eitaa logo
نوشته های یک طلبه
380 دنبال‌کننده
768 عکس
188 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار✨️ سالاری🧨 جعفری🎆 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما ادامه راه تو را می خواستیم... افسوس که چیز دیگری را خواستند...
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_نوزدهم بگذارید هاشم را برایتان توصیف کنم؛ تا ماجرا برایتان ملموس تر شود؛ کار نوی
هاشم وارد مقر شد. مقر پر از نوجوانان ۱۲ ساله بود. همه نگاه ها او را نشانه گرفت، عده ای خود را نسبت به هاشم بی تفاوت نشان دادند. چند نفری جلو رفتند و به او دست دادند. در عوض هاشم به هر چشمی که او را نشانه گرفته بود یک چشمک با چاشنی لبخند تحویل می داد. همین کار کوچک، باعث جذب نوجوانان شد! یکی یکی می آمدند دور هاشم، مثل شته هایی که دور لامپ جمع می شوند. هاشم هم کم نمی گذاشت، با آنها گرم می گرفت. حتی نوجوانان او را دعوت به بازی پینگ‌پنگ کردند، هاشم قبول کرد. با اینکه بلد نبود ولی کارش را خوب انجام داد. علی که آن طرف میز رقیب هاشم شده بود، توپ را می‌فرستد؛ هاشم آنچنان محکم راکت را به توپ میزند که توپ در مقر محو می شود. ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_بیستم هاشم وارد مقر شد. مقر پر از نوجوانان ۱۲ ساله بود. همه نگاه ها او را نشانه
این صدای خنده اطرافیان بود که مقر را پر کرد. نوجوانان دست هاشم را گرفتند و او را به بازی فوتبال دستی کشاندند! باور کردنی نبود در جلسه اول حضورش اینقدر دلبری کند! اینقدر بتواند صمیمی شود، فعلا تا همین جا کافیست شاید با خودتان بگویید اسم داستان هاشم با خود قصه هاشم جور در نمی آید! آخر کجای داستان تاریکی و اتفاق ناگوار است که اسم داستان را گذاشته ای مقر تاریکی؟ در جواب باید بگویم اندکی صبر، به خوبی درک خواهید کرد. زیر صفحه بیست و پنجم دفتر ثبت خاطرات مهم را امضا می کنم و می‌نویسم: ادامه دارد..
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_بیست_و_یکم این صدای خنده اطرافیان بود که مقر را پر کرد. نوجوانان دست هاشم را گر
هاشم تبدیل به چهره شاخص مقر شده بود. ماجرای موفقیت های او ادامه داشت تا هنگامی که بوی حسادت سروکله اش پیدا شد. در آشپزخانه مقر جلسه سری برگزار شد. بدون حضور هاشم! عجیب بود برایم که هاشم حضور ندارد! مگر می شد جلسه ای بدون او برگزار شود. کنار کابینت های طلایی آشپزخانه تکیه می دهم. در دلم آشوب بود، انگار دلم ماشین لباس شویی شده. یکی یکی اعضای شورای مقر می آمدند، روی هم شدیم ده نفر! بدون هاشم. متاسفانه نمی توانم اسم حقیقی اشخاص را بیاورم. از اسم های غیر حقیقی استفاده می کنم. حمید که فرمانده گشت، سبزه، قد بلند و درشت هیکل بود بحث را شروع کرد: دور هم جمع شده ایم تا تکلیف مقر را مشخص کنیم. این طور نمی شود! من از آینده مقر نگرانم.... ادامه دارد ...
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_بیست_و_دوم هاشم تبدیل به چهره شاخص مقر شده بود. ماجرای موفقیت های او ادامه داشت
حمید خوب سر اعضای شورا را شیره مالید. همان طور که اعضا حلقه زده بودند دور هم، رو به فرمانده کرد و گفت: فرمانده شما مقبولیت خودت رو از دست دادی! دیگه کسی آدم هم حسابت نمی کنه چه برسه حرفت رو گوش بدن! فرمانده آب دهانش را قورت داد و عینکش را تنظیم کرد. هیچی نگفت! صدای اعتراضات به هاشم از گوشه و کنار حلقه بگوش می رسید. یکی می گفت: اگر این جوری پیش برود پس فردا جایی برای ما نیست! دیگری می گفت: هاشم هنوز نیامده همه او را دوست دارند! وای به حال وقتی که جاخوش کند! ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_بیست_و_سوم حمید خوب سر اعضای شورا را شیره مالید. همان طور که اعضا حلقه زده بودند
من گوشه حلقه نشسته بودم و به چرندیاتشان گوش می دادم. حمید صدایش را بلند کرد و گفت: چاره پیش خودم هست! همه خفه خون گرفتند؛ فقط صدای قل قل کتری روی گاز مقر شنیده می شد؛ حمید گفت: باید هاشم را در حاشیه کنیم! آنهم به طوری که نفهمد از کجا ضربه خورده، بگردید دنبال آتو و نقطه ضعف های هاشم، آن جلسه نکبت بار تمام شد، سر درد شده بودم. می خواستم به هاشم نقشه شان را بگویم، ولی حمید پیش دستی کرد و در جمع به من گفت: می دونم تو رفیق هاشم هستی! اگه فهمیدم بهش گفتی تیکه بزرگه گوشته! ادامه دارد...
واحد فرهنگی حسینیه فاطمه الزهرا دیلم با همکاری بنیاد مهدویت شهرستان اردکان برگزارمی کند🌹 مسابقه کتاب خوانی کتاب کله بند ( روایتی جذاب و پند آموز از عشق های مجازی و دوستی دختر و پسر) ۱۰۰/۰۰۰❌ با تخفیف ۴۵٪ ۵۵۰۰۰✅ اثری از محمد مهدی پیری اردکانی همراه با جوایز ارزنده 🎁نفر اول کمک هزینه سفر مشهد مقدس ۱۰۰۰/۰۰۰ تومان 🎁نفر دوم کمک هزینه خرید لوازم التحریر ۵۰۰/۰۰۰ تومان 🎁بن خرید مواد غذایی 🎁چندین کارت هدیه و .... مکان عرضه کتاب: حسینیه فاطمه الزهرا دیلم، بوستان یاس زمان تحویل پاسخ نامه: تا ۲۰ شهریور ماه اهدای جوایز: ۲۳ شهریور مصادف با آغاز امامت امام زمان عج
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_بیست_و_چهارم من گوشه حلقه نشسته بودم و به چرندیاتشان گوش می دادم. حمید صدایش را
اعضای شورا به نقطه ضعف هاشم دست پیدا کردند؛ عجیب بود؛ دوباره بساط جلسه برپا شد، زی زو گفت: نقطه ضعف هاشم، بچه های کوچکی اند که هاشم سراغ حلقه شان می رود! باید بچه ها هاشم را سرنگون کنند! در دلم بهشان خندیدم، اصلا مگر می شد! بچه ها بیشتر به جای اینکه به حرف پدر و مادرشان گوش بدهند از حرف های هاشم اطاعت می‌کنند، آن وقت می خواهند از طریق بچه ها به او ضربه بزنند! ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_بیست_و_پنجم اعضای شورا به نقطه ضعف هاشم دست پیدا کردند؛ عجیب بود؛ دوباره بساط ج
فرمانده هم مخالفتی نکرد، انگار خطر هاشم را برای خودش درک کرده بود، می دانست اگر هاشم این جور پیش برود مقر دارای فرمانده جدیدی خواهد شد! عجیب بود، چون این اتفاق و فتنه بر علیه هاشم در جایی رخ می داد که افراد مقر ادعای دین داری و پایبندی به ارزش های حکومت را داشتند! عجیب تر آنکه خود را اسوه اخلاص بر می شمارند؛ از چهره شان همین به نظر می‌رسید چون ته ریش داشتند، چون تسبیح به دست می گرفتند، چون دکمه های یقه شان را به زور هم که شده بود می بستند! اما در باطن خود شیاطینی بودند که ابلیس به آنها آفرین می گفت. ادامه دارد...