eitaa logo
دقایقی پیرامون دوران جدید عالم
803 دنبال‌کننده
366 عکس
47 ویدیو
14 فایل
ما به دوران جدیدی از عالم وارد شده‌ایم. به‌تدریج آثار این آغاز، محسوس‌تر می‌شود و تاثیر خود را در تغییر چهره زندگی بشر آشکار می‌کند. در این کانال، این دوران جدید را از سه زاویه مورد تامل قرار می‌دهیم: #روش، #دولت و #استعمار. ارتباط با ادمین: @yas_aa
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌ی 1 «ما اینک در قلب الاسد دورانی تاریخی و بحرانی زندگی می‌کنیم. دورانی که هر جهتی از آن، چه از لحاظ محتوای معنوی و چه از لحاظ اسلوبی مادی و تکنیکی، در "انتظار"ی بزرگ است. انتظار تجزیه، انتظار گدایی‌های میلیونی؛ انتظار طغیان و آخرالامر، انتظار آغاز طراز نوینی از تاریخ. مرگ یک تاریخ و احیای تاریخی دیگر. مفهوم "انتظار" چیزی است که به‌خاطر معنویت عظیم آن، گویاترین تعبیر مفهوم تاریخ، و هم‌چنن گویاترین مفهومی می‌تواند باشد که واقعیت برونی و درونی جامعه‌های امروزی را تبیین و تعبیر کند. اصلی‌ترین نهضت روشنفکری هر قرن و دوره‌ای بی‌آنکه بتواند مبتنی‌بر درک و دریافت محتوای این "انتظار" باشد، نمی‌تواند نقش اصولی خود را برای تعبیر و حرکت تاریخ و جامعه ایفا کند». حمید، حمید. (1352). علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی. تهران: انتشارات امیرکبیر. صص. 8-9. @doranejadid .
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌ی 2 اگر صحیح است که هر دوره‌ای را به‌خاطر خصوصیتی که دارد، با اصطلاح و عنوان خاص آن دوران نامیده شود، مثلا بگوییم دوره‌ی رنسانس، دوران اصلاحات کلیسا، دوران سوسیالیسم، دوران روشنفکری، پس به‌ناچار باید قرن ما را با اصطلاح و عنوان "قرن انتظار" باید مشخص کرد؛ گو این‌که من معتقدم که عنوان انتظار، یک مفهوم جامع برای کل تاریخ در همه‌ی ازمنه و ادوار است. «انتظار»، خمیره‌ی اصلی هر دوران تاریخی است. به‌بیانی‌دیگر، هر تاریخی، "انتظار" و "تحقق انتظار" است. خارج از این دو حد انتظار و تحقق انتظار، توجیه هر تاریخی بی‌معنی است. آن‌چه در باطن این مفهوم، یعنی کلمه‌ی «انتظار» قرار دارد، در حقیقت همان چیزی است که قرن‌های متمادی است اندیشه و تاریخ را به‌خود مشغول داشته است. جریان تاریخ انسان و اندیشه، به‌طرز صریحی گواه حقانیت این ادعاست. زیرا می‌دانیم که هر کوششی در تاریخ، متوالیا در راه کشف جهان پیدای مادی و عالم غیرنمودار معنوی بوده است. هر انتظاری آن‌چنان که ما در عالم کلمات از آن قصد می‌کنیم، دارای دو سویه است: سویه‌ای از آن متوجه آینده‌ای است که هنوز فرا نرسیده است و بنابراین موضوع صریح شناسایی نیست؛ و سویه‌ای از آن حاکی و مبین یک چشم‌داشت و توقع است. این توقع بلاتردید مبتنی بر قواعد و قوانینی است که بر اساس یک سلسله وقایع علت و معلولی عمل می‌کند. من می‌دانم که امشب حکما و بر اساس قوانین نجومی، صبحی از راه در می‌رسد، ولی از جزءجزء وقایعی که بر قالب این صبح آینده به‌وقوع می‌پیوندد، ناآگاهم. 📭 حمید، حمید. (1352). علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی. تهران: انتشارات امیرکبیر. صص. 10-9. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌ی 3 تاریخ، منازعه‌ی بین "بودن من " و "نبودن من" است؛ ما در بین این دوحالت درحالی در انتظاریم که این دو، در دو جهت مخالف سیر می‌کنند. مایه‌ی اصلی "بودن"، وقتی از یافتن وسیله‌ی تحقق درمی‌ماند، عقیم می‌شود؛ مایه‌ی اصلی "نبودن" نیز با توسل به وسایل تحققی که جهان بر آن تحمیل کرده است، تحقق می‌یابد. در کشاکش منازعه‌ برای بودن و نبودن من است که سرنوشت حتمی من شکل می‌گیرد. وقتی "نبودن" من تحقق پیدا می‌کند، معنای واقعی‌اش این است که بودن من فاقد سه اصل برای دوام خود بوده است: 1. نخست، چیزی به‌نام "انتظارِ بودن"؛ 2. دیگری، ایمان و شعوری که آن را بشناسد؛ 3. وسیله‌ای که آن را از فی‌القوه‌بودن به فعلیت درآورد. اگر من از هر نوع مایه‌ی اصلی انتظار خالی باشم، در این صورت، فقط در جهانی از ابزار و "وسایل تحقق" زندگی می‌کنم؛ بنابراین من خود از حالت "مایه‌ی منتظر"، به "وسیله‌ی تحقق"ی تبدیل می‌شوم و به‌صورت "ابزار" درمی‌آیم. اما می‌دانم که هیچ وسیله‌ای بدون آن‌که برای تحقق انتظاری به‌کارگرفته شود، وجود ندارد؛ یعنی نیست. در چنین حالتی، من نیز که فاقد هر مایه‌ی منتظری هستم، نیستی‌ام در این است که "تاریخ" ندارم؛ یعنی منتظر نیستم؛ یعنی صرفا یک "ابزار"م. در چنین موقعیتی، من نه منتظرم و نه برای خود وسیله‌ی تحققی. آن‌چه که من در این حالت هستم، عبارت است از: بودن وسیله‌ای برای دیگران. مثل یک ماشین، دکمه‌ی برق، آسانسور و معدن زغال سنگ و آفریقای قرن هجدهم، هند اوایل قرن نوزدهم و یونان بعد از اسکندر و اروپایی که می‌رود چنین بشود. 📭 همان. صص. 10-11. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌ی 4 هر انتظاری، به‌صرف این‌که وجود دارد، شامل جوهری است که همان جوهر، موجب و مستلزم وجود مقدار معتنابهی از قدرت و انرژی است. زمانی که جوهر انتظار یک محتوای تاریخی باشد، قدرت و انرژی موجود در آن عبارت خواهد بود از: ارزش‌ها و پاسخ‌های قطعی و قاطعی که پاسخ‌گوی مسائل زندگی است. خودِ مساله‌ی بودنِ یک ارزش، ارزشی که مورد انتظارواقع می‌شود، گذشته از وسیله‌ی تحقق، محرک تحقق‌اش را نیز به‌همراه دارد. این محرک عبارت است از بیداری یا آگاهی یا استشعار؛ به‌بیان‌روشن‌تر، یعنی ایمان به اصالت آن ارزش. زمانی‌که در یک قطعه‌ای از زمان، "منِ منتظر" به اصالت ارزش‌های محتوای انتظارم، استشعار پیدا می‌کنم، لاجرم در جهان بیرون از خود در تکاپوی یافتن وسایل تحقق آن برمی‌آیم. در همین لحظه است که تاریخ خود را ساخته‌ام؛ تاریخی که نیست، مگر برنامه‌های من برای بودن در این دنیا، مبتنی‌بر جوهره‌ی انتظار من، و ارزش‌هایم. اگر منتظر دیگری بتواند چشم‌های باطنم را از دیدن ارزش‌های مورد انتظارم کور کند، به‌همان‌نسبت ایمان را از میل به جوهره‌ی اصیل تاریخی‌ام منصرف خواهد کرد و به‌همان‌نسبت، از من به‌عنوان وسیله‌ای برای تحقق انتظارهای خودش سود خواهد جست. پیداست که در چنین حالتی، من یک موجود تاریخی نیستم. تاریخی ندارم. هم‌چنان که تبر و آسانسور را تاریخی نیست. اگر من تاریخ نداشته باشم، فی‌الواقع من ارزشِ بودنِ خود را از دست داده‌ام. فریب‌های بزرگ در این فضا زاده می‌شوند. استعمار و استثمار نیز در این فضا متولد می‌شود؛ استعمار برای ابطال ارزش‌ها و انتظارهای من ازیک‌سو؛ و تحقق ارزش‌ها و انتظارهای استعمارگر از‌سوی‌دیگر. 📭 ر.ک. همان. صص. 12-11. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌ی 5 وجه مشخصه‌ی روشن‌فکری هر زمانی آن است که به حرکت تاریخ و سیر اصیل جامعه با منطقی پویا آگاه است. روشن‌فکر در جریان همبسته‌ی مرگ و میر ارزش‌ها، محتوای مرده‌ی یک آرمان را تشخیص می‌دهد و ارزش‌های اصیل یک را باز می‌شناسد. روشنفکری در دوره‌ای، مظهر آگاهی به جوهر انتظار و ارزش‌های فرهنگی آن، رجوع‌دادن مردم جامعه به این ارزش‌ها، و ایجاد ایمان و آگاهی در آن‌ها، و نمایانیدن راه برای بازیافت وسایل تحقق این ارزش‌هاست. این‌که من با چنین قاطعیتی حکم می‌کنم که فرهنگ غربی در آخرین لحظات احتضار است، یک بیان مبتنی‌بر واقعیت‌هاست. فرهنگ غرب، یعنی جوهر ذاتی انتظار مردم اروپایی، از لحاظ تاریخی عقیم مانده است؛ آن‌چه هست، تلاشی خستگی‌آور برای حفظ این بی‌تاریخی است. قرن ما، قرن طرح مسائل نوینی است؛ انتظارها و مایه‌های جوهری آن به‌جهات دیگری از زندگی میل کرده است. تاریخ انسان در مرحله‌ی جدیدی از رسیده است و این تازگی رابطه‌ی مسائل و مشکلات و پرسش‌های نوینی را در امر زندگی، اندیشه و تعقل انسانی به‌وجود آورده است. پیداست چنین مسائلی مبتنی‌بر ارزش‌های تازه و اصیل فرهنگی است که در شرق در روند تکوین است و از بطن آن، رابطه‌ی نوینی در امر تولید خلق می‌شود. فریاد بلند است که: «غرب دارد می‌میرد». سرشاری غرب در پس جلای چشم‌گیر هیولای ماشین، پایان می‌پذیرد. این پایان را می‌توان در تاکید غرب بر "وحدت روحی و فرهنگی غرب" مشاهده کرد. دست‌وپا زدن برای ایجاد شهرهای وطنی و جهان‌وطنی. ، تنها میراثی است که غرب می‌خواهد با توسل به آن زنده بماند. بگذارید این حقیقت صریح را بگویم که مغرب‌زمین از همان آغاز که با جهش تصورناپذیری از مرحله‌ی فیضان فرهنگی به دامن و تمدن و صنعتی‌شدن درغلتید، به این مساله واقف بود که فرهنگ او به‌تنهایی نمی‌تواند عاملی برای صدور و قبضه‌کردن مناطق نفوذ و قلمروهای منتظر بی‌ایمان به‌حساب آید. پس، تنها تکنولوژی او و طمطراق گیج‌کننده‌اش می‌توانست این نقص را جبران کند. ولی امروز ما می‌دانیم که نسخه‌ی تکنولوژی و صنعتی‌کردن کاذب، ک محافل روشنفکری غرب برای ملل شرق پیچیده‌اند، نسخه‌ای است که بیمار را علاج نمی‌کند، اما پزشک را قربانی خواهد کرد. چراکه تکنولوژی ما را به یک مرحله‌ی کاذب تاریخ سوق خواهد داد. یاس او را در فریادهای ناشی از بی‌کسی روشنفکرانی هم‌چون: کار (Carr)، بایلی (Baillay)، یاسپرس (Jaspers)، توین‌بی و اشپنگلر، ژاک ماری تاین، آرتور شلزینگر(Schelsinger)، هانس کوهن (H. Kohn)، مرلوپونتی (Morleoupnoty) شنید. غرب در دوره‌ی بی‌تاریخی با مفاهیم انتزاعی و بی‌نسبتی شیرازه می‌بندد و غافل است از این حقیقت که تاریخ، حیات دیگری را آغاز کرده است. ر.ک. همان، 26-11. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 6 یک جامعه‌ی واقعی نمی‌تواند به‌وجود آید مگر آن‌که فردی مسئولیت صریح و آگاهانه‌ای را نسبت به دیگری و جامعه و ارزش‌های فرهنگی و ایده‌ی انتظار اجتماعی، در خود احساس کند. روشن‌فکر غربی امروز خود را در یک خانه‌به‌دوشی فکری دریافته است؛ او به مرحله‌ای رسیده که می‌بیند جامعه‌ی او فاقد یک انتظار تاریخی است و صرفا عضو نامتجانس اتحادیه‌های اقتصادی است که از هیچ مجرای روحی اصیل و جاذبی برخوردار نیستند و سیراب نمی‌شوند. برعکس؛ هدف‌های آن‌ها بدون هیچ معیار و ملاک جهانی‌ای، صرفا متوجه منافع استعماری و سوداگرایانه‌ است. فلسفه‌ی او در چارچوب اگزیستانسیالیسم و پوزیتویسم، انسان غربی را به گریز از حقایق عینی جهان و پناه‌بردن به دنیاهای وهمی و تخیلی اشراق کاذب راهبری می‌کند. روان‌شناسی او، بی‌آن‌که روابط متقابل انسان و جامعه‌اش را در پرتو قوانین عمومی تکامل در نظر بگیرد، به استثنایی‌ترین وقایع و عوامل روحی می‌آمیزد و سرخوردگی‌های جنسی انسان بی‌تاریخ مغرب را "عامل تغییرات روحی دوران انسان‌ها" معرفی می‌کند. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 7 ، علمی است که علل پیدایش و تکامل جامعه‌ی انسانی را تبیین و تعبیر می‌کند؛ قوانین عمومی تکامل را می‌یابد. و بدین‌ترتیب، تفاوتی کلی بین "تاریخ" و "فلسفه‌ی تاریخ" موجود است. در حالی که "علم تاریخ" به شرح وقایع گذشته‌ می‌پردازد، "فلسفه‌ی تاریخ" علت تتابع و ارتباط بین آن وقایع را جست‌وجو می‌کند و رابطه‌ی معقولی میان آن‌ها برقرار می‌سازد و علت و معلول‌ها را در وقایع تاریخی اکتشاف می‌کند. در واقع، فلسفه‌ی تاریخ، "علم عمومی جامعه" است. آن علمی را که دست‌اندرکار یافتن قوانین عمومی تکامل جامعه‌های انسانی است، فلسفه‌ی تاریخ یا علم جامعه‌ی انسان می‌گوییم. از مجموع تعابیر اساطیری یا علمی‌ای که تاکنون در بیان چگونگی یا جامعه‌ی انسانی بیان شده است، 10 نظریه را 10 دیدگاه فلسفه‌ی تاریخی را می‌توان احصا کرد که عبارتند از: 1. نظریه‌ی جغرافیایی 2. نظریه‌ی قهرمان‌گرا 3. نظریه‌ی اصالت سیاست 4. نظریه‌ی نژادگرا 5. نظریه‌ی جبر تکنیکی 6. نظریه‌ی جبر اجتماعی 7. نظریه‌ی جبر اقتصادی 8. نظریه‌ی دینی 9. نظریه‌ی فلسفی 10. نظریه‌ی سنخی یا تیپ‌شناسی. ر.ک. پیشین، صص.31-32. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 8 الف) نظریه‌های فلسفه‌ی تاریخی؛ 1. نظریه‌ی جغرافیایی بنیان‌گذاران نظریه‌ی جغرافیایی تاریخ، یا به‌عبارت‌روشن‌تر، پایه‌گذاران مذهب اصالت جغرافیایی در تبیین ، یونانیان بودند. البته، برخی خردمندان و و که به منجمین معروفند، هم‌چنین پیامبران عهد عتیق و اصحاب کلیسا - به‌خصوص سنت و – و از میان مسلمانان ابن‌خلدون به‌نحوی از اصحاب نظریه‌ی جغرافیایی در امر تکامل و پیدایش تمدن و جامعه‌ی انسانی به‌شمار می‌آیند. به‌نظر پیروان این نظریه، عوامل جغرافیایی یعنی آب و خاک و هوا، اصیل‌ترین عامل تشکیل‌دهنده‌ی جامعه و تاریخ و علت تامه‌ی تشخص جامعه‌ها و تمدن‌هاست. آن‌ها با قبول عوامل جغرافیایی به‌عنوان عناصر اصلی و سازنده‌ی محیط معتقدند که این عوامل تاثیر قاطع و تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت تمدن‌ها، پیدایش تاریخ و چگونگی رفتار و خوی آدمی و سازمان‌های اجتماعی و فعالیت‌های انسانی دارند. در نزد اصحاب این نظریه عبارتند از آب و هوا طبیعی، حرارت، تغییرات فصلی، جریان‌های زیرزمینی، پدیده‌ی جاذبه، جریان رودها و دریاها به‌اندازه‌ای که مستقل از دخالت انسان وجود دارند و مستقل از فعالیت‌های آدمی محسوب می‌شوند؛ لذا تغییرات مستقل این عوامل ناشی از روابط ذاتی خود آن‌هاست. از شاخص‌ترین اصحاب متاخر جغرافیاگرایی در می‌توان به فهرست زیر اشاره کرد: مارک، کارل ریتر، هومبولت، مونتسکیو، راتنرل، بولکه، لوپله، ست چین کوف، ، آرنولو، هانری گیوت (A.H. Gwuwt)، یوهان جرج کوهل (J.G. Kohl)، اسکار پرشل (O. Perchal)، لاروف (Lavrow)، مکیندر (Mwscinder)، کیرچوف (CKirchof) و موگلوله. متقدمین این مکتب نیز عبارت‌اند از: هپیوگراتس (Hefhacrctes)، ، ارسطو، تئوسیدیس، گزنفون، هرودوت، استرابو، پولیبوس، اراتوستن، سیسرون، فلوروس، لوکرتیوس و سنکا. ر.ک. پیشین، صص.33-34. پی‌نوشت: اگرچه در متن کتاب، در فهرست جغرافیاگرایان متاخر از کسی به اسم "راتنرل" نام برده شده است، ولی به‌نظر می‌رسد که خطای تایپی در کتاب بوده و احتمال زیاد، باید مدنظر مولف، "فردریک راتزل" است که موسس جغرافیای سیاسی محسوب می‌شود. مهم‌ترین مولفه نظریه‌ی وی، توجه به کشور به‌مثابه یک موجود زنده است که این دیدگاه را در به بحث می‌گذارد. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 9 2. انتقاد از نظریه‌ی جغرافیاگرا نظریه‌ی جغرافیایی مظهر یک اعتقاد یک‌جانبه و طبیعی است و منکر عامل انسانی در تعیین سرنوشت تاریخ، پیدایش و تکامل آن. البته نمی‌توان تردید کرد که محیط و عامل جغرافیایی نه‌تنها مبین خصوصیت محصول طبیعی‌ای است که بشر نیازمندی‌های خویش را با آن رفع می‌کند، بلکه مبین خصوصیت وسایلی نیز هست که انسان با آن‌ها این محصولات مورد نیاز را تولید می‌کند. محقق است که هرچه قلمرو و محیط جغرافیایی متنوع‌تر باشد، برای تکامل قوای تولیدی مناسب‌تر است؛ ولی آن‌چه از تیررس دید اصحاب نظریه‌ی جغرافیاگرا دور مانده، این حقیقت است که اگرچه بشر محصول محیط جغرافیایی خویش است، ولی نسبت به آن یک وجه منفعل منفی نیست؛ بلکه او در مقابل شرایط محیط خویش واکنش نشان می‌دهد و آن را تغییر می‌دهد. اگرچه انسان ابزار خویش را از محیط اخذ می‌کند، اما محیط جغرافیایی عامل قطعی تغییرات اجتماعی و تاریخی نیست، بلکه تنها یکی از شرایط ضروری تکامل تاریخی است. ایتالیای امروز تحت همان شرایط جغرافیایی زیست می‌کند که رومی‌ها در سه هزارسال پیش می‌زیستند؛ اما نظام اجتماعی و مدنیت امروز هیچ وجه تشابهی با ایتالیای رومی ندارد. (همان، ص. 34) @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 10 ب) نظریه‌ی قهرمان‌گرایی یا اصالت شخصیت نظریه‌ی دوم در مکاتب که تا حدودی بنیان‌گذار آن شمرده می‌شود، نظریه‌ی اصالت شخصیت و قهرمان‌گرایی است. بنا به عقیده‌ی طرف‌داران این نظریه، قهرمان‌ها نقش قاطعی در تعیین سرنوشت یک تمدن دارند. نتایجی که کارلایل از این نظریه اتخاذ کرد، بعدها و را به خود جلب کرد. در واقع، تا حدودی و را می‌توان پدران اصلی نظریه‌ی اصالت شخصیت به‌معنای علمی آن دانست؛ زیرا از سرچشمه‌ی افکار این دو نفر بود که مسیر واقعی اندیشه‌ی قهرمان‌گرایی بستر واقعی خود را طی کرد و به نتیجه‌ی جبری آن، یعنی فاشیسم و منجر شد. بنیان فکری این نظریه بر این باور استوار است که قهرمان با محیط خویش به مبارزه برمی‌خیزد و ناگواری‌ها و تلخی‌های فراوانی را متحمل می‌شود؛ اما از این لحاظ که روح خود را درک کرده است، به‌ناچار جامعه و مردم را به تبعیت از اراده‌ی خود وامی‌دارد و مسیر تاریخ را تعیین می‌کند و بدین‌ترتیب، جامعه را به‌سوی کامیابی سوق می‌دهد و به تاریخ و تمدن معنی می‌بخشد؛ لذا قهرمان اصلی‌ترین عامل تکامل و پیدایش تاریخ است. بنابراین برای شناخت درست تاریخ باید زندگی روحی و شخصیت قهرمانان بزرگ هر دوره را (نظیر اسکندر، سزار، عیسی، بودا و ... ) مورد تحقیق قرار داد. اگرچه نمی‌توان همه‌ی معتقدین به اصالت فرد در جامعه و تاریخ را پیرو این مکتب دانست، اما فرانسیس ، ، ، ؛ و مرکانتیلیست‌هایی هم‌چون ، هانری ماین و فردریک مادیتلند از پیروان این مکتب فلسفه‌ی تاریخ هستند. خطای این مکتب فکری آن است که فراموش می‌کند شخصیت‌های بزرگ، به‌نوبه‌ی خودشان، محصول و مجری ضروریت‌های زمان خود هستند. ویژگی آن‌ها این است که این ضروریت‌ها را درک کرده‌اند و معنای جدید را - که در حال تکوین است - زودتر از معاصران خود دریافته‌اند. نقش این نوابغ فقط در تفسیر صورت ظاهری وقایع است، اما این امر ایشان را قادر نمی‌کند که تغییرات عمیق در علل کلی‌تری باشند که حرکت تاریخ محصول آن می‌باشد. علل کلی‌تری که قهرمان‌ها معلول آن‌ها شمرده می‌شوند. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 11 ج) نظریه‌ی اصالت سیاست سومین مکتب در دیدگاه‌های مطرح‌شده در مکاتبی فلسفه‌ی تاریخ، "مکتب اصالت سیاست" است که عامل سیاسی را در تکامل تاریخ و جامعه، متغیر اصلی می‌شمرد. منظور از اصالت سیاست آن است که در هر دوره‌ی تاریخی، مبارزه‌ی میان احزاب و گروه‌های سیاسی مختلف، موجد شکل‌گیری صورت‌های مختلف زندگی اجتماعی و تمدن است؛ بنابراین، لازمه‌ی درک نظام تشکیلاتی یک جامعه، مطالعه‌ی ساختمان حقوقی و سیاسی آن جامعه است. برای مثال، ارسطو انسان را حیوان سیاسی می‌نامد که تنها از طریق عامل سیاست می‌تواند اراده‌ی خود را برای احراز قدرت اعمال کند. او در کتاب "سیاست" و در توضیح منشاء انقلاب‌ها و تحولات اجتماعی این مساله را به‌نحو مبسوط توضیح داده و معتقد است که افراط در مساوات یا تفریط در نابرابری سیاسی موجب انقلاب و تحول از یک مرحله‌ی اجتماعی و سیاسی به مرحله‌ی دیگر است. بعد از ارسطو، ماکیاوولی از این دیدگاه دفاع کرد و عنوان نمود که از میان عوامل ذاتی و اساسی تکامل تغییر در جامعه، تغییر یا تکامل سازمان سیاسی آن جامعه است. امروزه تدریس تاریخ در مدارس، که تاریخ را آمد و شد پادشاهان و تغییر حکومت‌ها جلوه می‌دهد، ناشی از غلبه‌ی این رویکرد به فلسفه‌ی تاریخ می‌باشد. نظریه‌ی اصالت سیاست حاکی از آن است که کلیه‌ی تغییرات اجتماعی به نیروی سیاسی و دولت برمی‌گردد. باید توجه داشت، به همان اندازه که هدف اصولی‌تر از وسایل نیل به هدف است، در تاریخ نیز وجه اقتصادی روابط، اساسی‌تر از وجه سیاسی آن بوده است؛ لذا تاسیسات سیاسی قبل از آن‌که علت باشند، معلول‌اند و اجتماع آن‌ها را به‌وجود می‌آورد و سپس در آن‌ها نفوذ می‌کند. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 12 د) مکتب اصالت نژاد دیدگاه اصالت نژاد، سخیف‌ترین رویکرد در تبیین تحولات تاریخی است. تاریخ بشر عظیم‌ترین تراژدی‌ها و سوگواری‌ها را از ناحیه‌ی اصحاب این نظریه تحمل کرده است. تبیین نژادی در آلمان نازی موجد یکی از بزرگ‌ترین فجایع بشری شد. اگرچه این نظریه بر و مبتنی بود ولی روزنبرگ و کتاب او به‌نام "افسانه‌ی قرن بیستم" منادی و اشاعه‌دهنده‌ی این فلسفه گردید. پیش از روزنبرگ در قرن نوزدهم، گوبینوی فرانسوی در کتاب خود به‌نام "نابرابری نژادهای انسانی" برای اولین بار مدعی شد که نژاد سفید برترین نژادهاست و سپس هوستن استوارت چمبرلن انگلیسی همین عقیده را پذیرفت. بنابر نظریه‌ی اصالت نژاد، هنر و علم و دین و دیگر پدیده‌های فکری و روحی جامعه‌ی انسانی، محصول نژاد برتر و عالی است و چنین نژادی هم نژاد سفید انگاشته می‌شود؛ این دیدگاه نژاد پست را سبب توقف و به‌قهقرا کشاندن فرهنگ بشر می‌شمرد. روزنبرگ و پس از او هیتلر در کتاب "نبرد من" مساله‌‌ی نژاد آریایی را مطرح کردند و این نژاد را بنیانگذار تمدن غربی شمردند. کتاب "نبرد من" کتاب مقدس فلسفه‌ی نژادی تلقی شد و تاریخ را به‌مثابه منازعه‌ی ازلی و ابدی نژاد و یهودیان و اسلاوها بیان کرد. روشنفکرانی هم‌چون ماکس مولر، اوتو آمون، مادیسون، گرانت و پاره‌تو رو هم می‌توان از برجسته‌ترین نمایندگان نژادی به‌حساب آورد. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 13 ه) نظریه‌ی جبر تکنیکی اصحاب پنجمین نظریه در نگاه به تاریخ، عامل را در امر تکامل تاریخ و تمدن محور اصلی می‌شمرد. نظریه‌ی تکنولوژیک تاریخ معتقد است که تکامل تاریخی انسان و جامعه‌ی انسانی مدیون تغییراتی است که در زمینه‌ی روابط و مناسبات تکنیکی و فنی به‌وجود آمده است. آن‌ها معتقدند هر جامعه‌ای که نظام تکنیکی‌اش پیشرفته‌تر باشد، بالتبع متمدن‌تر است و از همین طریق بر همه‌ی وقایع کوچک و بزرگی حاکم است که در جهان اتفاق می‌افتد. این اصطلاح برای اولین بار توسط تورستین وبلن (Thorstein Veblen) (۱۸۷۵–۱۹۲۹) جامعه‌شناس و اقتصاددان آمریکایی ابداع شد؛ ویلیام اگبورن، آلفرد نورث، وایتهد و را نیز می‌توان از پایه‌گذاران و معتقدین به این رویکرد در دانست. اگبورن معتقد است که یک متغیر ثابتی در دستگاه علم‌الاجتماعی و تاریخی است و حال آن‌که زندگی اجتماعی و تمام فرهنگ انسان یک متغیر وابسته است. @doranejadid