eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
پرواز پرستویی دیگر . . . پاسدار مدافـع حـرم #حاج‌حسین_معماری از نیروهای قرارگاه فجر اهواز و فرزندِ «شهید علی معماری» که چندی پیش در حمله پهبادی در دفاع از حرم اهل‌بیت (؏) در عـراق مجروح شده بود ؛ شامگاه شنبه براثر جراحات شدید در بیمارستان شهید چمران تهران به فیض شهادت نائل آمد. #هنیئا_لڪ_یا_شهید @azkarkhetasham
ای که دیدار تـو رویای شب تار من است یک نگاه تو طبیب دل بیمار من اســت گر به دادم نرسی می روم از دســت بــیا نامت آرامش این قلب گرفتار من است.. 🔸اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ #سلام_مولای_مــهربانم🌸🍃 📎صبحت بخیر آقا @azkarkhetasham
بعد از تـو دلم فقط به یک ضرب المثل خوش است! دیدار به قیـــــــــامت . . . #پاسـدار_مدافع_حرم #شهـید_امیر_سیاوشی که پیکرش چند روز مانده به عروسی اش برگشت...💔 #شهدا_شرمنده ایم @azkarkhetasham
سلام بــــر آنهایے ڪہ از همـــہ چیز گذشتند تا مــــا بہ #هــــر_چہ میخواهیم بــــرسیم ... @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
یک سالی📆 از زندگی می گذشت که یکی از دوستانش👥 دعوت کرد، برویم خانه شان گفته بود ( یک ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان💍 ) همراه عباس و دختر روزه مان رفتیم از در که وارد شدیم، فهمیدیم😱 آن جا جای ما نیست. خانم ها و آقایان نشسته بودند و خوش و بش می کردند 😞از سر و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن وضعیت را تحمل کنیم 🚫. کردیم و آمدیم بیرون پیاده راه افتادیم سمت خانه عباس ناراحت بود😔 . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد هایش را بلند بر می داشت که زود تر برسد به خانه 🏡که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن مهمانی رفته⚠️ کمی که آرام شد، گرفت سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به نماز تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم می خواند و اشک 😭می ریخت...آن خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود❌ که شاید راضی نباشد...ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛💞 حتی در مبارزه با نفس اش... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 📎معاون عملیات نیروی هوایی ارتش 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
ماه بود و سید توی خانه‌شان🏡 تنها بود.چندین بار برای دعوتش کردم، اما نمی‌پذیرفت.❌ می‌گفت: «خواهرمم هی می‌زنه میگه برا افطار بیا، اما من نمیرم!»بعد با خنده ☺️می‌گفت: «اینجا همه چی هست! نمی‌مونم! نگران نباش!»یک‌بار بالاخره از زیر زبانش کشیدم که افطار چه می‌خورد.گفت: «نون و ماست یا نون و پنیر و انگور🍇!»گفتم: «پس هی میگی همه چی هست، چی هست، این بود همه چی؟! نون و ماست⁉️»خندید و گفت: «مگه نیست حال و روز فقرا رو بفهمیم؟!» حرفی برای گفتن . 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
✒️ هر وقت که برای سرو سامان دادن👌 پسرش نقشه ای می کشید و او را در به کنار می کشید می شنید که مصطفی می گوید‼️ :بچه های مردم تکه شدن ،افتادن گوشه کنار بیابون ها😭 ،اون وقت شما می گین کارهاتو ول کن بیا بگیر ! با همه این اوصاف شنیده بود.امام (ره )💞 گفته اند با شهدا ازدواج کنید. مادر هم که دست بردار نبود❌ و تو گوشش می خواند که وقت زن گرفتنت شده. بالاخره شد و مادر و خواهرش را فرستاد بروند خواستگاری😍 بهشان نگفته بود که این خانم شهید است. ایشان همه خواستگارها را رد می کرد،🚫 را هم رد کرد.مصطفی پیغام فرستاد امام (ره ) گفتن : «با همسرهای شهدا ازدواج💍 کنید » باز هم قبول نکرد او می خواست تا مراسم سال شهیدش صبر کند.دوباره مصطفی پیغام فرستاد که شما سید ❣هستید می خواهم حضرت زهرا (س) باشم. دیگر نتوانست حرفی بزند . جوابش مثبت بود 💯.امام عقدشان را خواند. مصطفی گفت : «آقا ما را نصیحت🗣 کنید » امام (ره) به نگاهی کرد و گفت: « از خدا می خواهم💕 که به شما بدهد.»  📎 فرمانده قرارگاه عملیاتی فتح 🌷 ولادت : ۱۳۳۷ اصفهان شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۵ عملیات والفجر ۲ ؛ حاج عمران @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔷دوره ما در آمریکا تمام شده بود💯، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، روشن نبود و به من گواهینامه🔖 نمی‌دادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده🏪، که یک آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که# بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود📚، ژنرال آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به قبول 👌و یا رد شدنم اظهار نظر می‌کرد. او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم. از های ژنرال بر می‌آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد.😬 🔶 این ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت،💟 زیرا احساس می‌کردم که دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل ❣داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی✈️ به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به در آمد و شخصی اجازه👆 خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال،👨‍✈️👨‍✈️ من لحظاتی را در اتاق ماندم. 🔷به ساعتم⌚️ نگاه کردم، وقت ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می‌توانستم نماز را اول وقت بخوانم😍. انتظارم برای آمدن ژنرال شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست،❌ همین جا نماز را می‌خوانم. ان‌شاءالله تا تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه‌ای از اتاق رفتم و روزنامه‌ای📰 را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق🚪 شده است. با خود گفتم چه کنم؟ را ادامه بدهم یا بشکنم؟⁉️ 🔶بالاخره گفتم، را ادامه می‌دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. 😰سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی از ژنرال معذرت‌خواهی کردم😑.ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه به من کرد و گفت: چه می‌کردی؟ گفتم: عبادت می‌کردم.😍 گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در معین از شبانه روز 🌗باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی💯 را انجام دادم. 🔷 ژنرال با من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده📔 تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این نیست؟ پاسخ دادم: آری همین‌طور است. او لبخندی ☺️زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای‌بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم⚠️ در برابر تجدد جامعه خوشش آمده است. با چهره‌ای بشاش خود نویس✒️ را از جیبش بیرون آورد و پرونده‌ام را کرد. 🔶سپس با حالتی احترام‌آمیز 😍از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می‌گویم. شما شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم💞. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند❣ به من عطا کرده بود، دو نماز شکر خواندم».😇 🌷 @azkarkhetasham