه دیگه تولدو که کوفت نمیکنه . اگرپرسید از کجا خریدی بگو اینترنتی خریدم اخه دیوونه مگه من اینترنت دارم لپ تابت که هست اینترنت منو قطع کرده. رمز ندارم میلاد فکری کرد و گفت بگو از قبل خریدم قایمش کردم شر نشه واسه من نه، من هستم دیگه خیلی خوب الان کجاست زیر تختته متعجب گفتم مارمولک، من از صبح تا شب خونه م . تو کی اینکارو کردی که من متوجه نشدم؟ این دیگه جزء رموزه. از اتاق خارج شدیم ارش و امیر جوجه ها را کباب کرده بودند پس از صرف شام. کیک را اوردند وسط گذاشتند میلاد شمع هارا فوت کرد و سپس برایش دست زدیم. چند عکس به یادگار هم که گرفتند. نوبت هدایا رسید . میلاد گفت ببینم شما که سه نفرید چرا دوتا کادو دارید؟ امیر و ارش انگار که تازه متوجه کارشان شده بودند کمی به کادو ها نگاه کردند که ارش گفت مال من وجه نقده. اینها کادو های امیر و کتیه نگاهی به ارش انداختم و گفتم نه ، من دوماه پیش کادو میلادو گرفتم و منتظر بودم تولدش بشه بهش بدم. سپس برخاستم و به اتاق خواب رفتم از زیر تخت جعبه بزرگی که کادو شده بود را در اوردم و از اتاق خارج‌شدم. امیر و ارش متعجب به من نگاه میکردند . کادو را روی میز نهادم و میلاد گفت توش چیه؟ چقدر بزرگه خندیدم و گفتم یه چیزی که وقتی ببینیش خیلی خوشحال میشی میلاد دست به جعبه برد که من گفتم اول اون دوتا رو باز کن کادو امیر ادکلن و کادو ارش یک ست کیف و کمربند چرم بود. جعبه من را باز کرد. خودم هم از دیدنش شگفت زده شدم. کیف بزرگ مخمل قرمز رنگی بود قفل ان را باز کرد با دیدن قلیان بسیار زیبای برنجی همه متعجب شدند. نگاه مخفیانه ایی به چهره بر افروخته ارش که قصد داشت تولد را به کام میلاد زهر نکند انداختم . تمام ناراحتی هایم با دیدن عصبانیت او فرو کش میکرد. اخ که چقدر از او بدم می امد. میلاد قلیانش را سرپا کرد ارش ارام گفت قشنگه ولی چیز خوبی براش نگرفتی. حا
🦋پرازخالی🦋 لا از این به بعد هرشب هرشب میخواد اینو روشن کنه و خفمون کنه تو سیصد متر خونه با صدو پنجاه متر بنا میلاد یه قلیون نمیتونه داشته باشه؟ ارش سری تکان دادو گفت نمیدونم. سور و سات تولد را جمع کردم و مرتب نمودم. در اشپزخانه روی صندلی نشستم و از انجا نظاره گر فوتبال دیدنشان بودم. ارش سری گرداند و نگاهی به من انداخت و گفت تو چرا اونجا نشستی ؟ نگاهم را از او گرفتم و پاسخی ندادم. ارش برخاست گام به گام به طرف اشپزخانه امد. با نزدیک شدن او مضطرب شدم و گفتم تو چیکار داری من کجا میشینم. میگی تو اتاقت تنها نشین جلوی چشم من باش، منم اینجا تو اشپزخانه م دیگه. وارد اشپزخانه که شد گفتم امیر ببین اینو باز داره گیر میده به من امیر نگاهی به ما انداخت و همچنان گرم تماشای فوتبال شد. مقابل من نشست و گفت تو چت شده کتایون؟ برخاستم که از کنارش بروم مچ دستم را گرفت و گفت بشین کارت دارم.میخوام باهات صحبت کنم ولم کن نمیخوام باهات حرف بزنم. یه دقیقه بشین. مقابلش نشستم و او گفت چرا اینقدر غمگین و افسرده شدی؟ سرم را پایین انداختم. دلم نمیخواست با او همکلام شوم و او ادامه داد تمام این سختگیریهای من روی تو باعثش خودتی سرم را بالا اوردم و گفتم تمام حرفهاتو میدونم ارش، خودم باعثم، خودم مقصرم، حقمه، ابروی شماهارو بردم. و الان باید همینطوری که تو میگی بمونم و کارهایی هم که تو میگی و انجام بدم. اهی کشید و خیره به من ماند سپس ادامه داد خوب من اعصابم بهم میریزه وقتی میبینم تو اینطوری افسرده و ناراحتی متاسفم من کاری از دستم بر نمیاد که انجام بدم تا اعصاب تو اروم شه. دوست داری همینطوری با من کل کل کنی ، دلت نمیخواد از بحث نتیجه بگیری؟ نه دلم نمیخواد. با تو هیچ نتیجه ایی و دوست ندارم. اخم هایش را در هم کشیدو گفت گند و زدی ابروی مارو بردی الان باید عذرخواهی هم ازت بکنم؟ نه، لازم نیست از من عذر بخوای، نمیخواد هم دلجویی کنی، لطف کن با من کاری نداشته باش، صحبت هم با من نکن. کمی به من خیره ماندو گفت برات خاستگار اومده بغض راه گلویم را بست و گفتم خیلی دلت میخواد یه جورایی من و از سر خودت باز کنی نه؟ نه دیوونه، من به فکر اینده تو و خوشبختیتم ‌کی هست؟ لابد ابراهیم اره؟ خندیدو گفت نه، پسر عمه رویا سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم نمیخوام قرار شده فردا شب بیان...... کلام او را بریدم و گفتم نمیخوام. چرا؟ ندیده و نشناخته نمیخوای؟ میخوای زوری منو شوهر بدی؟ میخوای از شر من راحت شی؟ میلاد وارد اشپزخانه شدو گفت چی شده؟ رو به میلاد با چشمان پر از اشک گفتم من چیکارتون دارم که میخواهید منو زوری شوهر بدید؟ میلاد هاج و واج به من نگاه کرد و من ادامه دادم راست میگن وقتی مادر بمیره بچه یتیم میشه، از وقتی مامان مرده بلا نبوده که سر من نیارید میلاد با بیگناهی گفت ما چیکار به تو داریم کتی؟ ارش ادامه داد بد میگم دوست دارم سرو سامون بگیری؟ به فکر سرو سامون دادن منی؟ چرا به فکر امیر نیستی اون هشت سال از من بزرگتره، چرا به فکر میلاد نیستی . اینها با تو فرق دارن کتی سرم را پایین انداختم ، اشکهای جاری شده م را پاک کردم و گفتم نمیخوام. ارش رو به میلاد گفت من میگم حالا بزار بیان بعد بگو نه میلاد رو به من گفت راست میگه کتی، حالا بزار بیان بعد ....... رو به میلاد گفتم من از رویا بدم میاد ، دلم نمیخوادبا اون فامیل شم ارش گفت چه ربطی به رویا داره؟ مگه قراره تو با رویا ازدواج کنی نه ولی دلم نمیخواد ببینمش میلاد رو به ارش گفت کنسلش کن ، وقتی دوست نداره ازدواج کنه زور که نمیشه‌ ارش رو به میلاد گفت موقعیت خیلی خوبیه، پسره مهندسه تو شرکت کار میکنه خونه
🦋 پر از خالی🦋 زندگی هم داره خانواده هم حمایتش میکنند. سرم را به علامت نه بالا دادم ، امیر هم وارد جمع شدو گفت ول کن دیگه ارش میگه نمیخوام. چهار عدد چای ریخت و سر میز گذاشت.چایم را که خوردم گفتم ساعت دوازده شبه اگر اجازه هست من برم‌بخوابم. بدنبال سکوت انها از اشپزخانه خارج شدم. میدانستم که الان پشت سر من جلسه گرفته اند. میلاد گفت نخواستم جلوی کتی بگم که واست شاخ شه، اخه اون پسره بی عرضه به درد کتی میخوره؟ ارش پاسخش را داد چشه؟ همه ساکت شدند و ارش ادامه داد من میگم حالا اجازه بدیم بیان شاید پسندید. امیر گفت کتایون دختر سرکشیه، اون ادم به دردش نمیخوره یه کار کن بعدا پشیمون نشیم. اگر بره طلاق بگیره و برگرده دیگه جلو دارش نیستیم. ارش نفس پرصدایی کشیدو گفت منم که انگار دشمن خونیشم میلاد گفت من میگم بیشتر ازاین وضعیت و ادامه ندیم. بسشه به اندازه کافی تنبیه شده حدود دوماهه که قرنطینه س ارش گفت چیکارش کنیم؟ هر سه سکوت کردند مدتی بعد امیر گفت من به هیچ عنوان نمیتونم به کار برش گردونم. یه بار ابرومو برده برام کافیه میلاد گفت ببریمش تو دفتر باشگاه اونجا من هستم. ارش خودتم نشستی دیگه . اونجا چیکار کنه؟ این را ارش گفت و میلاد در پاسخش گفت الکی سرشو گرم کنیم دیگه کلامی از کسی در نمی امد . و من بیشتر ترجیح میدادم در خانه باشم تا اینکه هر دقیقه ارش مقابل چشمانم باشد. روی تختم دراز کشیدم، یک ساعتی گذشت صدای تق و تق در امد سرم را بلند کردم و گفتم بله میلاد وارد اتاق شدو گفت خوابیدی؟ نه بیدارم قلیون و چاق کردم پاشو بیا تو حیاط ول کن میلاد بیدار میشه پاچمونو میگیره خوابیده ، بلند شو بیا به دنبال او راهی شدم. زیر درخت دوصندلی گداشته بود روی یکی از انها نشستم که میلاد گفت دوست داری از فردا با من بیای باشگاه؟ سرم را به علامت نه بالا دادم . میلاد متعجب گفت چرا؟ ول کن میلاد خونه نشستم بی دردسر ، کاری هم به کسی ندارم. بیای اونجا حوصله ت سر نمیره، اسب رو هم که دوست داری، سوارکاری هم که بلدی اونجا رو خیلی دوست دارم. خیلی هم خوش میگدره اما ارش و نمیتونم تحمل کنم خندیدو گفت تو چرا اینهمه با اون لج شدی سرم را پایین انداختم و گفتم خودخواه عوضی، قسمش دادم گفتم هرچی تو بگی من گوش میدم ابروی منو جلو بابا نبر...... اولا بحث گذشته رو وسط نیار، دوما خودت از بابا خواستی بیاد. اره همون بحث گذشته رو وسط نکشیم بهتره، باشگاه هم من نمیام. میلاد خیره به من ماندو سپس گفت میخوای با ارش صحبت کنم لااقل کلاستو بری و بیایی؟ سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم مثل روز برام روشنه که نمیزاره من مسئولیتتو قبول میکنم با وجود اینکه میدونم نمیزاره ولی باشه باهاش صحبت کن. میلاد مکثی کرد کمی از قلیانش را کشیدو گفت یه چیز بهت میگم به کسی نگو چی شده؟ امیر چند وقته با یه دختری در ارتباطه که گویا روابطشون جدی شده کنجکاو گفتم واقعا؟ سر تایید تکان دادو سپس گفت دیشب داشت به ارش میگفت منم رسیدم به منم گفت کی هست؟ میشناسیش، از دوستای رویاست لابد گیتی و پسندیده اره؟ سر تایید تکان دادو من گفتم رویا داره تیم خودشو قوی میکنه. دوستش و داره می اندازه به امیر، یه خاستگارم برای من اورده
🦋پر از خالی🦋 میلاد خیره به من گفت اصل مشکلت با رویا چیه کتی؟ خودخواهه، مغروره، فکر میکنه چون رابطه من با ارش خوب نیست اون هر علطی دلش بخواد میتونه بکنه . نمیدونه ارش یه ادم گه اخلاقه که الان چون رویا براش تازگی داره باهاش مهربونه والا یه مدت بگذره....... کلامم را برید و گفت تو از اون خواهر شوهرهای کرمو هستی ها زن داداش باید جایگاه خودشو بدونه رویا داره فراتر از جایگاهش اقداماتی میکنه که من دوست ندارم. الان یعنی چی خاستگار میاره واسه من؟ بگو اخه به تو چه مربوطه . این حرفها رو ولش کن تو از فردا با من بیا باشگاه و با من برگرد..... نه ، اصلا حرفشم نزن. من نمیتونم ارش و تحمل کنم دیوونه ایی دیگه، قدرت این خانه و اختیار من و تو چون از امیرو ارش کوچکتریم الان دست ارشه ، هر ادمی هم یه رگ خوابی داره ، تو بگرد رگ خواب ارش و پیدا کن ، اونجاست که حال رویا رو هم میتونی بگیری میدونی چیه میلاد؟ اونشب که من دیر اومدم ارش رو من دست بلند کرد از اون بارت به بعد رویا پررو شد. دلم میخواد یه سیلی از ارش بخوره دل من خنک شه. میلاد خندیدو گفت خیلی کرمو هستی ،اینکار درست نیست. نفس عمیقی کشیدم که میلاد گفت ارش رو احترام حساسه، ارش صداش نکن بهش بگو داداش، یا برای صمیمیت بیشتر بهش بگو داداشی ایشی کردم و گفتم عمرا باهاش صمیمی شو بهش نزدیک شو روی رویا رو کم کن به میلاد خیره ماندم پربیراه نمیگفت . میلاد ادامه داد تا کی میخوای بشینی تو خونه و شام و نهار مارو درست کنی و لباسهامونو بشوری مگه حمالی ؟ بیا بریم بیرون ایندتو بساز اخه میترسم قبول نکنه باز ناراحت شم. خیالت راحت باشه قبول میکنه. من باهاش حرف زدم راصیش کردم. سر تایید تکان دادم. صبح شد برای صبحانه برخاستم سر میز امدم . امیر صبحانه نخورده خانه را ترک کرد و ارش و میلاد سر میز امدند . یک سینی چای اوردم که میلاد رو به من گفت کتی جان از امروز با ما میای باشگاه نگاهی به ارش انداختم و او با حالت تاکیدی گفت این اصرار میلاد بود که تورو ببریم باشگاه تا به اونجا سرو سامون بدی. اما بزار خیالت و راحت کنم کتی دست از پا خطا کنی دوباره برمیگردی خونه و هیچ جا حق نداری بری سرم را پایین انداختم. میلاد گفت نه دیگه کتی قول داده اشتباه نکنه ، ماهم حواسمون بهش هست. ارش ادامه داد رفت و امدت کلا با منه . صبح با من میری غروب هم با من بر میگردی ارام گفتم شما مگه یه روز در میون باشگاه بدن سازی نمیری؟ سر تایید تکان دادو گفت یا میمونی از باشگاه میام دنبالت ، یا قبلش میرسونمت باشه چشم. لباسهای اداری م را پوشیدم نگاهی در اینه به خود انداختم. به درخواست ارش ابروهایم را برنداشته بودم و پرشده بود. البته بماند که کمی زیرو رویش را مرتب کرده بودم. سوار ماشین او شدم . تا باشگاه کلامی سخن نگفت. به انجا که رسیدیم مرا در دفتر برد و دفتر ثبت نامیهایشان را مقابلم نهاد و گفت ترتیبی میدی همه کسایی که ثبت نام کردند بیمه بشن.
🦋پر از خالی🦋 سر تایید تکان دادم و او گفت اسدی ،دامپزشک باشگاهه، بهش زنگ بزن و بگو بیاد تمام اسب هارو معاینه کنه و واکسن بزنه. زونکنی هم مقابلم نهاد و گفت این لیست کساییه که قبلا اومدن اینجا و تو کلاسها شرکت کردند به همشون زنگ میزنی و میگی دوره جدیده کلاسها شروع شده. نگاهی به زونکن انداختم و گفتم اینها خیلی زیادن. سری تکان دادو گفت خوب زیاد باشن. صدای تق تق در امد سرم را که بالا گرفت با دیدن خروس بی محل انگار تمام اشتباهاتم در ماجرای سیاوش مثل فیلم از جلوی چشمم عبور کرد. ارش لبخندی زدو گفت بفرمایید داخل برخاستم و به اقای شرفی سلام کردم پاسخ من را سرد و اما پاسخ ارش را به گرمی داد. روی کاناپه ها نشست . من سرگرم کارم شدم و گوشم تیز حرفهای همایون و ارش بود. ارش گفت خیر باشه اول صبحی خیلی داغونم، دست و دلم به کار نمیره، گفتم بیام پیش تو یکم حال و هوام عوض شه. چی شده؟ برای الهه خاستگار اومده. تو از کجا میدونی؟ دیشب رفتم در خونه خواهرش ، خواهر زادش بهم گفت .‌ ارش اهی کشیدو گفت حالا میخوای چیکار کنی؟ نمیدونم، فقط اینو میدونم که بدون الهه نمیتونم. اونروزی که بهت گفتم طلاقش نده. گفتی اینطوری راحت تره، گفتی خودش اینو خواسته، گفتی یه دوره جدایی رابطمون و ترمیم میکنه چه میدونستم طلاق که بگیره فراموشم میکنه، فکر میکردم ا زمن عصبیه میخواد حرصشو خالی کنه خاستگارش کی هست؟ نمیدونم. اگر میدونستم که تیکه پاره ش میکردم. برو باهاش صحبت کن اصلا تجازه نمیده نزدیکش شم. صد بار خواستم برم جلو و باهاش حرف بزنم اما قبول نمیکنه و میگه تو به خاطر مادرت من و طلاق دادی الانم برو پیش مادرت ارش سکوت کردو همایون ادامه داد مادرمه دیگه، چیکارش باید میکردم؟ اون با الهه مشکل داشت از اول هم مخالف ازدواج ما بود. اما واسه طلاقش بی تقصیر بود. من مجبور بودم واسه عمل قلب مادرم دنبالش از
عسل 🌱
#پارت54 🦋پر از خالی🦋 سر تایید تکان دادم و او گفت اسدی ،دامپزشک باشگاهه، بهش زنگ بزن و بگو بیاد تم
🦋 پر از خالی🦋 ایران برم. کف دستمو بو نکرده بودم که من برم الهه تصادف میکنه و بچه مون سقط میشه. این که اون دیگه نمیتونه مادر شه مقصرش منم؟ الهه میگه نباید زن باردارتو به اسم یک ماه، سه ماه میزاشتی و میرفتی، میگه تو رفتی که من مجبور شدم تنهایی برم دنبال کارهای زایمانم و تصادف کنم و این بلا سرم بیاد. سکوتی طولانی کردو سپس گفت میگه وقتی فهمیدی من تصادف کردمم نیومدی چون مادرت عمل کرده بود. ارش میان کلام او امدو گفت البته یه حدودی هم راست میگه ها. اون بیچاره تو بیمارستان افتاده بود. تو دوهفته بعد از مرخص شدن مادرت برگشتی چی کار باید میکردم؟ من گیر افتاده بودم. چاره ایی نداشتم. نمیتونستم مادرم که حتی یه کلمه انگلیسی هم بلد نست لندن رها کنم و برگردم. هردوساکت شدند. نگاه مخفیانه ایی به همایون انداختم و او گفت بخدا اگر به خاسنگارش بله بگه تهران و بهم میریزم. اصلا میزنم اون پسره رو میکشم. اعدام بهتر از این زندگی اییه که من دارم. چرند نگو هر دو ساکت شدندو ارش گفت میخوای من باهاش حرف بزنم؟ همایون فکری کردو گفت چی بگی؟ بگم همایون دوستت داره ، برگرد سر زندگیت سر تایید تکان دادوگفت زنگ بزن بهش ارش شماره ایی گرفت ان را روی پخش گذاشت لحظاتی بعد صدای ارام و دلنشینی گفت بله سلام. سلام، بفرمایید ارش هستم. خاطرتون هست بله، البته که خاطرم هست. در خدمتتون هستم راستش در مورد همایون....... کلام ارش را بریدوگفت راجع به ۰