eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
44 عکس
22 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 سینا جلو امد . نباید ترس بر من غلبه میکرد خیره در چشمانش ماندم و گفتم یکی و خیلی دوست دارم که میخوام با اون ازدواج کنم.‌ دستش را که به طرف صورتم میامد را با دست دیگرم مهار کردم جیغ کشیدم و در خودم مچاله شدم فریبا هینی کشیدو جلو امدو گفت چیکار میکنی سینا؟ سرم را از زیر دستانم بیرون اوردم و گفتم من از این اراذل اوباش بدم میاد. عمه‌ بازوی امیر را گرفت و گفت بیا بریم مادر . خودم برات دختر چهارده ساله میگیرم. امیر خود را رهانیدو گفت من رب و روب اونیکه دوستش داری و در میارم دودمانش و به باد میدم. میری پیداش میکنی میگی چی؟ سینا مرا از کتفم هل دادو گفت خفه شو فریبا با جیغ رو به امیر گفتم میری میگی تو و فروغ همو دوست دارید اما من میخوام مزاحم عشقتون بشم و با زور با کسی که از من متنفره ازدواج کنم؟ امیر خیره در چشمان من ماند رد اخمش روی پیشانی اش خط عمیقی بود که واقعا له جان من دلهره می انداخت.اما من نباید وا میدادم جیغ کشیدم و گفتم به قول خودت بهت میگن امیر سرداری یه محل تا کمر جلوت خم میشن و جرات ندارن تو چشمت نگاه کنن . اینقدر خودت کوچیک نکن امیر خان. من نمیخوامت دوستت ندارم. محبت و عشق و از من گدایی نکن چون چیز درست حسابی به گدا نمیدن‌ امیر عربده ایی کشید و لگدی به جاکفشی زد جاکفشی محکم به دیوار خورد و هزار تکه شد سینا که پیدا بود ترسیده روبه من گفت خفه میشی یا دهنتو پاره کنم؟ از خداتم باشه که امیر خان اومده خاستگاریت. با جیغ رو به سینا گفتم چیه؟ازش میترسی؟ سیلی سینا به صورتم مرا مبهوت کرد امیر دو گام به طرفم امدو گفت اصلا راه نداره که من یه چیزو بخوام و نشه پوزخندی زدم و او ادامه داد من تا اینجا بیام و تو جوجه ماشینی بگی نه ومن برم؟ حالا میبینی با حرص خندیدو گفت حالا میبینی. میخوای همین الان بندازمت تو ماشین ببرمت؟ عمع کمی جلو امدو گفت بیا بریم امیرم. رو به عمه گفتم این قول بچه رو تو زاییدی؟ امیر عربده کشان یقه سینا را گرفت و گفت با مادر من. درست حرف بزن. من و فروغ جیغ کشیدیم و امیر سینا را محکم به درکوباند عمه جلو رفت و با عصبانیت گفت امیر...میای بریم یا تنها برم؟ امیر سینا. را رها کرد و با عمه گورشان را گم کردند. به محض رفتنشان فریبا با اعتراض و عصبانیت گفت
خانه کاغذی🪴🪴🪴 برای چی به اینها اجازه دادی بیان خاستگاری فروغ سینا کنار دیوار نشست و گفت اجازه دادم؟ امیر مگه از من اجازه گرفت؟ شماها فکر میکنید من دوست دارم فروغ و بدم به این اشغال؟ اونشب که رفتیم خانه عمه منو برده تو اتاق . یقه منو گرفته منو چسبونده به دیوار میگه هرچی گفتم چشم میشنوم گفتم چی شده؟ باید زن بگیرم نمیتونم در خونه هرکسی برم. یکی و میخوام که گذشته خودشو خانوادشو بلد باشم. خوب به سلامتی کی هست؟ لپ های منو میکشه انگار با بچه دوساله حرف میزنه ابجیت بعد شانه های منو گرفته تکون میده میگه چشم بشنوم. فریبا لب پله نشست و گفت چه خاکی به سرمون بریزیم؟ من مصمم گفتم من میدونم چه خاکی به سرش بریزم. سینا گفت توچرا حرف دهنتو نمیفهمی این چیزها چی بود بهش گفتی؟ سقف خونمون و میاره پایین ها من ازش نمیترسم .میرم کلانتری و .... سینا نزدیکم امدو گفت خاک بر اون سر نفهمت کنند کلانتری با این جوره که اینطوری میتازونه. این کلانتری وخریده اگاهی و خریده قاضی و خریده که داره راست راست میگرده و هر غلطی دلش بخواد میکنه همه میترسن و این حرف و میزنن کسی بر علیهش اقدامی نمیکنه اما امتحان میکنم اره تو امتحان میکنی و تاوانش و من پس میدم. همین الان تو متلک به مادرش انداختی یقه منو گرفت انتظار داری بشینم دست رو دست بگذارم تا زن این ارنعود بشم؟ نمیدونم چی کار کنم فروغ . وارد خانه شدم. خدارو شکر که انچه از دستم بر امده بود را انجام داده بودم.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 تلفنم را برداشتم اشکان سه تماس بی پاسخ به من داشت شماره ش را گرفتم جانم خانم خانم ها سلام عزیزم خوبی؟ ممنونم تو خوبی؟ مرسی چه خبرها خبر دارم . اونم چه خبری. خبرهای خوب و داغ با اشتیاق گفتم چی شده؟ اول اینکه دایی جلالم ازم مدارک خواسته منو ببره تو شرکت استخدامم کنه. با خوشحالی گفتم واقعا؟ اره عزیزم. دوم اینکه کافه از امروز صبح تا حالا شلوغ شده میزها رزرو شده هرچه غم در دلم داشتم فراموش شدو گفتم راست میگی؟ دعای تو در حقم گرفت خیلی خوشحالم کردی . اما فکر میکنی کار کردن تو شرکت با داشتن کافه ... مکثی کردم و گفتم ازپس هردوش برمیای؟ بر میای؟ منم به دایی جلال همینو گفتم و اون گفت باید یکی و بگذاری صبح تا بعد از ظهر کافه رو بگردونه . من به تو فکر کردم اینکارو برام میکنی؟ با ذوق گفتم اره که خودم کمکت میکنم . با کمال میل خیلی خوشحالم کردی تو چیکار کردی؟ از خونتون چه خبر؟ ماجرا را از سیر تا پیاز برای اشکان تعریف کردم . حرفهایم که تمام شد اشکان گفت مثلا این پسر عمه ت چه خریه که داداشت اینقدر ازش حساب میبره؟ تو نمیشناسیش اشکان. معلوم نیست شغل و کارو بارش چیه؟ فقط تو کار خلافه. اراذل اوباشه. اهل شرو دعواست از هیچ کس هم ترس نداره من به سینا گفتم میرم کلانتری سینا میگه این همه رو خریده ازش نترس. اگر مزاحمت شد خودم کمکت میکنم ازش شکایت کنی خوشحال شدم و گفتم واقعا؟ اره عزیزم. خیالت راحت باشه
خانه کاغذی🪴🪴🪴 خوشحال و مسرور ازاینکه پرونده امیر را برای همیشه بسته بودم از اتاقم خارج شدم. سینا و فریبا در پذیرایی نشسته بودند سینا با دیدن من گفت این چرندیات و که من یکی دیگه رو دوست دارم چرا گفتی؟ خیره به سینا ماندم هم حیا و هم ترس مانع شد که بگویم چرند نیست و واقعا او را دوست دارم. صدای زنگ در خانه بلند شد. فریبا برخاست در را گشود با شنیدن صدای عمه ضربان قلبم بالا رفت . سینا متعجب گفت عمه زهراست؟ سرتایید تکان دادم. عمه وارد شد به او سلام دادم. سینا به پایش برخاست عمه رو به سینا گفت تو چرا به من گفتی فروغ با مسئله خاستگاری مخالفت نداره؟ سینا گفت من نمیدونستم اینطوری میشه. من الان چه خاکی به سرم بریزم؟ از اونموقع که از اینجا رفتیم دارم التماسش میکنم که فروغ به درد تو نمیخوره گوشش بدهکار نیست که نیست میگه الا و بلا باید اون و بگیرم. رو به سینا گفتم تو از طرف من اعلام موافقت کردی؟ من گفتم بیایین صحبت کنیم. عمه به طرفم امد مرا در اغوش گرفت و گفت الهی من دورت بگردم خوب جسارت کردی و جواب امیرو دادی ولی چه کنم که اون بدپیله تر از این حرفهاست.‌ من زن اون نمیشم به خاک بابات قسم من اگر میدونستم تو دلت با امیر نیست از اول قبول نمیکردم پا پیش بگذارم. الانم به امیر گفتم واسه زندگی عشق و علاقه خیلی مهمه فروغ دلش با تو نیست توهم براش وقت نگذار یه عمر با اکراه زندگی کردن نه واسه تو خوبه نه واسه فروغ ولی امیر مرغش یه پا داره با خودم گفتم مرغ امیر بی پا هم بشه من زن اون نمیشم.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 عمه مرا بوسیدو گفت اومدم بهتون بگم سفت و سخت سر نه گفتنتون بمونید من نمیزارم امیر اذیتتون کنه. من باید برم بهانه کردم با اژانس اومدم پیشتون رو به من ادامه داد تو هم اینقدرباامیر کل کل نکن دخترم چشم عمه رو به سینا گفت اگر امیرو نمیخواد صلاح نیست بیاد تو خونه ما یه فکردیگری برای فروغ بکن. انگار تمام مشکلاتم یکجا حل شده بود. خوشحال شدم عمه گفت من دوست دارم فروغ عروسم بشه ولی به شرطی که خودش دوست داشته باشه خداحافظی کرد و خانه مان را ترک نمود. حال خوبم اشتهایم را باز کرده بود بهاشپزخانه رفتم و بساط ماکارانی را بر پا کردم. سرمیز شام که نشستیم . سینا رو به فریبا گفت من باید از ایران برم. با اتفاقاتی که افتاد فروغ نمیتووه خانه عمه بره. بنظرت چیکار کنیم؟ نمیتونی رفتنت را کنسل کنی؟ نه به سوسن قول دادم کارهامونو تو ترکیه انجام دادیم. باید حتما برم. فروغم ببر. نمیشه که......؟ببرم بگم چی؟ من خودم دارم میرم سرسفره دیگران یکی و هم ببرم؟
خانه کاغذی🪴🪴🪴 رو به سینا گفتم به اندازه جهیزیه م به من پول بده من یه خانه رهن کنم تا هروقت خواستم ازدواج کنم اون پول و.... سینا اخمی کردو گفت نخیر. اصلا چنین چیزی نمیشه. با اتفاقاتی که افتاد خونه عمه نمیتونی بری یا با من میای ترکیه و پیش خاله عطیه میمونی یا میری خانه عمو ؟ کدام عمو؟ عمویی که خودش فلجه و ویلچر نشینه؟ به نظرت زنعمو منو میپذیره؟ مادام العمر که نیست کوتاهه تا تکلیفت معلوم بشه با خواهش وتمناگفتم تو مگه قرار نیست به من جهیزیه بدی اون پول و .... من قبول نمیکنم تو خونه مجردی داشته باشی فریبا گفت خوب نمیشه که سینا رفتنتو عقب بنداز اینده و زندگیمو خراب کنم؟ بسنیست چند ساله دارم جور شماها رو میکشم؟ من گفتم طبق وصیت بابا تو باید تا سرو سامان گرفتن ما این خونه رو نگه داری حق نداری منو اواره کنی به خاطر خودت بحث بی مورد وسط نکش من واسه باباو مامان خرج کردم اونها در عوض به من خونه دادن. فریبا گفت من با این حرفها کار ندارم غیرتت کجا رفته؟ خاله عطیه و عمو باید خواهرتو نگه دارن؟ سینا اخمی کردو گفت به امیر گفتی کس دیگری رو دوست داری؟ رنگ از رخسارم پرید دست و پایم را گم کردم و گفتم نه من اونطوری گفتم که بهش بر بخوره بره
خانه کاغذی🪴🪴🪴 رو به سینا گفتم به اندازه جهیزیه م به من پول بده من یه خانه رهن کنم تا هروقت خواستم ازدواج کنم اون پول و.... سینا اخمی کردو گفت نخیر. اصلا چنین چیزی نمیشه. با اتفاقاتی که افتاد خونه عمه نمیتونی بری یا با من میای ترکیه و پیش خاله عطیه میمونی یا میری خانه عمو ؟ کدام عمو؟ عمویی که خودش فلجه و ویلچر نشینه؟ به نظرت زنعمو منو میپذیره؟ مادام العمر که نیست کوتاهه تا تکلیفت معلوم بشه با خواهش وتمناگفتم تو مگه قرار نیست به من جهیزیه بدی اون پول و .... من قبول نمیکنم تو خونه مجردی داشته باشی فریبا گفت خوب نمیشه که سینا رفتنتو عقب بنداز اینده و زندگیمو خراب کنم؟ بسنیست چند ساله دارم جور شماها رو میکشم؟ من گفتم طبق وصیت بابا تو باید تا سرو سامان گرفتن ما این خونه رو نگه داری حق نداری منو اواره کنی به خاطر خودت بحث بی مورد وسط نکش من واسه باباو مامان خرج کردم اونها در عوض به من خونه دادن. فریبا گفت من با این حرفها کار ندارم غیرتت کجا رفته؟ خاله عطیه و عمو باید خواهرتو نگه دارن؟ سینا اخمی کردو گفت به امیر گفتی کس دیگری رو دوست داری؟ رنگ از رخسارم پرید دست و پایم را گم کردم و گفتم نه من اونطوری گفتم که بهش بر بخوره بره
خانه کاغذی🪴🪴🪴 فردا میرم با عمو صحبت میکنم یه مدت... با غیض برخاستم صدایم را بالا بردم و گفتم من خانه عمو نمیرم. وارد اتاقم شدم و در را محکم بستم. پیشنهاد ایرج از همه بهتر بود. اما سینا مخالفت میکرد نمیدانستم اگر خانواده م را ترک کنم ایرج بازهم باازدواج من و اشکان موافقت میکرد یا نه در همین افکار خوابم برد و طبق روال هرروزم به سرکار حاضر شدم. ساعت هول و هوش یازده بود که پیامکی برایم امد صفحه گوشی م را باز کردم . ایرج خان پیام داده بود امروز میتونی بیای بریم خانه باغ؟ تمام وجودم پر از دلهره شد. دستانم شروع به لرزیدن کرد. اما به هرحال من قرار بود عروس او شوم . در ضمن به من قول همکاری داده بود. برایش نوشتم سلام من ساعت چهار تعطیل میشم. کجا باید بیام ؟ ادرس محل کارتو بده خودم میام دنبالت ادرس را برایش فرستادم. اگر میخواست به خاطر تنها زندگی کردن من با این ازدواج مخالفت کند هرگز چنین پیشنهادی را نمیداد. ساعت نزدیک چهار بود تلفنم زنگ خورد به خیال انکه لابد ایرج خان است گوشی را برداشتم شماره اشکان لبخند به لبم اورد ارتباط را وصل کردم و گفتم جانم عزیز دلم سلام خانم خانما سلام دورت بگردم خدا نکنه من باید دور تو بگردم. کجایی؟ کمی فکرکردم و گفتم فریبا و امیر مجتبی میخوان بیان دنبالم بریم یکم خرید کنیم. با ناامیدی گفت من دلم برات تنگ شده ها منم دلم تنگه میگی چیکار کنم؟ اگر کارم زود تمام شد میام پیشت نه عزیزم من باید برم کار دارم چیکار داری؟ ساعت پنج باید برم خونه متعجب گفتم خونه؟ اره بابام گفته بیا میخوام انبارو بهم بریزم یه سری وسیله لازم دارم.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 متعجب از حرف اشکان خداحافظی کردم کسی که قرار بود خودش در ان ساعت پیش من باشد چرا با اشکان قرار میگذاشت؟ مقابل در شرکت ایستادم ایرج امدو من سوار شدم . سلام کردم اوهم گرم پاسخم را داد من گفتم اشکان میگفت باید بیاد خونه میخواهید انبار را مرتب کنید؟ کمی هل شدو گفت من ... نه مادرش وسیله از تو انبار میخ‌واد. دل نگران بودم و استرس داشتم. ایرج گفت انگشتری که دیروز بهت دادم کو؟ داخل کیفمه میشه دستت کنی؟ متعجب گفتم چرا؟ اهی جگر سوز کشیدو گفت هرطور راحتی دست در کیفم کردم انگشتر را در اوردم و به دستم انداختم. وارد باغ شدیم. عجب جای قشنگی بود. درختان سر به فلک کشیده باغی پر از گلهای رنگارنگ و عمارتی با طرح چوب مقابلمان. احساس کردم قبلا این فضا را در عکس های اشکان دیدم. رو به ایرج گفتم اشکان تا حالا اینجا نیامده؟ ایرج پوزخندی زدو گفت اشکان همه زندگی منه. من به خاطر اون هرکاری میکنم. اخمی کردم و گفتم متوجه نمیشم منظورتون چیه؟ برای اشکان یه زن میگیرم از بزرگ زاده ها اصلا متوجه حرفهای ایرج نبودم منظورش از بزرگزاده من بودم؟ ادامه داد مگر من مردم که پسرم هر ننه قمری و بگیره اخمی کردم و گفتم یعنی چی؟ من نمیفهمم. یکم صبر کنی میفهمی
خانه کاغذی🪴🪴🪴 احساس امنیت نداشتم برای همین به طرف در خروجی رفتم که او گفت کجا ؟ نمیخوام اینجا بمونم.‌میخوام برم. پیاده که نمیتونی بری صبر کن الان داداشت میاد دنبالت متعجب گفتم داداشم؟ یکم صبر کنی میرسه شاسی باز شدن در را زدم متاسفانه در قفل بود.‌ایرج گفت تلاش و تقلا نکن قفله تکانی به در دادم و گفتم باز کن در رو میخوام برم. عجله نکن میری. سپس قهقهه ایی زدو گفت انچنان میری که دیگه هم بر نمیگردی. دختره ی گدا گشنه دوزاری . تو و خانواده ت کجا و پسر من کجا؟ اشک از چشمانم جاری شدو گفتم همه حرفهات دروغ بود؟ پوزخندی زدو گفت پس نه من عاشق ننه گور به گوریت بودم. طمع خانه باغ و یه انگشتر طلا افتاد به جونت که منو تیغ بزنی اره؟ من صد تا شاگرد مثل تورو استاد کردم به جامعه تحویل دادم. صدای زنگ باغ بلند شد به طرف من امد. خودم را کنار کشیدم از ترس قلبم گروپ گروپ میتپید. در را باز کرد انچه پشت در دیدم دنیا را روی سرم اوار کرد.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 سینا وارد باغ شد نگاهی به من انداخت و هاج و واج گفت اینجا چه غلطی میکنی؟ با صدایی لرزان و چشمانی اشکبار گفتم سینا اون منو .... خفه شو دهنتو ببند . تو بعد از ساعت کارت اینجا چه غلطی میکنی؟ ایرج گفت شما اقا سینا برادر فروغی؟ سینا با غیض رو به او گفت خفه شو اسم خواهر منو به دهنت نیار خواهرت زن منه. چرا نباید اسمشو بیارم؟ کفری شدم و با جیغ گفتم چی داری ضر میزنی مرتیکه ؟ صدای اشکان بند دلم را پاره کرد اینجا چه خبره؟ با دیدن اشکان هق هقم شدت پیدا کرد به طرفش رفتم و گفتم اشکان بابات منو گول زد اشکان مبهوت به من گفت تو تو خونه باغ بابای من چی کار داری؟ ایرج گفت پسرم . منو ببخش. ولی کسی که میگی دوستش داری زن منه تو نمیتونی باهاش ازدواج کنی اشکان که چشمانش گرد شده بود گفت چی؟ این که میخوای بگیریش زن صیغه ایی منه و نامادریت میشه از نظر شرعی ازدواج باهاش ممکن نیست
خانه کاغذی🪴🪴🪴 رو به اشکان با التماس و ضجه گفتم دروغ میگه به خدا دروغ میگه میخواد منو. تو رو ازهم جدا کنه با خونسردی رو به من گفت فروغ جان...من چه دروغی گفتم. با جیغ گفتم من زن توام عوضیه دروغ گو؟ تو نبودی هزار تا قصه سر هم کردی که من شبیه مادرمم و تو عاشق مادرم بودی؟ این چرندیات چیه که میگی؟ من چرند میگم یا تو؟ من جای دخترتم.با اشکان قول و قرار ازدواج داریم چرا دروغ میگی من زنتم به طرف ویلا رفت در را گشود و گفت من دروغ گوام؟ کمی بعد با دفترچه ایی امدو رو به من گفت من نمیدونم چطوری برادرت اومده اینجا . اینکه دوسد نداری داداشت بدونه بی اطلاع اون صیغه من شدی رو درک میکنم اما انکار کردن و چرند گفتن هاتو درک نمیکنم.بهت گفتم صیغه موقت من بشو من از جوانی و طراوت تو لذت میبرم و استفاده میکنم توهم از پول من.برات انگشتر طلاخریدم دستت انداختم. اما نمیفهمم واسه چی رفتی طرف اشکان که مخ اونو بزنی دفترچه را از دستش گرفتم با دیدن صیغه نامه موقت بین من و او دنیا دور سرم چرخید باهق هق گریه رو به اشکانی که خیره به من بود گفتم دروغه به خدا دروغه ایرج جلو امدو گفت چی چی و دروغه؟ انگشتری که برات خریدم تواین دستته.‌صیغه ناممون تو اون دستته خودتم تو خونه منی . اشکهایم مثل سیل جاری بود رو به ایرج گفتم من و اشکان هم و دوست داریم قول و قرار ازدواج داریم اینکارو با ما نکن پوزخندی زدو گفت تو الان نامادری اشکانی عزیزم نمیشه که صیغتو با من فسق کنی زن پسرم بشی