eitaa logo
دوتا کافی نیست
50.1هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
32 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جورچین
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 *گزارش ویژه ی خبر ٢٠:٣٠* ✅ *١۵۵ دفتر بسیج دانشجویی، در نامه ای به رئیس جمهور، بر ضرورت تامین خوابگاه برای دانشجویان متاهل تاکید کردند.* ⚠️ در حال حاضر، تنها ۲۶۰۰واحد خوابگاه متاهلی، برای۱۳۰ هزار دانشجوی متاهل در کشور وجود دارد!! 👈 ساخت و تامین خوابگاه متاهلی یکی از وعده های مسئولین برای رفع مشکل مسکن دانشجویان متاهل بود که طی دو سال گذشته هیچ بودجه ای به آن تخصیص داده نشده است. کانال «جورچین» https://eitaa.com/joinchat/4262265154C2f493c18cb
✨ رسول خدا صلی الله علیه و آله "کودکانتان را تحت فشار قرار ندهید، و آنان را به طغیان وا ندارید." 📚 نهج الفصاحه، ص ۴۵۱ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 "همدم امروز، یاور فردا" کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۴۸ خان دایی من متولد سال ۵۴ هست و در ۱۷ سالگی درست ۶ ماه بعد از ازدواج مادرم، در یک سانحه تصادف برادرش رو که با هم دوقلو بودن رو از دست میده. از اونجایی که دوتا داداش همسان و یک روح در دو بدن بودند و خیلی با هم عجین بودند، ضربه ی سختی برای همه خصوصا داییم بود. خلاصه مادربزرگم دست رو دست نمیذاره که از دست رفتن اون یکی قُل رو هم ببینه همت میکنه و مدتی بعد، میرن خواستگاری دختر خواهرش. در واقع زن دایی من، دختر خاله ی مامانم و داییم میشن. جالبه که بعد از عروسی این دو بزرگوار، مادربزرگم خداخواسته باردار میشه و میفهمه یه پسر دیگه خدا بهش داده. سال ۷۵ آخرین داییم که فرزند ۹ ام بود، به دنیا میاد و اسمش رو به یاد پسر مرحومشون میذارند محمدهادی. بعد از مدتی در سال ۷۷، خدا به دایی و زنداییم هم یک پسر عطا میکنه و داییم به یاد اون یکی قُلش (که مرحوم شده بود)،اسم پسرشون رو هادی میذارند. در سال ۸۳ مجدد طعم داشتن یک پسر دیگه رو میچشند منتهی اینجا خدا امتحان سختی ازشون میگیره. در دو سه سالگی پسر دومشون یعنی آقا سجاد، متوجه میشن که مشکلات مغزی داره و مثل یک کودک عادی نیست. توکل می کنند به خدا و ناامید نمیشن از رحمتش. به زندگیشون همینجور ادامه میدن و خلاصه در ۲۲ سالگی پسر اولشون، میرن خواستگاری دخترخانمی و عقد میکنند و صاحب عروس میشن. متاسفانه بعد از چند ماه این پسردایی ما و خانومش با هم سازگاری نمیکنند و پوستشون کنده میشه تا بتونند طلاق بگیرند و متاسفانه از هم جدا میشن. دو سه سال میگذره و خلاصه به ما خبر میدن که زنداییمون دچار سرطان شده و خداروشکر خوش خیم بوده و با عمل جراحی درمان میشه. باز یکی دو سال میگذره و زندایی خانم تلفنی به مامانم میگن: چند وقته درد شکم و معده درد شدید دارم. میره دکتر و آندوسکوپی و آزمایش خون و این کارا و در این بین بهش میگن سونوگرافی هم برو خانوم که احتمالا رحم شما توده داره!!!😳 بخاطر معده ش کلی قرص سنگین خورده و آزمایش خون رو هم داده، بعدش داروهای رادیو اکتیو خورده، میگه تا جواب آزمایش خون میاد برم سونوگرافی شکم... حالا کی فکرشو میکرد وقتی میره سونوگرافی رنگی، دکتر بهش بگه خانوم شما که بارداری چرا داروی رادیو اکتیو خوردی؟؟!!!!! اصلا چرا اومدی سونوگرافی رنگی؟؟؟ و کلی همونجا دعواش میکنند. بیچاره هاج و واج مونده بود که من کجا باردارم؟؟؟؟؟ بعلههههه؛ زن دایی ما در سن ۴۵ سالگی، خداخواسته باردار شده. حالا موندند گریه کنند یا شکر کنند. خبر مثل توووپ تو فامیل می ترکه. جالب اینجاست که چندماه قبل از اینکه زنداییم باردار بشه، خواهرش خواب دیده بود مادر مرحومشون یه دختربچه نوزاد بغلش گرفته و تو خواب گفته این دخترِ فاطمه هست. خلاصه پیش هر دکتری که میرن، بهشون میگن خانوم تو داروهای رادیو اکتیو خوردی و قطع به یقین رو جنین اثرات منفی میذاره و بچه تون مشکل دار میشه و عقب افتاده دنیا میاد. پس تا دیر نشده و فرصت دارید، سقط کنید. بنده های خدا تو تمام اون مدت یه چشمشون اشک بود و یه چشمشون خون. زنداییم میگفت من یه بچه ی مشکل دار دارم، یکی دیگه میخوام کجای دلم بذارم. دوتا بچه عقب افتاده بزرگ کنم اونم تو این سن و سال؟؟؟؟ و خلاصه بزرگترهای فامیل و مامانم و همه از اونجایی که خانواده ای مذهبی و معتقد هستند، کمکشون میکنند تا از درگاه خدا ناامید نشن و توکلشون رو از دست ندن. جالبه حتی وقتی پیش دکترهایی هم که الکی دستور سقط نمیدادند می رفتند، اون ها هم وقتی شرایط بیماری زنداییم و شرایط جنین رو چک میکنند، میگن این معلوم نمیکنه الآن دچار عقب افتادگی ذهنی باشه یا وقتی دنیا میاد ولی شما سقطش کنید که درصد مشکل دار شدن بچه تون بالاست. اگر میخواین بدونید سالمه یا نه، فلان آزمایش رو برید و فلان کنید و چنان کنید. تازه تهش هم معلوم نمیشه بچه مشکل داره یا نه.خلاصه یه عالمه خرج براشون می تراشند. اما داییم میگه ما قاتل بچه خودمون نمیشیم. مگه بی کس و کاریم؟ بچه مون رو می سپریم به امام رضا علیه السلام و نگهش میداریم و از آقا میخوایم خودش هوامونو داشته باشه و بهمون عنایت کنه. القصه قربونی هم براش انجام میدند و عقیقه و کلی نذر و نیاز میکنند. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۴۸ واقعا خدا امتحانات سختی از آدما میگیره. زنداییم ۹ ماه استرس رو تحمل میکنه ولی میگه خدایا توکل به خودت. و بعد از این ۹ ماه در آخرین روزهای سال ۱۴۰۱، نازنین زهرا خانوم(هم اسمِ مادر مرحوم زنداییم) به زیبایی و سلامت هرچه تمام، دنیا میاد و میشه برکت زندگی مامان و باباش... انقدر این بچه خوشگل و نازه، آدم کیف میکنه وقتی می بینتش😍. یکی از حکمت های دنیا اومدن این بچه، برگشتن دین و ایمان زنداییم بود. میدونید چرا؟ چون مادر زنداییم به صورت ناگهانی در ایام کرونا از دنیا رفت و بعد از اون، زندایی ما از خدا خیییلی فاصله میگیره. درست برعکس خواهر کوچکترش که با اینکه ظاهرش نشون نمیده، اما بعد فوت مادرش حسابی به خدا نزدیکتر شده بود. اما زندایی ما با خدا قهر کرده بود😔 و خدای مهربون با این موهبت الهی و دنیا اومدن دخترشون که هم نام مادر مرحومش هم شد، ایمان زنداییم رو بهش برگردوند و بنده ی رو گردانش رو دوباره تو بغل خودش گرفت.😍 فقط خواستم به همه اعضای محترم کانال "دوتا کافی نیست" و هر عزیزی که این پیام رو میخونه، بگم که تو مشکلات زندگی، یادتون نره ما بی کس و کار نیستیم صاحب داریم و توکل و توسلتون رو به خدای مهربون اگر بیشتر کنید و از رحمت خدا ناامید نشید، نتیجه اش رو یقینا می بینید. چون این امتحانات خدای مهربون برای همینه که ما توحید و ایمانمون به سرپناهمون بیشتر بشه. البته اینو هم بگم بنده خدا زنداییم یکم افسرگی پس از زایمان هم گرفته که طبیعی هم هست و الحمدالله رو به بهبوده، لطفا با نفس های گرم و مهربونتون حسابی براشون دعا کنید🌸❤️ دایی ما حسرت داشتن دختر به دلش مونده بود و بالاخره در ۵۰ سالگی از خدا گرفت😂😍 الهی که خدا به هر کس که حسرت اولاد سالم و صالح به دلش مونده،خدا بهترینش رو به حرمت امام زمان عج بهش عطا کنه. عزیزان دلم این جمله رو سر در دلتون بزنید و همیشه یادتون باشه: "لا تقنطوا من رحمةالله ..." که کلید گشایش کارهاست. یا علی🌸 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
خدای خوب... لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهانم آب افتاد.😋😅 این شیرینی تمام شدنی نیست... 😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۴۹ من متولد ۷۱ هستم. تحصیلات حوزوی مو تا پایان سطح ۲ تموم کرده بودم و تازه ۲ ترم بود که دانشگاه قبول شده بودم که در سن ٢۴ سالگی با پسر دوست پدرم ازدواج کردم. من تا اون موقع فقط به فکر درس بودم و اصلاً به ازدواج فکر نمی‌کردم. اما کم کم، خانواده داشتن رسماً دعوام می‌کردن که دیگه باید به فکر تشکیل زندگی باشی😅 اولش همه چیز خوب بود. مراسم عقد رو توی خونه پدرم گرفتیم و ۴ ماه بعد رفتیم مشهد. وقتی هم که برگشتیم، یه ولیمه ساده توی خونه پدر شوهرم دادیم و رفتیم سر خونه زندگی مون. توی دوران عقد همه چی خوب بود و فقط گاهی اختلاف نظرهای ساده پیش میومد که خیلی زود حل می‌شد. اما از بعد عروسی، همه چی عوض شد! شوهرم انگار یه آدم دیگه شد و اصلاً انگار نه انگار من زنش بودم!! نمی‌خوام از بدی های اون دوران بگم. یه چیزی توی مایه های سینمایی «ملیح و راه‌های نرفته» بود😢 زندگی مشترکمون ۳ ماه بیشتر دوام نیاورد و با درخواست شوهرم، آذر سال ۹۵ طلاق گرفتیم😔 زندگی برای یه زن جوان مطلّقه اونم توی فرهنگ ما خیلی سخته و تقریباً از همه کارهای عادی که خانومهای دیگه میتونن انجام بدن، محروم میشه. تصمیم گرفتم دوباره برگردم به حوزه و به صورت غیرحضوری درسم رو ادامه بدم. مشغول درس خوندن بودم که از طریق یکی از دوستام با یه گروه پاسخ به شبهات آشنا شدم. مدیر گروه، دوستم بود و از من بعنوان پاسخگوی شبهات اعتقادی دعوت کرد. منم قبول کردم. توی گروه یه آقایی هم بود که بیشتر پاسخگوی شبهات سیاسی بود. اما گاهی شبهات اعتقادی هم جواب می‌داد. گویا اون آقا از من خوشش میاد و با دوستم که مدیر گروه بود،درمیون می‌ذاره. 😉 دوستم هم از من تعریف کرده بود.😄 بعدم اومد و موضوع رو به من گفت. من که باوجود گذشت یکسال، هنوز از تجربه تلخ زندگی قبلی فارغ نشده بودم، گفتم بهشون جواب رد بده. اما گفت طرف خیلی سمجه😅و منو ارجاع داد به خود اون آقای طلبهٔ پاسخگو... آقا از من خواست که به پیشنهاد ازدواجش فکر کنم. شرایطش رو هم برام توضیح داد. از ازدواج قبلش یه دختر داشت که با همسر سابقش زندگی می‌کرد و این، تنها نکته ای بود که منو از جواب مثبت به این پیشنهاد، منصرف میکرد. از اونجا که هم خونه آبجیم و هم خونه این آقای خواستگار قم بود، من بهش گفتم با شوهرخواهرم ارتباط بگیره و حضوری بره پیش ایشون. گفتم نظر من، منوط به تحقیقات ایشون درباره شماست. تحقیقات انجام شد و نظر شوهرخواهرم هم بخاطر همون دختر که ایشون داشت و هم بخاطر راه خیلی دور خانوادهٔ پدری آقا از خانوادهٔ پدری من و هم بخاطر مخالفت خانوادهٔ آقا منفی بود. اما آقای خواستگار، دست بردار نبود😁 با پدرم تماس گرفت و از قصد و نیتش گفت. پدرم بعد از مشورت با شوهرخواهرم مخالفت کرد. اما من به شوهرخواهرم گفتم که من راضی ام به این ازدواج. این شد که نظر شوهرخواهرم ۱۸۰ درجه تغییر کرد و شروع کرد با پدرم حرف زد که ایشون رو راضی کنه.😅 توی همون ایام بود که پدر و مادرم رفتند حج تمتع. اتفاقاً آقای خواستگار از عوامل فرهنگی حج بود و تونست چادرهای اسکان حجاج شهر ما رو توی عرفات پیدا کنه و بره سراغ پدرم. اونجا رسماً من رو از پدرم خواستگاری کرد و به سؤالات و نگرانی های پدرم جواب داد و دلشون رو آروم کرد. پدرم که از حج برگشت، با من مشورت کرد و وقتی دید نظر منم مثبته، علی رغم میل باطنی ش به ازدواجمون رضایت داد😍 اما کرونا شروع شده بود. برای همین مراسم خیییلی ساده ای گرفتیم و آبان ماه سال ۹۹ رفتیم سر خونه و زندگی مون. در حالی که هیچی از اسباب زندگی نداشتیم بجز یه خونه اجاره ای و یه زیرانداز و یه سری قابلمه و یه دست رختخواب 😅 طی ۴ ماه تونستیم اسباب ضروری زندگی رو بخریم. همسرم که ماشینش رو فروخته بود و یه موتور خریده بود تا بتونه خونه اجاره کنه، بعد از ۴ ماه ماشین خرید و یه باغ انار کوچیک بیرون از شهر خریدیم. چون هر دوتا خانواده با ازدواج ما موافق نبودند، تقریباً هیچ کمک مالی به ما نکردند. البته پدرم یه مقدار کمی از جهیزیه رو بعنوان هدیه ازدواج، توی اسفندماه سال ۹۹ برام خریدن. وام ازدواج هم که نداشتیم😅 این شد که فقط موندیم پای لطف و کرم الهی که خیییلی هم عالی جبران کردند. من که سنم داشت بالا می‌رفت، سال ۱۴۰۰ توی اولین سالگرد ازدواج مون تصمیم گرفتیم بچه دار شیم و اسفند ماه همون سال من باردار شدم😍 گل پسرم آبان ماه ۱۴۰۱ به دنیا اومد و با خودش کلی رزق مادی و معنوی آورد. الآن الحمدلله هم از نظر مالی خدا بهمون وسعت رزق داده و هم من و همسرم از نظر عشق و محبت روز به روز داریم به هم نزدیک تر میشیم. می‌خوام وقتی پسرم ١/۵ ساله شد، برای بچه بعدی اقدام کنم. برامون دعا کنید خدا ما رو لایق بدونه و فرزندان سالم و صالح و زیاد بهمون عطا کنه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
کارِ خداست... از هر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه‌ی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075