eitaa logo
غلط ننویسیم
14.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
426 ویدیو
4 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/v257.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ 📝بسم الله الرحمن الرحیم این را ابومعین الدین خسرو القبادیانی رضی الله عنه می فرماید و من از آن جمله بودم که از مال و کارهای سلطان خلاص شد، مدتی در دربار کار کردم و این کار را انجام دادم و شهرتم در بین همسنگرانم منتشر شد و در ربیع الاخر سال 437 در ایام ابوسلیمان جاغری. بی داوود بن میکائیل بن سلجوقی، حاکم خراسان، برای تجارت از مرو به دربار رفتم و در بانج دیه مرو ماندم. الروض روز وصال سر و مشتری بود و گفته می شود که خداوند متعال حاجات مردم را بر آن مستجاب می کند پس به گوشه ای رفتم و دو رکعت نماز خواندم خداوند متعال برای من آسان شود وقتی نزد دوستان و همراهانم برگشتم، یکی از آنها را در حال خواندن شعر به ذهنم رسید، پس آنها را بر روی کاغذ نوشتم آن را به او گفت تا او آن را بخواند و شعری را که من سروده بودم خواند، در این حالت خوشبین بودم و با خود گفتم خدایا خداوند متعال حاجتم برآورده شد و به جزجانان رفتم و حدود یک ماه در آنجا ماندم و به نوشیدن مشروب ادامه دادم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: راست بگو، هر چند به زیان خودت باشد، شبی مردی را دیدم که به من گفت: تا کی از این نوشیدنی که دزدی می کند، می نوشید برای تو بهتر است که هوشیار باشی: «عاقل کاری جز این نمی تواند انجام دهد که از نگرانی های دنیا بکاهد.» از احساس و عقل، و انسان عاقل نمی تواند بگوید که انسان با دل گمشده، شایسته هدایت مردم است، بلکه باید به دنبال چیزی بگردد که عقل و خرد را زیاد می کند. این را با جدیت گفت، سپس به قبله اشاره کرد و چیزی نگفت که این دید کاملاً جلوی من بود و با خود گفتم: از خواب دیروز بیدار شدم. و من باید از خواب چهل سال پیش بیدار شوم، و در روز پنج شنبه جمادی الاخر سال 437 (20 دسامبر 1045) خوشحال نخواهم شد. ) نیمه دی ماه پارسی سال 410 گاهشماری یزدگردی غسل کردم. به مسجد رفتم و دعا کردم و از خداوند تبارک و تعالی کمک خواستم تا در انجام وظیفه و ترک منکرات و منکرات، چنان که حق تعالی امر فرموده است. سپس از آنجا به سوی شابورگان حرکت کردم و عصر در روستای باریاب بودم و از آنجا از راه سنکلان و طلقان به مرو الرود رفتم و از کارهای محوله معاف شدم و گفتم که عزمم را جزم کردم و به جز اندک آن پول را دادم. به نیشابور سفر کرد، پس از مرو تا سرخس که سی فرسخ از آن و از آن فاصله داشت، پیاده رفت. سرخس به نیشابور چهل فرسخ است و من در روز شنبه یازدهم شوال (22 آوریل 1046) به آن رسیدم. برادر جاغری بیگ در حال ساختن مدرسه ای در نزدیکی بازار سراجین بود که او در دوره خود دستور ساخت آن را داد، در دوم ذی القعده برای اولین بار به تصرف استانداری اصفهان رفت. , 1046 ) نیشابور را به همراهی استاد موفق ترک کردم. که با سلطان ادب کرد از راه کوان به قومس رسیدیم و شیخ بایزید البسطامی رضی الله عنه را زیارت کردم و در روز جمعه هشتم ذی القعده (18 می 1046) به دامغان رفتم. 🖊@ghalatnanevisim ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ز سوز عشق من جانت بسوزد همه پیدا و پنهانت بسوزد ز آه سرد و سوز دل حذر کن که اینت بفسرد وانت بسوزد مبر نیرنگ و دستان پیش آن کو به صد نیرنگ و دستانت بسوزد به دست خویشتن شمعی میفروز که هر ساعت شبستانت بسوزد چه داری آتشی در زیر دامان کز آن آتش گریبانت بسوزد دل اندر وصل من بستی و ترسم که ناگه تاب هجرانت بسوزد ندارد سودت آن گاهی که گوئی عبید آن نامسلمانت بسوزد 🖊@ghalatnanevisim
چند جایگزین فارسی علامت ‌                     👈 نشانه علاج                        👈 درمان علی‌البدل                  👈 جانشین علی‌السویه                👈 یکسان علی‌الخصوص           👈 به‌ویژه علی‌حده                   👈 جداگانه عابر                         👈 رهگذر عاجز                        👈 ناتوان عسرت                      👈 سختی عادی                        👈 ساده عاقبت                      👈 سرانجام 🖊@ghalatnanevisim
✍ (هستم، هستی، هست... ) در موارد زیر به‌کار می‌رود: ◻️ به‌عنوان فعل تام و کامل به‌معنی «وجود داشتن»: در این خانه زن هم هست؟ هر کس فکر کند هست. ◻️ به‌عنوان فعل ربط به‌جای —َ م، — ی، است... ، در موارد زیر به‌کار می‌رود: الف) هرگاه قبل از فعل ربطی، برای تأکید بر مسند، واژه‌هایی مانند «که» و «هم» و «نیز» بیاید. ◻️ناصر معلّم است، دانشجو هم هست. ◻️ناصر خوش‌بیان نیز هست. ◻️او پزشک که هست هیچ، نویسنده هم هست. ب) هر گاه بخواهیم صیغه‌ای از فعل «بودن» را با حرف ربط به یکی از صورت‌های (—َ م، — ی، است... ) ربط دهیم: ◻️ایرانیان میهمان‌نواز بوده و هستند. ◻️من به خواندن داستان علاقه‌مند بوده و هستم. ج) هرگاه واژهٔ قبل از فعل ربط به واکه (مصوت) ختم شود، این گرایش وجود دارد که به‌جای صیغه‌های گروه اول از گروه دوم استفاده شود: ◻️ما دانشجوییم/ ما دانشجو هستیم. ◻️من ایرانی‌ام/ من ایرانی هستم. اما اگر قبل از «است» واکه وجود داشته باشد، «اَ» از آغاز آن حذف می‌شود: ◻️مگر او هم دانشجوست. او هم ایرانی‌ست؟ د) گاهی بدون هیچ دلیل خاصی به‌جای گروه اول از گروه دوم استفاده می‌شود: ◻️پدرتان در منزل هستند؟ = ... در منزل‌اند؟ ✅ طباطبایی، علاءالدین، فرهنگ توصیفی دستور زبان فارسی، چاپ اوّل، تهران: فرهنگ معاصر، ۱۳۹۵، ص ۶۵ تا ۶۶. 🖊@ghalatnanevisim
🔹ناویراسته مرکز دیسپاچینگ ( راهبری ) برق شمالغرب کشور با اعتبار هزینه شده ۱۳۰ میلیارد تومان امروز در دومین روز از سفر استانی رئیس جمهور به آذربایجان شرقی به بهره برداری رسید. 🔹ویراسته مرکز راهبری (دیسپاچینگ) برق شمال‌غرب کشور با اعتبار هزینه شده ۱۳۰ میلیارد تومان در دومین روز از سفر استانی رئیس جمهور به آذربایجان شرقی به بهره‌برداری رسید. 🔸نکته در چنین مواردی بهتر است اولویت را به واژۀ جایگزین فارسی بدهیم و واژۀ غیرفارسی را در پرانتز بنویسیم. 🖊@ghalatnanevisim
✅ تعارفو بذار کنار. (تعارف رو بذار کنار) ❌ تعارف و بزار کنار. 🖊@ghalatnanevisim
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 حکایت به قلم "ســاده و روان" 📚 باب هشتم : در آداب صحبت 🌺 آداب ۴ 💫 علم برای تقویت دین و ایمان است نه به خاطر جمع آوری مال دنیا 🔸هركه پرهيز و علم و زهد فروخت 🔹خرمنی گرد كرد و پاک بسوخت (۱) ۱_هر کس که خویشتن داری و روحانیت و تقوای خود را اسبابی برای کسب مال کند به مانند این است که تمام هست و نیست خود را یکجا جمع کرده و به آتش کشیده است. ✔نکته: در اینجا (علم) به معنای دانش معنوی و دینی است. اشاره دارد به علم عالمان یا فقیه دینی. 🖊@ghalatnanevisim
شاهنامه خوانی 👇👇👇قسمت دویست و بیست و‌ هشتم👇👇👇 🖊@ghalatnanevisim
-بر ایشان به‌شادی گذر کرد روز...: روزِ آن‌ها (تورانیان) به‌خوشی گذشت. وقتی خورشیدِ جهان‌افروز از پیشِ چشم رفت (و شب شد)، میلِ خواب و استراحت کردند. افراسیاب نیز به بستر رفت. اما تا بخشی از شب گذشت افراسیاب نعره‌ای زد و مانندِ هذیان‌گویی دچارِ تب بر بسترِ خود لرزید. پرستارانِ او به‌سرعت برخاستند و هیاهو و زاری کردند. با خبردار شدنِ کرسیوز از اتفاقِ بدی که در تختِ شاهی افتاده، او به‌شتاب به‌ سراغِ افراسیاب آمد و دید او در راه به خاک افتاده. پس او را در آغوش گرفت و به او گفت: ماجرا را به من بگو. افراسیاب گفت: چیزی نپرس و این زمان با من هیچ حرفی نزن تا عقل‌وهوشم را پیدا کنم. فقط مرا در آغوش بگیر و تنگ نگه دار. کمی که گذشت و افراسیاب هوشیار شد دید اطرافش پر از هیاهو و خروش است. شمع روشن کردند و او بر تخت نشست اما چون درختی لرزان بود. کرسیوز به او گفت: لب باز کن و این قصه‌ی عجیب را تعریف کن. افراسیاب گفت: خوابی که من در این شبِ سیاه دیده‌ام را هیچ کس ندیده و از هیچ پیر و جوانی نیز نشنیده‌ام: در خواب بیابانی پر از مار دیدم. دنیا پر از گردوخاک بود و آسمان پر از عقاب. زمین خشکزارِ ناهمواری بود که گویی هرگز روی آسمان را ندیده. خیمه‌گاهِ من در گوشه‌ای بود و دورتادورِ آن سپاهی از جنگجویانِ دلیر. طوفانی بلند شد و پرچمِ مرا سرنگون کرد و همین‌طور خیمه‌گاهم را، و از هر سو جویی از خون راه افتاد. سرِ بیش از هزار سپاهیِ من از تن جدا شده بود و تنشان بر زمین افتاده. سپاهی از ایران، نیزه‌دار و کمان‌دار، چون باد دمان بودند. میوه‌ی همه‌ی نیزه‌هاشان سرِ سپاهیانِ من بود و بدین‌گونه در کنارِ هر سوارِ ایرانی سری (از سپاهیانِ من بر نیزه) بود. صدهزار سیاه‌پوشِ نیزه‌دار سوی تختِ من تاختند و گردوخاک از جای نشستِ من بلند کردند و مرا دست‌بسته دواندند. هر طرف که خوب نگه کردم کسی از خویشانم پیشم نبود. پهلوانی نامور و پرغرور مرا دوان پیشِ کاوس برد. کاوس چهارزانو بر تختی درخشان چون ماه نشسته بود و چهارده سال بیشتر نداشت. وقتی او مرا دست‌بسته اسیرِ خود دید چون ابری غُرّان فریاد برآورد و مرا با شمشیر به دو نیم کرد. من از دردِ بسیار نالیدم و همین درد و ناله مرا از خواب بیدار کرد. کرسیوز به افراسیاب گفت: این خوابِ شاه چیزی جز آرزوی دوستدارانِ او نیست (یعنی چیزِ نیکی‌ست). تو صاحبِ تاج‌وتختی و همه چیز. بختِ دشمنت هم سرنگون و برگشته است. کسی که بسیار پُردانش است و چندوچوِنِ خوابگزاری را می‌داند باید فراخواند تا این خواب را تعبیر کند -فرزانگانِ بیداردل، اختربینان و دانشمندان. 🖊@ghalatnanevisim