#لباس ساده
از زمان دانشجویی نوع لباس پوشیدن عباس، که همیشه ساده و بی پیرایه بود، برای من شگفتی داشت و همواره در جست و جوی پاسخی مناسب برای او بودم.
روزی به همراه عباس در جلو گردان پروازی قدم میزدیم. پس از صحبتهای زیادی که داشتیم در مورد فلسفه پوشیدن لباس ساده و بی پیرایه اش از او سوال کردم. او در حالی که صمیمانه دستش را روی شانه ام گذاشته بود گفت:
هیچ دلم نمیخواست راجع به این قضیه صحبت کنم ؛ ولی چون اصرار داری تا بدانی، برایت می گویم.
پس از مکثی کوتاه گفت:
انسان باید غرور و منیتهای خود را از میان بردارد و نفسش را تنبیه کند و از هر چیزی که او را به رفاه و آسایش مضر می کشاند و عادت می دهد پرهیز کند، تا نفس او تزکیه و پاک شود. ما نباید فراموش کنیم که هر چه در این دنیا به انسان سخت بگذرد در آن دنیا راحت تر است. دیگر اینکه تزکیه و سرکوبی هوای نفس موجب خواهد شد تا انسان برای کارهای سخت تر و بالاتر آمادگی پیدا کند.
راوی: تیمسار خلبان عباس حزین
۱۵ مرداد سالروز شهادت سرلشگر خلبان عباس بابایی گرامی باد🌺
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#رسـم_خـوبان
🔹سر تکان داد و #اشک در چشمانش رخنه کرد،😭گفت: ای خدا! میشه به همین شكل منو به #شهادت برسونی؟
میشه اینطوری با تو #عشق_بازی کنم؟ میشه با سر بریده بیام سمت تو⁉️
🔸از #حيرت مانده بودم، از ضربان 💞حرفهایی که حاجی میگفت و تمام وجودم را تکان داده بود.😞
🔹درک این مرد #سخت بود، نمیتوانستم عمق #عاشقیاش را احساس کنم،❣ نمیتوانستم هم آغوش لحظات #دلدادگیاش شوم، او تنها بود. او در میدان عشقبازی تنها بود و #تنها به شهادت رسید!
🔸ساکت شد، دوباره سرش را عقب برد، #پلکهایش را روی هم گذاشت😔 و گفت: دوست دارم مرا بگیرند و پوستم را غلفتی بکنند تا #ولايت بدونه چه #سربازی دارد، دشمن 👹بدونه که ما از این شکنجهها نمیترسیم و جا نمیزنیم...❌
🔹وی در سال 1364 زمانی که هنوز 15سالش📆 نشده بود وارد عرصه دفاع #مقدس شد. در #عملیات های کربلای 4 ، کربلای 5 ، کربلای 10 و والفجر 10 نیز حاضربود. 👌
🔸در والفجر 10 تیری💥 به سر او #اصابت کرد اما از آن مجروحیت سخت😰 و خطرناک جان #سالم به در برد.
📎 رزمندهٔ دیروز ، مدافع امروز
#شهید_محمد_شالیکار🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#لالہ_های_آسمونے
وقتی روز #اعزام معلوم شد، دو هفته 📆بعد (از نوشته شدن اسمش تو اعزامی ها) رفتیم امام زاده شاهزاده حسین، آنجا #تلفن محسن زنگ خورد، فکر کردم یکی از دوستانش👥 است یواشکی گفت: #چشم آماده میشم، گفتم: کی بود؟ میخواست از زیرش در برود پاپیاش شدم گفت: فردا صبح #اعزامه.
احساس کردم روی زمین🌏 نیستم، پاهایم دیگر #جان نداشت، سریع برگشتیم نجف آباد،🏘 گفت: باید اول به پدرم بگم اما #مادرم نباید هیچ بویی ببره ناراحت میشه، ازم خواهش کرد این لحظات را تحمل کنم😔 و بدون گریه بگذرانم تا آب ها از آسیاب بیفتد، همان موقع عکس🖼 پروفایل #تلگرامم را عوض کردم: من به چشم👀 خویشتن دیدم که #جانم میرود ...
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_محسن_حججی🌷
#سالروز_اسارت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
برادر شهید:
از مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرده بود نشاط عجیبی داشت،از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرده بود و از همه حلالیت طلبید،قرار بود فردا با دوستانش عازم جبهه شود، همان روز رفتیم به گلستان شهدا، سر قبر شهید سید رحمان هاشمی. دیگر گریه نمیکرد.
دو تن دیگر از دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آنها خیره شد؛ گویی چیزهایی میدید که ما از آنها بی خبر بودیم.
رفت سراغ مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را دفن نکند.
ایشان هم گفت : من نمیتوانم قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند میخواهیم اینجا دفن کنیم.
محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت :
شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار.
همانطور هم شد و محمد درکنار سید رحمان دفن شد.
#شهید محمدرضا تورجی زاده
@azkarkhetasham