علی را دوست میدارم چنان باران چنان لبخند
علی آزاد از دنیا و من در عشق او در بند
گر مرا ترک کنی من زِ غمت می سوزم
آسمان را به زمين جان خودت می دوزم
گر مرا ترک کنی ترک نفس خواهم کرد
بی وجود تو بدان، خانه قفس خواهم کرد
#شهریار
رفتیم و به آن قامت رعنا نرسیدیم
ما جلوهپرستان به تماشا نرسیدیم
چون موج سرابیم درین وادی خونخوار
هر چند تپیدیم به دریا نرسیدیم
از عقل بُریدن به تمنّای جنون بود
از شهر گذشتیم و به صحرا نرسیدیم
اعجاز لبت بود علاج دل بیمار
ما دردنصیبان به مسیحا نرسیدیم
انگور نشد غورهٔ ما خامسرشتان
از تاک بُریدیم و به مینا نرسیدیم
افسوس که ما در طلب گمشدهٔ خویش
بسیار دویدیم و به خود وا نرسیدیم
گشتیم بسی دامن صحرای جنون را
یک ره به دل بادیهپیما نرسیدیم
بستیم حزین از حرم و بتکده محمل
اما به درِ کعبهٔ دلها نرسیدیم
#حزین_لاهیجی
عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق
باز نیابی به عقل سر معمای عشق
عقل تو چون قطرهای است مانده ز دریا جدا
چند کند قطرهای فهم ز دریای عشق
خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد
هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق
گر ز خود و هر دو کون پاک تبری کنی
راست بود آن زمان از تو تولای عشق
ور سر مویی ز تو با تو بماند به هم
خام بود از تو خام پختن سودای عشق
عشق چو کار دل است دیدهٔ دل باز کن
جان عزیزان نگر مست تماشای عشق
دوش درآمد به جان دمدمهٔ عشق او
گفت اگر فانیی هست تو را جای عشق
جان چو قدم در نهاد تا که همی چشم زد
از بن و بیخش بکند قوت و غوغای عشق
چون اثر او نماند محو شد اجزای او
جای دل و جان گرفت جملهٔ اجزای عشق
هست درین بادیه جملهٔ جانها چو ابر
قطرهٔ باران او درد و دریغای عشق
تا دل عطار یافت پرتو این آفتاب
گشت ز عطار سیر، رفت به صحرای عشق
#عطار_نیشابوری
با این که خلق بر سرِ دل مینهند پا
شرمندگی نمیکشد این فرشِ نخ نما
بهلولوار فارغ از اندوهِ روزگار
خندیدهایم! ما به جهان یا جهان به ما
کاری به کار عقل ندارم به قول عشق
کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا
گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه سنگریزهها
#فاضل_نظری
آری، ھمه باخت بود سرتاسر عمر
دستی که به گیسوی تو بُردم، بُردم...
#هوشنگ_ابتهاج
نسبت شاعری به من دادی
کاش دشنام میفرستادی!
«عاشقم»، عاشقی که در غم عشق
لذتی یافت بهتر از شادی
منِ تنها اسیر تنگم و تو
ماهی آبهای آزادی...
از پریزادگان و سنگدلان
دل ربودی و آدمیزادی
گرچه یادی نمیکنی از من
رفتی و تا همیشه در یادی
سایهات را خدا نگه دارد
ای غم ای نعمت خدادادی!
#سجاد_سامانی
هرگز ز دل امیدِ گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست...
#هوشنگ_ابتهاج
گفتم بدَوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...
#محمد_علی_بهمنی
یازده پِلّه زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده، زمین شوقِ تکامل دارد
#سید_حمید_رضا_برقعی
خورشید پشت ابر! نشانی به ما بده
ای ماه! مژدهی رمضانی به ما بده
مثل نسیم صبح از این جا گذر کن و
باد صبای مشک فشانی به ما بده
بی کستر از همیشه رساندیم خویش را
آوارهایم... جا و مکانی به ما بده
از بس که در پی همه غیر از تو بودهایم
از پا نشستهایم... توانی به ما بده
از سفرهای که وقت سحر پهن میکنی
مانده غذا و خوردهی نانی به ما بده
"با روضهی حسین نفس تازه میکنیم"
روضه بخوان دوباره و جانی به ما بده
#محمدعلی_بيابانی
نگاهی نامسلمان ناگهان انداختی رفتی
ندیدی سوختم... آتش به جان انداختی رفتی
به شك افتاده بین پنج و شش ركعت شمار ما
تو باز اهل یقین را در گمان انداختی رفتی
نماندی تا ببینی شهر را در خون و خاكستر
عصایت را میان ساحران انداختی رفتی!
شبیه چای خود را پیشكش كردم، تو با سردی
مرا در انتظارت از دهان انداختی رفتی
اگر خیری رساندی بیگمان نشناختی، گویا
گلی بر سنگ قبری بینشان انداختی رفتی
برایت ارزش كشتن ندارم، دیدهام هرجا
كه رویارو شدم با تو، كمان انداختی رفتی
#حسین_زحمتکش
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
گریه ی ممتد یک مرد نمی دانی چیست
روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمی دانی چیست
در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی «برگرد» نمی دانی چیست
شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس
آنچه غم بر سرم آورد نمی دانی چیست
گفتم از عشق تو دلخون شده ام، خندیدی
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
#سجاد_سامانی