eitaa logo
عَـطَـۺ انـٺِـظـــــاࢪ
45 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
176 فایل
علت ڪوࢪے یعقوب نبے معلــوم استッ شہࢪ بے یاࢪ مگࢪ اࢪزش دیدن داࢪد⁉️
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت ۴۸ پرواز شكست هاي پي درپي باعث شده بود كه توان نظامي كم شود. آنها در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي رفته و يا اينكه خود را در ميان و مخفي ميكنند. آن روز هم بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي درگيري اعزام شده و با پشتيباني سلاح هاي سنگين مشغول پيشروي و پاكسازي مختلف بودند. نزديك روز يكشنبه 26 بهمن 1393 بود🗓 كه هادي به همراه ديگر دوستان وفرماندهان ، پس از ساعتي و گريز، به روستاي در بيست كيلومتري 🕌 وارد شدند. 🏠 كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي 🇮🇶 به همراه به داخل آن رفته تا هم كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند. بقيه ي نيروها نيز در اطراف حالت داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند. درگيري ها نيز به طور پراكنده ادامه داشت. هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك 🚜 از سمت بيرون به سمت سنگرهاي ❤️ حركت كرد. بدنه ي اين بولدوزر با ورقهاي پوشيده شده و حالت پيدا كرده بود. به محض اينكه از اولين سنگر عبور كرد نيروها فرياد زدند: ، انتحاري، مواظب باشيد... درست حدس زده بودند. اين خودرو براي انتحاري آماده شده بود. چند نفر از نيروهاي مردمي با شليك قصد انفجار 🚜 را داشتند. برخي ميخواستند را بزنند اما هيچ كدام ممكن نشد! حتي ي آرپيجي روي بدنه ي آن اثر نداشت. يكي از که مجروح شده و در مسير 🚜 قرار داشت ميگويد: اين خودرو به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتيم، بلافاصله فهميديم كه اين انتحاري است! هر چه تيراندازي كرديم بي فايده بود. فاصله ي ما با و ديگر دوستان زياد بود. يكباره حدس زديم كه خودرو به سمت آنها ميرود. هر چه که داد و کرديم، صداي مان به گوش آنها نرسيد. صداي 🚜 و گلوله ها مانع از رسيدن صداي ما ميشد. هادي و دوستان كه در آنجا جمع شده بودند، متوجه صداي ما نشدند. لحظاتي بعد صداي 💥 آمد كه زمين و زمان را ! صدها كيلو مواد ، براي لحظاتي آسمان را سياه كرد. وقتي به سراغ آن ساختمان رفتيم، با يك مخروبه ي كوچك مواجه شديم! انفجار به قدري بود كه پيكرهاي نيز قادر به شناسايي نبود. خبر بهترين دوستانمان را شنيديم. است ديگر، روزي دارد و روزي ، البته براي انسان مؤمن، شهادت هم پيروزي است. روز بعد خبر رسيد كه شده و پيكري از او به جا نمانده!⚠️ همه ناراحت بودند. نميدانستيم چه كنيم. لذا به دوستان 🇮🇷 هادي هم خبر رسيد كه هادي شده. خبر به ايران🇮🇷 رسيد. برخي از دوستان گفتند: از نمونه ي خون مادر هادي براي آزمايش DNA# استفاده شود تا بلكه قسمتي از پيكر هادي مشخص گردد. نيروهاي بسيار ناراحت بودند. لب خندان و چهره ي دوست داشتني اين ي رزمنده هيچ گاه از ما پاك نميشد. پس از مدتي اعلام شد كه با برخي فقط شش نفر از جمله مفقود شده اند. از هادي هم فقط لاشه ي عكاسي اش باقي مانده بود. تا اينكه خبر دادند پيكر با چنين مشخصات از اطراف روستا كشف و به منتقل شده. ً هادي است که مشخصات را شنيد بلافاصله گفت احتمالا خودش به رفت و او را شناسايي كرد. در اصل پيکر بر اثر انفجار💥 پرت شده بود. يک نفر در حال عبور از معرکه او را ميبيند و را براي اطلاع خبر برميدارد. بدن شهيد بي پلاک آنجا ميماند. تا اينکه او را به انتقال ميدهند.
قسمت۵۰ خبر شهادت مادر و برادر شهيد سه شنبه بود🗓. من به جلسه ي رفته بودم. در جلسه ي قرآن بودم که به من 📱 زدند. پرسيدند خانه اي🏡؟ گفتم: نه. بعد گفتند: برويد کارتان داريم. فهميدم از دوستان هستند صحبتشان دربارهي است، اما نگفتند چه کاري دارند. من سريع برگشتم. چند نفر از بچه هاي 🕌 آمدند و گفتند هادي شده. من اول حرفشان را باور کردم. گفتم: حضرت ابوالفضل علیه السلام و امام حسين علیه السلام کمک ميکنند، عيبي ندارد. اما رفته رفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت آمدند و مادر دو تن از ❤️ محل مرا در گرفتند وگفتند: هادي به 💔 رسيده. ٭٭٭ ٭٭٭ ً موبايل 📱را استفاده نميکنم. اين را بيشتر فاميل و در محل کار معمولا ميدانند. آن روز چند ساعتي توي محوطه بودم. وقتي برگشتم به دفتر، گوشي 📱 خودم را از توي برداشتم. با تعجب ديدم که هفده تا تماس بي پاسخ داشتم! تماسها از سوي يکي دو تا از بچه هاي 🕌 و دوست بود. سريع و گفتم: سلام، چي شده؟ گفت: هيچي، شده، اگه ميتوني سريع بيا ميدان باهات کار داريم. 📱 قطع شد. سريع با حرکت کردم. توي راه کمي فکر کردم. شک نداشتم که هادي شده؛ چون به خاطر هفده بار زنگ نميزدند؟ در ثاني کار عجله اي فقط براي ميتواند باشد و... به محض اينکه به ميدان رسيدم، آقا صادق و چند نفر از بچه هاي 🕌 را ديدم. را پارک کردم و رفتم به سمت آنها. بعد از سلام و احوالپرسي، خيلي بي مقدمه گفتند: ميخواستيم بگيم هادي 💔 شده و... ديگه چيزي از حرفهاي آنها يادم نيست! انگار همه ي دنيا🌎 روي سرم من خراب شد. با اينکه اين سالها زياد او را نميديدم اما تازه داشتم طعم بودن را حس ميکردم. يکدفعه از آنها جدا شدم و آرام آرام دور قدم زدم. ميخواستم به حال عادي برگردم. نيم بعد دوباره با صحبت کرديم و به خبر داديم. روز بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهي شديم. در سفر آخري که داشت خيلي کرد تا را به نجف ببرد، رفت از رضايتنامه گرفت و را تهيه کرد، اما سفر به نجف فراهم نشد. حالا قسمت اينطور بود که 💔 هادي ما را به برساند. در مراسم تشييع و تدفين هادي حضور داشتيم. همه ميگفتند که اين همه چيزش خاص است. از تا و و...
پارت آخر(قسمت پایانی) تشييع وتدفين پيدا شدن پيكر درست زماني پخش شد كه قرار بود ، يعني شب اول در 🕌 موسي ابن جعفر علیه السلام براي او مراسم برگزار شود. همزمان با مراسم اعلام شد كه پنجشنبه، براي ❤️ چهار مراسم برگزار شده! هادي وصيت کرده بود پيکرش را ، ، و طواف دهند. اين وصيت بعيد بود اجرا شود؛ زيرا 🇮🇶 خود را فقط به يکي از 🕌 ميبرند و بعد دفن ميكنند. اما درباره ي باز هم شرايط تغيير کرد، 💯♨️ابتدا پيكر او را به و بعد به بردند. سپس در و الحرمين پيکر او شد. بعد هم به 🕌 بردند و مراسم اصلي برگزار شد. در همه ي نيز برايش خواندند! 🇮🇷 زيباي نيز بر روي پيكر اين ، حرفهاي زيادي با خود داشت. اينكه مردم ما، برادران خود را رها نميكنند. تشييع در بسيار با بود. چنين جمعيتي حتي در تشييع و ديده نشده بود. مرحوم آيت الله آصفي نماينده ي هم در بر پيکر هادي خواند. در آخر هم همه ي که براي پيکر هادي آمده بودند براي به سمت رفتند. ميگويند 🇮🇶 در نجف براي خودشان تشييع خوبي در حرمها راه م ياندازند، ولي بعد از آنکه ميخواهند شهيد را کنند، همه ميروند و فقط چند نفر ميمانند. ولي در پيکر هادي همه چيز فرق کرد. 💯نفر وارد السلام شدند. خود 🇮🇶 هم از شرکت چنين در مراسم تدفين شهيد کرده بودند و ميگفتند اين ♨️ است. پایان
♨️شب زنده دار و سحر خیز باشید 🔸حدیث داریم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : « اَشرافُ أُمَّتی أصحاب اللّیل » «اشراف امت من نـماز شب خـوان ها هستند .» 🔸در دنـیا اشـراف چـه کـسانی هستند؟ آنهایی که خانه ی دو هزار متری دارند و ریاست و ماشین چه و چه ... به اینها می گویند اشراف مملکت !! 🔸 اما در قیامت ، اشراف آن کسانی هستند که نماز شب خوان هستند. الان شب ها بلند است خودتان را عادت بدهید که شب ها زودتر استراحت کنید تا سحرها بلند شوید . 🔸می‌گویند : در زمان قدیم استادی از شاگردش پرسید : « سحرها کی بلند می شوی ؟» شاگرد گفت : « دوساعت مانده به اذان » استاد فرمود : « کم است ! » قدیم این طور بودند . حالا ما اگر نیم ساعت یا سه ربع پیش از اذان هم بلند شویم خوب است...«هر که سحر ندارد  از خود خبر ندارد» 🖋 بیانات آیت الله مجتهدی (ره)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام: صدقه دادن دارویی ثمربخش است، و كردار بندگان در دنيا، فردا در پيش روی آنان جلوه گر است. 📚 نهج‌البلاغه، حكمت ٧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ؛ 📌 مادر ماه ◾️ اگر عباس‌پروری کار هر مادری بود، غربتی هزارساله گلوی آخرین حسین زمین را نمی‌گرفت... 🔘 ویژهٔ وفات حضرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهـی ❄️در جـلال رحمانی.. 💫در كمال سبحـانی.. ❄️مهـربانا 💫تقدیر دوستانم را ❄️زیبـا بنویس خوابی آرام 💫خیالی آسـوده و فردایی ❄️پراز موفقیت برایشان رقم بزن شبتـون آروم ❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام مهربان پدرم ، مهدی جان چه حس خوبِ بی بدیلی است وقتی یادم می آید شما از حال من باخبرید ... چقدر دلم آرام می گیرد وقتی یادم می آید شما حواستان به من هست ... چقدر خوب است که بابای من هستید ... چقدر خوب است که بهترین و دلسوزترین و داناترین و عزیزترین و دعاگوترین و دلرباترین بابای دنیا مال من است ... چقدر خوب است که دارمتان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت اُم‌ُالبَنین سَلام‌ُ اللّٰھ‌ عَلَیها یه پشتوانھ‌یِ بسیار بزرگ برای هر فرده !✨ مادرِ ماھ‌هایِ درخشان؛ وفاتِتون بر ما تسلیت..🖤
✨برتو ای ام البنیـن 🖤مادر روضه صلوات ✨بر مادر با وفـای 🖤ســـــقا صلوات ✨رخسارِ مه و 🖤ستاره ها را صلوات ✨آن چهـار شهید 🖤و مـادر پاک سرشت ✨بر گلشــــن 🖤و باغبـانِ والا صلوات ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد ٍوَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ ❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯کیست او یار امیرالمومنین 🖤مادر شیران نر، ام البنین 🕯دامنش گلخانه گلهای یاس 🖤مادر عباس خود حیدر شناس 🕯این زن که چهار گل به دامن دارد 🖤دل از غمش احساس شکستن دارد 🕯عباس اگر ماه بنی هاشم شد 🖤نور از رخ تابان همین زن دارد 🏴وفات جانسوز ام الشهداء، ام العباس، مادر مهربان یتیمان مولا علی (ع) حضرت ام البنین(س) تسلیت باد 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شدن‌ یعنی: عـبـاس‌ داشتہ باشی‌ و‌‌ بگویی از‌ حسین‌ چھ خبر ؟!(:💔 و همہ‌ے، همہ‌ے زندگیت را فـداے امـامـت کنی حتی چهار پسر رشیدت را🌱. . . 🖤
هدایت شده از سربازاݩ‌صدڔایی
امام موسی کاظم علیه السلام می فرمایند: 🔹چیز خوردن شب را ترک نکنید اگر چه به پاره ی نان خشکی باشد که باعث قوت بدن و قوت جماع است🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نماهنگ بسیار عالی از شهدای بندر انزلی سالروز شهادت ۱۴۰۰/۱۰/۲۴شهید سرافراز حجت شیخ محبوبی
🦋⃘⃝💠 رایحہ‌ے‌حـــــیا،عفاف‌وحجابٺ، اگر‌چہ‌دل‌از‌رهڴذرانــــــــــ نمے‌برد اماحسابےخداࢪاعاشق‌مے‌ڪند... ببین‌لبخندفرشتگان‌را ڪہ‌حالا‌توام‌یڪے‌ازآن‌هایے...🌱 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این حسین کيست که درقلب همه جا دارد این  همه عاشق دیوانه  و شیدا دارد این حسین کيست که نام کرمش در دو سرا این چنین پیش خدا رتبهٔ اعلا دارد این حسین کيست که از کشتن او چشم خدا اشک خون از حرم عالم بالا دارد این حسین کيست که در قتلگه کربُبَلا رقص او در بر شمشیر تماشا دارد این حسین کيست همان زینت دامان نبی ازلب پاک نبی بوسهٔ زیبا دارد این حسین کيست که در سلسلهٔ عرش خدا این همه از غم این داغ مُعَزّا دارد
❤️ مـا همـانیـم ڪہ از تـو غفلـت ڪردیـم بـا همہ آدمیـان غیـر خلـوت ڪردیـم سـال هـا مے گـذرد، بـرگـردیـم و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ ڪردیـم
🌸🍃🌸🍃🌸 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :بی غیرت! تو مهمونی یا دزد ناموس؟؟؟ از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :حیدر تو رو خدا! و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم! نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من صادقانه شهادت دادم : دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت... و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :برو تو خونه! اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد و ساکت شدم مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه ای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورتش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، شکی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیه گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد💔! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست. انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونه هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد