eitaa logo
آستانِ مهر
7.2هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
3.1هزار ویدیو
70 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام ✔اطلاع رسانی اخبارخواهران حرم Admin: @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
توتکرار نمیشوی52_65.mp3
زمان: حجم: 25.8M
🎧 دیگه جاوید ازدست گریه های لیلیت کلافه شده بود لیلیت مثل بچه ها شده بود و مدام گریه میکرد وقتی به خونه رسیدن به اتاقش رفت و زانوی تنهایی خودشو بغل کرد و ...خودشو توی بغل مادر جاوید انداخت چقدر آغوش مامان خودشو میخواست دستشو که سرم زده بود نشون داد وگفت درد میکنه مادر جاوید گفت آخی برات حوله گرم میکنم ... جاوید اصرار میکرد خودش غذارو توی دهن لیلیت بذاره چون لیلیت اصلا اشتها نداشت وبخاطر اینکه این اتفاق نیفته لیلیت کمی سوپش رو بازی بازی خورد ... باتمام ناتوانی و تب و سرگیجه رفت سرنماز اونجابود که باخدای خودش راز ونیاز میکرد خدایا اگه به وقتی کفرمیگم منو ببخش من نوزاد اعتقادی هستم من هنوز چیزی بلد نیستم و احساس میکرد خداداره نوازشش میکنه ... یهو جاوید وارد شد و خواست که لیلیت رو ببره با دکتر بهروز آشناکنه ..... 🩺🩸💔 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
توتکرار نمیشوی53 (2)_68.mp3
زمان: حجم: 24.51M
🎧 لیلیت زیر نظر جاوید بود و حس خوبی نداشت می دید از عزای مادرش درنیومده دوباره عزادار شده بود ..جاوید میخواست لیلیت رو ببره دکتر ولی نه شهناز نه مادر جاویدنیومدن واین باعث تعحب لیلیت شده بود سرچهارراه که جاوید پول زیادی به بچه داد لیلیت گفت چه مهروبونی خوبی بود خداخیرت بده جاوید شروع کرد به بحث بالیلیت ...ولی وقتی رسیدن دیدروی تابلوی مطب نوشته متخصص مغز و اعصاب بهروز دانایی ، لیلیت خیلی ناراحت شد گفت:آقا من افسرده م قبول ولی دلیل نمیشه منو بیاری پیش متخصص مغزو اعصاب وباناراحتی ادامه داد " من دریچه میترالم خرابه برای چی باید متو بیاری اینجا " جاوید کلی توضیح داد که نه اینطورنیس برای مشاوره ازدواجه... بلاخره لیلیت مجبورشد بره بالا تا بهروز رو ببینه وحرفاشوبشنوه... ...جاوید وقتی نگاه لیلیت رو دیدکه روی تابلوی گل خیره مونده فوری بلند شد تابره براش گل بخره ..اینجوری اونارو تنها گذاشت! بهروز گفت نگاه کنین به یه نگاه شما رفت تا براتون گل بخره ولی منی که ۶ ماهه ندیده هبچی! و ازلیلبت مرتب سوال میپرسید لیلیت بازرنگی جواب میداد ... 🎯 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
توتکرار نمیشوی۵۴ (1)_69.mp3
زمان: حجم: 25.82M
🎧 یادتونه که لیلیت به خواست جاوید بابهروز ملاقات کرد و بهروز که یه روانشناس رود سعی داشت با یادآوری کردن غم از دست دادن مادر وخانواده ش از غم دل لیلیت سردربیاره و وادارش کنه تا حرف بزنه و اشک بریزه تا از اندوهش کم بشه ... لیلیت روبروی پنجره ایستاد و پشت به بهروز اشک میریخت و نمیخواست بهروز ببینه بهروز آخرش پی به درد عشق لیلیت برد و تشویقش میکرد که اون دوتا به وصال برسن ولی لیلیت .... 💔🥺😭 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
توتکرار نمیشوی۵۵_75.mp3
زمان: حجم: 26.21M
🎧 آه از غم جدایی😭... دکتر بهروز با لیلیت صحبت میکرد و واقع بینانه براش قضیه رو توضیح میداد اما فایده نداشت و لبلیت مدام به احتمالات دیگه فکر میکرد که بگه اون زنده س اما در حرف آخر بهروز تیری بود که به قلب لیلیت نشست ... لیلیت فهمید بهروز سیدمهدی رو میشناخته و فهمید که دیروز یکشنبه دربهشت زهرا به خاک سپرده شده و خواهرش اونو شناسایی کرده بوده لیلیت مضطرب و لرزون از مطب بیرون اومد و شروع به دویدن کرد نمیدونست کجا اما فقط میخواست بره... بیرون مطب جاوید که با دسته گل منتظر نشسته بود اونو دیدش که به شتاب شروع به دویدن کرد و بهش نگاهم نکرد جاوید فقز هاج وواج بهش نگاه میکرد و رفت سراغ بهروز.. بهروز بهش گفت از دور مراقبش باش ولی بذار تا میتونه گریه کنه کم کم خوب میشه ولی لیلیت اونروز به زمین و زمان بد می.فت وداشت به کفر میرسید .... 💔🥺😭 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
توتکرار نمیشوی56_80.mp3
زمان: حجم: 24.35M
🎧 لیلیت دیگه باورهاش به لرزه افتاده بود فکر کرد که خدا براش ارزشی قائل نشده که به حرفاش گوش نداده فکر کرد شاید حق با جاوید باشه و فلسفه ی نماز براش بیرنگ شد حتی به قرصی که شهناز آورده بود اهمیتی نمیداد میخواست که بمیره و تموم بشه با درد و سوزش قلب و حال پریشون از خستگی خوابش برد دید که سید مهدی داره میره و بهش توجهی نمیکنه نهرآبی بینشون بود سیدمهدی کاغذی براش پرت کرد و با اخم بهش نگاه میکرد.... وقتی به ساعت نگاه کرد دید فقط یک دقیقه گذشته ولی اینقدر طولانی بوده براش... چرا انقدر تلخ بود خوابش؟! رفت سراغ آیه هایی که روی کاغذ بود و متوجه افکار کفرآمیزش شد.... ناخودآگاه رفت سرسجاده ی نماز و با الله خود عاشقانه حرف زد و زد و زد 💔🥺😭 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
تو تکرار نمیشوی57_84.mp3
زمان: حجم: 21.87M
🎧 لیلیت دیگه داشت خودشو نابود میکردتمام بدنش لمس شده بودوتب و لرز داشت چنددقیقه بعدش روی دوش جاوید بود و با ماشین جاوید به بیمارستان منتقل شد جاوید اونجا به همگی میگفت اون خانممه!!!!! سه روز بود سید مهدی زیر خروارها خاک خوابیده بود و لیلیت باخودش فکر میکرد آیا دنیا فقط بک سید مهدی‌ رو زیادی داشت.... یاد خاطره ای از رزمنده ای افتاده بود که بشدت مجروح شده بود و مدام قربون صدقه ی امام حسین میرفت و همه چیزشو فداش میکرد چرا انقدر دوست داشت امام حسینی که ندیده بود ؟!!! لیلیت چه افکار قشنگی از مجنونش داشت و... 💔🍃 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
توتکرار نمی شوی58 (1)_86.mp3
زمان: حجم: 23.23M
🎧 خلاصه قسمت ۵۷ جاوید وقتی اونو آورد خونه گفت خوبه خوب استراحت کن تاعصری بریم محضر لیلیت خیییلی تعجب کرد و گفت چی شده که کار تموم شده حساب کردی؟ ...لیلیت دوباره میخواست بره بیرون اما جاوید میگفت فقط با خودم!!! لیلیت به مرز دیونگی رسید از دستش جاوید عذرخواهی کرد بابت بهروز و حرفاش ولی دوباره کار جاوید که نوشته ی روی آینه بود خیلی ناراحتش کرد چرا بی اجازه میومد تو اتاقش؟!!! دیگه باید با روسری میخوابید!!... بلاخره لیلیت هیجان زده عکس سیدمهدی رو توی جیبش گذاشت و خودشو از دست حرفای فریبا خانوم و بحث خرید و عقد و... رها کرد و پرواز کرد به سمت دیار عشق بهشت زهرا لیلیت تاکسی گرفت و خیلی تعجب میکرد وقتی دید با اینکه جاوید میدونست ممکنه لیلیت بره و دیگه برنگرده یه دسته اسکناس براش گذاشته بود توی کیفش!... قطعه شهدا، ردیف دوازدهم جایی بود که باید میرفت... 💔 😭😭😭😭😭 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
توتکرار نمیشوی59_88.mp3
زمان: حجم: 23.69M
🎧 خلاصه قسمت ۵۸ یادتونه که لیلیت سر مزار محبوب و معشوقش ساعت ها گریست و درد و دل کرد حرف هه و نجواها کرد خاک رو میبوسید ومیبویید تا دل آسمون هم به درد اومدطوفان شد و چه بارونی گرفت لیلیت بلند شد تا از طوفان و بارون پناه بگیره که دید گروهی اومدن تا مراسم سوم رو اونجا برگزار کنن زنی در عقب جمعیت رنگ پریده تر از همه بود احتمالا خواهرش بود . ...لیلیت عصبانی و ناراحت بود چون خودشو عزادار واقعی میدونست اما انقدر خودشو بدبخت میدید که بایدتنها پشت درختها گریه کنه و کسی نبود اونو تسلی بده 😭😭😭 مداحی برمزار میخوند و فرمانده ای از رشادتهاش میگفت اما لیلیت بناچار رفت حالش بد بود ولی دوست نداشت مزار رو رهاکنه ماشینی اونو تعقیب میکرد قلب لیلیت ریخت اون جاوید نبود بلکه .... 💔 😭😭😭😭😭 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
توتکرار نمیشوی۶۰_92.mp3
زمان: حجم: 23.84M
🎧 لیلیت خاکی و گلی با جاوید به خانه رفتن شهناز خواهر جاوید با دیدن لیلیت ذوق زده جلو اومد و شروع به تعریف کرد مادر جاوید فریبا خانوم هم تند و تند تایید اما لیلیت تو فکر خودش بود و همش پیش خودش میگفت واقعا خانواده ی خونگرمی هستن شهناز و مادرش داشتن خودشونو برای مراسم ازدواج اماده میکردند اما لیلیت نمیتونست با این موضوع کنار بیاد همش تو ذهنش تصویر سید مهدیش و میدید و باهاش زندگی میکرد .......💔🥺 لیلیت برای استراحت به اتاق خواب رفت تو تنهایی خودش عکس سید مهدی و در اورد و شروع کرد باهاش حرف زدن و فکر کردن ک تصمیم گرفت از این به بعد جاوید رو بجای سید مهدی ببینه ک یکدفعه صدای در اتاق اومد و جاوید اومد داخل لیلیت سریع عکس سید مهدی و بین ۲ تا زانوهاش گذاشت جاوید با ذوق رو بالکن کنار لیلیت نشست و شروع به تماشای برفی ک شروع به بارییدن کرده بود نگاه میکردند اما یکدفعه ....... 💔🥺😭 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
2_144221842605524841.mp3
زمان: حجم: 59.75M
🎧 لیلیت تنها هرکاری ک بهش میگفتن رو انجام میداد و جاوید رو بجای سید مهدیش میدیید اصلا باورش نمیشد ک در حال خرید برا مراسم عقد با جاوید داره آماده میشه😔 وقتی از مغازه اومدن بیرون شهناز گفت بریم روسری و شال هم بخریم یکدفعه لیلیت یادش افتاد کتش جیب نداشت و عکس سیدمهدی و گذاشته لابه لای موهاش و گیره سرش، ی دستی بهش زد ک مطمئن بشه عکس سرجاشه و داخل مغازه شدند حالا لیلیت با شال ابریشم صورتی ک پوشیده بود زیبایی اش دو چندان به چشم میخورد که یک لحظه سیدمهدی و تو پاساژ دید و بدون توجه به جاوید و شهناز و مادرش دنبالش راه افتاد تا توی مغازه که آیینه شمعدونی بود که ی لحظه همه ی آرزوهاش خراب شد اون فقط یک نفر شبیهش بود و لیلیت یادش افتاد ک سیدمهدی و دیگه نداره ... 😉شهناز با شیطنت گفت چچچچشششم آییینه شمعدونم میخریم عروس خانوووم لیلیت ی نگاهی کرد و ی آیینه ی ساده رو انتخاب کرد همون لحظه جاوید آیینه رو برداشت و گفت من آینه رو میبرم تو ماشین ک لیلیت نگاهی کرد ک حالا جاوید با این لباس واقعا زیبایی خاصی داشت لیلیت یادش رفته بود سیدمهدی و بجای جاوید بزاره و محو تماشای جاوید بود🙂.... وقتی اومد دید کسی نیست رفت و به اطلاعات پاساژ گفت ببخشید همسرم طبقه ی سوم است و من گمش کردم میشه صداشون کنید آقای سیدمهدی فرجی هستن همون لحظه همه ی بلندگوهای پاساژ فقط ی اسم رو صدا میکرد آقای سیدمهدی فرجی به اطلاعات که لیلیت... 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
2_144227340177453750.mp3
زمان: حجم: 70.86M
🎧 بلاخره لحظه ی عقد فرارسید لیلیت رو کنار جاوید نشوندن لیلیت متحیر بود نمیدونست داره چیکار میکنه؟ آیا باید فرار کنی؟ لیلیت قرآن رو نگاه کرد آیات باهاش حرف میزدن و آیات دعوت به ادامه دادن با جاوید میکرد عاقد برای بار دوم از لیلیت اجازه خواست... آیامن وکیلم؟... لیلیت نمیدونست چکار باید بکنه دلش راضی نبود بله بگه دوباره قرآن رو ورق زد به آیینه روبرو نگاه نمیکرد میدونست جاوید با هزار امید داره نگاه میکنه از آیه بعد نهیب روفهمید چشماش رو بست و بدون این‌که منتظر حرف عاقد باشه بله رو گفت واین یعنی خداحافظ سید مهدی توی سروصدای اطرافیان چشماشو باز کرد و جاوید رو دید که لپاش گل انداخته و خبر از دل عروس نداره جاوید سرشو نردیک سر لیلیت کرد و چیزی گفت ولی اشک لیلیت روان شد همه فکر میکردن بخاطر درد بی مادریه! اما این یه بخشی از ماجرا بود و بخش اصلی این بود که از سید مهدی خجالت میکشید... بخاطر رضایت خدا لباش رو بست و چیزی نگفت ... تسلیم شد💔 ناگهان... حس جدیدی براش بوجود اومدباخودش گفت من کسی رو دارم که دوست داشتنیه... 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
توتکرار نمیشوی63.mp3
زمان: حجم: 72M
🎧 توی قسمت قبل دیدیم که موقع عقد حتی برای دقایقی گرمای دست جاوید رو دوست داشت و نمیدونست چی شده که داره محبت جاوید رو قبول میکنه ولی بعد از مدتی از کارش خجالت کشید و دستشو از دستای جاوید کشید بیرون ولی حلقه ای که جاوید توی دست لیلیت کرد دوباره غافلگیرش کرد و دلش پراندوه شد احساساتش درهم و برهم شد... ...شهناز و بقیه همگی توی ماشین بودن و دست میزدن و میخندیدن و میرفتن تا بوق بوق کنان تمام شب رو توی شهر بچرخن اما قیافه لیلبت درهم بود حتی اونموقع که توی رستوران جاوید گفت خانواده امو اذیت نکنید و همه خندیدن لیلیت بیشتر ناراحت شد! فقط در لحظه ای که تلوزیون سیاه و سفید رستوران داشت تصاویر جبهه رو نشون میداد تمام وجودش بیاد روزگار گدشته هوایی شده بود و... ولی واقعا نمیدونست حسش نسبت به جاوید چیه چرا وقتی جاوید رفت هندوانه شب یلدایی بگیره اینهمه نگرانش شده بود... بیایید باهم بقیه ش رو بشنویم... 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c