eitaa logo
به وقت شاعری
386 دنبال‌کننده
374 عکس
376 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
دل به چندین دانه اشک از دیده‌ام راضی نشد خرمنی در آسیای گریه می‌خواهد دلم
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
آه از غمی که تازه شود با غمی دگر...
باید جواب ابرهه سجیل باشد باید هدف ها قلب اسرائیل باشد
داغ ابراهیم بر دل ماند و اسماعیل رفت یک خبر تسکین این درد است:"اسرائیل رفت!"
ما را بُکُش... ما را بُکُش لب تشنه‌ی شرب مدامیم فکرِ میِ ساغر به ساغر، جام جامیم در مرگ ما رازِ حیاتی جاودانه‌است با خون‌مان سِرِّ بقایِ این قیامیم در پیکری دیگر مُصمم‌تر ،قوی‌تر وقتِ وداعِ سرخ، گویایِ سلامیم قاسم ،هنیه، صادق، ابراهیم، محسن، عمری‌ست داری می‌کُشی، ما ناتمامیم بر دشمنان دینِ حق کابوسِ مرگیم تا بر ستیغِ خاکریزی می‌خرامیم بیگانه با خاکیم و این آرام ماندن سیمرغِ قافِ آسمانِ نیل‌فامیم پایان اسراییل نزدیک است ،عمری‌ست در صیقلِ مادامِ تیغِ انتقامیم تعطیل خواهد شد بساطِ ظلم یک روز مشتاقِ فریادِ ظهور آن امامیم
هان! تبر بر دوش می‌آییم ابراهیم‌وار تا بگیریم انتقام خون اسماعیل‌ را...
آنان که محبت خدا را دیدند رفتند و بساط عاشقی را چیدند هر جا که درِ باغ شهادت وا شد در راه خدا به خون خود غلتیدند
در این بساط، به‌جز شربت شهادت نیست مِیی که تلخی مرگ از گلو تواند شست
خبر آمد،خبر آمد،خبر باز از شهیدان است خداوندا کنون کانونِ غم تهرانِ ایران است دوباره خونِ مردی ریخته پایِ درختِ عشق! که این خون رمز پیروزی ست،این حتمی ست،ایمان است
با خانواده... به راهِ وصلِ تو اینگونه ساده باید رفت به تیغِ عشق چنین سرنهاده باید رفت به شوقِ دیدنِ لبخندِ حضرتِ دلدار به قلبِ عاشق و رویی گشاده باید رفت اگر چه نیمه یِ شب در شکوهِ بیداری میانِ عرصه ی حق ،ایستاده باید رفت به سوی ساحت عاشق رُبایِ حضرت عشق شتابناک، شبیه بُراده باید رفت عجب تجارتِ نابیست،مرگ در ره عشق چنین زرنگ پیِ استفاده باید رفت پیِ چشیدنِ مرگی که زندگی بخش است عنانِ زندگی از دست داده باید رفت به میهمانیِ حق،چون هنیهّ یِ عاشق به شوق با همه یِ خانواده باید رفت
راه کج بود نشد تا به ديارم برسم فال من خوب نيامد که به يارم برسم بي‌قراري رسيدن رمق از پایم برد نشد آخر سر ساعت به قرارم برسم شهرياري پر از اندوه ثریا هستم شايد آخر سر پيري به نگارم برسم استخوان سوز سياهي زمستان شده‌ام بلکه نوروز بیاید به بهارم برسم عشق هرروز دلم را به کناري مي‌برد عشق نگذاشت سرانجام به کارم برسم مرگ دل‌بستگي آخر دنياي من است مي‌روم شايد روزي به مزارم برسم
عجب دارم که ابرِ رحمتم نومید بگذارد که من عمری به امّیدِ کرَم تقصیرها کردم
روشنانی که به تاریکی شب گردانند شمع در پرده‌ و پروانه ی سر‌گردانند ‌ خود بده درس محبت که ادیبان خرد همه در مکتب توحید تو شاگردانند ‌ تو به دل هستی‌ و این قوم به گل می‌جویند تو به جانستی و این جمع جهان‌ گردانند ‌ رختبندان عدم، بارگشایان وجود وین همه حیرت و اسرار، ره‌ آوردانند ‌ عاشقان راست قضا هر چه جهان راست بلا نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند ‌ اهل دردی که زبان دل من داند نیست دردمندم من و یاران همه بی‌دردانند ‌ بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا مرو ای مرد که این طایفه نامردانند ‌ آتشی هست که سرگرمی اهل دل از اوست وین همه بی‌خبرانند که خون‌سردانند ‌ چون مس تافته اکسیر فنا یافته‌اند عاشقان زر وجودند که روزردانند ‌ شهریارا مفشان گوهر طبع علوی کاین بهائم نه بهای در و گوهر دانند ‌
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت بود ایا که ز دیوانه ی خود یاد کند آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را بر ما و خود ستم کرد، هر کس ستود ما را
از بخت سبز چون شمع، صائب گلی نچیدیم در اشک و آه شد صرف، یکسر وجود ما را
در باور من عشق همين حال خراب است جويا شدم از بختم و گفتند كه خواب است
فکر و ذکر و همه‌ی هوش و حواسم شده تو کاش بودی که ببینی چه بساطی شده‌ای..!
خطی کشید روی تمام سوال ها تعریف ها معادله ها احتمال ها خطی کشید روی تساوی عقل و عشق خطی دگر به قاعده ها و مثال ها خطی دگر کشید به قانون خویشتن قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید خطی به روی دفتر خط ها و خال ها خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد با عشق ممکن است تمام محال ها