eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
2.7هزار دنبال‌کننده
336 عکس
78 ویدیو
14 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
“ما به زودی به قـدس می­‌آیـیـم” اَلسّلامُ عَـلَـیکْ… مادرجان آمـدم بـه محضرتان! روزگاری اسـت در پـناهِ تـوإیم سـاکنِ نـورِ ­‌گـاهِ تـوإیم با تـو در زیرِ نـورِ چـادرِ تـو آمـدیم أربـعـیـن به خاطرِ تـو غرقِ امنیّت، عـافیـت، شادی نـعـمـتـی دلـنـشـیـن! بـه ما دادی نـورِ این شهر، نورِ توسـت بهتـریـن نشـانه‌ی توسـت مـات و مبهوتِ ایـن فضای عجیـب در صـفِ رفتـه رفتـه به نور، دل بـسـتـیـم اصلاً انـگار با شما هـستـیـم آنـچه در نورِ أربـعین پـیـداسـت مـا ناجـیِ کودکان تـویـی مادر بهرِ این نور، آسمـان تـویـی مـادر مـا در ایـن آسـمـان! سفر کردیـم دیگر از خویـش هـم گذر کردیم چون نگـاهـی به سوی تا تـو را نگـهـداریـم چـشـمِ در ایـن تشـنـه‌ی لطـفِ تـوسـت مادرجـان أربعیـن­‌ها اثـرگـذاریِ توست اصلِ این ، نورِ جـاریِ توست نورِ جاری ز ! در تـمـامِ و ما به دنبـالِ نـشـئـه‌ی حَـقّـیم تا دوباره به بـرگـردیم نورِ پاکـی که اصـل و ریشـه‌ی مـاسـت یـادِ او مـونسِ هـمـیـشه‌ی مـاسـت در پَسِ صـحنه بـا تـو همراهیم إذنِ از تو می­‌خـواهیـم بـارهـا بـه ما می‌گـفت: دیگـر ایـن روزهـا نباید خُـفت تا زمان هست بـاش همرهِ ، بـاش در راه است با که است نعمتِ ! اوست بـی‌نهایـتِ اوسـت تا زمـانِ هم قدم باش! زیرِ این بیـرَق کـاروانْ در مسیرِ آینده چشمه­‌ای شـد زلال و تـابـنـده نـورِ حق زیـن دریچه می­بـارد أربعیـن جنـسِ دارد سِیْلی از نورِ کـاروان جـاری است بر قـلوبی که غرقِ دیـنـداری است کاش یک عمـر بکنیم در همیـن صـحنـه زنـدگـی بکنیـم بـا صفاتی چـو أربعینـی­‌هـا پَر بگیـریـم بـا حـسیـنـی­‌ها زین پس آغازِ نورِ اَسـت یک جمـاعـتِ یـک دست با نگاه او همراه در ترازِ دیر یـا زود شیـرِ چون سپـاهـی شـود بـه هـم مُـلْـحَق غُرّشِ شیـر! خـانمان­ سوز اسـت بـر شـکارش همیشه پـیـروز اسـت بعـد از ایـن دوره مـی­‌شـود تـأویـل صحنه‌ی سخـتِ می­‌رسد طـبـقِ عصـرِ قدرت­ نمایـیِ پـس هم اکنون خطابِ بـا کـفّار مـی­‌دهیـم ایـن زمانه را هشـدار وقـتِ نابـودیِ شما شده اَست أربعیـن زین جهت به پا شده اَست ما به زودی به می­‌آییـم در کمـینِ شکـارِ آنهـاییـم خـانه، خـانه به جـستجو برویـم یک وجب هم ز حقّ نمی­‌گـذریـم راهِ حـقّ باز می­‌شـود زآنـجا با ورودِ به این همـان وعده‌ی خـدا بر ماست أربعیـن جـلـوه‌ای ز شیعـه بـاید دگر به هـوش آیـد بوی عظیم می­‌آید ما در این جنگ رفتـنی هستـیم بـر عَـدو تـیغ را ز رو بسـتـیـم حمله­‌ور می ‌شـویم بر کـفّار چـون هجومی بـه سرعتِ رعد و بـرقی ز بـاد و بارانیم با تو توفـنده­‌تـر ز طوفانیـم چون خروشی ز رعدِ بـارُقـه‌هـا همچو ضَـرْباتِ سختِ صاعقه­‌هـا بـر سـرِ دشمنـان فرود آییـم چـون جهـنّـم عـذابِ آنـهـایـیم از چپ و راسـت، وز در و دیوار سوی دنـیـای کـفر و استکبـار کوهـی از آتش و گُـدازه شویـم دم به دم یـک عـذابِ تـازه شویـم تـا بگیریم تـو را بـا بـه آتش کشیـدنِ آنها این رجز نیست التمـاسِ من اسـت صحبت از نحـوه‌ی سپـاسِ من اسـت تا أبـد گر دَهم برای تـو جان باز ممـنـونـم از محـبّـتـتـان ما به لطـفِ شما در ایـن راهیـم وز تَـهِ قلـب از تو می­‌خـواهیم إذنِ میـدان­‌مـان بـده مـادر تـا چـو شمشیـر در یـدِ لشـکرِ کفر را درو بکنیـم صحنـه را با تو زیر و رو بکنیـم همچو کـوه استوار می­‌مانیـم تا همیـشه درون میدانـیـم با تمـامِ وجـود می­‌تازیـم در حـریـمـت همیشـه وقفِ نـوریـم و غرقِ همـراهـی تا بیـایـد زمـانِ ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“وقفِ سربازی مهدی (عج)” مشغولِ مولا بودن از هر اوجبی واجب‌تر است هر لحظه او را یاد کن، کاین زندگی در محضر است! او، چون أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّه…! می‌بیند! مرا از این نگاهِ نافذش! غافل نگردم، بهتر است قلبم به شوقِ لحظه‌ی وصلِ به مهدی می‌تپد شاید که من عاشق شدم! دلداده‌ام! او دلبر است! در نام، همنامی کند او با رسول الله، چون او أَشْبَهُ النّاسِ زمانِ ما به آن پیغمبر است گاهی تصوّر می‌کنم مولایمان را تا ! در صحنه‌های رزم او بی‌باک همچون حیدر است در کاروانی مهدوی، مهدی در اوجِ اقتدار همچون أمیرالمؤمنین هنگامِ فتحِ خیبر است چون الگوی اوست،مهدی شبیه فاطمه‌است پس در عمل، رفتارِ او، رفتارهای است! مولا! بیا ویرانه‌ی قلبِ مرا آباد کن زیرا نگاهت چشمه‌‌ای زآن نهرِ پاکِ است أَیْنَ الْحَسَنْ؟ أَیْنَ الْحُسَیْن و أَیْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَیْنْ؟ در جستجوی اهلِ بیت، این زندگی زیباتر است در لابه‌لای روزها از خویش می‌پرسم چرا مولای ما بینِ همه! در غربت و بی‌یاور است؟ گاهی ز روشنِ خورشید و ماهِ روز و شب یادِ تو می‌افتم که نورت از همه روشنتر است هر سمت‌وسویی،رو کنم، چشمم به دنبالِ شماست گل‌ها و کوهستان و دریاها… تو را یادآور است! با یادِ تو مولای من، غافل شدم از یادِ خویش همچون کبوترها ببین یادِ توأم بال و پَر است مثلِ پرستوها تو را می‌جویمت در آسمان هر قدر هم پَر می‌کشم باز او از آن بالاتر است! بارانِ رحمت در دلِ این ابرها در حرکت است وآن ابر! دارد می‌رسد! ابری که باران‌آور است! خورشیدِ پشتِ أبرها! محتاجِ نورت گشته‌ایم أَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَه…؟ نورِ شما روشنگر است با انتفاع از نورتان، داریم روشن می‌شویم ای روشنایی بخشِ ما، نورت چه پاک و برتر است در آرزوهایم چو ! فدایت گشته‌ام آری شهادت پیشِ تو! آغازِ کارِ یاور است در محضرِ مولای ما دنیا تفاوت می‌کند! برخیز! و در محضر بیا! کاینجا جهانی دیگر است! شرمنده‌ام آقا که من یک عمر پیدایم نبود دورانِ دوری از شما قلباً تأسّف‌آور است حالا پس از عمری ببین شرمنده سویت آمدم عمرم گذشت و فرصتم در لحظه‌های آخر است با هر نگاهم! دم به دم! دارم صدایت می‌کنم! مولا قبولم می‌کنی؟ حالا که سائل، بر در است! آهسته گفتم بسکه لحنم حاکی از بیچارگی است کاین خواهشی با التماس از یک غلام و نوکر است أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِياء…؟ ذکرِ شب و روزم شده عبدی به خاک افتاده و از خاک هم او کمتر است یَابْنَ الْعُلُومِ الْکامِلَه! بر یاوران نوری بده! زیرا علومِ أهلِ بیت، آن علمِ انسان‌پرور است دستی بگیر از شیعیان یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيم! در این جهنّم! راهِ تو، تنها مسیر و مَعبر است زین حسُّ‌وحالم با می‌جویم تو را حسّی که در کلِّ دعا، حالِ امامِ جعفر است پس عهد می‌بندم‌که وقفِ یاریِ مولا شوم عهدی که تا پایانِ عمر، دائم تعهّدآور است چون آن أُولِي الْأَمْری ز تو بر رهبری جاری شده قلبم به یادِ امرتان، تسلیمِ امرِ رهبر است فرمانبری را در قبالِ رهبری تمرین کنیم مولا! چو فرمانده تویی! او از شما فرمان‌بر است! در با یاوران، او مهربانی می‌کند پس با خراسانی! ببین مولا درونِ لشکر است! (عج) (عج) (عج) ✍🏻 شاعر: سید محمد حسینی 🆔 @bineshaneha
نوشته است قلم بر فضای کُرسیّ، ! سلوکِ شیعه به یمنِ تو رفت سوی ! https://eitaa.com/bineshaneha
🌺ای بهترین رفیق🌺 ای ! درونم کن یعنی ببار و ظرفِ مرا غرقِ کن با التماس در پیِ تو زار می‌زنم کز لابه‌لای ظرفِ سیاهم عبور کن با آتشی عجیب در این نشئه سوختم من را از این تاریک دور کن چون به یک نگاه من را ز من بگیر و تو در من حضور کن قلبم به اشتیاقِ ظهورِ تو می‌تپد بر آن بتاب و در خود ظهور کن در نورِ تو از خویش رفته‌ام در ظرفِ این آواره نور کن وز جنسِ نورِ بهرِ ظهورِ خویش آن را به گوشه گوشه‌ی عالم صدور کن 🔴: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“بیا حسین” من مرده‌ام تو بیا حسین من تشنه‌ام تو بیا حسین من ماهی‌ام به روی زمین، زار و محتضر تو موجِ بی‌کرانِ نجاتی بیا حسین خشکیده هر شریعه‌ی قلبم نمی‌تپد تو روحِ حیاتی بیا حسین این قطره‌ها که می‌گذرد از دو چشمِ ما دارد امیدِ راه نجاتی بیا حسین من شوکران چشیده‌ام از نَفْس‌پَروَری ای جانِ من تو شاخِ نباتی بیا حسین چشمم فقط به تو، لب باز می‌کند برگرد چون تو نورِ حیاتی بیا حسین دستِ مرا مگر تو بگیری به روز حشر تنها امیدِ اهلِ مماتی ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
“سفره‌ی پنهان” در حسين، ميزبان تويی مادر برای تابشِ اين نور، تويی مادر ميانِ اين همه ، يكی چه پنهان است! كسی كه لطف می‌كند اندر نهان، تويی مادر چه سفره‌های عظيمی برای‌مان پهن است وَ سفره‌دارِ نهان، بی‌گمان، تويی مادر هميشه قافله‌سالاریِ تو پنهانی است يگانه فاطمه‌ی بی‌نشان، تویی مادر چه بی‌نشانه به محبّتَت جاری است نظام‌دارِ نهان در جهان، تويی مادر تمامِ ، محبّتی از توست چرا كه مادرِ اين مهربان، تويی مادر به پيشگاهِ تو قلباً به خاك افتاديم كه در حكمران، تويی مادر تو إذنِ تربيت از أربعين دادی تمامِ هستیِ ما كودكان، تويی مادر سلوكِ شيعه به يمنِ تو فاطمی گرديد كه أصلِ نوریِ ما شيعيان، تويی ز ما بساز سلاحی برای خويش كه يار و ياورِ ، تويی مادر چه روشن است از آن إرجِعي إليٰ رَبِّك…(فجر/۲۸) كه أصل و مقصدِ اين ، تويی مادر ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
دعا کن چون دعایت در شبِ آخر، مرا یک عمر دعا کن بر ندارم سر ز درگاهِ شما یک عمر تو روشنایی بخشِ من هستی و من حالا به دلگرمی ز لطفت ایستادم روی پا یک عمر دو ماه از آخرین پابوسی‌ام آقا گذشت امّا بگو دیگر نمی‌افتد جدایی بین ما یک عمر برای نوکر ساده نمی‌خواهی؟ نه امروز و نه فردا تا ابد تا انتها، یک عمر هوای گریه در آغوشِ مولا کرده‌ام بازم بگو که حوصله داری برای این گدا یک عمر؟ به یادِ لحظه‌هایی که به سوی تو سفر کردم نخواهد رفت از یادم خیالِ یک عمر https://eitaa.com/bineshaneha
“بايد بتازم” از جا مانده‌ام بايد بتازم پَر می‌كِشم مادر! به سويت در بايد درونِ نورِ تو نمايم چشمْ انتظارِ پرتويی از كربلايم يادش بخير من سال‌ها در بودم حالا دوباره سوی بِيتَت پَر گُشودم در جستجويت آمدم در آسمان‌ها مادر! مرا راهم بده در هر چند بيرون از فضای خانه هستم يادم نرفته و ميثاقی كه بستم من عهد بستم تا أبد باشم گردِ حريمِ در پرواز باشم بالا روم از آسمان سوی إمامم از جنسِ مولايم شَوَم، با او بمانم پس ترك كردم خانه و كاشانه‌ام را راهی شدم سوی شما در بی‌کران‌ها وَالله، مادر! از فراقت در فَغانم بهرِ لِقای خود بده راهی نشانم در فقرِ خود می‌سوزم و چيزی ندارم چشم انتظارِ پروردگارم با سعی و عزمِ خويش، افتادم عقب‌تر ديگر نمی‌دانم چه بايد كرد ! در آرزویت می‌شتابم در زمان‌ها گفتی: نشانم را بپرس از بی‌نشان‌ها رفتم سراغِ بی‌نشانی! گفت: حركت…! برخيز و راهی شو درونِ نورِ رحمت…! وقتی برای ماندن و صحبت نداريم من قول دادم در كربلاييم خواهانِ زهرایی بيا در كربلايش آنجا بيابی را در لِقايش آن شهر در خود خانه‌ای آباد دارد يعنی حريمِ كربلا أبعاد دارد تا كربلا با ما بتاز و همسفر باش با ما در آن أبعادِ نوری در سفر باش در اربعين ما عازمِ كرب و بلاييم روحاً در آن و در آن حال و هواييم نورِ فضایِ أربعين از جنسِ بالاست اين نوری موسِمی از بيتِ زهراست در ماجرای أربعين، تابشْ از آن‌سوست برپايیِ اين معجزه از جانبِ اوست در أربعين با رحمتش می‌گيردَت دست درهای بيتِ مادرِ ما بازتر هست بايد سبقت بگيريم در أربعين وارد شده رفعت بگيريم اي أهلِ عالم! أربعين، نوری روان است در امتدادِ حركتِ آن كاروان است از همرهی با غافل نمانيد در كاروان وارد شده، با او بمانيد گر چه حسينِ فاطمه در كاروان بود دائم دو چشمش سوی رَبّْ در آسمان بود چون قلب در اين كاروان است او مركزِ پمپاژِ نور از است نور و آمده، إيمان بياريد حركت كنيد و در ركابش جان سپاريد گر در ركابش بگذريم از اين و آنها حُـبّ می‌كِشد ما را به سوی آسمانها بايد درونِ كاروان دائم بتازيم آينده را با إذنِ مولامان بسازيم اين أربعين بايد شَوَم از ياورانش با إذنِ او وارد شَوَم در كاروانش دائم به سوی كاروانْ پا در ركابم جا مانده‌ای از كاروانم، می‌شتابم بايد رها گردم ز قيد و بندِ دنيا بهرِ لِقاءْ راهی شَوَم همراهِ مولا شايد پذيرايم شود در أربعينش راهم دهد در نورِ آن حَصينَش عُزْلَت گزينم از همه… او باشد و او راهی شَوَم با فاطمه… او باشد و او در ابتدا از خويش بايد می‌گذشتم تا هم‌نوا با او بگردد سرگذشتم إستاده‌ام بر خصم، طبقِ إذنم دهی مولا! بتازم سوی ؟ دست و سر و جان و تنم باشد فدايت من تا أبد جان می‌دهم مادر! برايت ليك آرزو دارم كه تا پيش از آتش زنم بر تار و پودِ دشمنانت در طولِ عمر، دائم به فکرِ انتقامم در جستجوی مهدیِ صاحبْ زمانم ای نورِ چشمِ فاطمه…! مهدی…! كجايی؟ آييم سويت ما همه… …! كجايی؟ ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“باید برویم” می‌گفت: به پا خیز که باید برویم با درآمیز که باید برویم بهرِ ای نور! بپاخیز که باید برویم مانندِ و کاروانش ای نور! از مرگ نپرهیز که باید برویم چون شویم در راه خدا پاکیزه ز هر چیز که باید برویم یک باشیم پر از زآن سرریز که باید برویم باشیم چون ما نیز که باید برویم وز مهر و محبّت همه با هم باشیم چون فاطمه لبریز که پیچید در افلاک، نسیمِ بانگی زآن نورِ دل انگیز که، باید برویم! ما نمودیم بسازیم و بریم با فاطمه که باید برویم برخیز به سوی مهدی وز غیر بپرهیز که باید برویم ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
تو صورتی و مجسّم هستی در عطا! بر همه عالم هستی گر که آن حسین دارد آقا تو همان جاذبه‌ بر هستی https://eitaa.com/bineshaneha
“فاطمه گفت بیا…” دمِ دروازه‌ی آن شهر! گرفتار شدم اینجاست! خریدار شدم اذنِ وارد شدنم بخششِ این جانم بود پس گذشتم ز خود آماده‌ی شدم چون نفهمید کسی ارزشِ این یوسف را رفتم و ویرانگرِ بازار شدم نار، از نورِ تو روشن شده در روزگاری است منم واردِ آن ! شدم پرتویی از نورِ خویش‌اند من هم از نورِ تو پدیدار شدم نورِ چشمانِ تو بر قلبِ سیاهم تابید ظلماتش همه شد و بیدار شدم یک نفر آمد و از تو با من می‌گفت تا اثر کرد در این قلبم و هُشیار شدم زآن زمانی که به إنذارم داد یافتم و جلوه‌ی إنذار شدم در دفاع از تو چنین آمده‌ام در یک تَنِه خصمِ ستمکار شدم به من آموخت که سربازی چیست پس در این شبیهِ خودِ شدم پشت ندارد ز همین رو رفتم در دفاع از یار، چو دیوار شدم تا بگیرم ضرباتِ همه را با بدنم نفرِ اولِ و جلودار شدم تیرها پشتِ سرِ هم به تنم وارد گشت تیرباران شده مانندِ شدم نه سری ماند و نه از پیکرِ بی‌جان چیزی وین چنین بی سر و تن لایقِ شدم بچّه بودم که به دلدام بعدِ یک عمر در این صحنه چو دلدار شدم من به سر منزلِ نه به خود بردم راه گفت: بیا…! راهیِ آن یار شدم او به سوی تو مرا کرد شیعه‌ای تابعِ این قافله‌سالار شدم ! تو بیا و نظری کن بر ما کاین چنین در طلبِ وصلِ تو بیمار شدم تو فقط امر بفرما که چه میلی داری چون همه دم وقفِ بر این کار شدم ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی ‏https://eitaa.com/bineshaneha