🍂 چی بود، چی شدیم
🔹قیاس دوسپهبد نظامی در دو برهه از تاریخ
سپهبد شهید صیاد شیرازی
و سپهبد نادر جهانبانی
🔹فرزند نادرجهانبانی در مصاحبه با دویچوله تمامی شایعات در مورد پدرش را تکذیب کرده است.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#پهلوی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۴۳
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 در زمان آتش بس گاهی عراقیها به طرف خطوط ما اقدام به تیراندازی و آتش بازی میکردند. یک روز که به اهواز رفته بودم و تازه به منزل رسیده بودم، از قرارگاه تماس گرفتند و گفتند: «برادر غلام پور با شما کار دارد.» با قرارگاه کربلا تماس گرفتم احمد غلام پور گفت: «در جنوب پیچ کوشک عراقی ها از ظهر تا الان حدود دوازده گلوله خمپاره ۱۲۰ شلیک کرده اند. بلافاصله حرکت کردم. هنوز هوا روشن بود که به منطقه رسیدم. از مسئول محور پرسیدم تا این لحظه چند گلوله زده اند؟
- هفده گلوله
به ادوات گفتم هفده گلوله ۱۲۰ میلی متری به طرف عراقی ها شلیک کنید! در کمتر از ده دقیقه این کار را انجام دادند. نیروهای U.N خود را به منطقه رساندند. عراقی ها حدود هر نیم ساعت یک یا دو گلوله میزدند. ما هم جواب میدادیم. غلام پور با منطقه تماس داشت و پیگیری میکرد. گفت: "خیلی شلوغش نکنید!"
نیروهای UN می ترسیدند. بعضی از آنها می لرزیدند. البته هوا هم سرد بود
و مرتب به ما میگفتند: «نزنید!»
به آنها گفتم به عراقیها بگویید نزنند تا ما هم نزنیم.
آن ها نیز با نیروهای U.N مستقر در عراق تماس گرفتند. خلاصه حدود نیمه های شب این آتشباری به اتمام رسید. به یاد ندارم بعد از آن عراقیها این گونه به طرف خط ما اجرای آتش کرده باشند. نیروهای U.N از اینکه میدیدند نیروهای مستقر در خط با وجود آتشباری دشمن خیلی عادی بیرون از سنگرها هستند، تعجب میکردند.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۰۲
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
شیطان باز شروع کرده بود به آزار و اذیتم. زیرلبی جوابش را میدادم. ول کن نبود. همه اش از خانه ۷۸۰ متری شیراز شمالی و اشرافیمان حرف میزد. از فرشهای تبریز ٢٤ متری و مبل و تلویزیون خارجی خانه میگفت طوری از استخر و فواره هایش میگفت که انگار ندیده بودمش. از حیاط پر از دار و درخت و باغچه پر گل و پارکینگ بزرگ خانه تعریف میکرد. در جوابش یک کلمه گفتم ، بعد برای آن که شرش را کم کنم پیشانی بندم را باز کردم و جمله رویش را خواندم.
- پیش به سوی حرم حسینی ... لبیک یا خمینی
غیبش زد. نفس عمیقی کشیدم و قرآن جیبی ام را درآوردم. از قم و اراک و خرم آباد گذشته بودیم. تابلو سبزرنگ اندیمشک را در هر چند کیلومتر یک بار میدیدم. اصلا یادم نبود. نماز مغرب و عشاء را کجا خوانده بودم. نگاه انداختم به بغل دستیام. عینهو خودم تمام راه را لام تا کام حرف نزده بود. جوان بود. هفده، هجده ساله، قد کوتاه و پوست روشنی داشت. چنان خوابیده بود که انگار صدشب بود چشم رو چشم نگذاشته. رو جیب پیراهنش را نگاه کردم. اسمی نوشته نشده بود. بی آن که بشناسم اش حس پدرانه به او پیدا کرده بودم. تو خودش مچاله بود. هوای سرد پاییز لرزانده بودش. اورکتم را از تو کوله پشتی بیرون کشیدم و انداختم رویش. هیچ فکر نمی کردم همسفرم تا آخرین روز اسارت کنارم باشد. چه کسی میتوانست آینده را حدس بزند؟
ساعت ۹ صبح بود که به خرمشهر رسیدیم. تن و بدنمان کوفته راه بود، آسمان پر بود از گلوله و آتش هواپیماهای عراقی. مثل اتوبوس شهری در رفت و آمد بودند. چشم چرخاندم تو شهر، یک جای سالم نداشت. ویران تر از قبل شده بود. غماش دلم را پر کرد. مثل غده چرکی بزرگی به گلویم چسبید. هول میزدم. زود تکلیفمان روشن شود. از بی حرکتی و کارنکردن و انتظار نفرت داشتم. باید زودتر به صحنه میرفتیم. صحنه نبرد جایی که میشد عراقیها را دید و جلوشان ایستاد. حتی کشتشان. از کشتن بدم می آمد. ولی جنگ یعنی کشتن و کشته شدن. چشم چرخاندم تا همسفرم را پیدا کنم. زیر درخت کُنار جلو مقر ایستاده بود. دودل به طرف اش رفتم. مانده بودم چه طور سر حرف را باز کنم.
کاش اسمش را بلد بودم ... اسم را که بگویی حرفها پشتش می آید. بی حرف کنارش ایستادم. صورتش از عرق خیس بود. چشمش که به چشمم افتاد زود با پشت دست صورتش را پاک کرد و گفت:
- اینجا زمستان ندارد ... حاجی ...
- بهتر ... گرما را میشود طاقت آورد .... سرما نیشش بیشتر است.
- بابت اورکت ممنون ...
- قابل نداشت .... سردت شده بود ... نصفه شبی
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دفاع از شهر
روزهای مقاومت
🔅 باید مقاوم ماند
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#آبادان #زیر_خاکی
#نماهنگ
#کلیپ
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 حماسهای به نام خلبان خلعتبری
در یکی از عملیاتها حسین خلعتبری و عدهای دیگر از خلبانان پایگاه ششم شکاری از طرف فرمانده پایگاه برای زدن پل العماره مامور شده بودند. پل، درست وسط شهر بود و اتومبیلهایی که مشخص بود شخصی است، روی پل در حال حرکت بودند. خلعتبری وقتی روی پل میرسد، حملات ضد هوایی دشمن به اوج خود رسیده بود. با وجود همه خطراتی که حسین را تهدید میکرد، دیدند او از بالای پل دور زد و مسافتی را طی کرد و سپس هدفش را مورد اصابت قرار داد.
این رفتار حسین میان آنهمه گلولهای که به سمتش روانه میشد، تعجب همگان را به خود واداشت وقتی از او سئوال کردند، چرا چنین کردی، گفت: «فرزندی یکساله دارم، یک لحظه احساس کردم که ممکن است، توی ماشین بچهای مثل «آرش» من باشد و چگونه قبول کنم که پدری بچه سوختهاش را در آغوش بگیرد؟ »
👇👇👇
شهید سرلشکر خلبان حسین خلعتبری یکی از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران است که با استفاده از نبوغ نظامی، ابتکار عمل و تخصص خود، در بسیاری از عملیاتهای دوران دفاع مقدس، همراه با سایر همرزمانش حماسههای ماندگاری را آفرید.
وی در علمیاتهای مهمی از جمله حمله به اچ ۳، مروارید و… شرکت داشت و بیش از هفتاد پرواز برون مرزی را در طول دوران دفاع مقدس به انجام رساند. بارها در مجلههای آمریکایی از او به عنوان یک نابغه جنگی نام برده شد و در سال ۲۰۰۶ او را بهترین خلبان اف ۴ نامیدند. وی سرانجام در اول فروردین سال ۶۴ به شهادت رسید.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#ارتش #خاطرات
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خواب دیدار
کبری گلابی زاهدی
تدوین: نرگس اسکندری
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 به خانه شهیدی در جاده مسجد سلیمان رفته بودیم. دعاهایمان را خواندیم و شروع کردیم به صحبت کردن با مادر شهید. از پسرش صحبت میکرد که وسط حرف هایش گفت:
- پس خونه همسایه ما نمیرین؟
- اسامی خانواده شهدا رو به ما میدن. اسم اون نبوده.
- همسایه ما خانواده شهیدن، هیچ کس تا حالا خونه شون نرفته. بیبی به من گفت: برو ببین اگه خونهن، یه سر بریم پیشش. مسیر طولانیه نخوایم دوباره این همه راه رو بیایم.
در را که باز کرد پیرزنی را دیدم که صورتش پر از چروک بود. پیراهنی بلند و مشکی به تن داشت با خوش رویی جواب سلامم را داد...
- حاج خانم ما گروهی هستیم به نام کاروان حضرت زینب (س) که به خانواده شهدا سر میزنیم. میخوایم بیایم پیشتون
یک دفعه زد زیر گریه
- چرا گریه میکنی؟
- پسر من چند ساله شهید شده کسی هم سراغم نیومده بود. دیشب خواب دیدم در خونه رو زدن. در رو که باز کردم
دیدم پسرمه
- چی شده اومدی؟ میدونی چقده ندیدمت؟
- فردا برات مهمون میاد. خونه رو آماده کن. حالا هم شما اومدی و خواب من تعبیر شد.
برگشتم و ماجرا را تعریف کردم. بی بی گفت:
- خدا رو شکر که قسمت شد دل مادر شهید رو شاد کنیم.
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب: زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#خرمشهر
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مینویسم تا یادم نرود:
اگر شما نبودید
وطن صفا نداشت ...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#یادش_بخیر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۴۴
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 ما ضمن اینکه آتش بس را رعایت میکردیم اما هیچ اعتمادی به بعثی ها نداشتیم و احتمال میدادیم عراق به بهانه ای مجددا تهاجم خود را علیه جمهوری اسلامی شروع کند. تلاشهای زیادی برای بازسازی یگانها داشتیم و بسیاری از نقص ها را تا حدودی برطرف کردیم. مسئولان رده بالای کشور هم اعتمادی به عراق نداشتند و مرتب در جلسات سفارش میکردند که همچنان برای سازماندهی و تقویت یگانها بکوشیم.
به رغم گذشت حدود شش ماه از اجرایی شدن آتش بس، ارتش عراق همچنان نیروی زیادی در مقابل ما به کار گرفته بود. آن زمان عراق از چنگوله تا فاو هجده لشکر را در خط پدافندی خود به کار گرفته بود. یگانهایی که در مقابل سپاه ششم به کار گرفته شده بودند از جنوب به طرف شمال یا از پایین به بالا عبارت بودند از: لشکر ۳۱ ، لشکر ۲۵ ، لشكر الاهوار، و لشكر ۱۸ عراق در این زمان بیست و هفت لشکر را در کل منطقه جنوب مستقر کرده بود که شامل یگانهای در خط و یگانهای احتیاط می شد. چند ماهی از اجرایی شدن آتش بس گذشته بود که یک روز برای شرکت در جلسه ای به پایگاه هوایی دزفول دعوت شدم. فرماندهان قرارگاه ها حاضر بودند. فرماندهی کل سپاه و آقای هاشمی رفسنجانی و احمد غلام پور هم حضور داشتند. بنا شد قرارگاه ها از آخرین وضعیت و نحوه استقرار و استعداد خود گزارش بدهند. منطقه میان چند قرارگاه تقسیم شده بود. احمد سوداگر وضعیت حد فاصل دهانه اروندرود تا جنوب پیچ کوشک را گزارش داد؛ من نیز وضع موجود در حد فاصل جنوب کوشک تا تنگه چزابه را گزارش دادم. آقای هاشمی رفسنجانی مانند زمان جنگ به طور دقیق به گزارشهایی که می دادیم توجه داشت و هرجا ضعفی میدید همان جا دستور میداد برطرف شود. در آخر جلسه هم بعد از صحبتهای نسبتاً طولانی تأکید کرد که نباید به این وضع و این آتش بس اعتماد داشت و باید مواظب باشیم. سفارشاتی را نیز درباره بازسازی یگانها داشت.
برادران اطلاعات هم اخباری داشتند، حاکی از اینکه عراق به دنبال فرصت است تا به کمک منافقین یک تهاجم سراسری علیه جمهوری اسلامی داشته باشد.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 گویش سرخهای
در بیسیم های جبههها/ ۱
🔹 مردم سراسر کشورمان با توجه به استعدادهای ذاتی خود، هر کدام به نوعی با بهرهگیری از دانش و توانمندیهایشان، در جبههها حضور یافتند و یاری دهنده دیگر رزمندگان برای شکست دشمن بعثی بودند.
🔸 سرخهایها همواره به عنوان بیسیمچی در کنار فرماندهان، به رد و بدل کردن پیام آنها با فرماندهان دیگر میپرداختند و دشمن نیز به رغم شنود مکالمات آنها، به دلیل ویژگی خاص این گویش، موفق به رمزگشایی نمیشد.
🔹 این کشف عجیب در جبهه سبب شد تا بیسیمچیهای سرخهای به راحتی و بدون از دست دادن وقت و با اطمینان کامل از سری بودن رمزهایشان به نقل دستورات فرماندهان خود بپردازند.
▪︎▪︎▪︎
🔸 «نیمه شب بود، کمک بیسیمچی گردان بودم دیدم پیام میدهند. آن سوی خط مجتبی صحبت میکرد.
مجتبی جلوتر و نزدیک دشمن رفته بود. گفت: «داوود داوود» گفتم «مجتبی به گوشم» گفت: «کاشی برحی بقاتی» (یعنی دشمن چیزی که آقای کاشی میفروشد ـ. گاز ـ. زده است) بلافاصله خبر به رزمندگان اعلام شد و به این ترتیب آن شب بچهها از گازگرفتگی و شیمیایی شدن، نجات یافتند.
ادامه 👇
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#بیسیم_چی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 گویش سرخهای
در بیسیم های جبههها ۲
🔹 حسین کلامی: سال ۶۱ و در عملیات رمضان شهید مهدی شاهدی فرمانده گردان ما بود. ۹ نفر سرخهای بودیم که اعزام شده بودیم. در لشکر ۱۷ قم به ما گفتند همه بچههای سرخه باید با بیسیم حرف بزنند.
طوری با هم صحبت کنید که بچههای شهرهای اطراف سرخه هم نفهمند. در این عملیات نخستین بار فرمانده مخابرات ناحیه سمنان «علیاکبر شیرعلی» بود و این موضوع سبب شد از این زبان بیشتر استفاده شود.
🔸 محمدرضا ادهم»: زبان سرخهای یک هزار حرف دارد.
به زبان سرخهای ما به گنجشک میگوئیم مارگیج امادر. استعاره همین کلمه معنی هواپیما و هلیکوپتر و وسایل پرنده دشمن را دارد. وقتی با زبان و لهجه غلیظ مادری خود صحبت میکنیم حتی جوانان کم سن و سال سرخهای حرفهای ما را نمیفهمند.
🔹 مهدینژاد: وقتی آتش دشمن سنگین بود به زبان سرخهای در بیسیم میگفتیم داماد را رخشت کرده اند یعنی روی سر داماد نقل و نبات میریزند و احتیاج به کمک داریم دو قفل کردن مکالمات با بهرهگیری از زبان سرخهای سبب میشد دشمن متوجه صحبتهای ما نشود.
🔸 «آرتور کریستین سن» شرقشناس دانمارکی در سفری که در سال ۱۹۱۴ میلادی به ایران داشت، یک هفته در سمنان اقامت گزید و با کمک گرفتن از میرزا حاج آقاجانی، به گردآوری واژهها و بررسی قواعد دستوری گویش سمنانی پرداخت و نتیجه مطالعات خود را در رسالهای به نام «بررسی اجمالی قواعد دستوری سمنانی» در سال ۱۹۱۵ در کپنهاگ پایتخت دانمارک به چاپ رسانید.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#بیسیم_چی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۰۳
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
..چند تا آیفا و بنز خاور ردیف شدند جلو مقر. از یکی از راننده ها پرسیدم
- با اینها میرویم؟
- بله حاجی ... با همین ها .....
برگشتم طرف همسفرم. زود گفت
- اسمم محمود است ... محمود شعبانی .
- اسم من هم اسد الله خالدی است ...
با فریاد لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) دویدیم به طرف ماشینها. در یک چشم به هم زدن پر شدند. معلوم بود همه هول رفتن داشتند. کنار محمود ایستادم دست گذاشت. رو شانه ام. بازوش را فشار دادم. هر دو خندیدیم. دلام قرص شد که باهم دوست شدیم. این بار آیفاها به طرف کرخه نرفتند، سر کج کردند تو بیراهه ای که آخرش به جنگلی پنهان ختم میشد. یک جنگل واقعی. تا آن روز چنان جنگلی ندیده بودم. درست در اولین ردیف در هم پیچیده درخت ها کیوسک دژبانی با زنجیر قطورش تو چشم میزد. با افتادن زنجیرها، ایفاها گاز دادند به داخل جنگل. از بین درختها جاده خاکی کشیده شده بود. درست مثل دالانی سبز و بی انتها. بیشتر درختها تاغ بود و گز. بید مجنون میانشان گم شده بود. با ترمز ناگهانی راننده ریختیم رو هم. فریاد بچه ها بلند شد. راننده فقط نیشش را تا بناگوش باز کرد. بی آن که کسی چیزی بگوید پریدیم پایین. تونل درختها کوتاه شده بود ولی جاده پوشیده از برگ ادامه داشت. پر شدیم پشت وانتهایی که تو جاده ردیف شده بودند. از آن همه پیاده و سوار شدن پاهایم به درد افتاده بود. رو زانوهایم مشت کوبیدم. محمود مثل پسر بچه ای نگران نگاهم میکرد. قبل از آن که چیزی بگوید گفتم:
- پیری است دیگر .... محمود جان ...
- پیر بودید اینجا نمی آمدید ... حاجی .... دلتان جوان است ...... سروصدای گنگ و یکنواخت جنگل با افکارم قاتی شده بود. تقلا میکردم متمرکز شوم تو جنگل پر رمز و راز. چه منظره زیبایی داشت.
آن جنگل پنهان جای خوبی برای اردوگاه جنگلی بود.
- راستی اسم این اردوگاه چه است؟ قبل از آن که محمود جواب دهد یکی از نیروها که بیشتر میان سال بود تا جوان گفت:
- کوثر، نزدیک اردوگاه تابلو زده اند ... وقتی رسیدیم میبینی.
پستی و بلندی ها دل و رودهمان را بالا و پایین می کرد. ولی باد خنکی که قاتی بوی جنگل شده بود بهمان جان تازه میداد. تا به اردوگاه برسیم از رطوبت خیس شدیم. لباس هامان چسیده بود به تنمان. انگار سر تا پایمان را سریش مالیده بودند. وانتها نزدیک گودالی به بزرگی صد و پنجاه، دویست متر ترمز کردند. بهت زده از بالای وانت گودال را نگاه کردم. معلوم بود زمان جنگ کنده شده. پر از چادرهای کوچک و بزرگ بود. با یک نظم خاص، ولی مثل اردوگاههای نظامی خشک و بیروح نبود. قبل از ورود به گودال هم فضای باز بسیار بزرگی درست شده بود. بعدها فهمیدم جایی برای جمع شدن کل لشکر ۱۰ سیدالشهدا بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار
🔹 حاج صادق آهنگران
نماهنگ
فضای جبهه حق
شورشی افکنده بر جانم
با تصاویر ناب عملیاتی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas
🍂
شوک الکتریکی در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری تنها یکی از شکنجههای زجرآور و دردناک بر تن نحیف «رضوانه دباغ» ۱۴ساله بود؛ شکنجهها آنقدر سخت بود که عوارض آن تا سالها در جسم و روان او باقی ماند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#ساواک
#دباغ
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 گرگصفتان ساواک/۱
مرضیه دباغ (حدیدچی)
┄❅✾❅┄
او را به جرم اینکه فقط چند اعلامیه امامخمینی (ره) را نوشته بود به کمیته مشترک ضدخرابکاری بردند و در مقابل چشمان مادرش مرضیه دباغ (حدیدچی) که از مبارزان شجاع و انقلابی بود، به نحو بسیار بدی شکنجه کردند. همراه با رضوانه دباغ، روایتهایی از شکنجههای ساواک در کمیته مشترک خرابکاری را مرور میکنیم.
شکنجه دختر برای اعتراف گرفتن از مادر
من در همان سن نوجوانی پیامهای حضرت امام (ره) را که از رادیو عراق پخش میشد روی کاغذ مینوشتم. با کاربن، از آنها کپی میگرفتم و بهصورت مخفیانه در مدرسه توزیع میکردم. زمانی که ساواک برای تفتیش به خانه ما آمد، دستنوشتههایی از اعلامیههای امامخمینی (ره) در منزلمان پیدا کرد. آنها را نوشته بودم تا در مدرسه توزیع کنم. مأموران دستخط من را شناسایی کردند. در آن زمان مادر بهدلیل جراحتهای بدنی در اثر شکنجه در بیمارستان و تحت نظر ساواک بود. وقتی من را دستگیر کردند، مادر هم به زندان برگردانده شده بود و ساواک میخواست از طریق شکنجه دادن من، مادر را مجبور به اعتراف کند تا اسامی دیگر نیروهای انقلابی را به ساواک لو بدهد.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#ساواک #دباغ
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 بدبینی پهلوی
نسبت به زنان و ازدواج
🔹به عرض رساندم که [رئیس اینتلجنس سرویس انگلیس] نوشته بود که زن ندارد. شاهنشاه فرمودند، عجب مرد با سعادتی است که زن ندارد! بعد مدتی درباره زنها صحبت کردیم. عرض کردم اتفاقاً امروز صبح جمعه که میخواستم نفسی تازه کنم و قدری خوابیدم، از خواب که برخاستم، باز آن غنچه خندان [زنم] عبوس شده بود! خیلی خندیدیم!
🔹شاهنشاه فرمودند، مسلماً مردانی که زن ندارند در زندگی جلو هستند و مسلماً بیشتر عمر میکنند. چون حداقل اقل این است که نصف غصه دنیا را کمتر میخورند! عرض کردم هشتاد درصد! مگر همین سلب آزادی انسان غصه کوچکی است؟
📚خاطرات اسدالله علم، ج3، ص306
نشر حداکثری وظیفه جهادگران تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#پهلوی #علم
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 روزهای بحرانی
مریم ترکی زاده
نوشته: رومزی پور
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
...اصلاً باورمان نمیشد که هنوز زنده هستیم، چون خمپاره چند متری ما به زمین خورد.
به سرعت برانکارد را برداشته در ماشین گذاشتیم و به طرف آبادان حرکت کردیم. در بین راه من و دیگر خواهران روی بدن و لباسمان اسم و گروه خونی خود را مینوشتیم که اگر مثل این برادران بین راه خمپاره به ما اصابت کرد و تکه تکه شدیم گمنام نمانیم و حداقل روی تکهای از لباس اسم ما را پیدا کنند.
و مرتباً شهادتین را زیر لب زمزمه میکردیم.
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب "شهرم در امان نیست"
#خواهران_رزمنده
#خرمشهر
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۴۵
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 چند ماه پس از اجرایی شدن آتش بس یک روز برادر جاسم جادری، نماینده مردم دشت آزادگان در مجلس شورای اسلامی نزد من آمد و گفت: «حالا که جنگ متوقف شده است و مردم در منطقه حضور دارند و روزبه روز هم به حضور مردم در منطقه اضافه میشود و جنگ زدگان به شهرهای خود مراجعه می کنند اجازه دهید مردم در مناطق ممنوعه به کشاورزی بپردازند تا با شروع مجدد کشت، هم زمین هایی که سالها بایر مانده اند احیا شوند و هم این مردم رنج دیده بیکار نمانند و در امر تولید سهم داشته باشند.» به برادر جادری گفتم:«شما خودت میدانی ما همیشه خیرخواه این مردم بوده ایم. این مطلب بار امنیتی دارد. من در این خصوص باید با رده های بالا صحبت و کسب تکلیف کنم.»
روز بعد موضوع درخواست نماینده مردم سوسنگرد را با برادر غلام پور در میان گذاشتم. ایشان گفت: کار خوبی است که مردم مشغول کشاورزی شوند. اما در خصوص کنترل منطقه قدری به شما فشار می.آید و در این رابطه باید تدابیری داشته باشید تا با کمک خود مردم امنیت منطقه را حفظ کنید.
احمد غلام پور پرسید با این کار چقدر زمین زیر کشت می رود؟ من قبلاً با فرمانداری و بعضی از نیروهایمان که در گذشته کشاورز بودند صحبت کرده بودم و به این نتیجه رسیده بودیم که حدود سی هزار هکتار زمین قابل کشت در منطقه ممنوعه وجود دارد. وقتی رقم سی هزار هکتار را به برادر غلام پور گفتم ایشان خیلی خوشحال شد و گفت: توکل به خدا داشته باشید و به تدریج مجوز ورود مردم را به منطقه ممنوعه بدهید. برای آماده کردن این زمینها هم خودمان کمک کردیم و هم از جهاد سازندگی خواستیم تا در امر تسطیح زمینها و پاک سازی و تخریب سنگرها کمک کنند. از آنجا که این زمینها چند سالی به زیر کشت نرفته بودند، آن سال محصول خوبی عاید مردم شد و مردم هم از اینکه سپاه این همکاری را با آنها داشته بسیار خوشحال بودند.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 چای جوشیده سیاه
عباسعلی مومن (نجار)
بچه های زحمتکش آشپز اردوگاه، چای خشک رو داخل یک دستمال بزرگ ریخته و سپس دستمال رو بهم گره میزدند و داخل دیگ بزرگ که هنوز جوش نیامده می انداختند و بعد از نیم ساعت آماده حمل به آسایشگاه بود و چون با سطل پلاستیکی حمل می شد و مسیر آشپزخانه تا آسایشگاه کمی فاصله داشت و زمانی که وارد آسایشگاه میشد بچهها چند عدد پتو روی سطل گذاشته تا موقع مصرف، گرم و داغ میماند. داخل نجاری یک المنت درست کرده بودیم و برادر مجتبی سنقری شب با خودش وارد آسایشگاه میکرد و صبح با خودش برمیگرداند و گاهی دوستانم در نجاری چای درست میکردند و چای خشک را یک نفر از بچههای مشهد که به اتاق نگهبانی رفت و آمد داشت میداد.
🔹 آزاده تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۰۴
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
حاج علی فضلی فرمانده لشکر آنجا سخنرانی میکرد. از همان روز اول، آموزش شروع شد. در ستونهای چهار پنج نفره آن قدر می دواندنمان تا از نفس می افتادیم. سنگر کندن و تیراندازی هم جزو برنامه اردوگاه بود. رزم شبانه سخت ترین آموزش بود که با آن دست و پنجه نرم میکردم. از رزم های شبانه و رتیل و عقرب خوف داشتم. نه فقط من، خیلیها دشمن فرضی نیمه شب موقعی که از خستگی تو خواب گم شده بودیم به چادرهایمان حمله میکرد. باید باهاشان درگیر میشدیم. آخرهای آموزش یاد گرفتم چه طور جلوشان در بیایم
زیاد دیر نشده بود. حاج علی فضلی بعد از سخنرانیهایش وعده عملیات میداد. بچه ها کلافه شده بودند. امروز و فردا کردن جانشان را به لب رسانده بود. ولی ترس من هنوز سرجای خودش بود. تا آن روز تو عملیات راست راستگی پا نگذاشته بودم. فکر میکنم ترسم مال پیری ام بود. یا شاید ترسی که من نمیشناختماش. همه حرکت ها شب بود. چراغ ماشینها را گل گرفته بودند. تو چند تا ایفا و بنز خاور جامان دادند. چنان خاموش و با احتیاط که انگار قرار بود تو تاریکی شب شهر را بچاپیم. چیزی درباره عملیات نمی دانستیم. حتی نگفتند به کجا میبرندمان.
فرمانده عملیات برادر موفق بود. یک آموزش پرورشی بداخم، اما زود جوش. فکر میکرد تو مدرسه و کلاس درس است. دستور پشت دستور. حالی میکرد برای خودش. زیاد جلو نگاهش نمیپلکیدم. عقیده داشت پیرمردها فقط دست و پاگیر هستند و بس. خیالم نبود چه فکری میکند. همین که تو منطقه بودم برایم کافی بود. هنوز اول راه بودیم که کلیه هایم زور آوردند. چنان که نزدیک بود بترکم. رو پاهایم پا به پا میشدم و خودم را سفت میکردم. دست می انداختم به حفاظ ماشین و تا جایی که قدرت داشتم میفشردم. درد امانم را بریده بود. خیس عرق شده بودم. عرقی سرد که سر تا پایم را می لرزاند. محمود تو تاریکی نگاهم می کرد. آهسته بیخ گوشش گفتم:
- دستم به دامنت .... وضعیت خراب است .....
مات مات نگاهم کرد و سر تکان داد. سرم را انداختم پایین و دوباره همان جمله را گفتم
- یعنی نمیتوانی جلوش را بگیری ... فکر نکنم ماشین ترمز کند...خطرناک است ... فاصله ی زیادی با دشمن نداریم. سعی کن خودت را کنترل کنی.
- بی حرف پهلوهایم را چسباندم به دیواره آهنی و چوبی ماشین.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آرزوی جوانان حسینی
و جانبازی در راه هدف
برادر! پدر جان!
آرزوی تو چیه؟
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ #روایت_فتح
هر شب با یک کلیپ دیدنی
در کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂