#تجربه_من ۶۷۷
#ازدواج_آسان
#سختیهای_زندگی
#آداب_همسرداری
#قسمت_اول
متولد ۶۸ هستم، سال ۹۲ وقتیکه لیسانس گرفته بودم و دو سالی بود که سرکار میرفتم تو یک مجتمع آموزشی با همسرم همکلاس شدم، آخرین روز کلاس اومد جلو و بهم گفت من از شما خوشم اومده شماره مادرتون رو میدید که مادرم باهاشون تماس بگیره برای امر خیر، منم که دیدم ظاهرشون موجه هست و قصدشون خیره شماره رو دادم.
در واقع نصف راه رو رفتیم چون ظاهر همو پسندیده بودیم، اشتراکات تحصیلی داشتیم، ایشونم خیلی از محجبه بودن من خوششون اومده بود و خلاصه مادرشونم با مادرم صحبت کردن و جلسه خواستگاری شد.
خانواده من کاملا معمولی بودن چه تو سطح درآمدی، چه تو اعتقادات هیچوقت هم به من و خواهرم سختگیری نداشتن حتی یه بارم بهمون نگفتن نماز بخونید یا حجاب داشته باشید ما خودمون اینا رو عملا ازشون یاد گرفته بودیم و انجام میدادیم البته اینم بگم متاسفانه مادرم تو بعضی مسائل سختگیر بودن مثلا میگفتن حتما باید لیسانس بگیرید، سرکارم برین بعد ازدواج کنید تا موقعیت های ازدواج براتون بهتر باشه یا مثلا میگفتن به شغل آزاد شوهرتون نمیدم یا اینکه پسر حتما باید خونه داشته باشه بخاطر همین مسائل من و خواهرم هر دو تو سن بالای ۲۵ ازدواج کردیم ما کلا دو تا خواهریم خودم تو ۲۶ سالگی ازدواج کردم و خواهرمم ۲۸سالگی.
انگار خدا دعای مادرم رو اجابت کرده بود و من و خواهرم هر دو همسرهامون هم تحصیلات دانشگاهی داشتن و هم کارمند ولی خب بالاخره سر همین مسائل ازدواج ما خیلی به تاخیر افتاد، جلسه خواستگاری الحمدلله خانواده من اصلا سختگیری نکردن با مهریه کم راضی شدن اما یه مسئله ای بود اونم اینکه من و همسرم اصلا دوست نداشتیم عروسی بگیریم، پدرهامون خیلی راضی بودن اما جفت مادرهامون ناراضی که بالاخره با صحبتهای همسرم هر دو راضی شدن و ما بجای عروسی رفتیم زیارت آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام.
من و همسرم تو یک هفته سفر انگار که تو خود عرش الهی بودیم، خیلی سفر معنوی خوبی بود برامون و خیلی خیلی هم کاروانی هامون هوامون رو داشتن، کلی برامون دعا میکردن و انقدر این سفر برام خاطره انگیزه که هر وقت بهش فکر میکنم دلم میخواد برگردم به اون روزها و دوباره بجای عروسی برم کربلا، بعداز اینکه برگشتیم یه ولیمه به کل فامیل دادیم و رفتیم سر خونه و زندگیمون.
من همیشه به همسرم میگفتم احساس میکنم این سفر کربلا برام برکتهای زیادی آورده چون فکر میکردم همیشه یه دستی تو زندگیم کمکم میکنه تو کارای خونه و آشپزی، چون سرکار میرفتم و محل کارم دور بود حدود ۱۰ ساعت از خونه دور بودم ولی همیشه همه کارام خیلی خوب پیش میرفت، انگار یه کمکی از غیب داشتم
من از همون روزهای ابتدای زندگی مشترکمون متوجه عصبی بودن همسرم شدم متاسفانه باوجود اخلاقهای خیلی خوبشون ولی خب از اونجایی که هر انسانی یه عیبهایی داره ایشونم تا یه چالشی تو زندگیمون پیش میومد خیلی زود جوش میاوردن و خیلی سرم داد میزدن و حتی متاسفانه گاهی حرفهای بد و...
اوایل زندگیمون وقتی اینجور اتفاقها میفتاد، متاسفانه منم جواب میدادم و کار بالا میگرفت اما من و همسرم از همون روز اول زندگی دو تا چیز رو باهم شرط کردیم، اول اینکه هر جر و بحثی بینمون پیش اومد اصلا به خانوادهامون نگیم و دوم اینکه اسم طلاق رو هیچوقت به زبون نیاریم.
بخاطر همین هر وقت دعوامون میشد تو چهار دیواری خونه خودمون بود، مخصوصا چون مادر همسرم خیلی حساس بودن و مادر خودم بیماری قلبی داشتن اصلا با کسی مطرح نمیکردم حتی مادرهمسرم چندبار ازم پرسید که باهات بداخلاقی نمیکنه من بخاطر اینکه ناراحت نشه میگفتم نه خوبه، و از اونجایی که من اصلا نمیتونستم با کسی قهر باشم حتی جایی که همسرم واقعا مقصر بود، بازم برای حفظ آرامش زندگی مون میرفتم عذرخواهی میکردم و بعداز اینکه آروم میشد، بهش میگفتم خودمونیما تو اونجا مقصر بودی ولی من عذر خواهی کردم😜، اینجا بود که خودش معذرت میخواست، همیشه بهم میگه من لجبازم ولی خوبه تو اصلا لجباز نیستی وگرنه نمیتونستیم زندگی کنیم.
سعی میکردم زندگیم رو حفظ کنم چون میدیم همسرم انسان خوبیه مشکل اخلاقی نداره تنها مشکلش این بود که نمیتونست عصبی نشه و وقتی من جواب میدادم، اوضاع بد میشد.
بعداز یکی دو سال من دیگه دستم اومده بود که موقع دعوا باید سکوت کنم و یا با آرامش برخورد کنم که کار بالا نگیره...
من چون سرکار میرفتم و خونه مون هم ۵۰ متری بود متاسفانه تصمیم داشتیم چهار پنج سالی بچه دار نشیم تا خونه رو بزرگتر کنیم یه جورایی از این بهونه آوردن های الکی و پوچ...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۷۷
#ازدواج_آسان
#سختیهای_زندگی
#آداب_همسرداری
#فرزندآوری
#قسمت_دوم
دو سال بود که از عروسی مون میگذشت که یه روز که از سرکار برگشتم خونه احساس کردم یه لکه جلو چشممه و اتفاقا شبش میخواستیم با خانواده همسرم بریم سفر بخاطر همین اهمیت ندادم چون مادر همسرم خیلی حساس هستن، ترسیدم بهشون بگم و ناراحت بشن و سفرشون بهم بخوره بخاطر همین تا پایان سفر چیزی نگفتم و هر روز چشمم بدتر میشد طوریکه لکه سیاه جلو چشمم گرفته بود. همسرم هم خیلی ترسیده بود ولی بخاطر اینکه من گفته بودم هیچی نگو تا برسیم تهران سکوت کرده بود.
تا اینکه اومدیم تهران و دکتر گفت این التهاب عصب چشم هست و ام آر آی مغز گرفتن و دیدند که مبتلا به ام اس شدم و اولین چیزی که ازم پرسیدن اینکه تو محیط پر استرس هستی؟ و من گفتم تو محیط کارم استرس دارم ولی خب خودم میدونستم بخاطر بعضی ناراحتی ها و جر و بحث ها هم هست ولی خب دیگه به خانواده ها نگفتم، خانواده همسرم که اصلا در جریان بیماریم هم نبودن.
گریه امانم نمیداد و شوکه شده بودم، خلاصه چند دوز کورتون رو بهم زدن تا چشمم رو نجات بدن که البته چشمم بهتر شد ولی هرگز بیناییم مثل روز اول نشد با این وجود خیلی راضی بودم، میگفتم همینم خوبه بهتر از نابیناییه و تمام مدت آیه ۱۷ سوره انعام رو برای خودم در طول روز صدها بار میخوندم که خدا خودش این ضرر رو ازم برمیداره و مدام ذکر یا شافی میگفتم و کارم شده بود التماس به درگاه خدا که چشمم رو ازم نگیره.
مادرم هم خیلی برام نذر کرد حتی چادری که براش از کربلا گرفته بودم گذاشت تو یه مسجدی که همیشه روضه و مراسم هست کلی برام دعا میکرد، چندباری هم بهم میگفت بخاطر بچه دار نشدنته زن که بچه دار میشه، کمتر مریض میشه کلا اعتقاد مادرم این بود بنده خدا خیلی بهم میگفت زودتر بچه بیار متاسفانه من گوشم بدهکار نبود.
حال و روزم خوب بود ولی باید تحت نظر متخصص مغز و اعصاب میبودم تا اینکه ام آر آی آخر رو دقیقا یکسال بعد از اولین ام آر آی که دادم دکتر آب پاکی رو ریخت رو دستم و گفت تعداد پلاکها خیلی زیاد شده و باید یک روز درمیون آمپول زیرجلدی بزنی مگر اینکه بخوای الان بچه دار بشی چون هر زمان بخوای باردار بشی باید چندماه قبل اینها قطع بشن.
منم که متاسفانه نمیدونم چرا مخالف بچه بودم، گفتم قصد ندارم بچه دار بشم دکتر نسخه رو پیچید و گفت برو قسمت بیمه و کارای بیمت رو درست کن و کارت ام اس بگیر و...
اومدم بیرون که برم اینکارا بکنم، خیلی گریه میکردم، خیلی ناراحت بودم، دوست نداشتم باور کنم که مریض شدم. همینکه اومدم از اتاق بیرون، یهو تصمیمم عوض شد گفتم خب چرا باردار نشم بالاخره سه سال از ازدواجمون میگذره. خلاصه اومدم به همسرم گفتم خوشبختانه چندماهی بود خونه مون رو عوض کرده بودیم ۲خوابه داشتیم، دیگه هیچ بهونه ای هم نبود و همسرم هم قبول کرد.
حدود سه ماه طول کشید تا باردار شدم ولی متاسفانه قلب جنین تشکیل نشد و سقط شد، دکتر به من گفت باید ۶ماه به رحم استراحت بدی بعد مجددا اقدام کنی منم که اصرار داشتم زودتر باردار بشم رفتم تو اینترنت و کلی جستجو کردم دیدم اکثرا نظرشون همینه ولی یه دکتری که خیلی معروف هم هست تو صفحه شون یه ویدیو گذاشته که اصلا اینطور نیست، اتفاقا بعد از سقط بدن آمادگی بیشتری برای بارداری داره و...
همون ماه روز دختر رفته بودیم حرم حضرت معصومه همونجا گفتم یا حضرت معصومه دعا کنید بچه دار بشم چه بهتر که دختر باشه و حضرت معصومه رو واسطه قرار دادم همون ماه باردار شدم و خدا یه دختر گل بهم داد💜
بعد از دنیا اومدن دخترم، خداروشکر، به لطف خدا و ائمه اصلا حمله ی ام اس نداشتم. خیلی تو بارداریم و بعد تو دوران شیردهی از ته قلبم از خدا خواستم که کمکم کنه بواسطه این گلی که بهم داده مریضیم از بین بره. الحمدلله من که تو فاصله یکسال سه بار حمله داشتم تو این دو سال و خورده ای که دخترم به دنیا اومده، حمله ای در کار نبوده.
از همتون میخوام اگه منو لایق میدونید برام دعا کنید یکی برای سلامتی خودم، یکی هم برای اخلاق همسرم، متاسفانه الانم با وجود اینکه خیلی خیلی همسرم توکل به خدا دارند و خودش خیلی از خدا میخواد که تو این عصبی شدنها کمکش کنه و مدام با امام زمان و امام حسین عهد میبنده ولی خب بازم متاسفانه عصبی میشه...
برامون دعا کنید تا خداوند کمکم کنه ان شاالله تصمیم به بارداری دوم دارم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✅ بچه ها باید باشند...
👌منتظر تصاویر ارسالی شما عزیزان از حضور فرزندانتان در مساجد سراسر کشور هستیم.
#مسجد_دوستدار_کودک
#مسجد_طراز
#تربیت_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_حائری_شیرازی
✅ فرمانده تو هستی...
✨ «وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ»
"قطعا همۀ شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، زیان مالی، جانی و فرزندان آزمایش میكنیم و بشارت ده به استقامت كنندگان!" بقره؛ ۱۵۵
ماه رمضان «جوع» است. گرسنگی «جوع» است. تشنگی «جوع» است. الآن که روزهاید فکر آب خوردن هم نمیکنید. نتیجه اش چه میشود؟
چند روز قبل که روزه نبودی، تو در خدمت شکمت بودی. شکم میگفت تشنهام و آبش میدادی. میگفت گرسنهام و غذایش میدادی. اما الآن که روزهای، او میگوید گرسنهام، تو میگویی صبر کن!
«فرمانده» تو هستی نه شکمت...
میگویی تا غروب هیچ چیزی به تو نمیدهم. همۀ اینها در حالی است که انسان روزه را انتخاب نکرده بلکه خداوند گفته است که روزه بگیر.
نتیجه این است که «خودت» را در اختیار و ارادۀ خدا قرار میدهی. تحت ولایت خدا قرار میگیری و بندۀ خدا میشوی.
#ماه_رمضان
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجت_الاسلام_انصاریان
⚠️ بچه کش نباشید. چه بسا این بچه ای را که تکه تکه کردید، فردا یک مرجع تقلید، مخترع یا نویسنده بی نظیر می شد.
#جنایت_سقط_جنین
#حق_حیات
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ نگاه ما به زندگی....
وقتی که بچه دار میشی، خیلی ها میگن چرا خودتو تو دردسر انداختی؛ اصلا بر فرض که خدا روزیشو بده، یکی هست که همیشه باید مواظبش باشی؛ نگرانش باشی؛ دیگه لذت و رفاه نداری، مال خودت نیستی، اندامت به هم میخوره وووو.....
فارغ از اینکه واقعا لذت هایی هست که فقط بچه دارها حسش می کنند مثل صدای خنده از ته دل بچه ها و حرفهای بانمکشون و بعدا بزرگتر که میشن کمک کار شدنشون برای خودت و... کلی لذت داره ...
ایراد اصلی این نگاه اینه "هدف و مقصد رو فقط توی این دنیا میبینه " با این نگاه واقعا بچه آوردن به مصلحت نیست؛ آدم توی خودش مونده؛ یکی دیگرم بیاره دست و پای خودشو ببنده😒
اما نگاهی که دین ما به ما میده اینه که هدف اینجا نیست و هدف عبور از این دنیاست و مقصد جای دیگری ست، با این نگاه اینجا دنبال رفاه و لذت حداکثری نیستی و لحظه لحظه ات توشه برداری است و تمام سعی تو در لقا خداوند است که رستگاری بزرگ هست.
با این نگاه سختی بارداری؛ بیداری های شبانه و تر خشک کردن ها، عمر هدر دادن نیست و تو را به مقصد و معشوقت نزدیک تر می کند.
حتی اگر کسی بگوید به دنبال لذت واقعی و رفاه و زندگی جاودانه ام و لقا رو نمیخوام فقط از این راه می رسد چرا که مگر آدمی، بدون فرزند نیز در این دنیا مصون از سختی و بیماری و حادثه و....است؟؟؟؟
لذت واقعی جای دیگری است.
اینجا جای ماندن نیست.
به مقصد بیاندیش.
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ تبلیغ کانال "دوتا کافی نیست"
👈 عزیزانی که علاقمند به معرفی و تبلیغ کانال هستند، می توانند از بنری که در پست بعدی ارسال خواهد شد، استفاده کنند. 👇👇
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بحران_جمعیت
#نوبت_جهاد_ماست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
روایتهای درس آموز از مادران ایران زمین
👌 بیش از ۶۰۰ تجربه جذاب، کاربردی و مفید در موضوعات مختلف😍
🤱مادری 🌏 سبک زندگی
🎁 فرزندآوری 🎎 ازدواج
🙇♂تربیت فرزند 👨👩👧👦 خانواده
💑 همسرداری 🎓 تحصیل
🏨 ناباروری 👩⚕ معرفی پزشک
🤰 غربالگری 💔 سقط جنین
💰مدیریت اقتصادی 📚 معرفی کتاب
✅ جواب خیلی از سوالات و دغدغه هات رو می تونی اینجا پیدا کنی. ☺️👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
http://ble.ir/join/ODM2ODJiYW
👈 #دوتا_کافی_نیست کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت 💯
#تجربه_من ۶۷۸
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من متولد ۶۶ هستم، داخل یه خانواده پرجمعیت بزرگ شدم و دختر اول خانواده بودم. بخاطر مریضی مادرم از همون کودکی مجبور بودم کارهای خونه رو انجام بدم.
مادرم وسواس شدید داشت اصلا فکر غذا درست کردن برای خواهر و برادرها نبود، همه کارش از صبح تا شب فقط شستن بود. بعد هم بخاطر شستن زیاد فرش و پتو و خستگی همش دعوا و جروبحث بود.
تو خونه ما آرامش نبود ولی با این وجود خدا بهم لطف کرده بود و هوش و استعداد خوبی داده بود، با اینکه فرصت درس خواندن نداشتم ولی همیشه شاگرد اول کلاس بودم. همون داخل کلاس مطلب درسی رو خوب یاد میگرفتم.
گذشت تا اینکه به کنکور رسیدم. تا اون موقع مشکلاتی زیادی رو از سرگذراندیم ولی خدا شکر خواهرم هم بزرگتر شده بود و در کارهای خونه کمک حالم بود. من ظهر که از مدرسه میومدم باید غذا درست میکردم، بعد غذا هم ظرفها میشستم و خونه رو جارو میکردم و پنچ تا خواهر برادر کوچک تر هم داشتم که باید از اونا هم نگهداری میکردم، خلاصه چیزی از خوشی بچگی نفهمیدم.
کنکور رشته فیزیک قبول شدم در شهری دور از شهر خودمون، بعد از گرفتن لیسانس، چون خواهر و برادرها بزرگتر شده بودن خداراشکر اوضاع مادرم کمی بهتر شده بود کمتر میشست ولی به شدت عصبی بود با هر حرف یا کوچکترین مشکل زندگی ما به صحنه جنگ تبدیل میشد.
تازه دانشگاه رو تموم کرده بودم که فهمیدم یکی از پسرهای اقوام منو میخواد خلاصه اومدن خواستگاری و هرچند مادرم راضی نبود ولی با رضایت پدرم و داداش بزرگم ما عقد کردیم.
مادرم اصلا از همسر من خوشش نمی آمد. سر کوچکترین مسئله با همسرم جروبحث داشتن، بعد یک سوال ونیم که عقد بودیم اونقدر مادرم و همسرم سر مسائل الکی جروبحث کرده بودند و همه چی به مشکل تبدیل کرده بودند که ما مجبور شدیم از هم طلاق بگیرم.
حال روحی خوبی نداشتم ولی خدا بهم لطف کرد و تو اون شرایط رفتم سرکار. با سرکار رفتنم سرم گرم کار شدم و حال روحیم بهتر شد.
بعد دوسال که سرکار بودم، پسرعمه همکارم اومدن محل کارم و به همکارم گفته بودند که قصد خواستگاری از منو دارند، همکارم به من گفت ولی من اصلا نمیدونستم دوباره ازدواج کنم یا نه، بیشتر دلهره من هم مادرم بود که فقط فکر منفی میکرد و روی هرکس عیبی میگذاشت.
خلاصه با پدرم مشورت کردم با همه مشکلات خداراشکر پدرم آدم خیلی صبوری بودند و همیشه در همه شرایط پشتم بودند.
پدرم گفت که برم با طرف صحبت کنم. خلاصه جلسه اول آشنایی، من از شرایط گذشته و اینکه طلاق گرفتم بهشون گفتم و ایشون گفتن که این مسائل زیاد مهم نیست، خلاصه بعد از چند جلسه که پدرم با همسرم صحبت کردند و چند جلسه هم خودم، متوجه شدم برخلاف مورد قبلی، ایشون کاملا آدم آرام و با اخلاقی هستن و این شد که رضایت دادیم و اومدن خواستگاری...
یکماه بعد آشنایی، مصادف با میلاد امام رضا سال ۹۳ عقد کردیم. خدا بهم لطف کرده بود و این دفعه واقعا مردی مهربان و آرام نصیبم شده بود. مریضی مادرم رو هیچ وقت به روم نیاوردند و بخاطر اخلاق مادرم با من مشکل نداشت برعکس نامزد قبل که همه دعواش با من بخاطر حرفها و رفتارهای مادرم بود. ایشون خیلی آرام و آقا بودند ولی متاسفانه دو ماه بعد از عقد کردن همسرم از کار بیکار شدند از اونجایی که هیچ پس اندازی هم نداشتن ازم خواستن که کسی از موضوع بیکار شدنشون خبر دار نشن، ما هم به کسی نگفتیم.
دوران عقد ما برامون خیلی لذت بخش بود هرچند کم پیش هم بودیم ولی همون بودن هم آرامش بخش بود چهار ماه از عقد ما گذشته بود که پدرم گفت بخاطر شرایط مادرم و اینکه مادرم هر موقع زمان عقد ما باهم بیرون میرفتیم همش سروصدا راه می انداخت، پدرم گفت عروسی کنید برید سر زندگی تون اما از اونجایی که همسرم بیکار بودند و هیچ پس اندازی نداشتن شرایط عروسی هم جور نبود.
به همسرم گفتم تا به پدرم بگم شما بیکار شدین تا کار پیدا کنید بعد عروسی بگیریم ولی همسرم مخالفت کردند، گفتن عروسی میگیریم خدا بزرگه خلاصه با قرضی که همسرم کردند پیش یه خونه دادیم و آپارتمان اجاره کردیم و با کمک پدرم و پدر شوهرم که خرج ولیمه عروسی دادند یه عروسی ساده گرفتیم و میلاد امام حسن عسکری (ع)، سال ۹۳ رفتیم سر خونه و زندگی خودمون...
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۷۸
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_دوم
با اینکه همسرم بیکار بودند ولی خدا بهمون لطف کرد یه صاحبخانه خیلی خوب داشتیم که هیچ وقت بخاطر کرایه خونه یا هیچ مسئله ای هیچ مشکل نداشتیم. چند ماه اول زندگی با سرکار رفتن خودم خرج زندگیمون میگذشت ولی از اونجایی که همسرم به شدت عاشق بچه بودند دوست نداشت جلوگیری کنیم و اصرار داشت زودتر بچه دار بشیم ولی من میگفتم بذار اول کار پیدا کنید بعد ولی خب سه ماه بعد عروسیمون منم موافقت کردم بچه دار بشیم.
سه ماه بعد عروسی، باردار شدم تا ماه سوم بارداری سرکار میرفتم ولی از ماه سوم شرایط خوبی نداشتم، منم دیگه نتونستم برم سرکار دیگه منم بیکار شدم. با اینکه هر دوتامون بیکار بودیم ولی خداراشکر جروبحثی نداشتیم و اینکه میگن روزی رسان خداست واقعا خدا روزی مون رو می رسوند.
خداراشکر زندگی ما میگذشت و باهم خوش بودیم، شوهرم هم تو این مدت چندجا برای کار رفتن ولی متاسفانه جور نشد. خلاصه پدرم به شوهرم پیشنهاد داد برن داخل همون رشته دانشگاهی خودش یه دوره فنی حرفه ای هم ببینن تا حرفه ای بشن و راحتر کار کنند و شوهرم هم پذیرفت.
سه ماه دوره فنی حرفه ای رفتن، تو این شرایط هم سختی های خودش رو داشتیم چندبار من دکتر رفتم اورژانسی سونو داشتم ولی پولش نداشتیم از داخل همون مطب دکتر خلاصه زنگ میزدیم و از پدری و برادری یا کسی قرض میگرفتیم.
بعد از سه ماه دوره آموزشی همسرم تمام شد، من داخل ماه هفتم بارداری بودم که شوهرم در یه شرکت کار پیدا کردند ولی شرایطش سخت بود یعنی ۱۴روز سرکار بودند و هفت روز خونه و سرویس رفت و برگشت هم نداشت.
منم بخاطر اینکه تنها بودم و ماه هفتم بارداری این دوهفته مجبور بودم خونه پدرم باشم ولی بخاطر شرایط مادرم اونجا هم بهم سخت میگذشت چون استراحت نداشتم و باید همش غذا درست میکردم و ظرف میشستم و جارو خلاصه خیلی بهم سخت میگذشت.
خواهرام هم دیگه ازدواج کرده بودند و خواهر کوچیکه هم اون زمان پشت کنکوری بود و دلم نمی آمد کمکی ازش بخوام.
ماه هشتم بارداری بودم که یه شرکت استخدامی نیرو رشته همسرم زدن و رفتن مصاحبه و خداراشکر اونجا پذیرفته شدند شرایط کاری اونجا خیلی خوب بود و شبها میومدن خونه...
یک ماه قبل از به دنیا آمدن پسرم خداراشکر کار همسرم هم درست شد و در سن ۲۸ سالگی خداراشکر پسرم صحیح و سالم به دنیا آمد ولی با سزارین از اونجایی که مادرم نتونست کمک حالم باشه ولی خداراشکر مادرشوهرم ان شاالله که خیر دنیا و آخرت ببینند، خیلی کمکم کرد و تا ۲۰ روز کمک حالم بود، بعدش هم خودم کم کم راه افتادم و کارهام رو کردم.
بعد از پسرم دیگه تصمیم بچه دار شدن نداشتم، گفتم تا صاحبِ خونه و ماشین بشیم ولی پسرم دوسال ونیم که شد ناخواسته باردار شدم با اینکه ناخواسته بود ولی خوشحال بودم اما متاسفانه بعد سه ماه دکتر گفت قلب بچه تشکیل نشده و باید سقط بشه و سقط خیلی سختی داشتم و چندروزی بستری شدم و به دلیل پایین اومدن پلاکت خونم، دکتر گفت فعلا نباید بچه دار بشیم.
پسرم که چهار ساله شد فهمیدم همه چی اونقدر گرونه که به این راحتی نمیشه صاحب خونه و ماشین شد پس بهتره بچه دوم به دنیا بیارم و قصد بارداری کردم. و خداراشکر خدا یه دختر نازنین بهم داد، الان دخترم نزدیک سه سالشه هنوز هم نتونستیم صاحب خونه بشیم و ماشین هم نشد بخریم ولی یه صاحبخانه خیلی مهربان و عالی داریم خداراشکر الان بچه سوم باردارم سونو گفته اینم دختره😍
البته بگم به یمن قدم پسرم اون موقع تونستیم یه زمین بخریم الان هم خونه مون نیم کاره هست ان شاالله به زودی صاحب خونه بشیم.
خیلی منتظرم که بچه سوم هم زودتر به دنیا بیاد ولی الان خیلی پشیمونم میگم کاش بچه ها رو با فاصله کمتر به دنیا می آوردم کاش الان بجای بچه سوم بچه پنجم رو باردار بودم ولی بازم خداراشکر.
شوهرم همیشه همراه و مهربون هستن و بچه هام هم خداراشکر سالم هستن و زندگی با آرامش دارم 😍😍😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#مقام_معظم_رهبری ✅ فرصت دوری از گناه... اصل قضیه، اجتناب از «گناه» است که باید سعی کنیم در این «
#آیت_الله_بهجت
✅ تصميم جدی...
نصیحتی بالاتر از این نیست که انسان تصمیم جدی بگیرد که اگر خداوند به او یکصد سال هم عمر دهد، عالما و عامدا حتی یک لحظه #معصیت نکند. اگر چنین حالی واقعا برای او پیدا شد، خداوند او را کمک میکند و توفیق میدهد.
📚 در مسیر بندگی
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_تراشیون
📌وامصیبتا...
گاهی اوقات آدم دلش برای پدر و مادرها میسوزه. مثلاً میبینی پدر و مادر زحمت میکشه یک لقمه نون حلال بیاره ... یه رخت و لباسی تن بچهاش بکنه، این بچه را از لحاظ زیستی مهیا میکنه، بعد ولش میکنه پای تلویزیون [که] آقای ... تربیتش کنه ... این وامصیبتا است! یعنی الان که این بچه آمادهی تربیت شده آقای ... داره تربیتش میکنه. سریال ... دارن تربیت میکنن بچههای ما رو ...
تربیت بچهها رو اول از پدر و مادر میخوان. فردا ... [نمیتونن] پدر و مادر بیان مثلاً در درگاه عدل الهی گردن کج بگیرن بگن آخدا! نمیخوای مثلاً بری آقای فلانی را [که] توی تلویزیون بدآموزی داشت مواخذه بکنی؟ خدا او رو مواخذهاش میکنه، خیالتون راحت، ولی تو رو هم مواخذه میکنه؛ میگه چقدر وقت گذاشتی برای تربیت بچهات؟
🌐 سخنرانی پیش از خطبهها -نماز جمعه قم (۹۸/۱۰/۰۶)
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✅ بچه ها باید باشند...
👌منتظر تصاویر ارسالی شما عزیزان از حضور فرزندانتان در مساجد سراسر کشور هستیم.
#مسجد_دوستدار_کودک
#مسجد_طراز
#تربیت_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۷۹
#رویای_مادری
#ناباروری
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#معرفی_پزشک
بنده متولد ۶۶ هستم، تک دختر بعد چندتا پسر، پدرم منو خیلی دوست داشت ته تغاری بودم و لوس خانواده.
سال ۸۷ ازدواج کردم، همسرم از همون اوایل ازدواج علاقه به فرزند داشت ولی بنده خود خواه بودم، حقیقتش حوصله بچه نداشتم این که یکی دیگه بیاد مانع تفریحم بشه، از این که بخوام شب بیدار باشم صدای گریه هاش و ... دوست نداشتم
بعد یه مدت با تشویق همسرم درسمو ادامه دادم، فوق دیپلم که گرفتم اقدام به بارداری کردیم اما متاسفانه نشد که نشد.
همسرم خیییلی پیگیر دکتر و دوا درمون بودن و کسی از خانواده حتی مادرم از این موضوع اطلاع نداشتن، چون میدونستم گفتن به اطرافیان فایده ای نداره بلکه ممکنه که باعث استرس بشه ک چی شد باردار شدی نشدی جواب آزمایشت چی شد دکتر چی گفت و ...به همین دلیل به خانواده نگفتیم.
بنظرم دختر پسرا وقتی ازدواج میکنن، باید راز خونه شون به کسی نگن. خب بچه دار نشدن و مشکل داشتن هم یه اتفاق کاملا خصوصی زن و شهرهاست. البته دوستای خوبی داشتم که راهنماییم میکردن.
به اصرار همسرم پیش دکتر یکی از دوستانم رفتم که این دوستم بعد ۱۱ سال بچه دار شدن البته متاسفانه این دکتر هم همان داروهای دکترای قبلی را دادن انگار علمشان همان قدر بود اونجا بود که همسرم به دکتر گفت ایشون این داروها رو نمیخوره و وای که چقدر خجالت کشیدم.
البته همسرم درست میگفتن چون چند ماه اون داروها رو خورده بودم جواب نگرفتم دیگه درست نمیخورد.
به دکترم گفتم من بخاطر طب سنتی که دوستم انجام داده و باردار شده، پبش شما آمدم، ایشون هم بنده را به بخش طب سنتی بیمارستان امام خمینی معرفی کردن
اونجا هم رفتم بعد مصرف داروهای بد مزه دوباره همون داروهای دو دکتر قبلی تجویز کردن که ناامید شدم بعد یه مدتی اونجا هم نرفتم. البته تا اینجا دکترا بهم میگفتن پلی کیست داری.
بعد به مرکز ناباروری مراجعه کردم اونجا متوجه شدم تیروئیدم خوب کار نمیکند دارو مصرف کردم و دو بار iui شدم که جواب نداد.
چند وقتی بود که یک پزشک حاذق پیدا کرده بودم که چون مرد بود همسرم راضی نمیشد که پیش این دکتر بروم. دیگه از اون مرکز هم ناامید شدیم.
بعد از ناامیدی، همسرم راضی شد که پیش آقای دکتر برویم. وقتی رفتیم پیش آقای دکتر، همسرم به ایشون گفت که من دیشب خواب شما رو دیدم شما گفتید که مشکل شما به راحتی حل میشود.
دکتر تا حدود ۶ ماه برای بارداری ام هیچ دارویی تجویز نکرد فقط گفت باید لاغر شوی تا درمان را شروع کنم.
اون موقع قدم وزنم حدود ۷۵ بود. با اینکه نسبت به قدم، خیلی هم چاق نبودم، ولی مجبور شدم حدود ۱۲ کیلو کم کنم. خیلی زار و نزار شده بود اطرافیان فکر میکردن مریض شدم.
تیروئیدم با دارو کنترل شد، اما باز هم باردار نشدم.
خانوم برادرم پشنهاد دادن که پیش یه دکتر حاذق هندی برویم، پیش این دکترم رفتم که اتفاقاتی افتاد که متوجه شدم باید پیش دکتر خودم ادامه بدهم.
در ادامه با آزمایش ژنتیک که دادم دکترم بهم گفتم که ژنتیکت جوریه که به طوری طبیعی بچه دار نمیشی البته اینقدر ماهر و حاذق بودن که قبل آزمایش این مطلب رو گفتن و آزمایش هم تایید کرد.
دکتر گفتن که باید ivf بشی که در زمستان ۹۴ با اولین ivf جواب داد و دوقلو باردار شدم. و در پاییز سال ۹۵ دوقلوهام دنیا آمدن.
بچه ها هم رفلاکس داشتن، هم آلرژی، اینقدر این بچه ها رو دکتر بردیم تا اینکه آخر دکتر الله وردی در بیمارستان طبی کودکان که فوق تخصص گوارش هستند، داروهای ایشون جواب داد و شیر خشک های مخصوص تجویز کردن که از بیمارستان سهمیه میگرفتیم. خدا خیرشون بده
مدتی که گذشت، فکر کردم چقدر دوقلوها بزرگ شدن، دلم بچه خواست. دوقلوها که ۱۱ ماهه شدن به طور طبیعی باردار شدم. و پسر گل و شیرینم در سال ۹۷ وقتی دوقلوها ۲۰ ماهه بودن دنیا آمد.
واقعا شرایط سختی بود، روزها اکثرا مادرم دوسه ساعت البته از وقتی دوقلوها دنیا آمدن به کمکم می آمدن.
ولی سخت بود یه وقتایی سه تا شان نیاز به شستشو و تعویض پوشک داشتن و من خیلی خسته میشدم ولی خدارو شکر گذشت بنده راضی هستم الان باهم همبازی هستن و همدیگر را خیلی دوست دارن.
مدتی است که فرزند چهارم رو میخوام ولی هنوز که نشده، انشالله با دعای شما خوبان خداوند فرزند چهارم و پشت سرش سریع پنجمی را هم به ما عنایت کند چون فاصله سنی کم بچه ها، درسته سخته اما خوبه. البته چهارمی را همسرم راضی نبودن و با صحبت راضی شدن
وقتی دکتر حاذقی پیدا کردید پیش همان بروید و از طولانی شدن دوره درمان ناراحت نباشد همان را ادامه بدهید این دکتر آن دکتر نکنید چون دکتر بعدی از اول درمان را ممکنه که شروع کند.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075