#آیت_الله_بهاءالدینی
✅ احیای دل...
منظور از احیا در شب قدر، در حقیقت احیای دل است؛ نه صرف بیدار ماندن ظاهری.
اصل این است که انسان در این شب برای لحظاتی نیز شده از خواب غفلت بیدار شود و دلش را احیا کند، حیات ببخشد.
همان که امیر المومنین (علیه السلام) به فرزندش امام حسن فرمودند: احی قلبک یعنی قلبت را زنده بدار.
این است که انسان اگر بتواند شب قدر، با خود خلوتی داشته باشد و با عبادات و نماز و دعا عروجی حاصل کند و طهارتی کسب کند، توانسته است در حد خود شب قدر را احیا کند.
📚عطر ملکوت؛ دفتر چهارم؛ ص ۹۹
#ماه_رمضان
#شب_قدر
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_تراشیون
✅ ابراز محبت به امیرالمؤمنین....
اولین گامی را که باید در خانه هایمان به آن توجه کنیم این است که محبت امیرالمومنین را در وجود فرزندانمان نهادینه کنیم. یک وجود محبت عمیقی را در وجود آن ها قرار دهیم.
در مدلهای تربیتی می گویند بچه ها هر چه به سن تولد نزدیک تر هستند شما بهتر می توانید روی آن ها کار تربیتی بکنید. یعنی حالا بلاتشبیه مانند آن گِل نرمی است که شما هر شکل و حالتی را بخواهید به او می دهید. هر چه می گذرد این خشک می شود، سخت تر می شود. لذا باید این محبت دقیقاً از همان بدو تولد ما شروع کنیم و شکل بدهیم در وجود فرزندانمان.
اولین نکته این است که خود ما پدران و مادران این ابراز محبت به امیرالمومنین را برای فرزندانمان داشته باشیم. یعنی یک موقع منِ پدر فرزندانم را بنشانم کنار خودم، بگویم بچه ها می خواهم یک اعتراف زیبایی در حضور شما بکنم. شما شاهد باشید منی که پدرات هستم امیرالمومنین علی (ع) را دوست دارم، به او عشق می ورزم، شما شاهد باشید.
شما می بینید وقتی بچه ها بدانند پدر و مادر به کسی علاقمند هستند آن محبت در دل آن ها می نشیند. معمولاً بچه ها این گونه هستند، با دوستی های پدر و مادرشان همراه اند. و ما این را ابراز کنیم.
اتفاقاً در محبت امیرالمومنین یکی از مراحل تکامل محبت این است که از قلب عبور کند، بر زبان جاری شود. یعنی نباید من بگویم فقط آقا امیرالمومنین را قلباً دوست دارم کافی است، نه. این حتماً باید بیان شود، بروز شود.
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
#محبت_امیرالمومنین
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#صلی_الله_علیک_یا_امیرالمؤمنین
✨باورم نیست که خیبرشکن از پا افتاد
✨حضرتِ"واژهی برخاستن" از پا افتاد
🏴 ایام شهادت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام را خدمت شیعیان و محبین آن حضرت تسلیت عرض می کنیم.
#ماه_رمضان
#شهادت_امام_علی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۳۴
#فرزندآوری
#مادری
#اشتغال
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دوتا_کافی_نیست
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_اول
۲۵ ساله بودم و سال آخر مقطع کارشناسی ارشد که ازدواج کردم. با همسرم قبل از ازدواج در مورد بسیاری از مسائل از جمله تحصیل، کار و فرزندآوری صحبت کرده بودیم و به توافق رسیده بودیم. همسرم که خودشون هم فردی تحصیلکرده بودند، با تحصیل و کار من تا جایی که به خانواده لطمه نخورد، موافقت کردند. از طرف دیگر همیشه میگفتند که ما یا بچه نمیاریم، یا پنج تا میاریم!
طبق توافقی که کردیم تا پایان دوره دکترای من به بچه فکر نکردیم. خصوصا که شرایط رشته من به نحوی بود که خیلی از اوقات صبح زود میرفتم آزمایشگاه و تا شب مشغول کار بودم. معمولا هر دو دیر وقت به خانه می آمدیم. البته من سعی میکردم که یک ساعتی زودتر از همسرم به خونه برسم تا بتونم خانه را کمی مرتب کنم و غذا درست کنم.
بعد از اتمام دوره دکترا بلافاصله در یکی از دانشگاه های دولتی شهر تهران به عنوان عضو هیئت علمی مشغول به کار شدم. یک سالی که از کارم گذشت با توکل بر خدا اقدام به بارداری کردیم. به این ترتیب هشت سال بعد از ازدواج فرزند اولمون به دنیا آمد. البته این نسخه ای نیست که بشود برای همه پیچید. به تاخیر انداختن بارداری ممکن است مانع تشخیص مشکلات باروری شود و زمان طلایی درمان از دست برود.
دخترم دو سه روزه بود که باید جواب داوری یک مقاله را می دادم، در حالی که حتی نشستن برایم مشکل بود. شرایط کاری من به نحوی است که نمی توانم واقعا به مرخصی بروم. با وجود اینکه مرخصی زایمان داشتم، دو ماه پس از زایمان به سر کار برگشتم. در اتاقم در دانشگاه تختی را برای بچه گذاشتم و هر روز او را هم با خودم به سر کار می بردم. طبیعتا کار با بچه آن هم در یک محیط علمی راحت نبود. حتی بعضی از اساتید خانم اصلا علاقمند نبودند که این وجه از زندگی شخصی شان در دانشگاه نمود پیدا کند. اما با لطف خدا این دوران با تمام سختی ها و شیرینی هاش به خوبی گذشت. گاهی بچه رو با خودم به جلسه و یا کلاس درس می بردم و او همان طور در آغوشم به خواب می رفت. گاهی هم او را به دانشجوها می سپردم تا کارم تمام شود.
یازده ماه به این منوال گذشت که تصمیم گرفتم دخترم را به مهد دانشگاه ببرم. تجربه مهد، تجربه تلخی بود. جدا شدن از من برای دخترم خیلی سخت بود، ضمن اینکه دایم مریض می شد. بالاخره بعد از حدود شش ماه، از بردن او به مهد منصرف شدم و مسئولیت نگهداری اش را به مادر و مادر همسرم سپردم.
دخترم دو ساله بود که مجددا باردار شدم. ماه های آخر بارداری را کمتر سر کار رفتم و کارهای دانشگاه را بیشتر در منزل انجام می دادم و از این فرصت استفاده کردم تا مجددا خودم از دخترم مراقبت کنم. چند ماه پس از تولد فرزند دومم، همه گیری کرونا پیش آمد و کارها و کلاس های ما هم به حالت مجازی درآمد. این فرصت، فرصت خیلی خوبی بود تا بتوانم در کنار بچه ها باشم و در منزل به امور دانشگاه برسم.
باز هم پس از دو سالگی فرزند دومم لطف خدا شامل حالمون شد و فرزند سومم را باردار شدم. بارداری با وجود دو فرزند کوچک، در شرایط کرونا که از هیچکس حتی اقوام نزدیک هم نمی توانستیم کمک بگیریم، راحت نبود. به خصوص که همچنان باید به فعالیت های آموزشی و پژوهشی خودم هم ادامه می دادم چون دانشگاه ما یکی از دانشگاههای خوب سطح کشور هست و به هیچ عنوان کم کاری را از کسی نمی پذیرند. با این وجود لطف خدا و حمایت های همسرم باعث شد که بتوانم تا حدی مشکلات را پشت سر بگذارم.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
تجربه_من ۹۳۴
#فرزندآوری
#مادری
#اشتغال
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دوتا_کافی_نیست
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_دوم
با توجه به شرایطی که دارم، من هیچ وقت نتونستم برنامه روتین داشته باشم. حتی در مورد سر کار رفتن و یا انجام امور مربوط به بچهها. با توجه به پشتهمبودن بچهها و شاغل بودن خودم، داشتن برنامه منظم برام خیلی سخت هست. سعی میکنم برنامهریزی شناور داشته باشم و از هر فرصتی که به دست میارم استفاده کنم. این کار خیلی از من انرژی میگیره چون دائما در حال برنامهریزی روزانه و لحظهای هستم اما کاراییاش برایم بیشتر بوده.
کارهای خونه رو روی یک کاغذ مینویسم و روی یخچال میزنم تا یادم نره چه کارهایی باید انجام دهم. کارهای مربوط به دانشگاه رو هم در یک اپلیکیشن مدیریت پروژه ثبت میکنم. اولویتم خانوادم هست و سعی میکنم برنامهام رو به نحوی بچینم که کمترین آسیب رو بچهها از عدم حضورم ببینند.
الحمدلله شرایط کاریم منعطف هست. لازم نیست حتما یک ساعت مشخصی کارت بزنم و ۸ ساعت تمام سر کار بمونم. اگر این طور بود حتما به کارم ادامه نمیدادم، چون با شرایط خانوادگی و بچهداری این مدل کار کردن خیلی سازگار نیست. در محل کار سعی میکنم تا جایی که میتونم تمرکز داشته باشم و اتلاف وقت نداشته باشم. مقدار کاری هم که میکنم را یادداشت میکنم و در پایان ماه حساب میکنم که چه مقدار کار کردم و بقیه حقوقم رو برمیگردونم تا مدیون بیت المال نباشم. البته این در حالیه که سعی میکنم کار روی زمین موندهای هم نداشته باشم.
فرصت بعد از نماز صبح تا بیرون رفتن از خانه یا بیدار شدن بچهها خیلی برکت داره. یا برای انجام امور دانشگاه صرف میکنم و یا انجام امور خانه. سعی میکنم در فضای مجازی هم حضور حداقلی داشته باشم چون هم ذهن رو پریشان میکنه و هم وقت رو از بین میبره. تلاشم اینه که بچهها رو به محیطهای مذهبی ببرم و در تربیت شون از حضرت زهرا و فرزندان بزرگوارش مدد بگیرم.
الحمدلله چند ماهی هم هست که هیئت دوستانه راه انداختیم و ماهی یک بار در منزلمون هیئت داریم.
در همه امور سعی میکنم به خدا توکل کنم و از خدا کمک بخواهم. الحمدلله تا به امروز هم خدا تنهام نگذاشته و تونستم در هر دو جبهه خانواده و جامعه حضور قابل قبول (و نه ایده آل) داشته باشم. کار ما خیلی سنگین هست و توقعی که ازمون میره زیاده اما خدا رو شکر همیشه خدا برام جوری امور رو پیش برده که باورم نشده (در این سالها مقالات پژوهشی زیادی چاپ کردم و دو تا جایزه پژوهشی ملی بردم).
الان هم به لطف خدا فرزند چهارم رو باردار هستم، در حالی که ۴۱ ساله هستم و فرزند سومم تازه دو سالش تموم شده.
قبل از اینکه برای بارداری چهارم تصمیم بگیرم، خیلی نگران بودم. ته دلم می ترسیدم که از پس کارها برنیایم، کارهای دانشگاه بمونه و انجام این همه مسئولیت در توانم نباشه. به ویژه که به تازگی معاون پژوهشی مرکزمون شدم، دو تا دانشجوی دکترا دارم و کلی پروژه که داریم روشون کار میکنیم. اما به خودم گفتم مگر تا اینجای راه رو من به تنهایی اومدم که از اینجا به بعد میخوام روی تواناییهای خودم حساب کنم. واقعا همش لطف خدا و رزق و روزی مادی و معنوی بچهها بوده.
از همه اعضای گروه التماس دعای ویژه در این روزها و شبهای بابرکت دارم و امیدوارم امام زمان این تلاشهای حداقلی رو از ما مادران این سرزمین بپذیرد و فرزندانمان را به سربازی قبول کند.
این مطلب را نوشتم که بگویم می توان همزمان با کار و تحصیل، بچه داری و خانه داری هم کرد. گرچه احتمالا ایجاد تعادل بین کار و زندگی، مشکل است و همه کارها هم به صورت ایده آل انجام نمی شود، اما با توکل به خدا، سخت کوشی و کم کردن توقعات امکان پذیر است. حمایت همسر، اطرافیان و مسئولین در محیط کار در این زمینه خیلی مهم است.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✅ بچه ها باید باشند...
#مسجد_طراز
#تربیت_اسلامی
#مسجد_دوستدار_کودک
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_قرائتی
✅ می ارزه...
⭐️ امیرالمؤمنین [علیه السلام] قهرمان تعلیم و تربیت است. به خانه یتیمی آمد، هر کاری که کرد این یتیم نخندید. عزیزم، پسرم، هر چه و با هر ادبیاتی حرف زد، این بچه یتیم همینطور غم زده نگاه کرد. خیلی حضرت ناراحت شد. با زانو و دست هایش، چهار دست و پا راه رفت و صدای بزغاله درآود. بَع!!! مَع!!! تا بَع!!! مَع!!! کرد این یتیم خندید.
⭐️ یک کسی آمد و گفت: آقا تو امیرالمؤمنین هستی، رئیس حکومت اسلامی هستی، زشت است صدای بز در می آوری. گفت: میارزد که من صدای بز درآورم و یک یتیم بخندد. دنیا بیاید و ببیند ما چه می گوییم و چه کسانی را داریم. الگوهایی که در اسلام هست، در روی کره ی زمین هیچ کس و هیچ جا ندارند. رهبر یک کشور، صدای بزغاله در بیاورد برای خنده یک یتیم.
🌐 درسهایی از قران ۱۳۹۴/۵/۲۹
#سبک_زندگی_اسلامی
#جامعه_دوستدار_کودک
#یتیم_نوازی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_اصغر_طاهرزاده
💥شب قدر...
شب قدر، شب روشنشدن «اندازهها» است. بیایید در شب قدر از خدا بخواهید که اندازهٔ سه چیز را برای ما روشن کند.
1⃣ خودِ «خدا» اندازهاش را برای ما بگوید تا حدی که دل ما روشن شود. با درس و بحث و کتاب نمیتوان رب را فهمید. تشخیص ربّ عالم، یک «دلِ بیدار» میخواهد. شب قدر شرایط به گونهای است که خدا کمک میکند اینها را بفهمیم. خیلی مقام بلندی است که آدم بفهمد جهان ربّ دارد و این ربّ حکیم در زوایای حیاتش حاضر است.
2⃣ اندازهٔ «خودتان» را به شما بفهماند. در شب قدر انسان باید به بصیرتی برسد که بفهمد «بنده» است؛ این که من مرد هستم یا زن، بیپول هستم یا پولدار و... همه دروغ و سراب است. انسان باید در شب قدر از خدا بخواهد که قدرش را به او بنمایاند که اگر هرکسی، قدر خود را بفهمد دیگر برای چیزهای بیارزش تلاش نمیکند. این که ما بنده هستیم در شب قدر برای انسان باید مشخص شود؛ البته کار مشکلی است اما باید به خدا التماس کرد که خدایا «بندگی» مرا به من نشان بده.
3⃣ از خدا بخواهیم که قدر و اندازهٔ این «دنیا» را هم به ما بفهماند. دنیا «متاعِ غرور» است، محل «امتحان» است. باور کنید که اگر این سه چیز را شما در شب قدر بگیرید از مرز «انسانِ طبیعی» بیرون میآیید؛ یعنی نسبت به افراد معمولی ادراک بسیار بالایی پیدا میکنید.
📚 برگرفته از جزوه «تفسیر سوره قدر»
#سبک_زندگی_اسلامی
#ماه_رمضان
#شب_قدر
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#صلی_الله_علیک_یا_امیرالمؤمنین
☑ روایت صعصعهبنصوحان از لحظات آخر عمر با برکت امام علی(ع)
✉️ علی برایم پیام فرستاده بود تا شاهد وصیتش باشم. پرسشی دلم را ویران کرده بود. نمیتوانستم نپرسم. جانم قرار پیدا نمیکرد. از سویی میدانستم که چنان پرسشی او را آزار میدهد. اما او پاسخی به من داد که خواب و آرام را از من گرفت. اکنون که او شهید شده است. تصویرش در برابر چشمانم ثابت مانده است و همان لبخند و همان واژههایی که گویی هزار بار صیقل خورده بودند. پرسیدم:
"ای امیرمومنان تو برتری یا آدم؟"
در چشمان پر مهرش شعلهای از شرم افروخته شد. نگاهاش را به سقف دوخت. نگاهی به پسران و دخترانش کرد که دورتادور او ایستاده بودند. سکوت محض بود. همه منتظر بودیم تا واژهها مثل پرندههایی رنگارنگ از آشیانه دهانش بیرون آیند و فضا را پر کنند و ترانه بخوانند.
فرمود: از خودستایی بیزارم. سکوت کرد. ادامه داد: " اگر این آیه نبود که: "از نعمتهای پروردگارتان سخن بگویید." خاموش می ماندم و سخنی نمیگفتم." باز هم سکوت کرد. شعلهی شرم در نگاهش میسوخت.
" آدم در بهشت عدن متنعم بود. تنها خداوند از او خواست که به خوشه گندم نزدیک نشود. شد و از گندم خورد. از دستور خداوند سرپیچید. به من گفته نشده بود که نان گندم نخورم. اما گویی همان فرمان عتیق در گوشم زنگ میزد. گفتم من بار آن فرمان را در زندگیام بر دوش میگیرم.
صعصعه؛ من در تمام عمرم به اختیار نان گندم نخوردهام." فرزنداش آهسته میگریستند. زینب چشم از علی بر نمیداشت.
پرسیدم:" ابراهیم؟"
فرمود: " ابراهیم در ملکوت آسمانها سیر کرد. خداوند ملکوت آسمانها و زمین، ملکوت هستی را به او نشان داد؛ اما جانش هنوز طمانینه و آرامش ایمان را نیافته بود. مثل نهالی نورس در برابر توفان تردید میلرزید. از خداوند پرسید: "چگونه مردهها را زنده میکنی؟ خداوند در برابر پرسش او پرسش دیگری مطرح کرد. مگر ایمان نداری؟ گفت دارم؛ اما دیدن ایمانم آرزوست.
من در تمام عمرم هیچگاه غبار تردید و تشویش برخاطرم ننشست. اگر همه حجابها بر طرف شوند بر یقین و طمانینهی جانم اندکی افزوده نمیشود."
چشمهایش خندید. به دور دستی که در افق دید ما نبود نگاه میکرد.
پرسیدم:"نوح؟"
فرمود: "نوح در راه دعوت مردمش به راه خداوند بسیار آزار دید. عمر درازش سرشار از آزار و زخم زبان بود. و نیز زخمهایی که بر پیکرش مینشست. سرانجام دلش گرفت و بیتاب شد و مردم خود را نفرین کرد. از خداوند خواست که هیچ یک از کافران را بر زمین زنده مگذارد.
من هم بسیار آزار دیدم. کژیها و ناراستیها. زخم هایی که روح را میسوزانید. در هر دم به من زرداب درد نوشانیدند. بیتاب نشدم و همیشه از خداوند خواستم آنان را کمک کند. گفتم خدایا آنان را دریاب نمیدانند چه میکنند؛ نمیدانند چه میگویند."
پرسیدم:"موسی؟"
فرمود:" هنگامی که خداوند به موسی گفت: به نزد فرعون برو و او را به راه خداوند دعوت کن. موسی در دلش هراسی پدیدار شد. به خداوند گفت: من یکی از آنان را کشتهام. اکنون ترس جانم را دارم؛ مبادا مرا بکشند.
هنگامی که پیامبر به من گفت: به کعبه برو و بت،ها را بشکن. به خاطرم نیامد که من بسیاری از سران قریش را کشتهام، ممکن است در اندیشه کشتنم برآیند؛ راحت و روان مثل ماهی در آب؛ رفتم و بتها را شکستم."
پرسیدم:"عیسی؟"
فرمود:" عیسی برادرم! هنگامی که مریمِ پاک، درد زایمان گرفت از حرم بیرون رفت تا در خارج بیتالمقدس کودکش به دنیا بیاید. مادرم فاطمه به درون حرم رفت. من پسر کعبهام..."
از شوق میلرزیدم. اما آخرین پرسش رهایم نمیکرد. بر زبانم نمیگشت. چشمانم را بستم و شتابزده پرسیدم:
اما محـمـد؟
علی لبخند زد، شکفته شد. گفت:
"من یکی از بندگان محمدم"
دیگر بیتاب بودم. سر بر دامانش نهادم و گریستم. دست بر شانهام گذاشت. درست مثل آن غروب غمانگیز جنگ جمل. هر دو برادرم زید و سبحان شهید شده بودند. من هم زخمی بودم. تشنه و گریان. تصویر آنان با سیمایی خونین و خندان در برابرم بودند. سرود توحید می،خواندند.
علی دستم را فشرد و گفت:" صعصعه؛ آنها راحت شدند و ما سهم بیشتری از رنج را باید بر دوش بکشیم. شکیبا باش. تو تنهایی طولانی و غم انگیزی را در پیش روی داری.
🏴 علی را شبانه و غریبانه دفن کردیم.
و گفتم: خداوند تو را رحمت کند، ای امیرمومنان! خداوند در سینه تو بزرگ بود و تو به ذات او آگاه بودی.
✨ مشتی از خاک مزار علی را برداشتم. بوئیدم. بوسیدم و بر سر و رویم افشاندم. گریستم و به خاک گفتم: "ای خاک! اگر می دانستی چه کسی را در بر گرفتی، هر گذرندهای نوای ناله و زاریات را میشنید. ای مرگ! اگر میگفتی که فدیه میپذیری جانم را فدای علی میکردم. ای روزگار! علی را از ما گرفتی، چه بد زمانهای هستی"
✍ ناصر کاوه
📚الانوار النعمانية ج۱ ،ص ۲۷
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅نقش زایمان و تولد فرزند در پاک شدن گناهان
#مادری
#بارداری
#فرزندآوری
#زندگی_پس_از_زندگی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:
«هنگامى كه زن باردار مى شود ، همانند روزه دارِ شب زنده دار و مجاهدى است كه با جان و مالش در راه خدا جهاد مى كند و هنگامى كه فارغ شود ، پاداشى دارد كه نمى دانى عظمت آن چه قدر است و هنگامى كه شیر بدهد، در هر بار مكیدن، پاداش آزاد كردن یكى از فرزندان اسماعیل (علیه السلام ) براى اوست و آن گاه كه شیردادن تمام شود ، فرشته اى بر پهلوى او مى زند و مى گوید: عمل را از نو آغاز كن كه بى تردید ، آمرزیده شدى.»
📚بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۱۰۷
#مادری
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_مصباح_یزدی
✍ نوه ی آیت الله مصباح یزدی:
تقریباً ۴۵ دقیقهای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاجآقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاجخانم هم نبودند. احوالپرسی همیشگی و خوشوبشی کردیم. حاجآقا از من خواستند چیزی برایشان بیاورم.
میخواستند بگویند متکا را بیاور که کلمهاش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم.
سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقهای سکوت شد. رو کردند به من و بغضآلود و با صدای لرزان گفتند: « آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش میرود، اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟»
آن بغض سنگین اشک شد و کمکم از چشمانشان سرازیر شد. این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟»
فکر میکردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند. «به نتیجه ای رسیدی؟ فکر کردی؟» همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند.
نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوبلباسی. عطرهای دمدستیشان را آنجا میگذاشتند. صدای اذان شان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغضشان ترکید. به پهنای صورت اشک میریختند.
گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر میکنم این «علی علی» گفتنهای ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتنها ما را رها نمیکند. ما را ول نمیکنند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش میآیند و جواب این «علی علی» گفتنها را میدهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری میکنند.»
بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمانمان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم... بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید میدانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمانمان را امانت دهیم. این علی علی گفتنها آنجا کار خودش را میکند.»
#سبک_زندگی_اسلامی
#ابد_در_پیش_داریم
#امیرالمؤمنین
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075