eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.4هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا ما باید این اندازه از مفاهیم و مبانی دینی خودمان فاصله بگیریم؟! واقعا قدیمی ها اگر فرزندان بیشتری می آوردند، به این دلیل بود که پول بیشتری داشتند؟ یا اینکه اعتقاداتشان به رزّاقیت الهی بیشتر بود؟! بیایید اندکی در نگاه دین به مسائل اقتصادی، تفکر کرده، آن را با نگاه خودمان به این مسائل، مقایسه کنیم و ببینیم تا چه اندازه میان این دو نگاه، فاصله وجود دارد؟ اگر ما به جهت ترس از مسائل اقتصادی از فرزند دارشدن جلوگیری می کنیم، در صدر اسلام برخی فرزندانشان را از ترس فقر می کُشتند. درست است که میان جلوگیری کردن از فرزنددار شدن و کشتن فرزند، تفاوت بسیاری وجود دارد؛ امّا این دو دسته، یک منطق دارد : ترس از فقر... خدای مهربان ما به کسانی که فرزندانشان را از ترس فقر می کُشتند، حرفی می زند که ما هم مخاطب آن هستیم: ✨ " ولا تَقتُلوا اولادَکُم مِن املاق نَحنُ نَرزُقُکُم وَ ایّاهُم... و فرزندان خود را از بیم تنگ دستی مکشید. ما شما و آنان را روزی می رسانیم." سوره انعام، آیه ۱۵۱ اهل بیت علیهم السلام هم به صراحت درباره این دغدغه سخن گفته اند. بکر بن صالح میگوید: درنامه ای به امام موسی کاظم علیه السلام نوشتم : پنج سال است که از آمدن فرزند ، جلوگیری می کنم؛ چرا که همسرم از فرزند دارشدن، کراهت دارد و می گوید : از آنجا که ما فقیر هستیم، تربیت فرزندان برای ما سخت خواهد بود. ایشان در پاسخ نوشت: ✨ "به دنبال فرزند باش که خداوند روزی فرزندان را می دهد". الکافی، ج۶، ص۳ نکته: اگر ما به زندگی، نگاه مصرف گرایانه داشته باشیم، هر اندازه هم که از نظر اقتصادی قوی شویم، پولمان را خرج مصرف بیشتر می کنیم، نه اینکه انگیزه بیشتری برای فرزند آوری پیدا کنیم. 📚 "ایران، جوان بمان کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶۵۰ من تو یه خانواده کم جمعیت بزرگ شدم، خانواده‌ای که اواخر دهه شصت تشکیل شد همون زمانی که سیاستهای تحدید جمعیت به شدت تبلیغ میشد. وقتی که دبستان رفتم مدرسه ‌ام دو شیفت بود و اکثر هم‌کلاسیهام از خانواده‌های پرجمعیت. روز اول مدرسه که معلم از بچه ها راجع به شغل پدر و تعداد اعضای خانواده و... می‌پرسید، بعضیا خجالت می‌کشیدن تعداد برادر خواهراشونو بگن حتی گاهی تعداد کمتر از واقعیت میگفتن ولی من کلی کلاس می‌ذاشتم و با افتخار می‌گفتم یه برادر دارم فقط یک نفر بود که تک فرزند بود و من از این بابت بهش حسادت می‌کردم. البته بعدها که دبیرستان رفتم خدا بهم یه خواهر از گل بهتر داد ولی اون موقع به اندازه الآن قدر آمدنش رو نمی‌دونستم. روزگار سپری شد تا ازدواج کردم، کم‌کم احساس تلخ بی کسی سراغم اومد. از اونجایی که فرزند اول بودم، سختی‌هام چند برابر بود. تو خرید‌ها، چیدن جهیزیه ، مراسم‌، انجام کارها و... خیلی بهم سخت گذشت، همش آرزو می‌کردم کاش چند تا خواهر و برادر بزرگ داشتم. خانواده همسرم بر عکس ما خیلی پرجمعیت هستن، من اونا رو می‌دیدم و حسرت می‌خوردم. به هر تقدیر گذشت وارد زندگی که شدم، متوجه اختلافاتی با همسرم شدم که ریشه‌اش در کم بودن اعضای خانواده‌ام بود مثلا ایشون خیلی حس همدردی و دلسوزی و کمکِ بی توقع و از خود گذشتگی نسبت به دیگران داشت که صفتهای خوبی هست ولی من نه تنها اینجوری نبودم بلکه از این رفتارهاش اذیت می‌شدم چون تو خونه ما جز خودم کسی نبود که باهاش تعامل داشته باشم و یاد نگرفته بودم از خوشی و وقت و داشته‌هام برای دیگران بگذرم. همسرم یه دل گنده داشت که به این راحتی از چیزی ناراحت نمیشد ولی من خیلی دل‌نازک و شکننده و حساس بودم و با کوچکترین حرف یا سختی به هم میریختم و نمیتونستم خودمو جمع و جور کنم چون من تک دختری بودم که همه توجه ها و امکانات در اختیارم بود و هیچ کس بهم نگفته بود بالا چشمت ابرو... همسرم بسیار مسئولیت پذیر بود و به والدینش احترام می‌گذاشت بدون هیچ توقعی و همه چیزش رو مدیون اونها میدونست ولی من نسبت به پدر و مادر خودم یه رفتار معمولی داشتم و به اندازه او برای آنها احترام و اهمیت قائل نبودم و خیلی هم متوقع بودم. تو یه سری مسائل اعتماد به نفس نداشتم جوری که تو بعضی موارد هنوز هم ادامه داره و اذیت میشم مثلا انتخاب و خرید یه لباس یا کفش ساده ... تا همین دو سه سال پیش برای خریدِ هر چیزی حتما باید مامانمو می‌بردم، وگرنه نمیتونستم خرید کنم، چون همیشه به مامانم تکیه کرده بودم و تمام وقت در اختیارم بود. از اونجایی که تنها دختر خانواده بودم و توقعات ازم زیاد بودم تبدیل شدم به یک آدم کمال‌گرا که موفقیتهای کوچیک رو نمیبینه و از چیزای کوچیک لذت نمیبره و دنبال رسیدن به بهترین حالت ممکنه و به همین دلیل زود ناامید میشه و انگیزه‌شو از دست میده و الان هم با اینکه میدونم این نقص هست ولی نمیتونم کنارش بذارم و این حس رو ناخواسته به فرزندانم انتقال میدم و از اونها هم انتظار بهترین بودن تو هر چیزی دارم و این باعث وارد شدن استرس و اضطراب بهشون میشه و... سالها طول کشید تا یه سری مسایل برام حل شد و خیلی هاشون هنوز هم باقی مونده. گذشت تا اینکه برای اولین بار مادر شدم و کم‌ جمعیتی خانواده ام چالشهای جدیدی پیش روم گذاشت. وقتی اولین فرزندم متولد شد بیشتر از سختی بچه داری، نداشتن یه خواهر بزرگ اذیتم می‌کرد. (اون موقع خواهرم تقریبا ۵ ساله بود) تو بیمارستان و بعدش چند روز اول زایمان تو خونه، مامانم یکّه و تنها همراه و مراقبم بود. دخترم از اون نوزادهای بد قلق و اذیت کن که شب و روز گریه می‌کرد و منم که قبلا گفتم خیلی شکننده و کم تحمل... بچه گریه میکرد، منم گریه میکردم، مامانم باید هم منو آروم می‌کرد هم دخترمو، مهمون‌داری می‌کرد، کارای خونه و بچه رو انجام می‌داد به من رسیدگی می‌کرد. بچه رو برای چکاپ و آزمایش غربالگری و شنوایی سنجی و... می‌برد، تازه خواهرم هم کوچیک بود و هنوز به مادر نیاز داشت. خواهر یا زنداداشی نداشتم که گاهی جاشونو عوض کنن و استراحت کنند یا به پدر و برادرم که خونه خودشون بودن رسیدگی کنن و یا بعدا گاهی بهم سر بزنن و کمکم کنن. اون روزها خیلی بیشتر از قبل، نداشتن خواهر و برادر رو حس کردم و اذیت شدم... ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۵۰ دیگه از بقیه ایام سال نگم براتون مثلا شب یلدا، سیزده بدر ،مهمونی ها و... خلاصه هر موقعیتی که قشنگیش به پر جمعیت بودنشه. اگه میرفتم خونه مادر همسرم اونجا شلوغ پلوغ بود و خیلی هم خوش می‌گذشت ولی در این صورت پدر و مادر خودم تنها میموندن و دلم نمیومد، اگر هم می‌رفتم خونه پدرم چون همسرم عادت به شلوغی داشت، بهش خوش نمی‌گذشت! خب حق داشت. اگه مهمونی یا مجلسی داشتیم باید دونفری با مامانم کارا رو انجام میدادیم و کمکی نداشتیم. گاهی هم مواردی پیش میامد که دوباره سر همین موضوع به مشکل میخوردیم مثلا وقتی که با یه کوچولوی ۷ ماهه کرونای سختی گرفتم و مامانم برای مراقبت از من و بچه هام خودش هم مریض شد و خانوادگی افتاده بودیم هیچ کس نبود یه لیوان آب دستمون بده و... الآن شکر خدا با ازدواج یه دونه برادر و خواهرم اوضاع یکم بهتر شده ولی باز هم چالش داریم، چالشهای جدید... کم‌کم با سالمند شدن والدینمون و نیازمندیشون به مراقبت و کمک ما سختیهای جدید رخ می‌نمایند؛ چون تعدادمون کمه باید وقت بیشتری براشون بذاریم و اگه یکی نباشه یا نتونه کمک کنه همه کارها به عهده یه نفر میفته و این هم مشکلات خودشو داره. تازه خواهرم بعد از ازدواج یه شهر دیگه رفته و از ما دوره. در واقع من موندم و یه برادر. خلاصه از این بابت آسیبهای زیادی دیدم که خیلی کلی ازش گفتم. من نمیخوام همین حسرتها و آسیبها رو فرزندانم هم متحمل بشن. به لطف خدا الان چهار فرزند دارم و اگه توفیق باشه باز هم از خدا فرزند میخوام. @mamanjoona کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه تبلت، نه گوشی فقط آبجی، داداشی این شیرینی، تمام شدنی نیست.😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶۵۱ من یه ۷۳ ای هستم. سال اول حوزه رو تموم کرده بودم که تابستونش به صورت سنتی با جناب همسر ازدواج کردم. خریدمون واسه عقد یه حلقه بود و یه لباس عقد. مهر شد و من دوباره رفتم کلاس و خوابگاه میموندم و آخر هفته ها میومدم خونه و تو این ایام هم مشغول خونه سازی بودیم. سال سوم بودم که ایام تعطیلات نوروز و سالروز تولد حضرت زهرا سلام الله علیها عروسی کردیم و رفتیم سر خونه زندگیمون. من خیلی ذوق داشتم که بارداری رو تجربه کنم. مثل بقیه اصلا بچه دوست نبودم. اتفاقا بعضی اوقات دیگران ازم ناراحت میشدن که چرا کوچولوشونو ناز نمیکنم. اما خوب واقعا تعمدی نداشتم. خداروشکر همسرم موافقت کردن و ۶ماه بعد عروسیمون باردار شدم. واقعا بارداری خیلی حس قشنگیه. انشاالله که همه ی خانم ها بتونن تجربش کنن. اینکه یه موجود دیگه داره تو وجودت رشد می‌کنه واقعا لذت بخشه. درسته که از نظر جسمی مادر خیلی اذیت میشه ولی با همونم میشه کلی واسه خدا ناز کرد😍 وقتی که بچه حرکت می‌کنه واقعا لذت بخشه😃 ولی حالا که خودم مادرم و بچه دارم بچه ها یه قداست خاصی دارن برام، واقعا که شیرینن. من سال چهارم بودم میخواستم مرخصی بگیرم اون ترمو نرم اما مامانم گفت برو ما هستیم و واقعا کمکم کردن. همیشه میگم اگه اونا نبودن من دوسال باقی مونده رو نمی‌تونستم بخونم. گذشت تا اینکه علی آقای ما وسط امتحانات ترم دوم روز امتحانم به دنیا اومد😄 اون امتحانو و امتحان بعدشم نتونستم بدم. پسرم زردی داشت و چند روزی بیمارستان بود. ولی روز یازدهم رفتم و مابقی امتحانو دادم. سال بعدشم که سال پنجم بودم مرخصی با امتحان گرفته بودم. اما چون درسای تخصصی سخت بود حتما باید می‌بودم تا بفهمم واسه همین صبح ها مادر و پدرم میومدن دنبال پسرم و اونو میبردن خونه شون و منم بعد کلاس میرفتم. پسرم تا نزدیک یک سال خواب درستی نداشت. واقعا سخت بود. همیشه از بیخوابی بدن درد داشتم😒 وقتایی هم که می‌خوابید نمی‌دونستم درس بخونم یا به خونه برسم یا استراحت کنم. اما بالاخره اون سال هم تموم شد و پسرم خوابش کم کم خوب شد و بعدشم پایان نامه رو نوشتم و تموم شد. اما یه ندای درونی هی می گفت بازم بچه بیارید😅 ما هم حرف گوش کن. بالاخره بعد چند ماه دخترمو باردار شدم. پسرم ۳ ساله بود که خدا فاطمه خانومو بهمون داد. چند ماه اول خیلی سختم بود. دخترم همیشه بغل بود. تا کم کم افتادم رو روال. اما خیلی ها میگفتن چرا زود یکی دیگه آوردین. صبر می کردین یکم بزرگتر می‌شد بعد دومی. بعضی ها هم که کلا میگفتن فلانی که بچه اشو مامان باباش بزرگ میکنن.😒 نمی‌گم همه چی گل وبلبله. سختی داره زیاد اما شیرینش خیلی از سختیش بیشتره. دخترم یه سال و چند ماهش بود که دوباره تصمیم گرفتیم یکی دیگه بیاریم. اقدام کردیم و چند ماه بعدش باردار شدم. و من همچنان عاشق بارداری اما خوب این دفعه سخت تر بود. هم به بچه شیر میدادم هم ویار و هم بارداری حسابی ضعیف شده بودم تا اینکه ۴ماه که تموم شد هم کم کم ویارم خوب شد. هم بچمو از شیر گرفتم. و تمام این مدت به خانواده ها نگفته بودیم. چون عکس العملشونو میدونستیم. بعد تعیین جنسیت به مامانم گفتم. اونم گفت از اول فهمیده بودم😂😂😂 عید اون سال خیلی حرف شنیدم. بعضی‌ها که حسابی تشویقم میکردم و منم کلی کیف میکردم🙈😂 و خیلی ها هم میگفتن زود بود و مگه ما واسه پدرو مادرامون چی کار کردیم و... یکی خیلی باحال بود مثلاً اومد منو نصیحت کنه منم میگفتم می‌خوام شش هفتا دیگه بیارم. بهم گفت تو که نماز می‌خونی و روزه میگیری چرا میخوای آنقدر بچه بیاری😳 خداروشکر زینب خانوم هم امسال محرم اومد پیشمون. بچه کوچیک سختی داره اما واقعا لذت بخشه. بچه هام آبجی کوچولوشونو خیلی دوست دارن. پسرم هروقت از پیش دبستانی بر میگرده اول میاد پیش زینب. الان دیگه علی و فاطمه حسابی باهم بازی میکنن. و من واقعا لذت میبرم از بازی هاشون. از خنده هاشون. از دونفری خرابکاری هاشون😁 البته ناگفته نماند که جناب همسر خیلی کمک میکنن. خدا خیرشون بده دیگه واسه خودش مادری شده😅😂 ما اوایل که عروسی کرده بودین خیلی شرایط سختی داشتیم. اما حالا با سه تا بچه واقعا خیلی داریم راحت تر زندگی میکنیم و من همه ی این برکت ها رو از صدقه سری بچه ها می‌دونم. واقعا که خدا با وجود بچه ها بیش از بیش به زندگیمون برکت داده. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۵۱ زینب الان ۶ ماهشه، حالا انشاالله که زینب کمی بزرگتر شد بعدی😂😂 هرکس منو میبینه شوخی شوخی بهم میگه انشاالله چهارمی منم بلندتر از اون میگم انشاالله. ازم میپرسن چندتا. منم میگم تا جایی که خدا بده و اعصابمون بکشه😄 البته که با کمک خداست، من قبل بچه سوم اصلا نگران هزینه اش نبودم نه اینکه مشکل مالی نباشه نه چون به خدا مطمئنم بودم که می‌رسونه فقط نگران نگهداری و زحمتش بودم. بعد با خودم گفتم خدا می‌تونه پولشو بده اما توانشو نمیتونه تو وجودم قرار بده؟؟!! وای که چقدر غافل بودم که خدای مهربونم همیشه کمکم می‌کنه. انشاالله که خدا یه عالمه دیگه از فرشته هاشو بهمون بده و این لیاقتو بده که بتونیم تو خونه مون سربازای امام زمانو تربیت کنیم. بعضی از بچه مذهبی هامون میگن ما همین دوتا رو بزرگ کنیم بسه. اینا رو خوب تربیت کنیم کافیه.🙄🙄 بابا مگه قراره فقط ما بچه ها رو تربیت کنیم؟ نه اینطور نیست. ما سعی کنیم خودمونو تربیت کنیم و درست عمل کنیم، بچه ها هم می بینند و یاد می گیرند، از امام زمان هم می‌خوایم که آقا خودشون کوچولوهامونو واسه سربازی شون تربیت کنن. ما فقط باید همت کنیم چندسال از این مهمونای بامزه و شیرینمون مراقبت کنیم و امانت دارهای خوبی باشیم همین. فقط نباید به خودمون سخت بگیریم. چه تو ازدواج، چه تو فرزند آوری چه تو زندگیمون... فکر نکنین میگم بچه زیاد بیارم، قبلی ها آروم هستنا نههههه... 😅😅 اتفاقا پسرم پنج سال ونیمه است اما بچم دیوار رو میگیره میره بالا🙈😁😂😂 تازه دخترم هم پا به پای داداشیش شیطونی می‌کنه و در آینده نزدیک زینب هم بهشون اضافه میشه😱😍😁 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیر بچه های خمینی... 👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075