زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_121 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله یکی از گاوها گوسالش تازه به دنیا اومده خیلی قشن
#پارت_122
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
مامانم اومد تو اتاق ، هر دو بهم زول زدیم من بی اختیار خودمو پرت کردم بغلش اونم منو سفت در آغوش کشید . در گوشم زمزمه کرد . عزیزدلم الهی قربون برم . خودم باباتو راضی میکنم از شنبه بری مدرسه ، غصه نخور
همینطوری که در آغوش مامانم بودم ازش پرسیدم .
مامان دوپاره استخون یعنی چی ؟
منو رها کرد بازوهامو گرفت تو چشمام نگاه کرد کی این حرف رو به تو زده ؟
الان ناهید بهم گفت من موندم داداشم عاشق چیه تو دو پاره استخون شده .
من حق ناهید رو با این حرفش میزارم کف دستش ولی قبلا هم بهت گفتم به حرفای مفتش محل نده .
گفتی جواب بده خواستم بگم به تو چه ولی هر کاری کردم نتونستم بگم
نرگس جان من کی گفتم اینطوری جواب بده من گفتم وقتی داره حقی ازت ضایع میشه بااحترام از خودت دفاع کن . اگه گفته بودی به تو چه که ناهید سراین حرف همه رو بهم می ریخت .
پس اون باید هر وقت منو دید یه چی بهم بگه منم محل ندم ؟
اره به حرفهای مفتش محل نده وگرنه میفتی ، توی تو چی گفتی ، من چی گفتم .
این که گفتی یعنی چی ؟
یعنی به جایی که از زندگیت لذت ببری دائم باید وقتتو بزاری که ثابت کنی فلانی این حرفو بهم زد بهمانی اون حرفو بهم زد .
خیلی از حرفهای مامانم سر در نیاوردم فقط همینو فهمیدم _محلش نده .
نرگس حالا که نرفتی مدرسه بیا سه تایی بازی کنیم .
سه تایی ؟ سومیش کیه ؟
جواد
زدم زیر خنده مگه اون بازی بلده
اره قایم موشک بازی میکنیم . منو جواد ، تو تنهایی .
یه نگاهی به مامانم کردم . از وقتی نامزد کردم رابطه اش باهام بهتر شده . حرفامو گوش میکنه قبل از نامزدیم رابطه ام با خاله ام بهتر بود اما الان با مامانم .
باشه قایم موشک بازی کنیم .
ده ، بیست ، سه پانزده ، هزار و شصت و شانزده هرکی میگه شانزده نیست . هفده ، هیجده ،نوزده،بیست ، بیام ؟
این بازی رو خیلی دوست داشتم . در قایم شدن چنان مهارت داشتم که طرف برای پیدا کردنم کلافه میشد و باید همش چشم میگذاشت .
دو ساعت بازی کردیم . مامانم گفت نرگس جان دیگه بسه من خسته شدم .
نه ، نه ، تورو خدا بازم بازی کنیم
وای ، مادر فدای اون همه انرژیت من از نَفس افتادم
نرگس حاضر شو بریم خونه مادر جون
باشه من یه دستشویی برم ، حاضر شم ، بریم .
رفتم سرویس یه دفعه زیر دلم تیر کشید . کمرم درد گرفت . دیدم . . .
از دستشویی اومدم بیرون .
نرگس جان چرا رنگت پریده چیزی شده ؟
روم نشد چیزی بگم .
دوباره پرسید طوری شده مامان _ نرگس جان حرف بزن .
مامان من زیر دلم تیر کشید ، کمرم یه کم درد گرفت بعد . . .
بوسیدم عزیزم ، نگران نباش این نشونه بلوغه تو هست .
کلی برام توضیح داد بعدم گفت دیگه یه چند روز نباید نماز بخونی داخل صحن مسجد هم نباید بری . الانم حاضر شو بریم
در حیاط مادرجونم باز بود رفتیم تو حیاط . مادرجون خونه ای صدای الله اکبر نماز مادرم اومد
رفتیم تو اتاق نسشتیم سلام نمازشو داد
مامانم بهش گفت :
قبول باشه مامان
قبول حق باشه داشتم برای بابات نماز میخوندم ، چرا نرگس مدرسه نرفته .
ماما نمم همه چیو براش تعریف کرد .
وای مادر ببخشید . نرگس !!منو گول زدی گفتی میخوای بری مسجد اونوقت رفتی بهشت زهرا
باخنده گفتم ببخشید مادر جون
دیگه گذشته مامان الان یه مشگل دیگه پیش اومده .
چی شده ؟
ناهید ، محاله که بچم نرگسو ببینه یه نیشی بهش نزنه والا ما دیگه کم اوردیم نمی دونم چیکار کنم .
من به نصرالله میگم ولی دیگه یه خورده ام باید اهمیت ندید . ایندفعه چی گفته .
یه دفعه پریدم وسط حرفاشون
گفت موندم داداشم عاشق چیه تو دو پاره استخون شده .
روشو کرد به مامانم
وا !! مگه کور بودن ندیدن حالا خوبه ما فامیل بودیم از بچه گی همدیگرو دیدیم .
من میرم میگم ، ولی فایده نداره اوندفعه هم رفتم گفتم اگر میخواست تاثیر بزاره همون بار گذاشته بود .
یه صندوقچه مادرم داشت توش پر بود از وسایل قدیمی ، عاشق این صتدوقچش بودم .
مادر جون من برم تو صندوقچتو ببینم .
ببین ولی دوباره هرچی رو بزار سر جاش
باشه . آلبومه عکسشو برداشتم از همه فامیل دورو نزدیک توش عکس بود . از بس دیده بودمش و پرسیده بودم این کیه اون کیه همه رو میشناختم
مامانمو مادرجونم داشتن باهم حرف می زدن .
صدای زنگ خونه مادر جونم بلند شد .
نرگس برو ببین کیه ! هرکی هست غریبه ، چون در حیاط من ، همیشه بازه آشناها یاالله میگن و میان تو خونه .
رفتم دم در . ناصر بود
سلام
سلام نرگس رفتم خونتون نبودی گفتم حتما اینجایید .
یه شاخه گل و یه جعبه شیرینی هم گرفته بود
باهاش قهر کرده بودم ولی یادم رفته بود تحویلش گرفتم . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_122 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله مامانم اومد تو اتاق ، هر دو بهم زول زدیم من بی
#پارت_123
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
بیاتو منو مامانم خونه مادر جونیم
ناصر یاالله گفت و باهم رفتیم پیش مامانمو مادر جون . اونم خیلی تحویلش گرفت .
خوش آمدی آقا ناصر قدمت سرچشم
خواهش میکنم .
شام درست میکنم امشب و دور هم باشیم
نه مادر جون زحمت نکش من میرم کباب میگیرم .
چرا از بیرون بگیری الان خودم یه غذایی براتون درست می کنم که پنج انگشتتون باهاش بخورید .
مادرجون رفت بیرون نیم ساعت بعد دوتا مرغ سر بریده ولی با پَر دستش بود اومد فوری قابلمه رو پر آب کرد گذاشت روی گاز به قل قل که افتاد مرغهارو انداخت تو آب جوش در آورد پرهاشو کَند ، روی شعله آتش کِزشون داد . شکم مرغ رو تمیز کرد خوب شست ، تو شکمشو کرد پُر سبزی معطر و . . . بعدم دوخت و حسابی سرخش کرد .
شام آماده شد . منو ناصر بلند شدیم به دستور مادرجون که سفره کجاست و بشقابها و . . . سفره رو پهن کردیم . وسایل شمام رو توی سفره چیدیم .
شروع کردیم به خورده ، بَه بَه و چَه چَه همه سر سفره از خوشمزگی غذا بلند شد
ناصر رو کرد به مادر جون .
دستتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدید واقعا خوشمزه شده
نوش جونتون
بعد از شام کلی باهم گفتگو خانوادگی کردیم و خوش گذشت .
آخرشب که بلند شدیم بریم خونمون مادر جون دو تا پاکت پول داد دست ما .
ببخشید من خودم قصد داشتم شمارو پا گشا کنم دیگه خودتون زحمت کشیدید تشریف آوردید ناقابله کمش رو به بزرگی خودتون ببخشید .
ناصر خیلی تشکر کرد. بعدم خدا حافظی کردیم .
اون شب خیلی به من خوش گذشت و برای من یک شب به یاد ماندنی شد .
خدا حافظی کردیم . ناصر رفت خونشون ماهم رفتیم خونه خودمون .
مامان چرا به ناصر نگفتی . ناهید به من گفت دو پاره استخون .
جاش نبود . ناصر مهمون مادر جون بود آدم مهمونشو ناراحت نمی کنه .
از وقتی نامزد کردم نظم خوابم بهم خورده قبلا خیلی دیر میخوابیدم ساعت ده شب بود ولی توی این چند هفته گاهی یک شب ، گاهی دو شب ، گاهی تا اذان صبح بیدار بودم
. چون شب قبل تا اذان صبح نخوابیدم و از اون طرفم تا یازدونیم صبحم خواب بودم امشبم خوابم نرفت . هر کاری کردم حوصلم نیومد درس بخونم . رفتم سراغ گوشی گفتم شاید ناصر پیام داده باشه . اونم پیام جدید نداده بود. بی خوابی کلافم کرده بود . داشتم فکر می کردم چیکار کنم . صدای در حیاط اومد . بلند شدم ببینم کیه پام خورد به لیوان اونم خورد به کمد تقی صدا کرد . داد علی اصغر بلند شد
اَه نرگس بگیر بخواب دیگه صبح میخوام برم مدرسه .
ا آروم و پا ور چین اومدم سمت شیشه در اتاق از پشت شیشه اتاق نگاه کردم بابام بود دستهاش روغنی و سیاه شده . خواستم برم به بابام سلام کنم . ولی دیدم در رو باز کنم سرو صدا ی در اتاق علی اصغر بیدار میشه . نرفتم فقط از پشت شیشه نگاه کردم .
مامانمم بیدار شد اومد حیاط خیلی اروم داشت با ، بابام حرف میزد ، گوشمو گذاشتم به در !! .
چی شده احمد مگه بار نداشتی .
ماشینم زیر بار خراب شد هر کاری کردم نتونستم درستش کنم . ولش کردم اومدم خونه تاصبح یه مکانیک ببرم بدم درستش کنن .
کجا گذاشتی ؟ بارشو نبرن ؟
نه جاش خوبه . بچه ها چیکار میکنن ؟
خوابن
نرگس چیکار کرد نزاشتی بره مدرسه که؟
نه نرفت . ولی دیگه بزار از شنبه بره .
نه خانم این دختره خیلی پر رو هست باید یاد بگیره حرف گوش کنه .
گوش میکنه نرگس بچه است مگه چند سالشه .
خیلی خوب شنبه بزار بره ولی صبر کن همون شنبه بهش بگو زود نگو بزار ببینه تنبیهی هم هست .
تو دلم گفتم : اوخ جون گفت بره یو هو هو هو
خیالم راحت شد اومدم تو رخت خواب و خوابم رفت . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_123 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله بیاتو منو مامانم خونه مادر جونیم ناصر یاالله
#پارت_124
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
ساعت ده صبح تلفن خونمون زنگ خورد
الو بفرمایید
سلام نرگس جان خوبی
سلام خانم قربانی
مامانت خونست
بله هست گوشی رو داشته باشید صداش کنم .
مامان : _خانم قربانی پشت خطه کارت داره
مامانم داشت ظرف میشست . با حوله آشپزخونه دستشو خشک کرد .
خانم قربانی بامن چیکار داره ؟
نمی دونم
نکنه دوباره یه کاری کردی ؟
نه ، من چیکار کردم .
سلام صبحتون بخیر
منم گوشمو چسبوندم به گوشی
هی مامانم هلم ، میداد که برم کنار .منم چسبیده بودم به میز تلفن گوشمو میبردم جلو که ببینم چی میگن .
خانم مطیعی امشب اگر میتونید بیاید مسجد میخواستم باهاتون در مورد نرگس صحبت کنم .
گوشهام تیزتر شد ،گفت : نرگس ، در مورد من میخوان حرف بزنن ، عُمرن دیگه کنار برم .
هرچی مامانم با دستشو چشماش منو تهدید کرد اهمیتی ندادم
ببخشید نرگس کاری کرده .
نه نرگس کاری نکرده ولی بیاید در مورد نرگس صحبت کنیم .
تنها بیام یا نرگس رو هم بیارم .
نرگس هم باشه اشکال نداره ولی من میخوام با خودتون صحبت کنم .
باشه چشم میام .
تو کشاکش مامانم هول بده و مقاومت من ، میز تلفن افتاد . گوشی هم پرت شد زمین ، سوکت از گوشی در اومد . تا مامانم اومد گوشی رو برداره و سیم گوشی رو وصل کنه . زمان برد.
بدون خدا حافطی با خانم قربانی قطع شده بود .
مامانم عصبانی دنبال سرمن گذاشت منم اینجور مواقع می دویدم ، در حیاط رو تا آخر باز میکردم . خودمم پشت در تو حیاط می ایستادم .
اونم از اینکه یک وقت مرد نامحرمی ببینش مجبور میشد بره تو اتاق و منو تهدید می کرد .
ولی اینبار فرق کرد . هم زمانی که من در ، رو باز کردم ناصر پشت در بود و مامانمو که با شدت داشت دنبال من میکرد. که با دیدن ناصر و در حیاط باز ، مجبور شد به همون شدت برگرده تو اتاق .
دست خودم نبود افتادم سر خنده .
ناصر که تا حدودی فهمیده بود چی شد خنده دندون نمایی کرد .
چیکار کردی مانانت دنبالت کرده .
از شدت خنده نتونستم جوابشو بدم .
مامانم جلوی ناصر رو سری ، سرش میکرد .
میگفت : محرم هست ، ولی من خجالت میکشم .
روسریشو سرش کرد، اومد تو حیاط به ناصر خوش آمد گفت .
با چهرای پر از خشم و عصبانیت رو کرد به من
بیا شماره خانم قربانی رو بده بهش زنگ بزنم از ش عذر خواهی کنم
الان که هم از تلفن لجش گرفته بود .هم از اینکه ناصر موهاشو اونم با اون وضع دیده بود حسابیه حسابی عصبانی بود .
با این اوضاع خطری ، مامانم حتما یه دونه رو برای راحتی اعصاب خودش به من می زد
رو کردم به ناصر بیا باهم بریم .
اونم که فهمیده بود من میخوام به عنوان پناهگاه ازش استفاده کنم گفت میام به یه شرط .
چه شرطی ؟
آروم گفت برام بگی که چی شده .
باشه میگم .
با ناصر رفتم تو اتاقی که مامانم منتطر بود.
مامان میگم ، شماره بگیر
حفظ بودم ، گفتم : مامانم شروع کرد به زنگ زدن
منو ناصر رفتیم اتاق خودمون . وقتی براش تعریف کردم از خنده نمی تونست نفس بکشه .
نرگس خیلی شیطونیا
اگه بخوان در مورد تو حرف بزنن گوش نمیکنی
نه
الکی نگو ؟
راست میگم چون اگر قرار باشه من بدونم حتما بهم میگن.
ولی من باید بدونم که چی میگن.
لبخند زد . نرگس اومدم بریم بیرون
کجا بریم
هرجایی تو بگی
جاهاشو بگو تا من بگم
میتوینم بریم پارک یا سینما ویا بریم گاو داری میتونیمم بریم باغی که بابام بهت داده .
با وجدو خوشحالی گفتم :
بریم باغ میخوام ببینم چه شکلیه . ولی قبل از اذان حتما ، حتما خونه باشیم
چرا حتما ؟
آخه خانم قربانی میخواد در مورد من با مامانم صحبت کنه .
به خاطر همین مامانت دنبالت می کرد
سرمو به تایید تکون دادم
باشه ، تا اون موقع بر می گردیم .
حاضر شدم .
ناصر تو نیا مامانم ازم دلخوره برم از دلش در بیارم بریم
باشه برو
رففتم پیشش مامان _محلم نداد
مامان جونم روشو ازم برگردوند . یه بوس از لپش کردم : ببخشید _ جواب نداد
اگه نبخشی منم با ناصر نمی رم بیرون
تهدید میکنی که ببخشمت ؟
نه تهدید نمی کنم اگر تو نبخشی دلشوره میگیرم بهم خوش نمی گذره
خیلی خوب بخشیدم
راستی ممنونم که بابا رو راضی کردی من برم مدرسه
کی گفت من باباتو راضی کردم ؟
خودم دیشب شنیدم .
دندوناشو بهم فشار داد . نرگس من تو رو یه تنبیه حسابی می کنم تا این فال گوشی از سرت بیفته . حالا صبر کن .
عه بخشیده بودی که .
پاشو برو بیشتر ازاین منو حرص نده ، پاشو برو
تو دلم گفتم : کاشکی نگفته بودما .
خدا حافظ مامان جونم .
برو خدا به همراهت .
سوار ماشین شدیم یه یک ساعتی کشید تا رسیدیم باغ . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_124 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله ساعت ده صبح تلفن خونمون زنگ خورد الو بفرمایید
#پارت_125
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
یه باغ بزرگبا یه عالمه درخت خشک شده .
ناصر این درختهای چه میوهایی میدن ؟
توی این باغ تقریبا همه نوع میوهای بهاری ، تابستونی ، وپاییزی هست . بعضی میوهارو بار میزنیم برای میدون ، بعضی هاشون فقط برای مصرف خودمون هست .
یکی دوماه دیگه اینقدر اینجا قشنگ میشه . درخت ها شکوفه میکنن . آدم از دیدنشون سیر نمیشه .
ته باغ یه خونه درست کرده بودن که یه پذیرایی داشت و یه اتاق خواب ، آشپزخونه و سرویس بهداشتی ، یه ایوان پهن هم داشت که دور تا دورشو گلدون کاج گذاشته بودند .
یه چند تخت هم پایین ایوان بود که روش را مشما کشیده بودند . کنار هر تخت هم دوتا چراغ برق بود .
چرا روی تختها مشما کشیدید ؟
به خاطر برف و بارون ، بادو خاک . هروقت تو باغ مهمونی داشته باشیم برشون میداریم .
قرار بود امروز همه ناهار اینجا باشیم ولی به خاطر کار بابات افتاد هفته دیگه .
گفت دعوت یاد حرف ناهید . افتادم .
بهش گفتم :
ناهید اومد مارو دعوت کنه . به من گفت : من موندم داداشم عاشق چیه تو دو پاره استخون شده .
نرگس جان ناهید خیلی از تو بزرگتره تو نباید اونو همینطوری به اسم کوچیک صدا کنی .
باید فامیلی شو بگم ؟
نه بگو ناهید خانم .
حرفهای خواهر منو نادیده بگیر . من اصلا دوست ندارم تو جوابشو بدی .
اینکه از خواهر بی تربیتش طرفداری کرد خیلی بدم اومد . یه دفعه یاد حرف مانانم افتادم . با احترام جواب بده . خیلی سخت بود . قهر کردن و فرار کردن برام راحت تر بود . ولی با هر زحمتی بود . ازش پرسیدم .
ناصر چرا میگی جوابشو ندم . اون منو خیلی ناراحت میکنه . به من گفت دو پاره استخون .
برگشت . یه نگاهی بهم کرد .
نرگس تو خیلی خوشگلی و ظریفی من واقعا عاشقانه دوستت دارم . به این حرفها توجه نکن
نگاهش رو دوخت توی چشمهام . تو چی ؟ تو هم منو دوست داری .
قلبم شروع به تپیدن کرد . دلم نمیخواست ادامه بده .نگاهم رو ازش گرفتم . سرمو انداختم پایین . دستشو آورد زیر چونه ام سر منو اورد بالا .
به من نگاه کن .
نگاهش کردم .
دوستم داری ؟
کلا زبونم قفل شد .
تاجوابمو ندی ولت نمی کنم .
از تنهایی باغ و سکوت اطرافم و این سوال ناصر قلبم در حال ایستادن بود .
با اشاره هم بگی قبول دارم .
به ناچار با بالا پایین کردن سرم تاییدش کردم .
البته بیشتر برای اینکه دست از سرم برداره با دفاعی که از خواهر بی ادبش کرد ، اونموقع هیچ حس دوستی بهش نداشتم .
به خودم نهیب زدم . داری دروغگو میشیا نرگس.
نزدیک اذانه ، اول نماز میخونی یا بساط کباب رو راه بندازم .
من نمی تونستم نماز بخونم . نمدونستمم چی بهش بگم . چقدر دلم میخواست مامانم الان اینحا بود .
نرگس ساکتی ؟.حالا که تو نمی گی من میگم . اول نماز میخونیم .
من فکر می کردم ناصر نماز نمی خونه اخه توی این چند هفته دفعه اولش بود میگفت نماز ، خونه ما هم که میومد ندیدم که یه وضو بگیره !!
ناصر تو هم نماز میخونی ؟
مثل تو مقید به نماز اول وقت نیستم . ولی تارک الصلات هم نیستم .
دوتایی وضو گرفتیم . رفت رادیو ماشین رو روشن کرد . اتفاقا داشت اذان میگفت .
رفتیم تو خونه اون ایستا د برای نماز منم ازش فاصله گرفتم و نمایشی بدون قامت بستن نماز خوندم . . .
تا عصر تو باغ بودیم .
ناصر بریم ؟ من باید برم مسجد خانم قربانی میخواد با مامانم در مورد من حرف بزنه .
جوابمو نداد .
ناصر بریم دیگه
به شرط می برمت
چه شرطی ؟
هرچی شد به منم بگی .
باشه میگم . پاشو بریم .
سوار ماشین شدیم .
از در باغ اومدیم بیرون . ناصر پیاده شد در باغ رو بست . نشست تو ماشین . حرکت کردیم
من همیشه دوست داشتم از شیشه ماشین بیرونو نگاه کنم . داشتم نوشته های روی دیوارها وتابلوهایی که در جاده نصب بود میخوندم . با صدای نرگس گفتن ناصر برگشتم .
بله
بهت خوش گذشت .
مونده بودم سر دو راهی که راست بگم یا دروغ
چون اولش که وارد باغ شده بودم بهم خوش گذشته بود. ولی اتفاقهای بعدی . . .و تنهایی با ناصر و دوست نداشتم .
برای اینکه جواب چراهاشو ندم با اشاره سرم تایید کردم .
نزدیک اذان مغرب بود که رسیدیم . باهاش خدا حافظی کردم . رفتم خونمون مامانم نبود .رفتم تو حیاط مسجد . مریم رو دیدم .
مریم من نمی تونم بیام تو مسجد ببین اگه مامانم اومده بهش بگو بیاد من کارش دارم .
منتظر مامانم بودم . خانم قربانی وارد مسجد شد . رفتم جلو.
سلام
سلام نرگس جان حالت خوبه
ممنون خوبم ببخشید ، میشه میخواید در مورد من با مامانم حرف بزنید بریم تو اتاق بسیج .
بله میشه . اتفاقا خودمم نظرم اتاق بسیج بود که تنها باشیم . حالا بیا تو نماز جماعت بخونیم بعد از نماز میریم . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_125 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله یه باغ بزرگبا یه عالمه درخت خشک شده . ناصر ای
#پارت_126
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
من نمی تونم بیام تو مسجد
سرشو تکون داد چرا ؟
نمیشه دیگه میگن گناه داره .
یه مَکس کوتاهی کرد. لبخند به لب آهان ، خب ، باشه .
دست کرد تو کیفش کلید اتاق بسیج رو داد بهم.
پس تو برو تو اتاق بسیج تا ما بیایم . دو قدم ازش فاصله گرفته بودم صدام کرد
نرگس
برگشتم ، بله
پرونده های بچه های گردان روی میزمه مرتبشون میکنی ؟
بله ، چطوری مرتب کنم .
هسته ها و دسته هارو ازهم جدا کن سه تا از بچه های ما هم تو ارکان گردان هستن پروندهای اونارو هم جدا کن .
چشم . ببخشید من کی میتونم عضو گردان بشم
حالا خیلی زوده چند سال دیگه .
باشه
در اتاق بسیج باز کردم رفتم سراغ پروندها . خیلی از این کارا دوست داشتم . چقدر هم بهم ریخته بودن . فتوکپی شناسنامه ها یه طرف عکسها یه طرف .
بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و شروع کردم .
از پشت نویسی عکسها ، فتوکپی شناسنامه هاشون پیدا کردم با مشخصات فرم هاشون بهم منگنه زدم . همونطوری که گفته بود هسته هاو دسته هاو ارکان رو هم دسته بندی کردم تو پوشه هاشون گذاشتم .
کارم تموم شد .مامانمو و خانوم قربانی اومدن تو اتاق . یه دفعه دلم هری ریخت ، یعنی چی میخواست در مورد من بگه ؟
خانم مطبعی ببخشید که مزاحمتون شدم از اونجایی که نرگس عضو بسیجه ، من نسبت بهش حس مسئولیت دارم . گذشته ازاین شخصا خیلی دوستش دارم . چون واقعا دختر خوبیه .
ممنون شما لطف دارید خوبی از خودتونه
بابت اردوی بهشت زهرا هم ازتون معذرت میخوام چون نرگس دختر با نظم و مرتبی بود و خیلی هم راستگو من دنبال رضایت نامه نبودم گفتم حالا برگشتنه آخر وقت ازش میگیرم . که آخر وقت خودش اومد گفت . به هیچ کسی نگفته اومده .
خواهش میکنم اشکالی نداره .
اما موضوعی که به خاطرش شمارو به زحمت انداختم .
البته منو ببخشید این کار منو دخالت تصور نکنید از سر خیرخواهیه . اونم اینکه نرگس جان در سنی که نه به بلوغ جسمی رسیده و فکر میکنم نه به بلوغ ج*ن*س*ی چون روحیاتش هنوز بچست ازدواج کرده .
بله شما درست میگید .
ما به کمک دوتا از خیرین محل برنامه ریزی کردیم که هر هفته روزهای دوشنبه مشاور خانواده بیاریم پایگاه که ان شاالله بتونیم از رهنمودهای ایشون پایه و اساس خانوادهای محله رو محکم کنید . این برنامه ما فقط برای بسیجی ها نیست استفادش برای عمومه .
خودتون میبینید که این روزها طلاق شده مثل اب خوردن اصلا انگار قبح این کار شکسته شده . خانوادها به جای راه حل برای اختلافاتشون راه جدایی رو پیش گرفتن . من خواستم بهتون پیشنهاد بدم دوشنبه ها که ایشون میان پایگاه ازشون وقت مشاوره بگیرم یک ساعت به نرگس جان مشاوره بده .
خدا خیرتون بده خیلی عالیه ولی من باید با پدرش صحبت کنم . می دونم که قبول میکنه ولی بیاد حتما بهش بگم .
بله دقیقا حتما باید پدر نرگس در جریان باشه .
من دیگه صحبتی ندارم اگر شما دارید بنده در خدمتم .
نه منم حرفی ندارم خیلی هم ازتون ممنونم .
نرگس جان خودت حرفی صحبتی نداری .
داشتم خیلی هم داشتم ولی ترجیح دادم سکوت کنم .
نرگس جان جواب فرمانده پایگا هتونو بده
فقط نگاه کردم .
ببینید خانم قربانی من اخلاق دخترمو می دونم دقیقا هروقت که خیلی سوال داره و ناراحته سکوت میکنه . چقدر باهاش حرف زدم میگم حرفتو بزن بعضی وقتها سکوتت باعث محکوم شدن و ضایع شدن حقت میشه . ولی بازم سکوت میکنه .
خدا حافظی کردیم اومدیم خونه نیم ساعت گدَشت ناصر اومد خونمون .
مشاوره چی گفت
خواستم سر به سرش بزارم گفتم
کدوم مشاوره .
همون که گفتی خانو قربانی گفته
خودمو زدم به بی خیالی
اذیت نکن بگو چی گفت .
با ادا و کرشمه گفتم باید التماس کنی
باشه التماس میکنم بگو چی گفت
بزار فکر کنم.
خیلی جدی گفت بگو چی گفت
باشه میگم : گفت یه خانم مشاور دوشنبه ها میاد پایگاه ، وقت بگیرم به نرگس مشاوره بده .
کی هست این مشاوره . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_126 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله من نمی تونم بیام تو مسجد سرشو تکون داد چرا ؟
#پارت_127
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
نمی دونم ، نمیشناسمش
کِی قراره برات مشاوره بزاره ؟
روزهای دو شنبه
نرگس تو یه دختر پر انرژی و شاد ، مگه چه مشگلی داری که باید بری مشاوره ؟
شانه انداختم بالا ، نمی دونم
مامانت قبول کرده ؟
مامانم آره قبول کرد . ولی گفت باید باباش اجازه بده
نرگس از مامانت یاد بگیر ببین بدون اجازه بابات کاری انجام نمی ده تو هم بدون اجازه من کاری انجام نده .
شروع کردم با اجزاء صورتم بازی کردنو نگاهش کردم .
اگر مامانت بردت مشاوره هر چی که بهت گفت بیا به من بگو .
تو چشاش نگاه کردم .
باشه نرگس .
یه حسی بهم میگفت قول نده چون شاید مشاوره یه حرفهایی بهم بگه که اصلا نتونم بهش بگم به خاطر همین فقط سرمو به تایید حرفش تکون دادم
پاشو بریم پیش مامانت من میخوام باهاش حرف بزنم
بلند شدم : _بریم
تو اول برو بهش بگو
رفتم پیش مامانم .
مامان ناصر میخواد باهات حرف بزنی.
مامانم ابرو هاشو تاب داد سرشم تکون داد . در مورد چی
فکر کنم در باره مشاوره
بازومو گرفت چلوند _ خیلی اروم با اخم لب زد برای چی به ناصر گفتی میخوای بری مشاوره ؟ من از دست تو چیکار کنم که دو کلمه حرف تو دهن تو نمی مونه .
خودمو از دستش کشیدم .
من چمی دونم ! خودش فهمیده
با چشم غُره گفت : بهش بگو بیاد.
برگشتم پیش ناصر
مامانم میگه بیا
ناصر یا الله گفت رفتیم پیش مامانم
خوش آمدید بفرمایید
ممنون .
ببخشید نرگس میگه میخواید ببرینش مشاوره درسته ؟
بله راست میگه .
برای چی میخواید ببریدش . نرگس یه دختر پر تحرک سالم و پر انرژی . نیازه به مشاوره نداره .
حالا به باباش بگم ببینم چی میگه .
من که میگم نبریدش ولی اگرم باباش قبول کرد بردینش خواهشا به کسی نگید .
باشه نمیگیم
اخلاق مامانمو می دونستم وقتی دوست نداشت در مورد چیزی صحبت بشه . همیشه جوابهای خیلی کوتاه می داد . و دیگه در مورد اون موضوع حرف نمی زد .
ناصر بلند شد که خد احافظی کنه بره
مامانم نذاشت و با اصرار زیاد ن شام نگهش داشت .
****************
زنگ تفریح تو حیاط داشتم با فریده دنبال بازی می کریدم که ناخود آگاه خوردم به هم کلاسیم زهره امیری . اونم تعادلش بهم ریخت خورد زمین . هیچیش نشد ولی پاشد اومد جلوی زد تو سینه من
چته ؟ هان !! فکر کردی زن مرد پولدار شدی ادم شدی .
از تعجب چشمهام گرد شد . نفهمیدم خوردن به اون چه ربطی به ازدواجم داره .
خواستم ازش غدر خواهی کنم که گفت:
نمیخواد خودتو بگیری . پول دار هست ولی هم سال باباته بی خودی افاده نیا .
خیلی بهم بر خورد منم یه دفعه زدم تو دهنش
خفه شو من هواسم نبوده خوردم به تو چه ربطی به نامزدم داره.
حمله کرد به من که بچه ها جلوشو گرفتن .
اونم شروع کرد به توهین کردن به منو ناصر
خانم مریدی اومد _چه خبرتونه مدرسه رو گذاشتید روی سرتون .
هردومون برد دفتر
خانم مدیر پرسید چی شده .
امیری پرید وسط
خانم ، مطیعی اول منو هول داد بعدم زد تو دهنم
مطیعی راست میگه
خانم عمدی هلش ندادم داشتیم دنبال بازی می کردیم خوردم بهش
خانم دروغ میگن .
چه دروغی دارم بگم بچه ها شاهدن
چرا زدی تو دهنش .
با بغض گفتم : بهم گفت نامزدت هم ساله باباته بعدم اشکم سرازیر شد. . .
مدیر : رو کرد به امیری . به تو چه ربطی داره که نامزد مطیعی چند سالشه .
سرشو انداخت پایین .
باتوام ، امیری میگم به تو چه ربطی داره
سرشو گرفت بالا _آخه خانم به ما پُز میدن .
خانم من چه پُزی دادم . مگه چیکار کردم.
خانوم مریدی اومد جلو . بس کنید خجالت بکشید دیگه نبینم پریدید بهم . برید حیاط الان زنگ میخوره .
هردمون از دفتر اومدیم بیرون . امیری بی هوا پرید جلوی من ، دستشو زد تو سینه من منو محکم هل داد گفت از مادر زائیده نشده کسی که منو بزنه و نخورده دَر بره .
منم نتونستم خودمو کنترل کنم از پشت افتادم سرم خورد به گلدون تو راهرو احساس کردم سرم داغ شد بعدم چشم هام سیاهی رفت . دیگه نفهمیدم چی شد . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_127 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله نمی دونم ، نمیشناسمش کِی قراره برات مشاوره ب
#پارت_128
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
چشم هامو باز کردم همه جارو تار بود . یه چند بار پلک زدم دیدم بهتر شد . نمی دونستم کجا هستم . چرا من روی تخت خوابیدم با خودم گفتم من که تخت نداشتم ، خواستم سرمو برگردونم ببینم چی به چی شده . اما نتونستم . سرم به قدر یه کوه سنگین شده بود . چند بار تلاش کردم بگم مامان ولی صدام در نیومد . بی خیال شدم . داشتم سقف رو نگاه می کردم . که دست نوازشگر مامانم روی صورت نشست . صدای ارامش بخشش به گوشم خورد.
نرگس جان ، عزیزم ، نفسم .
باچشمهام نگاهش کردم .
خوبی
پلک زدم . و با اشاره بهش فهموندم آره .
تمام توانمو به کاربستم بریده بریده گفتم
چ ی ش د ه ما ما ن .
هیچی عزیزم تو مدرسه با دوستت دعواتون شده هلت داده سرت خورده به گلدون.
مثل یه نوار ودیویی اتفاقهای مدرسه از جلوی نظرم گذشت یادم اومد با زهره امیری دعوام شده بود .
نرگس ، ناصر توی راهرو بیمارستانه برم صداش کنم بیاد ببینتت .
آروم گفتم برو .
ناصر از در اتاق اومد تو . نشست کنارم . دستمو گرفت . چشم هاش پر اشک شده بود به زور داشت جلوی خودشو میگرفت که گریه نکنه .
منم چشمهامو دوخته بودم بهش . احساس کردم چقدر دوسش دارم .
با بغض گفت
خوبی نرگس .
باهر زحمتی بود لب زدم
آره
چی شد ؟ چرا دعوا کردی
یه حسی بهم گفت نگی زهره امیری گفته نامزدت هم ساله باباته ، یه وقت ناصر دلش بشکنه
به سختی آروم لب زدم ، هم کلاسیم به تو بَد گفت منم زدم تو دهنش اونم منو هل داد.
لبخند قشنگی زد .
منو دوست داری .
منم حس واقعیم رو گفتم و برای گفتنش خجالت نکشیدم
خیلی
خیلی چی
خیلی دوست دارم
دستمو که تو دستش بود فشار داد نو کرتم به مولا
لبخند اومد به لبم یادم اومد تو مدرسه هرکی میگفت نوکرتم اون یکی در جوابش میگفت . باش تا عوضت کنم .
ولی ناصر شده بود قلبم عوض کردنی نبود . اصلا تا وقتی زهره امیری اون حرف رو نزده بود خودمم فکر نمی کردم که اینقدر دوسش داشته باشم .
پرستار اومد تو اتاق
ببخشید دور مریض رو خالی کنید . ناصر بلند شد رفت کنار . اومد بالای سرمن .
چطوری دختر خوشگل بهتری ؟
با اشاره سرم گفتم بله
احساس میکنی سرت سنگین شده . نگران نباش طبیعیه تا دوساعت دیگه خیلی بهتر میشی به امید خدا فردا هم مرخص میشی .
فقط تا نگفتم از تخت پایین نیا ، گوش دادی دختر خوب . آروم لب زدم
چشم
بعدم با انگشت سبابه اش اروم زد رو لپم .
همینطور که داشت از اتاق می رفت بیرون رو کردبه ما مانم کرد . مامانش مواظب باش از تخت نیاد پایین.
باشه موا ظبم
ناصر به مامانم گفت.
شما اگر کار دارید برید من تا شب پیش نرگس میمونم ،
نرگس جان ، مامان ، من برم آقا ناصر پیشت بمونه ؟
باشه برو .
منو بوسید و خدا حافظی کرد رفت .
ناصر در اتاق رو بست نشست کنارم دستمو گرفت یه کم خم شد به سمت من
درو بستی پرستار نگه چرا
برات اتاق خصوصی گرفتیم
می تونی حرف بزنی ؟
اروم گفتم : آره
همینطور اروم که اذیت نشی تعریف کن ببینم چی شده ؟
منم همه چی رو براش گفتم .
نرگس فاصله سنی منو تو زیاد هست ولی من خیلی دوست دارم اونم از حسودیش به تو این حرف رو زده
خندیدم حسود هرگز نیاسود .
خندید . عاشق این روحیه شادتم
صدای تق تق در اتاق اومد انگار کسی داشت در میزد . ناصر رفت در رو باز کرد . عمه هاجر و بابای ناصر و ناهید بودن . با یه دسته گل خیلی قشنگ و چند مشما میوه وارد اتاق شدن . عمه فوری اومد صورتمو بوس کرد زد زیر گریه .
نرگس جان فقط در یه صورت دوست داشتم روی تخت بیمارستان ببینمت اونم زمانی که مامان شده باشی چی شد عزیزم .
هرچی فکر کردم که چی باید بگم هیچی به ذهنم نیومد فقط لبخند زدم .
بابای ناصر هم خیلی ناراحت بود اومد پیشونیمو بوسید . با دکترت صحبت کردم گفت چیز مهمی نیست شکستگی سطحیه خوب میشی دخترم .
نمی دونم چی شد به زبونم اومد گفتم
ممنون بابا جون .
اصلا فکر نمی کردم این بابا گفتنم اینقدر اینارو خوشحال کنه . چهره هرسه نفرشون بشاش شد
خدا رو شکر ناهید بهم نیش نزد .
تا شب ناصر پیشم بود کلی برام حرف زد و از خاطراتش گفت منم خیلی حرف داشتم ولی توان گفتن نداشتم .
شب مامانم پیشم موند صبح دکتر اومد برای معاینه گفت دخترتون مرخص . بهتره روی تخت استراحت کنند که وقتی میخواد برای کارهای شخصیش بلند شه بهش فشار نیاد . یک روز درمون هم باید باند سرش عوض شه دو هفته دیگه هم بیاریدش بخیه های سرشو بکشیم .
چشم اقای دکتر
ناصر اومد کارهای ترخیص منو انجام داد .
از بیمارستان مرخص شدم رفتیم خونه . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_128 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله چشم هامو باز کردم همه جارو تار بود . یه چند با
#پارت_129
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
مامانم اتاق جدید رو برام آماده کرده بود .
تازه رسیده بودیم ، بابام اومد . تا منو دید رنگ از روش پرید .
بوسیدم : خوبی بابا .
خوبم.
رو کرد به ناصر : آقا ناصر نرگس باید روی تخت استراحت کنه عقب نیسان یه تخت براش خریدم برو بیار نصبش کنیم .
بابا از کجا می دونستی من باید روی تخت استراحت کنم
مامانت بهم زنگ زد
تخت رو اورد نصبش کرد . خوش خوابشم گذاشت .
واای خدا چقدر آرزو داشتم روی تخت بخوایم . رفتم روی تختم خوابیدم .
با صدای احوالپرسی مامان بابامو مهمونها از خواب بیدار شدم .
هیچ کسی پیش من نبود همه رفته بودن اتاق مامان بابام . از حرف زدنهاشون فهمیدم پدر مادر زهره امینی هستن ، تلاش می کردن رضایت پدرم رو بگیرن .
ناصر اومد پیش من .
بیدار شدی نرگس
اره
اینا چی میگن ناصر
اومدن رضایت بابا مامانتو بگیرن .
زهره هم باها شون اومده ؟
نه فقط پدر مادرش هستن
اگر رضایت ندن چی میشه ؟
زهره رو میفرستن کانون اصلاح و تربیت ؟
اونجا کجاست .
یه جور زندانه آموزشیه برای کودکان و نوجوانان بذهکاره
بذهکار یعنی چی .
خلاف کار ، مثل دزدی دعواهایی که مجروحیت داره و این چیزا
نه ، زهره گناه داره بره زندان .
ناصر ، برو به بابام بگو بیاد اینجا
رفت با ، بابام او مد _جانم بابا چیکار داری
رضایت بدید ، من دوست ندارم زهره هم کلاسیم بره زندان .
رضایت میدیم ولی نه به این زودی .
نه بابا زود رضایت بدید زهره فکرشو نمی کرد اینطوری بشه وگر نه این کاررو نمیکرد .
ناصر و بابام بالبخندی که معلوم بود از بخشش من به دوستم هست ، بهم نگاه کردن . بابام رفت بهشون گفت ما شکایتی نداریم .
پدر، مادر زهره اومدن اتاق من برای ملاقات .
مامانش تا منو دید زد توی صورت خودش .
وای خدا مرگم بده ببین به چه روزی افتاده خدا بگم این زهره رو چیکارش کنه .
یه کم نشستن ، خدا حافظی کردن رفتن
ناصر اومد کنار تختم نشست . دستمو گرفت . نرگس چه قلب پاکی داری . چقدر زود بخشیدیش .
ممنون : چه بوی خوبی میدی .
بوی عطریه که تو برام خریدی .
من خیلی هدیه گرفتم ولی تا به حال هیچ کدومشون به اندازه هدیه که تو بهم دادی خوشحالم نکرده بود . عطرتو همیشه می زنم . چفیه رو هم گذاشتم تو جانمازم .
واقعا!!
آره واقعا .
یه کلمه ای هم ، بهم گفتی که بهترین و دلنشین ترین حرفی بود که تا حالا شنیدم .
چی گفتم ؟
گفتی دوست دارم .
از خجالتم چشمهامو به اطراف اتاق جرخوندم گونه هامم سرخ شد اینو از سوزش لپام فهمیدم .
حالا یه بار دیگه بگو ببینم واقعا دوستم داری ؟
وای خدایا ، ایکاش بحثو عوض میکرد .
آره نرگس واقعا دوستم داری ؟ نکنه در اثر بی هوشی هواست نبوده یه چی گفتی ؟
اگر راستشو بگم قول میدی ناراحت نشی ؟
دستشو گذاشت روی قلبش بالبخند گفت : آی قلبم . خدیا رحم کن .
تا وقتی زهره اون حرفهارو در مورد تو نگفته بود خودمم باورم نمیشد اینقدر دوست داشته باشم . ولی وقتی اونطوری گفت . خیلی ناراحت شدم . بی اختیار زدم تو دهنش . تازه به خودم گفتم عه من چقدر ناصرو دوست دارم .
گرم صحبت بودیم در اتاق رو زدن .
بفرمایید.
مامانم با سفره شام اومد اتاق من .
شام رو خوردیم ،
ناصر خدا حافظی کرد و رفت
علی اصغر رو کرد به من گفت ،
اتاق جدید برای تو شد آره ؟ میبینم که تختم داری .
بابا برای علی اصغرم تخت بخر
رو کرد به علی اصغر تو هم تخت میخوای
آره بابا .یه کمد هم بخر
کمد نمی خواین دیگه
مامانم گفت
کمد ی که الان دوتایشونم دارن استفاده میکنن سیسمونی علی اصغره بچه هام لباساشونو زور چپون کردن تو اون کمد کو چولو .
باشه میخرم .
هردمون خوشحال شدیم .
مامان موضوع مشاوره ،رو به بابام گفت
چپ چپ به مامانم نگاه کرد .
مشاوره دیگه چیه . مگه نرگس چشه
نرگس چیزیش نیست الان دیگه زمونه فرق کرده .
تو خودت صد تای اون مشاوره ها هستی همین که من ازت راضیم یعنی تو همه چی بلدی . هرچی خودت می دونی یاد نرگس هم بده .
نرگس خیلی کوچیکه ، مشاوره درس خونده می دونه چطوری راهنمایی کنه .
خودتم وقتی زن من شدی کم سال بودی ، تو دوسال از الان نرگس بزرگ تر بودی . مشاوره هم نرفتی داری زندگی میکنی .
مامانم که دید بابام راضی نمیشه دیگه حرفی نزد.
دوشنبه بعد از ظهر خانوم قربانی اومد ملاقات من . حال و روز منو که دید خیلی ناراحت شد.
نرگس امروز منتظرت بودم بیای مشاوره که بچه ها گفتن . سرت شکسته خونه داره استراحت میکنه .
باباش اجازه نمی ده بیاد مشاوره .
چرا ؟
میگه هرچی لازمه نرگس بدونه خودت بهش بگو
خانوم مطیعی میخواهید من با پدر نرگس در مورد مشاوره صحبت کنم ؟
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_129 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله مامانم اتاق جدید رو برام آماده کرده بود .
#پارت_130
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
نه فایده نداره ، بدتر پیش شما هم خجالت زده میشم .
خب میتونید جلسات عمومی مشاوره ، رو شرکت کتید .
اینو باشه میایم .
خدا حافظی کرد و رفت .
*************
حالم خوب شد وبه روزهای عادی زندگیم برگشتم .
روز دوشنبه شد منو مامانم ساعت ده صبح رفتیم پایگاه ، برای شرکت در کلاسهای عمومیه مشاوره
منتظر خانم مشاوره بودیم
همه کسانیکه در این جلسه شرکت کرده بودن حد اقل بالای هیحده سال و خانهای شوهر داربودن و فقط من بینشون بچه سال بودم . و چون تعدادمون کم بود جلسه مشاوره عمومی در اتاق بسیج برگزارشد.
ازخانمهای شرکت کننده چند تاییشون بسیجی نبودن .
ساعت ده ونیم بود خانوم مشاوره اومدن . چادر مشگی سرش بود تا رسید اول سلام و احوال پرسی گرمی به همه حاضرین کرد . چشمش به من افتاد .
تو همون نرگس خانم عروس کوچولوی سفارشی ما هستی .
بله خانوم
بیا کارت دارم
رفتم پیشش
نرگس جان آخر جلسه بمون باهات کار دارم . اگرم سوالی برات پیش اومد تو جمع نپرس آخر جلسه که منم باهات کار دارم، اون موقع بپرس
چشم خانوم
آفرین دختر خوب . میتونی بری بشینی
اومدم نشستم کنار مامانم
چادرش رو در اورد مرتب ، تا کرد گذاشت توی کیفش . روسری که باهاش اومد مشگی بود اونو با یه روسری شاد رنگین کمونی عوض کرد . مانتو کرمی رنگ خیلی شیکی پوشیده بود . خیلی مرتب و پاکیزه
.
رفت نشست پشت میز .
بسم الله الرحمن الرحیم .
در دو جلسه قبلی هم گفتم حتما دفتر و خطکار برای یاداشت مطالبی که خدمتتون عرض میکنم داشته باشید . اگر کسی فراموش کرده بیاره یه برگه و خطکار از پایگاه بگیره . یا داشت کنید وبعد اونو انتقال بدید به دفتر مخصوص همین کلاس .
عزیزان بنده مریم کاوه مشاوره خانواده هستم .
سوالاتی که در حین آموزش همسر داری براتون پیش میاد رو یا داشت کنید آخر جلسه بپرسید .
امروزه یکی از مهم ترین مشکلات خونوادها نداشتن مدیریت صحیح همسرداری در زندگی است؛ بسیاری از اختلافات، چالش ها و مشاجرات که مقدمه از هم پاشیده شدن خونوادها ست ، ناشی از نداشتن الگوی صحیح و آگاهی همسرداری در اداره خانواده است .
یه چند نکته من عرض میکنم خدمتتون ، که شاید در نگاه اول بگید ، برای این حرفهای ساده وقتمونو گرفتن . خودمونم بلد بودیم . ولی وقتی به همین نکات ساده عمل کنید نتیجه بسیار خوب و ارزشمندی رو خواهید گرفت .
نکاتی رو که امروز میخوام خدمتتون عرض کنم ، بنده از قبل تایپ و کپی کردم میدم خدمتتون که حتما مطالعه کنید .
خونه هم اگر سوالی براتون پیش اومد اون رو یاداشت کنید . وچون وقت ما کمه من سوالاتتون می برم منزل پاسخ میدم هفته آینده که اومدم جوابهارو میم خدمتتون .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_130 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله نه فایده نداره ، بدتر پیش شما هم خجالت زده میشم
#پارت_131
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
_به جای کلمه من و تو ، از کلمه ما استفاده کنید
نه من وتو؛ یادمون باشه که اکنون زندگی مشترک شروع شده دیگه من وتو مطرح نیست.
_ در مقابل شوهر تون هر چند حق باشما باشد، لجبازی و اصرار نکنید
اگر بحثی شد اونو کش ندید . زود دعوای احتمالی را با احترام تمام کنید.
کسی از احترام ضرر نکرده!
مراقب آثار دعوا و مشاجره و فحاشی روی بچه هایتان باشید که بعدها پشیمانی سودی ندارد.
_ شوهر خود را بخصوص درمقابل بستگانش تحقیر نکنید
ازتعریف کردن بستگان خودتون مثل پدر ، برادر و . . . درمقابل آنان جدا پرهیز کنید
_ از مخالفت و مشاجره با شوهر خود خود داری کنید .
او را بازجویی نکنید.
هرگز به او و بستگانش بی احترامی نکنید.
هرگز به او فحش ندید
گله گذاری نکنید
تلخی های گذشته را مرور و یادآوری نکنید.
گذشته ،گذشته و نباید آینده را با تکرار تلخی ها خراب کرد.
اگر کمکهایی از طرف بستگان شما به شوهرتان شده آنها را به رخ او نکشید.
_ با دوستان و آشنایان شوهرتان در معاشرتها بیش ازحد معمول گرم نگیرید.
برای شوهرتان از لباس اندامی و چسبان و بدن نما و عطرهای محرک و آرایش ملایم و عشوه و کرشمه استفاده کنید.
اگر بچه دارید جلوی بچه هاتون از شوخی های خصوصی و پوشیدن لباسهای محرک جدا جدا خود داری کنید .
_ شوهر تونو در معاشرت با دوستان و اقوامش محدود نکنید
در رفت و آمد و معاشرت با بستگان شوهر خود پیشقدم باشید.
به بستگان نزدیک شوهر خود (مادرشوهر، پدرشوهر، برادرشوهر، خواهرشوهرو…) بیش از خویشاوندان دیگر احترام بگذارید.
زحماتی که برای پذیرایی فامیلهای شوهرتون میکشید و به رخ شوهر تون نکشید.
_ اگر در آمدی دارید و برای زندگی هزینه میکنید آن را بازگو نکنید.
_ از مردان دیگر (خصوصا شوهر یا نامزدسابق) نزد شوهرتان تمجید نکنید
هیچ مردی را به رخ شوهرتان نکشید و ترجیح ندید ، در گفتار ، این موضوع را رعایت کنید.
بدترین کار یک زن تهدید به ارتباط با مرد دیگر و بدتر ازآن اقدام به آن است . هیچ زنی از خیانت به شوهرش خیر ندیده است.
_برای انجام کارها تون با همسرتون دستوری برخورد نکنید
برای درخواست کاری از همسرتون از کلمه ایکاش استفاده کنید .
هرگز فحاشی نکنید
او را از خود و خانه نرانید (درب اتاق یا خانه را به روی او نبندید بخصوص در برگشت به خانه
پخت غذا و شستن لباسها وسایر امور خانه را مجازات ندانید.
_ برای برآوردن نیازمندیهای خود از نظر مادی و غیر مادی امکانات و در امد شوهر خود را در نظر بگیرید و او را تحت فشار نگذارید
برای هر مناسبتی هدیه نخواهید و مناسبت تراشی نکنید.
به هدیه مرد هرچند کوچک و کم ارزش بی اعتنا نباشید و ارزش معنوی هدیه را با طلا و جواهر و چک پول اندازه نگیرید.
ازهمتون ممنونم که با دقت گوش کردید .
برای امروز همین چند مورد کافیه بقیه اش باشه برای هفته بعد .
اگر سوالی دارید بنده در خدمتم .
عفت خانم همسایمون گفت
من سوال دارم .
بفرمایید.
اینایی که گفتید همش برای ما خانمهاست پس مردامون چی ؟ فقط ما باید خوب باشیم و دولا پهنا به شوهرامون و خونوادهاشون احترام بزاریم پس اونا چی ؟
باحرفهای عفت خانم همه خندیدن بعضی ها با صدای بلند بعضی ها بالبخند .
منم اعتراض داشتم ولی خانوم کاوه گفته بود تو جمع سوال نپرس
خانوم کاوه که خودشم با جمع خندید جواب داد. . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_131 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله _به جای کلمه من و تو ، از کلمه ما استفاده کنید
#پارت_132
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
برای حفظ یک زندگی هردو طرف باید تلاش کنند برای آقایون هم نکاتی هست .
ولی مگه اینجا آقایی هست که ما بخواهیم وظایفشونو بگیم . با این وجود هفته اینده اصول هنسر داری آقایون رو میگم خدمتتون .
در مورد خانواده شوهر .
الان همه شماها که اینجا هستید خانواده شوهر ، هم هستید .
اگر زن برادر هستید . خواهر شوهرم هستید . واگر مادر شوهر هستید . مادر زن هم هستید . پس اگر میگیم احترام بگذارید درواقع داریم میگیم . خودتونو گرامی بدارید. .
عفت خانم سرشو به تایید تکون داد و هیچی نگفت .
سوالی نیست ؟
یکی از خانها گفت : سوال هست ولی وقت نیست چون باید بریم ناهار بچه هارو بدیم آمادشون کنیم برای مدرسه.
هرسوالی دارید بنویسید هفته دیگه بدید به من . جوابشو براتون میارم .
دعای فرج رو خوندن و همگی خدا حافظی کردن رفتن.
خانوم کاوه رو کرد به مامانم .
اگر اجازه بدید یه ده دقیقه من با نرگس جون تنهایی صحبت کنم .
خواهش میکنم بفرمایید.
خانوم قربانی و مامانم رفتن داخل مسجد و منو خانوم کاوه تنها شدیم .
خوبی نرگس جون
بله ممنون
چند سالته
دوازده سال
باید کلاس پنجم باشی درست میگم
بله
درسات چطوره
شاگرد اولیم خانوم
چی شد که تصمیم گرفتید ازدواج کنی .
ما تصمیم نگرفتیم بابامون تصمیم گرفت .
نامزدتو دوست داری
بله خانوم
نرگس جان اگر دوست داری ، از اول برام بگو که چطوری ازدواج کردی و با نامزدت آشنا شدی .
منم از اول تا آخر براش گفتم . خانوم کاوه هم همه رو با توجه گوش کرد .
ایکاش نامزدت قبول میکرد دوتایی میو مدید پیش من ولی الان که میگه مشاور، رو قبول نداره من نکاتی رو به خودت میگم .
ازبین حرفات مهم ترینش خجالت شما از نامزدته که باید حل شه . الان شش هفته است که شما نامزد کردید ولی رابطتون صمیمی نیست .
دومی هم برخوردهای خواهر شوهرته ، بقیه مطالبی هم گفتی بهشون رسیدگی می کنیم ولی اون دو مورد در اولویته .
امروز دیگه وقت نیست ، برات مینویسم ،فردا حوزه مراسم هست اگر فرمانده پایگاهتون اومد میدم بهت بده ، اگر هم نیومد دیگه میره تا هفته بعد که بیام خودم بهت میدم .
تو هم قول بده به مواردی که برات مینویسم دونه به دونه عمل کنی .
اما در مورد خواهر شوهرت . باهاش صمیمی نشو به جز مواردی مثل سلام و علیک و خداحافظی باهاش حرف نزن ولی بهش بی احترامی نکن اگر سلام کردی جوابتو نگرفت دیگه بهش سلام نکن هرکی هم بهت اعتراض کرد بگو سلام می کنم جواب نمیده .
در صورتی که اذیتت کرد به مامانت بگو و ازش راهنمایی بگیر ، هیچ وقت هم بد گویشو به نامزدت نکن . باشه نرگس جان
چشم خانوم .
صدای قرآن از مسجد بلند شد .
ببخشید خانم من برم آخه مدرسم دیر میشه .
برو عزیزم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_132 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله برای حفظ یک زندگی هردو طرف باید تلاش کنند برای آ
#پارت_133
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
رفتم داخل مسجد پیش مامانم .
من می رم خونه ،حاضرشم برای مدرسه .
صبرکن منم میام .
تو راه مسجد به خونه مامانم ازم پرسید.
مشاوره بهت چی گفت ؟
منم همه رو براش گفتم
نرگس جان تو یه بار دیگه به ناهید سلام کن اگر جواب نگرفت به حرف مشاوره گوش کن
باشه مامان .
از مدرسه برگشتم . تازه لباسهامو عوض کردم که تلفن زنگ زد .
گوشی رو برداشتم
الو بفرمایید
سلام خوبی
سلام ممنون تو خوبی
خوبم ، نرگس جان آماده شو بیام دنبالت شام بریم خونه ما
نمی شه تو بیای اینجا
من که هر شب خونه شما هستم . حاضر شو بیام دنبالت .
باشه
آماده شدم اومد دنبالم با هم رفتیم کلید انداخت در خونشونو باز کرد . چشمم افتاد به کفشهای ناهید . مثل یخ وا رفتم ، وای اینم اینجاست .
با یاالله یاالله گفتنهای ناصر واررد خونه شدیم .
عمه هاجر طبق معمول کلی تحویلم گرفت . ناهید داشت توی آشپزخونه سبزی خوردن پاک میکرد . رفتم جلوش و با صدای بلند گفتم :
سلام
سرشو گرفت بالا
چرا داد می زنی ؟
سلام .
بیا کمک من سبزی پاک کن
نگاه کردم به ناصر
برو پاک کن .
چادرمو در آوردم دادم به ناصر .
آویزونش کن به جا لباسی _رو کردم به عمه
اون چادری که برام کوتاه کردی رو بهم میدید بپوشم .
یه خوشگلشو برات خریدم دادم دوختن ولی عمه راحت باش . امشب کسی که به تو نامحرم باشه اینجا نیست
نشستم کنار ناهید و شروع کردم سبزی پاک کردن
ناصر هم رفت تلوزیونو روشن کرد . فوتبال می دید .
ناهید شروع کرد بامن حرف زدن .
قبل از اینکه بیایم خواستگاری تو یه دختر به ناصر معرفی کردم . ناصرم هر روز باهاش میرفت پارک تا باهم آشنا بشن ببینن تفاهم دارن یانه ما دیگه آماده شده بودیم بریم رسمیش کنیم که گفت نمی خوامش
اصلا از حرفش خوشم نیومد . هم دوست داشتم ساکت شه هم کنجکاو بودم ببینم چی میگه .
فقط گوش میکردم : تمام مدتم حرف مشاوره تو گوشم بود . ( باهاش صمیمی نشو )
_ خیلی از دخترهای فامیل آرزو داشتن زن ناصر بشن تو باید خدا رو شکر کنی که زن داداش من شدی .
داشت حالم ازش بهم میخورد . دست خودم نبود از ناصر هم بدم اومده بود .اینقدر دلم میخواست آشغال سبزی هار بپاشم تو صورتش .یه یه خفه شو بهش بگم . ولی هیچی نگفتم
سبزی ها تموم شد
دستهامو شستم رفتم پیش عمه نشستم . ناصر با اشاره کنارشو نشون داد . بیا اینجا بشین
منم شانه انداختم بالا رومو ازش برگردوندم
ناصر شبکه تلوزیونو عوض کرد .داشت کارتن تام و جری نشون میداد منم عاشق این کارتن بودم . جامو عوض کردم نشستم رو به روی تلوزیون . ناصر اومد پیش من نشست . سرشو اورد در گوشم .
چی شده نرگس چرا دلخوری ؟
همینطوری که صورتم به تلوزیون بود داشتم کارتن تماشا میکردم گفتم
هیچی .
سر هیچی داری اخم و تخم میکنی ؟
برگشتم نگاهش کردم هر چی تلاش کردم که بگم ناهید چی گفت نتونستم
فقط نگاهش کردم .
ناصرم یه آهی کشید و نفسشو با پوف داد بیرون .
منم رومو بر گردوندم به تلوزیون
غرق تماشای کارتن بودم . که عمه صدام کرد
نرگس جان .
رومو کردم سمتش
بله
عمه جون راحت باش اون شالتو در بیار نامحرم اینجا نیست امشب محسنم رفته خونه عموش آخر شب میاد .
آقا جون که میاد !
آقاجون بهت محرمه مثل بابای خودت
اینو می دونم بهم محرمه ولی خجالت میکشم .
ناصر دستشو اورد سمت شالم و شال رو از سرم برداشت .
حالا درست شد .
ناهید میخواست وسایل شام رو آماده کنه صدام کرد.
نرگس بیا کمک کن .
نیم خیز شدم برم . که ناصر دست منو گرفت نشوند .
بشین نمی خواد بری . خودش میاره . آروم پرسید .
ناهید چی بهت گفت که بهم ریختی .
هیچی
تو باید بدونی که هرچی میشه و میشنوی بیای به من بگی .
میخواستم بگم ولی نمی تونستم . ناصرهم پیله کرده بود بگو چی شده . که باباش اومد خونه . تا چشمش افتاد به من . برام خوند
به به باد آمدو بوی عنبر آورد .عروس گلم خوش آمدی .
منم که کلا جو گیر بودم . اینطوری هم که بابای ناصر تحویلم گرفت رفتم جلو باهاش دست دادم . سلام کردم . اونم سرمنو بوسید سلام دختر قشنگم چشم مارو روشن کردی خیلی خوش آمدی
دخترم شنیدم صدای قشنگی داری . امشب بعد شام باید برای من بخونی .
چشم بابا جون .
سفره شام جمع شد .
نرگس جان بابا الوعده وفا بخون می خوام ببینم تعریفهای هاجر از صدای تو درسته یا نه .
خجالت میکشید م بخونم . اِنُ مِن کردم آخه . . .
ناصر گفت :
دیگه آخه ماخه ندارم بخون منم هنوز صدای خوندنتو نشنیدم .
فکر کردم چی بخونم . یاد ترانه . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911