eitaa logo
به وقت شاعری
394 دنبال‌کننده
410 عکس
401 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
تبی افتاده پی در پی به جانِ مسجد کوفه امان از ناله هایِ بی امانِ مسجد کوفه دلِ گلدسته دارد لحظه لحظه میشود آشوب غم انگیز است از امشب اذانِ مسجد کوفه أمیرالمؤمنین می ایستد جانانه در محراب زمان می ایستد در آستانِ مسجد کوفه نماز صبح، دارد در وجودش سخت دلشوره کنارِ رکعت دوم میانِ مسجد کوفه علی(ع) با جان و دل ذکرِ رکوع آخر خود را قرائت کرد و بند آمد زبانِ مسجد کوفه تنِ محراب لرزید و به خون آغشته شد قبله مسافر شد امام ِ مهربانِ مسجد کوفه نمازش را شکست آن تیغِ لاکردار در سجده به شدّت داد ذاتش را نشانِ مسجد کوفه امان از زانوانِ ناتوانِ حیدر کرار امان از اشک هایِ آسمانِ مسجد کوفه به جایِ نغمهٔ "مولایَ یامولایْ" می پیچد نوایِ "وا علیا" در نهانِ مسجد کوفه به ارکانِ هدایت خورد در ماهِ خدا ضربت به این علت خدا شد روضه خوانِ مسجد کوفه!
ساقیا در سجده هم جام شهادت می‌زنی اولین مستی که می‌خوانی تشهد در سجود
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز وِلایِ تواَم نیستْ هیچْ دست آویز
سهل‌تر، ساده‌تر از قافیه‌ای باختی‌اش ننگ بادا به تو ای دهر! که نشناختی‌اش چه برایش به جز اندوه و ملال آوردی جان او را به لبش شصت و سه سال آوردی باغ می‌ساخت و در سایه‌ی آن باغ نبود یک نفس قافله‌اش در پی اطراق نبود درد باید که بفهمیم چه گفته‌ست علی که شبی با شکم سیر نخفته‌ست علی از سر سفره‌ی اسلام چه برداشت امیر؟! نان دندان شکنی را که نمی‌خورد فقیر! آه از آن‌ شبِ آخر که علی غمگین بود سفره‌ی دخترش از شیر و نمک رنگین بود شب آخر که فلک، باد، زمین، دریا، ماه می‌شنیدند فقط از علی اِنّا لله... باد برخاست و از دوش عبایش افتاد مهربان شد در و دیوار! به پایش افتاد مرو از خانه، به فریاد جهان گوش مکن فقط امشب، فقط امشب به اذان گوش مکن شب آخر، شب آخر، شب بی خوابی‌ها سینه‌زن در پی او دسته‌ی مرغابی‌ها از قدم‌های علی، ارض و سما جا می‌ماند قدم از شوق چنان زد که عصا جا می‌ماند با توأم ای شب شیون شده! بیهوده مکوش او سراپا همه رفتن شده، بیهوده مکوش بی شک این لحظه کم از لحظه‌ی پیکارش نیست دست و پاگیر مشو، کوه جلودارش نیست زودتر می‌رسد از واقعه حتی مولا تا که بیدار کند قاتل خود را مولا تا به کی، ای شب تاریک زمین در خوابی؟! صبح برخاسته، بیدار شو ای اعرابی! عرش محراب شد از فُزت و ربّ الکعبه کعبه بی تاب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه آه از مردم بی درد، امان از دنیا نعمتِ داشتنت را بستان از دنیا می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورَد آرام آرام
صحرا شده سوگوار، ماتم دارد باران شده بی قرار، ماتم دارد نوروز، عزادار شب قدر شده‌ست از داغ علی، بهار ماتم دارد
حقیقتِ شب قَـدْر است حضـرت زهـرا برای درک شب قَـدْر، مادرم کافی‌ست
بس که بی تابی او در دل محراب افتاد تیغ بر فرقِ سرِ عاشقِ مهتاب افتاد
تا کدامین دل بیدار مرا دریابد چون شب قدر نهان در رمضانم کردند
ای خواجه چه جویی زِ شب قدر نشانی هر شب شبِ قدر است اگر قدر بدانی
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت امیر هیچ به‌جز زخم بی‌شمار نخورد امیر هیچ به‌جز درد بی‌شمار نداشت شبانه‌های علی مثل روز روشن بود اگر که پنجره‌ها پردۀ غبار نداشت نه در خیال خلافت که پیش چشمش این به قدر وصلۀ یک کفش اعتبار نداشت و کینه‌ها همه یک تیغ شد فرود آمد که چیز دیگری از کوفه انتظار نداشت
مگر اندوه شب‌های علی را چاه می‌فهمد؟ کجا درد دل آیینه‌ها را آه می‌فهمد؟ شب تاریک کوفه، کوچه‌ها در خواب خاموشی فقط حال یتیمان را نگاه ماه می‌فهمد به دام خویش افتادند بوجهلان صفینی فریب کفر را کی لشکر گمراه می‌فهمد؟ خوارج چیزی از پند علی هرگز نفهمیدند کجا آفاق را اندیشۀ کوتاه می‌فهمد؟ مسیر کهکشان‌ها با نگاهش می‌شود روشن ولی این قوم آیا راه را از چاه می‌فهمد؟ علی درد دلی انبوه دارد، بغض دارد، آه... مگر درد دل آیینه‌ها را آه می‌فهمد؟
اگرچه زخم سرش را تمام مي‌ديدند ولي ز زخم عميق دلش نپرسيدند
ای عید! بدان جهان گرفتار علی‌ست این کهنه و نو شدن فقط کار علی‌ست از سرخی چشم غنچه‌ها فهمیدم امسال بهار هم عزادار علی‌ست
ز اعماق قرون از بین جمعیت تورا دیدیم تو هم ای ناز مطلق از همان بالا ببین ما را
با وضو، آمد به قصد لیلةُالفَرقت، علی! ابن‌ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
مرگ‌ سی‌سال‌ است‌ بر او،‌ خنجر‌ از رو‌ می‌کشد هر‌ چه‌ مولا می‌کشد،‌ از‌ درد‌ پهلو‌ می‌کشد
خوشا به حال رَحیلی که با تو همراه است که جز طریقِ تو هر راه،عینِ بیراه است مبادم آنکه مرا واگذاری از سرِ قهر که از کمندِ تو هرکس رهاست گمراه است مرا میان قنوتت مبر ز یاد ای دوست مرا که سینه‌ی تنگم خزانه‌ی آه است اگرچه‌ زخم فراق است بر دلم اما فدای موی نگاری که یارِ دلخواه است خوشم‌که عطرِ نفس‌های توست‌در سرِ من کنون‌ که دستم‌ از آغوشِ ماه،کوتاه‌ است مرا ببخش اگر آن‌که خواستی نشدم همین تمامِ تمنّای بنده از شاه است
شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع در میان آتشِ سوزنده جای خواب نیست
آنکه می‌گفت منم بهر تو غمخوارترین، چه دل‌ آزارترین شد، چه دل آزارترین
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
به جمهوری اسلامی ایران گفته ایم آری به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران نه
در همان عصری که فرمان بُرد خورشید از علی چشمه چشمه، اشک غربت‌خیز جوشید از علی خطبه‌ی بی نقطه را کوفه شنید اما دریغ خطبه‌ی با آه را جز چاه، نشنید از علی مو به مو آگاه بود از سرّ عالم، حیف حیف... دشمن از تعداد موی ریش پرسید از علی!! شأن او را روزگار آورد پایین... روزگار، آنچه که باید بفهمد را نفهمید از علی عدل بود و داد، داد از قوم اشباه الرجال عدل را این طایفه کِی می‌پسندید از علی تا قیامت هم عقیل اصرار اگر می‌کرد... باز غیر از این برخورد، برخوردی نمی‌دید از علی آی حاجی‌های بیعت کرده! از سمت غدیر خانه برگردید... اما برنگردید از علی دوخت چندین وصله‌ی نو بر عبای غربتش بد به دنیایی که آخر چشم پوشید از علی
سال ها کردم به صافی خدمت میخانه را تا می صاف محبت در وجودم خانه کرد دانهٔ تسبیح ما را حالتی هرگز نداد بعد از این در پای خم، انگور باید دانه کرد