#میرزا_اسماعیل_دولابی
✅ بهترین شما...
بهترین راه، محبت کردن به همسر و فرزندان است. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: «خَیرُکم، خیرُکم لأَهْلِهِ وَ أَنَا خَیرُکم لأَهْلَی»؛ بهترین شما کسی است که بهترین شما در رابطهاش با خانوادهاش باشد، و من بهترین شما در رابطه با خانوادهام هستم.
هر کاری که میتوانی بکن، پول خرج همسرت کن، به او محبت کن، تا با هم یگانه شوید.
زن و مرد باید به همدیگر خوش بین باشند و هر کدام عیب را از خود بدانند، و به دیگری نسبت ندهند. اصلاً عیب دیدن کار خوبی نیست.
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
#آداب_همسرداری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ بسته لبخند مادری، هدیه به چندقلوهای ایرانی
هر بسته لبخند مادری به ازای هر نوزاد شامل:
¤ یک کارت هدیه ۱ میلیون تومنی
¤ اهدای پوشک مصرفی به میزان ۶ ماه
¤ و اقلام دیگهای که در مجموع به ارزش ۳۳ میلیون تومن میشه.
خانوادههای دارای فرزند سهقلو و بیشتر میتوانند جهت استفاده از حمایتهای بنیاد ۱۵ خرداد به سامانه ایران جوان به نشانی iranejavan.1542.ir مراجعه و ثبتنام کنند.
بیشتر بخوانید
📆۱۴۰۲/۴/۷
#چندقلوزایی
#طرح_لبخند_مادری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_حائری_شیرازی
✅ ملاک ایمان...
مردم کشور ما منتظر ظهور بودند. منتها میدانستند وقتی که شاه میرود، یک دفعه امام زمان نمیآید. حسین بن علی علیه السلام هم وقتی میخواهد وارد کربلا شود، با اینکه عشق و علم به شهادت دارد، اما چون تشکیل حکومت جزء اصول و برنامهاش است، قبلاً مسلم بن عقیل را میفرستد.
طبیعی است که امام زمان (عج) هم یکباره خودش برای آزمایش وارد قضایا نشود. از فقیه نزدیکتر به او، احدی نیست که حکومت به دست او بیافتد تا مردم ببینند میتوانند از حکومت فقیه حمایت کنند یا نه؟
این همه شهید نشان میدهد امت آن حالت بی اعتنایی که در صدر اسلام نسبت به اولیاء خدا بود را ندارند. این شهدا نمایشی از فروکش کردن آن طوفان بی اعتنایی و خودخواهیها است.
امروزه میگویید ببینیم رهبر چه میگوید. ملاک ایمان را مطیع بودن نسبت به اوامر ولی میدانیم. حال ولی فقیه باشد یا امام عصر (عج) باشد یا خود نبی اکرم صلی الله علیه و آله. ملاک اطاعت اوست.
@haerishirazi
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ ماجرای حاجی الماسی و
امیرالمؤمنین علی علیه السلام
#عید_غدیر
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ فوتبالیستی که طلبه شد...
👈 بخشی از مصاحبه ی همشهری آنلاین با حسین سلامی، همسر تجربه ی ۷۵۸:
در جریان حادثه متروپل و امدادرسانی به آسیبدیدگان و آواربرداری از آن، عکسی از یک روحانی منتشر شد که شرح آن همه را متعجب کرد؛ «این روحانی، کاپیتان سابق تیم صنعت نفت آبادان حسین سلامی است!».
همین توضیح یک خطی کافی بود که حسین سلامی بعد از دوران فوتبالش دوباره سرخط خبرها شود و دوستان سابقش شکل و شمایل جدید او را با شگفتی تمام نگاه کنند و از اینهمه تغییر و تحول تعجب کنند. به همین بهانه سراغ کاپیتان تیم صنعت نفت آبادان، که حالا او را «شیخ حسین سلامی» خطاب میکنند رفتیم تا از او درباره سیر این تغییر و تحول بپرسیم.
حاجآقا اگر ممکن است ابتدا یک معرفی از خودتان داشته باشید. بالاخره خیلیها هنوز باورشان نمیشود شما همان حسین سلامی معروف هستید!
من حسین سلامیام و حدوداً ۳۸ سال سن دارم. زاده آبادان هستم و کاپیتان سابق صنعت نفت آبادان. از بدو تولد تا حدود سه چهار سال پیش که به مشهد مهاجرت کردم، در آبادان زندگی کردم. از وقتی همراه با خانواده به مشهد آمدیم یکسری اتفاقات در زندگیام افتاد که در نهایت به لباس مقدس روحانیت ملبس شدم. این خلاصهای از زندگی من است.
اگر موافقید ما به بیست سی سال پیش برگردیم و کمی درباره فوتبال صحبت کنیم. از چه زمانی وارد فوتبال شدید؟
از همان بچگی. میگویند آبادانیها با توپ فوتبال زاده میشوند. فوتبال از قدیم در آبادان خیلی اهمیت داشت و در کوچه پسکوچههای شهر فوتبال جاری بود. من هم مثل بقیه بچهها از همان بچگی شروع کردم به فوتبال بازی کردن. در سن ۹ سالگی بود که وارد مدرسه فوتبال صنعت نفت شدم و جدیتر فوتبال را دنبال کردم. همینطور پله پله این مدارج را طی کردم و پیش آمدم؛ تیم نونهالان، نوجوانان، امید و بعد هم ورود به تیم بزرگسالان صنعت نفت آبادان. به طور رسمی از فصل فوتبالی سال ۷۹-۸۰ وارد تیم بزرگسالان صنعت نفت شدم و اولین قرارداد رسمیام را با این تیم بستم. اما همانطور که گفتم مسیر رشدم سلسلهوار بود و اینطور نبود که یک مرتبه سر از تیم بزرگسالان دربیاورم. مراتب آکادمی را مرتب طی کردم و به طور رسمی سال ۷۹ یعنی زمانی که آقای عبدالرضا برزگری مربی تیم صنعت نفت بودند وارد تیم بزرگسالان صنعت نفت شدم. من حدوداً دوازده سال در صنعت نفت بودم.
چه شد که با عشق به فوتبال در شما به عنوان یک آبادانی، و بعد از اینهمه بازی کردن در سطح اول فوتبال کشور، تغییر مسیر دادید و به مشهد رفتید و طلبگی و این داستانها؟!
داستان از آنجا شروع شد که من فوتبالم تمام شد. تمام شد و بعد رفتیم به جرگه مربیان پیوستیم. مدرک مربیگری گرفتیم و به کمک یکی از دوستان مدرسه فوتبال تأسیس کردیم؛ مدرسه فوتبال ایرانمهر.
کنار آن هم یکسری فعالیتهای اقتصادی را شروع کردیم. یک شرکت بازرگانی تأسیس کردیم و صادرات و واردات به کشور عراق را کلید زدیم. این کارهای اقتصادی را هم کنار مدرسه فوتبال داشتیم و امورمان میگذشت، خوب هم میگذشت. یعنی الحمدلله هیچ کمبودی توی زندگی نداشتیم.
میدانید که فوتبالیستها به خاطر قراردادهایی که در فوتبال منعقد میشود، زندگی مرفهی دارند. ما هم مستثنا نبودیم. ماشین خوب سوار میشدیم و خانه خوب داشتیم و دستمان به دهنمان میرسید. از این قضایای مذهبی بودن و اینها، هم توی فوتبال و هم بعد از فوتبال، به دور بودیم. این یک چیز واقعیت است. من همیشه این را گفتهام که من آدم مذهبی و حزباللهی نبودم. آدمی نبودم که خیلی مقید به نماز و روزه و اینها باشد. واقعاً نبودم. اما نسبت به دو تا چیز خیلی تعلق خاطر داشتم؛ یک اربعین و دو، دهه اول ماه محرم… حتی وقتی فوتبالیست بودم، همیشه آن ده روز اول محرم برای خودم موکب و ایستگاه صلواتی داشتم و خودم توی آن میایستادم و از کوچکترین کار تا کارهای اصلی موکب به مردم خدمت میکردم. حتی در اوج فوتبالم این ایستگاه صلواتی برقرار بود. اربعین هم عادت هر ساله من این بود که از درب خانه پیاده میرفتم تا خود کربلا.
ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
میخواهم یک مقدار به دوران فوتبالتان برگردیم. آن موقع به لحاظ شخصیتی و اعتقادی چطور آدمی بودید؟
خب آن زمان آدم معتقدی نبودم. همین الآن که دارم با شما صحبت میکنم یک دفتر دارم که توی آن تعداد نماز و روزههای قضایم را نوشتهام و دارم براساس آن نماز و روزههای قضایم را میگیرم. یعنی الآن که با شما حرف میزنم، هر روز دارم نماز و روزه قضا میگیرم.
همینجاست که باید پرسید چه اتفاقی باعث شد مسیر حسین سلامی به کل تغییر کند و از آن زندگی فوتبالی و نسبتاً اشرافی به این زندگی تغییر مسیر دهد؟
اتفاقاتی افتاد که باعث شد که من با مشکلاتی درگیر شوم. مشکلاتی که هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ زندگی خانوادگی زندگی من را به هم ریخت. خیلی معذب بودم. اوضاع طوری که میخواستم پیش نمیرفت. ناگهان به خاطر یک کلاهبرداری چندین هزار دلار از سرمایهام از دست رفت و چون آن فرد عراقی بود، هیچوقت نتوانستیم به او دست پیدا کنیم. این شد که مشکلات مالیام زیاد شد و پرداختیهایی که باید انجام میدادم با مشکل مواجه شدند. داستان به جایی رسید که ما مجبور شدیم خیلی از این ریخت و پاشها را از زندگی شخصی خودمان حذف کنیم. من حتی مجبور شدم ماشینم را بفروشم.
ماشینتان چی بود؟
سوناتا بود! (باخنده)
چرا میخندید؟!
خب برای بعضیها جالب است، میگویند شما یک زمانی سوناتا سوار میشدی؟! باورشان نمیشود!
خانه چه شرایطی داشت؟
خانه هم خانه خوب و بزرگ و پر وسیلهای بود دیگر...
خیلی سخت است که از اینها دل بکنی. من تعجب میکنم.
من خودم میگویم اربعین و امام حسین (ع) به من کمک کردند. تمام این اتفاقات فقط به برکت امام حسین (ع) و اربعین است. خدا یکسری اتفاقات توی زندگی من پیش آورد که همه چیز را عوض کرد. میگویند «عسی عن تکرهوا شیئا و هو خیرا لکم»، برای من هم همینطور شد. من فکر میکردم نابود شدهام و تمام شد و هیچ آیندهای برای خودم متصور نبودم، اما این دو باعث شدند که همه چیز برای من تغییر کند.
تجربه ی ۷۵۸ را اینجا بخوانید.👇
https://eitaa.com/213345/11605
https://eitaa.com/213345/11605
#مشیت_الهی
#تجربه_من ۷۵۸
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امان از دست پدرها... 😅😅
این شیرینی تمام شدنی نیست.😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#شهید_بهشتی
📌بزرگترین ستم ...
اگر به بچه غذا ندهید ستمی به او رفته، اما نه ستمی بزرگ. اما اگر فضای آزاد زیستن را از او گرفتید، بزرگترین ستم را به او کرده اید، چرا که انسانیت او را در معرض خطر قرار داده اید. بزرگترین ویژگی انسان از دیدگاه اسلام این است که جانداری است آگاه، اندیشمند، انتخابگر و مختار.
📚 نقش آزادی در تربیت کودکان، شهید بهشتی «ره»، ص ۱۸ و ۱۹.
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#محمد_جوانی
🚨خطر بیخ گوش ماست....
#بحران_جمعیت
#سالخوردگی_جمعیت
#جمعیت_جوان_مولفه_قدرت
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۵۹
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
من سال ۸۹ از دانشگاه فارغ التحصیل شدم و همونجا با همسرم آشنا شدم. آشنایی فقط در حد اجازه برای خواستگاری بود و بقیه مراحل زیر نظر خانواده ها پیش رفت.
ما سال ۹۰ رفتیم سر خونه و زندگی مون. همسرم از دوران دانشجویی در شرکتی مشغول کار بود ولی خب درآمدش کم بود. پدرشون قول داده بودن خونه ای بخرن و در اختیار ما قرار بدن. اما باقی هزینه ها به عهده همسرم بود و چون به هر حال شرایط مالی همسرم خوب نبود ما برای عروسی میگشتیم و با توجه به بودجه مون انتخاب میکردیم و من راضی بودم چون با توجه به بودجه مون مدیریت شده انتخاب کرده بودیم و انصافا همه چیز هم عالی بود.
بعد ازدواج یه دوره کاری برای همسرم پیش اومد و یکسال رفت شهر دیگه و واقعا بدترین دوران زندگی من بود. خیلی تنهایی و دلتنگی اذیتم میکرد و چون همسرم دوست نداشت تنها بمونم یا باید میرفتم منزل مادرم یا مادر همسرم که خب هر دو واقعا سخت بود و برنامه زندگیم بهم ریخته بود.
ما تا سال ۹۲ که دوره همسرم تموم شه خیلی فکر بچه نبودیم اما سال ۹۲ یواش یواش فکرش افتادیم و متاسفانه با تاخیر ۹ ماهه مواجه شدیم. من خیلی استرس داشتم و میترسیدم چون برادرم هم ده سال درگیر نازایی بودن و بعد ده سال به لطف خدا خانم شون باردار شده بود.
ماه محرم بود و من رفتم مسجد و از امام حسین خواستم از لطف خودش بچه ای به ما بده و همون ماه یه سفر مشهد خانمانه برام پیش اومد و من تو اون سفر باردار بودم ولی نمیدونستم. وقتی برگشتم و بی بی چک گذاشتم و مثبت شد خیلی خوشحال شدیم. البته که من از همسرم خواستم فعلا به کسی نگه ولی ایشون طاقت نیاورد و به همه خانواده خبر داد.
بچه اولم دختر بود و من تمام مواردی که باید رعایت میکردیم را رعایت کردم. اعمال فردی و عبادی و ... آزمایشها هم همه رو انجام دادم غیر از یک سونوی انومالی که متاسفانه سونویی که آنها معرفی کرده بودن آقا بود و همسرم مایل بود سونوگراف خانم باشن ما به جایی دیگه رفتیم تا یک خانم سونوی آنومالی را انجام بدن. اون خانم خیلی جوان بودن و بعد سونو تشخیص دادن که قلب بچه مشکل داره و در مغزش یک لکه خون هست. خدا میدونه ما با شنیدن این حرفا به چه حالی افتادیم تا یکماه تمام بیمارستانها میرفتیم که دکتر قلب جنین پیدا کنیم. روزا در حال دکتر رفتن و شبا در حال گریه بودم.
عاقبت یه خانم دکتری گفت سونو را تکرار کن و برام بیار ولی باید جایی بری که من میگم. یکی از جاهایی که مد نظر ایشون بود در محله خودمون دکتر مسن و با تجربه ای بود. این جریانا که پیش اومد، من با امام حسین عهد کردم انشالا بچم سالم باشه اسمش را اسم مادر ایشون زهرا بذاریم. البته این تو دل خودم بود.
اون روز صبح من به همراه مادرم رفتم برای سونو و دکتر گفتن بچه کاملا سالمه و هیچ مشکلی نداره. خدا میدونه چقدر خوشحال شدم و فاصله دکتر تا خونه را با چه شوق و شعفی برگشتم. خلاصه دخترم با زایمان طبیعی در مرداد ۹۳ به دنیا اومد.
من خیلی به اصول روانشناسی و تربیتی پایبندم، خیلی کتاب میخوندم و سعی میکردم از نکاتشون در تربیت بچه هام استفاده کنم.
من در دوران شیردهی بودم که فروردین سال ۹۴ فهمیدم مجددا باردارم. خیلی ناراحت شدم. دلم برای دخترم میسوخت که نباید شیر بخوره و اذیت میشه. دوست داشتم ۴ سالگی دخترم بچه بعدی را بیارم ولی خب همیشه اونجور که ما میخواهیم پیش نمیره. دختر اولم هفت ماهه بود که من فهمیدم باردارم و استرس و نگرانی زیادی از بابت نگهداریشون داشتم.
برای این دخترم رفتم پیش همون دکتر با تجربه و خداروشکر از سلامتش مطمئن شدم. چون همزمان شیر میدادم و باردار بودم به شدت وزن کم کردم و ترسم ازین بود که جنین وزن نگیره. همون موقع که فهمیدم باردارم همسرم گفت دعوت شدیم به غبار روبی از حرم حضرت عبدالعظیم و چه رزق زیبا و معنوی ای بود. در اون روزهایی که هم درگیر بچه داری بودم و هم درگیر ویار بارداری خیلی روحیه امو عوض کرد. من همون موقع از خدا خواستم حالا که به لطف خودش مجددا باردار شدم این هم دختر باشه چون فاصله سنیشون کم بود در آینده به درد هم بخورن و علاوه بر اون نگران برخورد اطرافیان بودم که نکنه این پسر باشه و اینو بیشتر دوست داشته باشند و دخترم ناراحت بشه.
من خیلی به روحیه بچه ها حساسم. دلم نمیخواد اصلا از لحاظ روحی اذیت بشن. خلاصه فهمیدیم این هدیه خدا هم دختره و من خودم خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم به عشق امام حسین اسمش را زینب بذاریم. زینب خانم ما در دی ماه ۹۴ به دنیا اومدن.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۵۹
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_دوم
خب زندگی با دوتا بچه کوچک و همسری که همیشه سر کاره و شغلش جوریه که گاهی نیست و محله ای که از دو خانوادهها دوره، واقعا سخت بود. من تک و تنها تو خونه مینشستم و تمام وقتم با بچه ها بود. از حق نگذریم روزای اول و ماههای اول خیلی سخت بود .یکی رو همسرم میخوابوند، یکی رو من. یا اینکه یکی را رو پام میذاشتم و یکی در حال شیر خوردن میخوابیدن. اما شیطنتهاو بازیهاشون و محبتشون به همدیگه به کل این سختیها می ارزید.
در همین زمان ها چون همسرم هم بیشتر سر کار بود و من با بچه ها تنها بودم به خیاطی روی آوردم. البته در دوران دانشجویی به اصرار مادرم به کلاس خیاطی رفتم و به یکباره به خیاطی علاقمند شدم و بعد ازون برای خودم و بچه ها خیاطی میکردم تا اینکه بعضی از اقوام و دوستان مایل بودن براشون خیاطی کنم منم قبول کردم ابتدا با دستمزد خیلی کم شروع به کار کردم ولی خیلی برکت داشت. از اونجایی که دوست دارم در هر کاری عالی باشم، خیلی رو لباسا وقت میذاشتم و کار تمیز از آب در می اومد و همین مشتریها را زیاد میکرد. با اینکه دستمزدم کم بود اما من راضی بودم به رضای خدا و خداروشکر میکردم و از همین راه تونستم کلی پس انداز داشته باشم. گذشت و گذشت تا دخترا حدود چهار و پنج سالشون شد.
من به خاطر بچه ها قید هر گونه کاری را زده بودم. دلم میخواست بچه ها زیر نظر خودم بزرگ بشن و خودم لحظه لحظه کنارشون باشم. اما حالا که دختر اولم پیش دبستانی میرفت و کوچکه هم گهگاهی کلاسی جایی میبردمش، یه روز خواهرم زنگ زد گفت آموزش و پرورش آزمون استخدامی گذاشته شرکت نمیکنی؟ منم با اینکه ده سال از فارغ التحصیلیم میگذشت، ثبت نام کردم و با توکل بر خدا شروع به خواندن کردم. حدود یک ماه و نیم تا آزمون وقت بود، اوایل که شروع به خوندن کردم تمام مطالب برام تازه بود. حتی یادم نمی اومد اینا را کی خوندیم. ولی با لطف خدا و حمایتهای معنوی همسرم تمام تلاشمو کردم و نتیجه را به خدا سپردم.
منم با توکل بر خدا و با عشقی که به رشته معلمی داشتم قدم در این راه گذاشتم و صفر تا صد کار را به خدا سپردم و لطف خدا شامل حالم شد و من پذیرفته شدم. همون سال کرونا اوج گرفت و مدارس غیر حضوری شدند. البته روزهایی هم برای رفع اشکال باید حضوری میرفتیم.
به هر حال این روزها هم گذشت تا اینکه قسمت شد ما به خونه دیگری که نزدیکتر به محل کارمه اسباب کشی کنیم. بعد از اسباب کشی حدود یکی دو ماه بعد عید نوروز هم سپری شد و ماه رمضان رسید من و همسرم روزه بودیم و چون هنوز فرصت نشده بود برای یکی از پنجره ها پرده تهیه کنیم برای خرید به بازار رفتیم که متاسفانه همون مغازه اول من زمین خوردم و پام از سه ناحیه شکست.
کار به عمل جراحی و پلاتین کشید و منی که فکر میکردم نهایتا دو سه روز درگیرم حدود ۶ ماه قادر به راه رفتن نبودم و استخوان هام جوش نمیخورد. با دو بچه کوچک واقعا شرایط سختی داشتم. دکتر منع کرده بود که تحرک داشته باشم و من گهگاهی دور از چشم همسرم مجبور میشدم بلند شوم و کارهای منزل را انجام دهم. در همان حال و با پای شکسته که بودم همسرم نیت کرد که روز عید غدیر به چند نفر خانواده یتیم غذا بدیم. غذاها را تهیه کردیم از بیرون و همراه با شیرینی بسته بندی کردیم و پخش کردیم و ازین موضوع حتی مادر و پدرمون هم خبر نداشت فقط ما و اون شخص واسطه خبر داشت.
حدود سه چهار ماهی بود که پام شکسته بود و من در بستر بیماری بودم که کرونا گرفتم. یک ماه بعد از کرونا هنوز دچار سردرد بودم طوری که اصلا نمیتونستم از جام بلند بشم. چند وقتی هم به همین ترتیب گذشت و سردردهای من بدتر شد و حالت تهوع هم به ان اضافه شد تا اینکه یادم افتاد دچار تاخیر شده ام. همسرم یه بی بی چک خرید و در کمال ناباوری دیدم باردارم. خیلی شوکه شدم. با شرایطی که داشتم واقعا ترسناک بود. پای شکسته ای که جوش نخورده و شاغل بودنم و... هرگز تصور بارداری مجدد را هم نداشتم. راستش سر دوتای اول چون پشت سر هم بودن خیلی اذیت شدیم علاوه بر آن انرژی های منفی اطرافیان بخصوص مادر همسرم هم باعث این قضیه شده بود.
همون ایام دکتر هم برام آمپولهایی را تجویز کرد که به استخوان سازی کمک کنه و من حدود ۱۵ عدد ازین آمپول ها را هر روز تزریق میکردم و در آن دوره ای که بیماری کرونا گرفته بودم خب طبیعتا داروهای مسکن و ...میخوردم. این موضوع منو خیلی نگران کرده بود که خدای نکرده این دارو ها و آمپولها روی بچه اثر منفی نداشته باشه. ولی قربون خدا برم که واقعا اگر خدا بخواد دیگه همه چی خوب هست.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075