پیراهن صبوری ما در فراق او
چندان دَریده شد که دگر از رفو گذشت...
#محفوظ_اصفهانی
حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود
#فاضل_نظری
جا مانده از راه حرم شاید شوم لکن
هرگز دلم جا مانده از عشق حسینی نیست
#محمدجواد_جلالی
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق!
اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست
غمیست در دل جاماندههای کربوبلا
که هرچه هست یقین دارم از حسادت نیست
میان ما که نرفتیم و رفتهها، شاید
تفاوتیست در آغاز و در نهایت نیست
همیشه آنکه نرفتهست بیقرارتر است
همیشه آنکه نرفتهست، کمسعادت نیست
و آن کسی که در این راه اهل دل باشد
مدام اهل گله کردن و شکایت نیست
خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد
نباید این همه دل دل کند که فرصت نیست
#مریم_کرباسی
من نمی خواهم همی کافور را
تو نزن این وصله ی ناجور را
کار من از این مداوا ها گذشت
میکشم بعد از تو هی وافور را
من که روزی عابد و زاهد شدم
می زنم امروز این سنتور را
آه بنگر در فراقت خسته ام
آه بنگر این دل مهجور را
از خم چشمان مستت می چشم
باز تر کن این لب مخمور را
اجر بوسیدن دو چندان می شود
گر بگویی با لبت منظور را
عشق یعنی پای یارت جان دهی
تو ببخش این عاشق مغرور را
سحر چشمانت فریب جنگ داشت
بردی از ما این دل مسحور را
من که عمری شعر گفتم عاقبت
تو بگو یک سعیکم مشکور را
#محمدجواد_جلالی
ای کاش به دستش برسد نامهی من هم
بدجور به هم ریخته برنامهی من هم!
در شهر، مشام همه از بوی تو پر بود
میمیرم اگر وانشود شامهی من هم
جز در دل آغوش تو آرام نگیرد
این نفسِ ملامتگرِ لوّامهی من هم
رفتند رفیقان همگی، کِی شود آیا
مُهری بخورد روی گذرنامهی من هم...
#مهدی_جهاندار
کم گفتن و خاموشی دردیست که وافی نیست
یک بیت برای تو والله که کافی نیست
#محمدجواد_جلالی
شاعر! تو را زین خیلِ بیدردان، کسی نشناخت
تو مُشکِلی و هرگزت آسان، کسی نشناخت...
#حسین_منزوی
به چه مشغٖول كنم ديده و دل را كه مُدام
دل تو را مي طلبد ، ديده تو را مي جويد
#صائب_تبريزي
خندهی خشکی به لب دارم ولی بارانیام
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیام
مثل شمشیر از هراسم دستوپا گم میکنند
خود ولی در دستهای دیگران زندانیام
بس که دنبال تو گشتم شهره عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیام
میزند لبخند بر چشمان اشکآلود شمع
هرکه باشد باخبر از گریهی پنهانیام
هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد
عاقبت کاری به دستم میدهد نادانیام
#سجاد_سامانی
شبی بلند شبی پر طپش پر از افسوس
شبی که خاک درت را زند همی پابوس
شبی پر از عطش عشق با دلی خسته
به خواب میرود این چشم باز با کابوس
شبان تار به جای تو ماه بیدار است
دلم گرفته برایت به شیوه ای ملموس
منم که دزدی رندانه با نگاه کنم
تویی گرفته ای ام ای پلیس نامحسوس
برای شعر همیشه دلم هوایی نیست
که گاه می وزد ابیات با غمی منحوس
شب است و شمع به شادی ترانه می خواند
منم که آب شدم از فراق نا مانوس
برای آنکه تحمل کنند دردم را
به خاک قلب کنم دانه ی غمت مغروس
اگر به خاک روم با هزار ناله و آه
اگر که زنده بمانم خورم همی افسوس
#محمدجواد_جلالی
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده میکوشی بمانی مهربان ای دوست!
#محمدعلی_بهمنی
جز گوشهٔ قناعت از این خاکدان مگیر
غیر از کنار، هیچ ز اهل جهان مگیر
#صائب_تبریزی
امسال دوریم از تو، لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
مشتاقی و مهجوری و دلتنگی و دوری
این قسمت ما بود، هر کس قسمتی دارد
جز آه چیزی در بساطم نیست، اما آه
گویند آهِ دلشکسته قیمتی دارد
نذر زیارت داشتم از جانب «سردار»
اینک ولی او با ضریحت خلوتی دارد
این اربعین دنیا زیارتگاه یار ماست
هر گوشهای یک دلشکسته حاجتی دارد
#محمدمهدی_سیار
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
زیباتر از شکفتن لبیک یا حسین
این هممسیر بودن و این همصدایی است..
از هیچکس سؤال نکن ساکن کجاست
از قلب غرب آمده یا آسیایی است
اینیک سفیدپوست و آنیک سیاهپوست
فرقی نمیکند، دلشان نینوایی است
جای قرارِ هر پرِ در باد دربهدر
آغوش بازِ آن حرم کهربایی است
ای ابرهای در حرکت! اجتماعتان
عاشقترین پدیدۀ جغرافیایی است
#اعظم_سعادتمند
زود بر انگشتر صحرا نگین انداختند
چون عقیق سرخ خود را بر زمین انداختند
مثل بارانی که مشتاق است خاک تشنه را
از فراز ناقهها خود را چنین انداختند
پس به یاد اکبر و عباس روی قبرها
خویشتن را از یسار و از یمین انداختند
روی قبر کوچک عباس جای مادرش
خویش را با ذکر یا امالبنین انداختند
خاک را بر سر زدند و سر به خاک آنقدر که
روی پیشانی دشتِ تشنه چین انداختند
اربعین شد که پس از نام رقیّه در کتب
اکثر مقتلنویسان نقطهچین انداختند...
#مجید_تال
جاماندهایم و قدرت آهی نمانده است
از کوه صبر، جز پرِ کاهی نمانده است
لشکر کشیده بغض در این جبههٔ غزل
جز خاکریز اشک، پناهی نمانده است
یک خاطر تکیده و یک انتظار پیر
از ما بهغیر عمر تباهی نمانده است
از ما بهغیر حسرت دل، اشک بیامان
از ما بهغیر روی سیاهی نمانده است
گردن بگیر باز مرا ای پناه محض
راهی برای غرقِگناهی نمانده است
هفتآسمان بهوسعت دلتنگی من است
این دل مقصر است و گواهی نمانده است
ای راه عشق، ای اتوبوس کنار مرز
جایی برای چشمبهراهی نمانده است؟
ای دل بیا به بال غزل همسفر شویم
مرز خیال وا شده راهی نمانده است
#ناهید_خلفیان