eitaa logo
به وقت شاعری
392 دنبال‌کننده
414 عکس
404 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
کرامت پیشه‌ای بی‌مثل و بی‌مانند می‌آید که باران تا ابد پشت سرش یک بند می‌آید کسی که نسل او را می‌شناسد، خوب می‌داند که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می‌آید همان تیغی که برقش می‌شکافد قلب ظلمت را همان دستی که ما را می‌دهد پیوند می‌آید همه تقویم‌ها را گشته‌ام، میلادی و شمسی نمی‌داند کسی او چندِ چندِ چند می‌آید جهان می‌ایستد با هرچه دارد روبروی او زمان می‌ایستد، بوی خوش اسفند می‌آید ولی‌الله، عین‌الله، سیف‌الله، نورالله علی را گرچه بعضی بر نمی‌تابند، می‌آید بله! آن آیت‌اللهی که بعضی خشک‌مذهب‌ها برای بیعت با او نمی‌آیند می‌آید برای یک سلام ساده تمرین کرده‌ام عمری ولی می‌دانم آخر هم زبانم بند می‌آید بخوان شاعر! نگو این شعربافی درخور او نیست کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می‌آید به در می‌گویم این را تا که شاید بشنود دیوار به پهلوی کبود مادرم سوگند می‌آید
امروز امیر در میخانه تویی تو فریادرس نالهٔ مستانه تویی تو مرغ دل ما را که به کس رام نگردد آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند گنجی که نهان است به ویرانه، تویی تو یک همت مردانه در این کاخ ندیدیم آن را که بود همت مردانه، تویی تو
نوح تویی روح تویی فاتح و مَفتوح تویی سینه‌ی مَشروح تویی بَر درِ اسرار مرا نور تویی سور تویی دولتِ منصور تویی مُرغِ کُهِ طور تویی خسته به مِنقار مرا قطره تویی بَحر تویی لُطف تویی قَهر تویی قند تویی زَهر تویی بیش میازار مرا حُجره‌ی خورشید تویی خانه‌ی ناهید تویی روضه‌ی امّید تویی راه دِه ای یار مرا روز تویی روزه تویی حاصلِ دَریوزه تویی آب تویی کوزه تویی آب دِه این بار مرا دانه تویی دام تویی بادِه تویی جام تویی پُخته تویی خام تویی خام بِمَگذار مرا...
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
بی‌دیده راه گر نتوان رفت پس چرا چشم از جهان چو بستی از او می‌توان گذشت
برای دیدن آن خوب ، آن خجسته‌ی مطلوب چقدر باید از این روزهای بد بشمارم ؟
برف پیری تا به سر ننشسته فکر خویش باش ورنه ره پیمایی اندر برف و باران مشکل است
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
آن کهنه درختم که تنم زخمیِ برف است حیثیتِ این باغ منم ،خار و خسی نیست
ای که برداشتی از شانه‌ی موری باری بهتر آن بود که دست از سر من برداری ظاهر آراسته‌ام در هوس وصل، ولی من پریشان‌تر از آنم که تو می‌پنداری هرچه می‌خواهمت از یاد برم ممکن نیست من تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر به دل سنگ تو از من نرسد آزاری بی‌سبب نیست که پنهان شده‌ای پشت غبار تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری!؟
به‌ بَد گویانِ‌ خود اکنون‌ فقط‌‌ لبخند خواهم‌ زد معلم را چه باک از فُحشهایِ دانش‌ آموزان
با رفتنِ تو دیدم، جان دادنِ این‌ ‌تن را بی عشقِ تو فهمیدم، هر ثانیه مردن را بعد از تو به‌ تنهایی، در خط‌به‌خطِ شعرم هر قافیه باریدم، بغضِ نرسیدن را
دلِ عاشق چه غم از شورشِ محشر دارد؟ نیست اندیشهٔ سیلاب دهِ ویران را...
می کُشد غِیرت مرا غیری اگر آهی کشد زانکه میترسم که از عشق تو باشد آه او
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟ بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور گر بوسه بر لبش بگذارم چه‌ها کنم گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد کی قول داده‌ام که بخواهم وفا کنم؟ بیم فراق دارم و باید به شوق وصل شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم ... اشکی نمانده‌است که جاری کنم ز چشم جانی نمانده‌است که دیگر فدا کنم ای عشق، من که عقل خود از دست داده‌ام، دیوانه‌ام مگر که تو را هم رها کنم؟ زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم ‌
دل به امّیدِ صدایی که مگر از تو رسد ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست درد آن بُوَد که از پا درمان من بیفتد یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست دردانه‌ام ز چشم گریان من بیفتد ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد از گوهر مرادم چشم امید بسته است این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان گردون کجا به فکر سامان من بیفتد خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
صد آرزو به گرد دلم در طواف بود از حیرت جمال تو بی آرزو شدم
گاهی میان دیده و دل جنگ می شود گاهی غزل برای تو دلتنگ می شود گاهی دو کوچه فاصله خانه های ماست اما همین دو کوچه دو فرسنگ می شود گاهی برای رفتن تو گریه می کنم هق هق، ترانه و ...نفس، آهنگ می شود گاهی تمام هر چه که اسمش غرور بود می ریزد و نتیجه آن ننگ می شود گاهی میان خلوت افکار خسته ام شیطان به دست تیره ی تو رنگ می شود از اینکه عاشقانه تو را می پرستم و ... از اینکه ظالمانه، ...دلت سنگ می شود از اینکه باز هم دل من را ربوده ای گاهی دلم برای خودم ...تنگ می شود
ما دشمن ظلم و فتنه و رنج و غمیم در عرصه‌ی انقلاب، ثابت قدمیم رأی من و تو حمایت از ایران است این جمعه همه مدافعان حرمیم
«ما را غم هجران تو بد واقعه‌ای بود»
«درد سر می‌شد و گرنه درد دل بسیار بود.»
نخل ها بی تو پریشان اند ای سرو بلند ای که دوری تو ما را می زند هر دم گزند ما همه مستیم از جام می لب های تو نه فقط ما، آب شد پای تو البرز ودلند
در جبههٔ حق، مثلِ شهیدان باشیم سردار سلیمانیِ ایران باشیم امروز قسم به شهدا نوبت ماست با دادنِ رأی، باشیم!
صد فتنه اگر به پا شود این ایام با فیض "حضور" می‌شود نافرجام هر برگه که می‌رود درونِ صندوق تیری‌ست به چشم دشمنانِ اسلام
ایران، شب تیره را سحر خواهد کرد از گردنه‌ها باز گذر خواهد کرد نزدیک به قلّه‌ایم، پا پس نکشی! یک رأی من و تو هم اثر خواهد کرد