💎درنگ
انسان همواره، در مقامِ پرسش از خود است. همواره در هر شرایطی، به افعالش نگاه میکند و از خود پرسش میکند تا معنای آن کار را در خود بیابد. بنابراین شاید بتوان گفت انسان همواره، نیازمند "درنگ" است. فاصلهای از خود و شرایطش میگیرد تا از خود و وضعیتش بپرسد و لاجرم تامل و تفکر کند.
اما این درنگ و تفکر انفعالی نیست. چون انسان در متن وضعیتش درنگ میکند و اساسِ نگاهش را مینگرد و نتیجهی این درنگ نیز پایداری و مقاومت در همان وضعیت است. به عبارت دیگر فردی که خلوت میکند و از اساس و بنیاد هرچیز میپرسد و نمیخواهد همراه با جریان آب حرکت کند، به غار تنهایی یا عزلت پناه نمیبرد، انزوایی که منجر به پاک کردن صورت مساله میشود و البته در نهایت به انفعال و سرسپردگی به امور روزمره میانجامد ؛ بلکه در مقابل فعالانه، نگاهی دوباره به مسیرش دارد تا "عهد" و "مسئولیت" خود را دریابد که لزوما او را به "استقامت" فرامیخواند، در فرهنگ فارسی نیز معنای دیگرِ "درنگ" ، ایستادگی، مقاومت و پایداری است. این مقاومت و ایستادگی که نتیجهی درنگ و خلوت در متن وضعیت است، نوعی تن دادن به دشواری است. دشواریِ فهمِ امور و نسبت آنها با یکدیگر.
🖊#مصیر
@gharare_andishe
🦋✤═══════════
💎آیا در وادی تفکر به تکرار مبتلا میشویم؟
ممکن است گاه در همراهی با متفکر و تامل بر سخنان و تذکرات او، احساس بیثمری کنیم و به عبارت دقیقتر دچار نوعی بی معنایی در این همراهی بشویم و پس ازمدتی حلاوت و پویایی بدو امر را نداشته باشیم. میتوان گفت این نیز خود مسالهای فکری است و بازتاب چیزی نیست جز حقیقت "وضعیت" ما! و فضایی است برای دقت در نسبت ما با تفکر و متفکر.
شاید یکی از وجوه مهم در این رابطه، تلقی ما از تفکر و راهی که روبروی ما قرار میدهد، باشد، که از اساس گرفتار فهم ظاهری و مشهور بوده و شور و وجد اولیه، مبتنی بر حقیقت نبودهاست و پس از گذر زمانی نه چندان طولانی، احوال گذشته بر ما غالب گشته چه بسا با یاسی مضاعف.
اما در این رابطه میتوان از وجه دیگری نیز سخن گفت. مسالهی مهم در نسبت با تفکر، فهم اقتضا و شرایط فکر است. در وادی تفکر همواره اساس، بر یک نکته است که البته این نکته، اساسی و بنیادی است و تذکری است که مدام به انحاء گوناگون خود را به چشم ما میآورد.در این وادی آنچه مهم است نقطهی مولد و تعیین کنندهی مشکلات و مسائل انسانی است که عموما برای انسانها خودآگاه نیست و رسالتِ متفکر، سخن گفتنِ مدام از ریشهی مسائل در اوقات گوناگون است. مانند "ما اساسا پدیدهها را چگونه میبینیم و معنا میکنیم؟ در زمانهای گوناگون چه فهمی بر انسانها غالب است و اساسا آیا فهم انسانها متحول میشود؟ و یا اکنون انسانها چگونه فکر میکنند و با چه عقلی با پدیدهها نسبت برقرار میکنند؟ " به عبارت بهتر متفکر با طرح اینگونه پرسشها، نسبت ما با وجود و توابع و نتایج و لوازم این نحوه نسبت برقرار کردن را به چشم میآورد و ما را به آن آگاه میکند و با این تذکر مواجههی عملی ما را مورد مداقه قرار میدهد و میزان اراده و اختیار انسانها در تاثیرگذاری بر جهان اطرافش را به او مینمایاند.
در واقع آنچه در نسبت با متفکر و فضای فکری رخ میدهد به نوعی در معرض تذکر قرار گرفتن است. تذکر به نوعِ بودن و وجود ما. پس متفکر ما را در حصار راهکارها، روشها و راهحلها قرار نمیدهد، بلکه با تذکرات وجودیاش عزمِ اساس و بنای وجودی دیگر و نسبتی دیگر با آن را زنده میکند. شاید وجه دیگر احساسِ تکرار و خمودی به همین نکته برگردد. همت و عزم ما به پایداری و ماندگاری ما درتفکر و همراهی با متفکر بستگی دارد. برای آنکه تذکر در وجود ما زنده باشد، پایداری از لوازم تامل و تفکر است و بدون آن، بیفکری و بیخردی بر ما مستولی میشود و ما را به دام تکرار الفاظ و اصطلاحات میاندازد. و حال آنکه اگر دشواریِ راه را با ماندن و مقاومت متحمل شویم، وحدت رویه بر شخصیت ما حاکم میشود و واجد نگاهی میشویم که میتوانیم، زمینهها و شرایط عبور از تاریخ تاریک بیفکری را، ببینیم و چه بسا واجد زبانی بشویم که خود نیز تذکراتی را به میان بیاوریم.
🖊#مصیر
@gharare_andishe
شان مادری در نگاه امروز، صرفا نقشی است که یک زن برای فرزندانش ایفا میکند.مدتی به نگه داری و مراقبتِ فرزندانش میپردازد و با یادگیری مهارتهای فرزندپروری به زعم خویش به تربیت آنها میپردازد و با آرزوهای ساخته و پرداختهی خود فرزند را راهی جامعه میکند. اما در نگاهی دیگر مادری را میتوان نوعی فضا فرض کرد. مادر موجودی است که میتواند بنای فضای رشد و بالندگی را ترتیب دهد.او به جای درگیر شدن با روشهای تربیتی متفاوت و غالب کردن ارادهی خود به شخصیت فرزند، به تمهید شرایط تحقق گوهر وجودی فرزندش میپردازد. در این نسبت مادر صرفا در طلب و تمنایی قرار میگیرد تا ارادهی خدا به میان آید. در واقع مادر منتظر است تا راه شکوفایی فرزندش به او نمایانده شود مادر مأوایی است تا در پناه او قصهی فرزند محقق شود....
✍#مصیر
@gharare_andishe
قصه، توجه دادن و معنا دادن به چیزهاست. در واقع قصه هر پدیده را از گزارههایی معلق و پراکنده و بیمعنا بیرون میآورد و همچون عالمی منسجم روبروی آدمی مینهد.
به عبارت دیگر قصه به هر پدیده زبانی میدهد تا بتواند خود را بگوید و از حقیقت خود پرده بردارد و بتواند روال پدید آمدنش را بازگو کند و اینگونه جای خود را نشان دهد.
با قصه هر پدیده و رخداد، به جای آنکه در نسبتی تصنعی و انتزاعی با انسان قرار گیرد، عرض احوال خود میدارد و راه طی شده و سخن اصلی خود را بیپیرایه بر زبان میراند و اینگونه است که قصهها میتوانند زندگی بیافرینند و از امکانهایی که هنوز به فعلیت نرسیدهاند، پرده بردارند.
قصه، لب و گوهر هر چیزی را نمایان میکند، از پروا و خواست و طلب اصلی هر چیز و هر کس میگوید و آنها را از غبارِ مشهورات و اضافاتِ غیر اصیل آزاد میکند و به تعلق اصلی او توجه میدهد و زبانی به آن پدیده میدهد تا بگوید من کیستم؟ و حقیقتا چه چیز را طلب میکنم؟
قصه فضایی را بنیان میگذارد تا هر چیز، وجود خود را ببیند و از این جهت گویی قصه خانهی وجود است و مامن و محل بروز بودن هر چیز است، جاییست که اشاره به حقیقتی بزرگتر و شگرفتر میکند و انسان را از پدیدهها به افقی متعالیتر رهنمون میسازد. از این رو شاید بتوان گفت قصه بستر تمهید ملاقات با خداوند نیز هست.
#قصه
#وجود
#زبان
✍#مصیر
@gharare_andishe
✦؛﷽✦
شاید بتوان قرآن را سخن نابهنگام دانست.
در جایی که قرآن از چیزی پرسش میکند، فکرها را متوجه وضعیت انسان کرده و سپس او را با خودش و نوع بودنش مواجه میکند و شاید از این باب خواندن قرآن سنگین و سخت بنماید، زیرا که روال روزمره و عادات ما را بر هم میزند؛چه بسا که غربت قرآن از همینرو باشد.
شاید بتوان سورهی نبا را هنریترین و تمثیلیترین سورهی قرآن خواند. سورهای که با آهنگی سنگین شرح وضعیت خداوند و آدمی را بیان میدارد.
سوره با تعلیق شروع میشود و بیمقدمه پرسشی در ظاهر ساده اما با کلماتی سهمگین را بیان میکند: "عمّ یتسائلون؛ از چه میپرسند؟" و بلافاصله در پاسخ سوال، آیهی بعد میفرماید:"عن نبا العظیم"، شاید اگر سوره در همینجا پایان میپذیرفت کافی بود، تا انسان از حرکت و جوش و خروش بازایستد و عظمت نبا عظیم را جویا شود. شاید سوره فراخوانیست برای انسان تا خود را همانجا که هست بازیابد و در رویارویی با سوره از خود بپرسد خبری عظیم در راه هست و در پس اتفاقات و مشغلههای معمول، خبرها هست که انسان تو از آن بیخبری!
و حال در میان همهمه و شلوغی زندگی، این سوره بی هیچ مقدمه پرسشی کوبنده را به میدان میآورد و گسترهای عظیم را پیشروی انسان مینهد، تا آنچه را که فراموش کرده دوباره به یاد آورد و در گوش او خبری عظیم را طنین افکند.
از جهتی شاید بتوان گفت کار متفکر نیز با فضای قرآن شباهت دارد از این جهت که در وقت ضرورت، از راه و مسیر متعارف مردمان پرسش کرده و خبرعظیمی را که مغفول مانده، تبیین میکند و به آنها نشان میدهد.
و اگر مردمان گوش خود را به او بسپارند مصداق توصیف متقین در سوره میشوند، که هیچ سخن لغو و بیهودهای را نمیشنوند و اینگونه خبر عظیم بر جان انسانها نقش میبندد.
#نبا_عظیم
#دلا_نزد_کسی_بنشین_که_او_از_دل_خبر_دارد
✍#مصیر
@gharare_andishe
کربلای لحظهها...
کربلا همان درنگیست، که در لحظهای خاص رخ میدهد. لحظهی انتخاب، لحظهی اولویتبندی کارها، لحظهی دل کندن از چیزها....
در همین اوقات است که انسان با خودش روبرو میشود و به جای اصلاح مناسبات بیرونی و مشغول شدن به آنها، بر سر مسالهی خودش میایستد. آنجایی که راهی، پیشروی خود نمیبیند و باید دست به انتخاب بزند .آن لحظهای که باید ترسِ از دست دادن داشتهها و دانستههای خود را پوچ ببیند؛ همان لحظهای که تردیدها و دودلیها تو را آماج حملهی خود قرار میدهند و تو باید فقط پوک و پوچ بودن آنرا درک کنی؛ همان لحظه کربلای آدمیست.
همان لحظه که ابراهیموار بتِ این ترسِ مهیبِ توخالی که در گوش آدمی وسوسه میخواند را میشکند؛ همانکاریست که اصحاب کربلا انجام دادند.
همانلحظهای که ریسمان از همهچیز و همه کس میبری و رها و آزاد از هر ضرورتی خود را متصل به جان جهان میبینی. آنجاست که خودِ اصیلِ خود را مییابی...
✍#مصیر
@gharare_andishe
🔹قصه ی مردی که در قلبهایمان خانه دارد.
اسطوره نیست. در همین حوالی ما زندگی میکرد و در همین مناسبات معمول نفس میکشید. در قصهی زندگیاش احوال متفاوت داشت و مسیر بودن خود را بیپیرایه دنبال میکرد. در بینابین حال و هوای هنرهای تجسمی و معماری و موسیقی آهنگ وجود خود را در عالم انقلاب اسلامی یافت.آهنگی که بعدها شاید نتهای موسیقی و نوای محزون مستند روایت فتح شد و آتشی را در دلها زنده نگاه میداشت.
دریچهی دوربینش قدمهای بسیجیها را دنبال میکرد و زبانش راوی عشق و وجد و حرارتِ در مرز تاریخ بودن آنها شدهبود؛ کسی چه میداند شاید باز هم نوای هستی را در طی طریق آنها میشنید....
و حال امروز مائیم و یک یاد و خاطره از آوینی...
یاد و خاطرهای که اگر به سرچشمهی خود بازگردد، ما را نیز به نحوی از بودن دعوت میکند.
بودنی که همهاش اراده و عزم است. بودنی که برای ماندن و تحملِ مرارتِ ساختنِ راه، ارادهی پولادین میخواهد و نوای شاعرانهی آوینی نوید امکان چنین زندگی و حیاتی را به ما میدهد و غبار چشمهای ما را میزداید. با آوینی میتوان بار سنگین تاریخ را بدون سلب مسئولیت از خود به دوش کشید و سخن از آینده گفت.
گویا آوینی امکانِ آیندهی ماست.
#آوینی
✍#مصیر
@gharare_andishe
موقعیت مهدی، موقعیت هر کدام از ماست.
هر یک از ما که با قصههای مختلف و جهانهای متفاوت، بر سر موضعی محکم ایستادهایم و با همهی تردیدها و زندهگیهای معمولی، در سر، سودای کارِ بزرگ و راهگشا داریم.
هریک از ما در جایی و وقتی، با تنهایی و غربت مقدرشدهیمان باید سر کنیم و عزم ماندن در موقعیتمان را داشته باشیم تا مهدی باکریِ قصهی خود باشیم. باید روی زمینهای خاکی پشت خاکریز بی پشتوانه و بی دوست بنشینیم و عاشقانه دست در دست مرگ و حیات منتظر باز شدن چشم به منظرهی سبزِ"شدن"بشویم.
که همان ثمرهی ایستادن و استقامت است....
شاید موقعیت مهدی، موقعیت ایران است که تنها در محاصرهی دنیای مخوف امروز ایستادهاست و برای بودن اصیل انسان، خون میدهد، جان میدهد، سر میدهد....
✍#مصیر
@gharare_andishe
اگر به زمان احوالی توجه کنیم، میتوان گفت "عالَم سحر" که پس از شب و تاریکی مطلق و قبل از صبح و روشنایی مطلق قرار دارد، وقتِ نظر به معنا در مصادیق است و یا دیدن وجود در موجود است.
در گاهِ سحر، نه مانند شب به عدمِ مطلق یا وجود مطلق نظر میکنیم و نه مانند روز درگیر جلوههای آن در کثرتهاییم؛ بلکه سحر امکان آیندهایست که بشر به دنبال آنست. شاید گشودن راه برای رهایی از روز و زمان ایضاح و روشنی مطلق و عدمِ رجوع به گذشته، حاضر شدن در وقتِ سحر یا عالم سحر است.
در تاریک روشن سحر، امکان بنای عالَمی از جنس آینده یا پسفردا وجود دارد. از جنس آنکه آدمی نه مقهور فهم و روشنی و معلوم بودن هر پدیده است و نه در انفعالِ ارتباط با معنای کلی قرار دارد؛ بلکه در افقی سکنی گزیده میشود که به جای معلوم بودن و معلوم کردن مجهولات، همراه با پرندهی خیال، پرواز میکند و مرزهایی را فتح میکند که در فکر و عقل عادی نمیگنجد.
به عبارت دیگر زندگیِ قدسی در مصادیق زمینی و مادی است و نظر به باطنِ ظاهر و نسبت با ظاهرِ باطن....
و البته دیدنِ هموارهی عجز و فقر خویش در نسبت با حق...
#عالَم_سحر
#پس_فردا
#آینده
✍#مصیر
@gharare_andishe
گویا حاضر شدن در عالَم قدر، حاضر شدن در مقام نادانستههاست.آنجا که خود را در مقابل وسعتی بیانتها مییابی و میدانی زندگی چیزی جز طی مسیر مداوم در ابهام و اجمال نیست.
در عالم قدر، صحنهی هستی را چیزی فراتر از برنامهریزیهای کوتاهمدت و بلندمدتِ زاییدهی آرزوها و خیالهای خام میبینی و سلسلهجنبان هستی را به دست وجودی میبینی که تو را احاطه کرده و قدر هر چیز را معین نمودهاست.
این توجهاست که انسان را در مسیر آیندهای که به سوی او فراخوانده شدهاست، قرار میدهد.
در این نسبت، انسان همه خواهشاست و تمنا به درگاه حضرت حق و ذره ذرهی هستیاش، طلبِ جایگاهِ اصیل "وجود" است تا آنجا که همواره خود را عاشقانه و شاعرانه در ملجا و پناه حضرت حق شهود کند...
✍#مصیر
@gharare_andishe
شهادت امیرالمومنین(ع)، رخت بربستن ستون عقل عالم از جهان است. عقلی که چشم باز میکند و شان هر چیز را نشان میدهد و موجب شناخت اشیاء کما هی میشود. شهادتِ زبانِ قرآن است. زبانی که میتواند بودن حقیقی انسان را بگوید و چگونگیِ توحیدی زیستن را توصیف کند.
...و مردمانی که مشغول ظاهر امور شدند و بنای زندگی خویش را بر بهرهبردن هر چه بیشتر از دنیای فانی گذاردند، خود بیآنکه بدانند شرایط را برای بودن با چنین عقلی سخت کردند تا در نهایت به دست ظاهرگراترینِ مردم در شریعت، به شهادت رسید و تا دنیا دنیاست، انسان از نبودن عقلِ عالم در رنج و مرارت به سربرد.
اشک بر مصیبت امیرالمومنین(ع)، اشک بر ضربت خوردن باطنِ توحید است، اشک بر نداشتن امکان فهم است، اشک بر نبودِ عقلیست که عالَمساز است.اشک بر او اشک بر بیمعنایی است، اشک بر او، اشک بر بیتاریخی و آشفتگی امور است. اشک بر او اشک بر جدایی از سرآغاز هستی و ندیدن تقدیر زمانه و گرفتاری در دام مشهورات است.
و بدا به حال مردمانی که نتوانند در چنین شبی با اشک و گریه به درگاه الهی، خواهان چشمی باشند که به حقایق باز شود و پی به بودن اصیل خود ببرد و همچنان در بیتقدیری و بیزبانی و الکنبودن به سربرد و امام خود را در پس پردهی غیبت نگاه دارد...
✍#مصیر
@gharare_andishe
حاضر شدن در شب قدر، حضور در امکان خاص وجود و جواب به بودن خاص خود است.
شاید شب قدر شروع نسبتی عاشقانه با پروردگار است که میخواهی در صحنهی زندگی همواره در منظر و مرآی معشوق باشی.
درخواست نحوهای از بودن که به چشم خداوند بیایی و در نظرگاه او جلوه کنی و در طریق آنچه او مقدر کرده قدم برداری....
درک شب قدر، درک هنرمندانه و شورمندانه از زندهگی با توجه به آغاز خلقت است.
اینگونه است که میخواهی به طلب آغازینت پاسخ بدهی و به نحوی باشی که معشوق چشم از تو برندارد و خود را در آیینهی تو ببیند...
✍#مصیر
@gharare_andishe
کار در نسبت با انسان گویا خود زندگی است. به عبارت دیگر کار امری در مقابل اوقات فراغت و سرگرمی نیست که به ضرورتِ امرار معاش و تهیهی لوازم زندهگی انجام میپذیرد.
کار، راهِ انسان بودنِ انسان است. مسیری است که با آن جهانی ساخته میشود و در فراز و نشیب شکلگیری آن کار، انسان همواره عجز خود و ربوبیت خداوند را میبیند و در عین حال با به کار گرفتن تمام ابعاد وجودی انسان، حالت تنآسایی و کرختی را از بین میبرد و هر لحظه انسان خود را میبیند که در صیرورت و رشد است.
اما اگر کار کردن برای صرف گذران زندهگی باشد و نسبتی با وجود انسان نداشته باشد، در خدمت راحتطلبی و مصرف قرار میگیرد هر چند در ظاهر انسان مشغول به کار است و دارای عنوان شغلی باشد.
از این منظر که کار راه وجودیافتن انسان است؛ شاید بتوان گفت کارگر، بناکننده و ایجادکنندهی عالَمیست که حیات در آن جاری است؛ حیاتی که نفس به نفسِ خداوند قدم برمیداری و او را با تمام وجود حس میکنی و بدون آنکه دل درگرو لوازم رفاه داشتهباشی، حضور خود را در این عالم مییابی...
#کار_کارگر
✍#مصیر
@gharare_andishe
شاید بتوان گفت امروز معلمی عنوان شغلی و امتیازی اجتماعی محسوب میشود و تعلیم و تربیت به تدریس تقلیل پیدا کردهاست.
به عبارتی مقام معلمی به ابتذال شغل تقلیل پیدا کرده و چه بسا نازلتر از آن، معلم ابزاری در خدمت اِعمال روش شده و دانشجو یا دانشآموز محلی برای لحاظ این اراده.
و حال آنکه اگر معلمی را مقام انبیاءست، پس معلم در مقام دلسوزی و شفقت نسبت افراد است. اوست که باید درد ایجاد کند و راه پرورش را هموار کند و از انسانها دستگیری کند.
مقام معلمی، مقام توجه است. مخاطب خود را متوجه وجود خودش میکند تا عزم ساختن و پرداختن جهانش را بیابد و روح او را برای بنای عالَمی دیگر و بودنی دیگرگونه پرورش میدهد. عالَمی که در آن فضای روحافزای انسانیت و بزرگمنشی برپا میشود.
...و معلم امروز عاجز از همهی اینها، نسل آینده را در زندان استعدادیابی محبوس میکند و آنها را برای آیندهای تا حد مسیر شغلی و تامین معیشتی خوب آماده میکند و چه بسا آیندهای پر از ترس را برای او رقم میزند و تربیت او را در واژهی تحولخواهی و روشها و متدهای مختلف، تعریف میکند.
شاید جوانانی که روزی پای در میدان دفاع مقدس نهادند؛ معلمانی همچون مطهریها و بهشتیها و در راس آنان امام داشتند که روح آنها را فراخ و سینهی آنان را ستبر کردند تا با گذر از خود، طنین بودنی دیگر را به صدا درآورند.
✍#مصیر
@gharare_andishe
شاید آنروز که اولین جنبش فمینستها شکل گرفت و زنان را نسبت به وضعیتشان معترض کرد، چیزی فراتر از یک حرکت اجتماعی و اعتراض به حقوق نابرابر میتوانست شکل بگیرد.
گویا گوشها و قلبها متوجه امری اصیل شده بودند و ندایی را شنیدند که خبر از گمشدگی روح زنانهی عالَم میداد؛ اما در میدان عمل چیز دیگری رخ داد و زبانها چیزی بیش از حقوق برابر با مردان را طلب نکرده و به همان اکتفا کردند. به عبارت دیگر زن امکان خود را در جایگاه اجتماعی و تسهیلاتی میبیند که او را همتراز مردان کرده و در واقع حس بودن خود را اینچنین تامین میکند و چه بسا که رنج گمشدهگی خود را مضاعف کرد و همچنان جهان را در انتظار رایحهی ریحانهی وجودش گذاشت.
غافل از آنکه اگر زن امروز خواهان عبور از بحرانهای امروزینش است، راهی جز رجوع به نحوهی وجودش و توجه به تذکرات بنیادین ندارد. اینکه به وضع خویش توجه کند و خود را از پیلهی مشهورات برهاند تا چشمش باز شود و جایگاه اصیلش را بیابد. جایگاهی که فراتر از دوگانهی مردانه و زنانه و نزاعهای القاء شدهاست و چه بسا شانیست عالَمساز.
اینگونه زن نیز میتواند در کنار شاعر و متفکر از عالَمی دیگر سخن بگوید و در هر صورتی که ظاهر میشود تمنای وجودی دیگر را در دیگران زنده کند و با وجه زنانهی خود بر زمانهی استیلای تکنیک، غلبه کند.
#زن_فمینیست
#زن_متفکر
✍#مصیر
@gharare_andishe
شهادت شیرین ابوعاقله رخدادی شاعرانه بود که از عمق هستی جوشید و خود را به ما نمایاند.
آنجا که کلمات اصیلند و از دریچه دوربین مخابره شده و راوی مظلومیت انسان میشوند، شهادت را رقم میزنند. او که خود را به ندای شعر هستی سپرده بود تا بتواند از فلسطین و بیکسیاش بگوید، مرگی با شکوه را از آن خود کرد. مرگی که حیات از آن میجوشد و قلبها را به تپش وامیدارد و آهنگِ سرآغاز هستی را مینوازد.این است که ماجرای شهادت او پرحرارت است، بر قلب انسانها هجوم میآورد و آنها را تسخیر میکند...
آری! جای تعجب نیست که این چنین شاعرانه زیستن در جهان غلبه و تصرف برتافته نشود.
شعری بخوان شارات شعری بخوان
شعری بی تشویش وزن
شعری با روشنی استعاره
زمزمه یی روشنفکرانه
گوش ها راهیان آهنگند
طنین حرکتی است که حرف من
در ذهن خواننده می آغازد
🤲اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک
#کلمه_کلام
#شهیده_روایت
#شعر_زندگی
✍#مصیر
@gharare_andishe
در روزگاری که افراد به کناری ایستادهاند و رتق و فتق امور را بر دوش دیگری میبینند و مدام از راههای بیرونی مدد میجویند و چشم انتظار دستی هستند تا مسائل و مشکلات را سامان بخشد و خود، بدون آنکه بدانند چرخهی چالشها و بحرانها را بازتولید و تقویت میکنند و هر کس به طریقی به دنبال راههای طیشدهی دیگران و رونوشت از آنهاست، شاید نظر به رخداد "فتح خرمشهر" کمی دلها و قلبها را آگاه بنماید.
گویا هستی، بهواسطهی زبانِ فتح خرمشهر با انسانها سخن گفته و نشان داده اگر وجودشان در میدان عمل قرار گیرد و همت طی کردن راه را داشته باشند، همین کافیاست تا عبور از نشیبِ راه میسر گردد.
پیراسته کردن پدیدهی " فتح خرمشهر" از اطلاعات و تاریخنگاریهای مشهور و روایتهای بنبستزا، میتواند ارادهی جوانانی که آنروز در مقابل هجمهی ناتوانی و ترس و یاس بروز کرد، را قابل مشاهده کند، تا در نهایت بتوان وجود جوانان آن روز را مدنظر آورد تا در تمنا و طلبی قرار گیریم که دست بر زانوان همت خود نهیم و از واهمهی تکیهی بر دیگری رهایی یابیم و به جای یافتن مقصر و ایراد سخن و خطابه و پند و موعظه، از سر درد و دلسوزی جان خود را درگیر مساله کنیم تا همت ساختن متبلور و شکوفا شود؛ در این وقت نَفَس باد صبا، خبر از عالَمِ دِگر میدهد و سرآغاز حیات میشود، و اگر این فرصت مغتنم شمرده نشود، با بیخردی از دست میرود که : گل عزیز است غنیمت شمریدش فرصت . . .که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد.
#راه_حیات
#فتح
#گشودن
✍#مصیر
@gharare_andishe
🔹"سلام فرمانده" و راهی که نمیگشاید.
شاید از این منظر که سلام فرمانده میتواند یک نوع ابراز ارادت قلبی نسبت به امام زمان(عج) باشد و یا حتی ناخودآگاه در صدد بیان رابطهی طولی ولی فقیه و امام معصوم باشد، اثری در حد خوب و تا حدی دلنشین باشد، هر چند این نوع آثار نیاز به فهم عمیقتر و درک دقیقتر از هنر دارند.
اما قصه از آنجا شروع میشود که یک سرود ساده و دلی- حتی اگر به قشری خاص مربوط باشد- وارد مدیریت نهادهای فرهنگی میشود و با برنامهریزیهای سازمانی سعیِ مدام بر دمیده شدن بر طبل این سرود دارند و به نوعی ضعفها و کمکاریها و حتی کمفهمیهای خود را با همهگیر کردن این سرود، پوشش میدهند. با این تلقی که با تکرار آن میتوان مولفههای دینی را نهادینه کرد و از سویی از کارکرد سیاسی آن نیز بهرهمند شد.
اما مسالهی مهمتر آناست که با چه درد و دغدغهای این سرود اینگونه مدیریت شدهاست؟
چه نگاهی موجب برگزاری چنین اجتماعاتی شدهاست و اینکه چه نتایجی بر این نحوه نگاه مترتب است؟
شاید حدس آن سخت نباشد که برگزاری اجتماعهای عظیم و همخوانی این سرود نوعی مقابله به مثل کردن با افرادی همچون تتلو و کنسرتهای پرجمعیت او باشد که از اتفاق مخاطب او هم نوجوان و کمسالان_دهه هشتاد و نود_ است. به گونهای که در جمعهای همسالان اشعار او زمزمه و تقلید میشود و حال سرود سلام فرمانده امکانی مناسب برای قدعلم کردن ایدئولوژیک در هماوردی با خوانندهگان محبوب از جمله تتلو و امثال او دیده شدهاست.
اما نکتهای که مغفول مانده و اساسا توجهی به آن نمیشود، آنکه آیا اثر هنری میتواند در مسیر تبلیغ و تایید نوعی خوانش یا عقیده قرار گیرد؟
وجود امثال تتلو و اقبال به آنها گویای وجود عالمیست که همواره از نظر ما پنهان است.آنها به دنبال تبلیغ چیزی یا امری نیستند بلکه وجودشان مطابق عالَمیست که در آن قرار دارند و زبانشان، گویای آن نوع از بودن است و از این بابت میتواند همراهی مخاطبان خود را برگزیند.
حال آنکه مدیریت و برنامهریزی برای همراه کردن مردم به این نحو، صرفا به ابراز احساسات و هیجاناتی میانجامد که عموما ناپایدارند و در وجود افراد ریشه نمیدوانند.
در حالیکه اثر هنری باید منقطهای را برای مخاطب خود روشن کند و عالمی را برای او بگشاید و معنایی افزوده برای او داشته باشد، تا مخاطب بتواند راهی را مقابل خود ببیند و با آن عزم حرکت بیابد و یا بتواند بودن انسانها را بازنمایی کند و او را از نحوهی زندگیاش آگاه کند. اینگونه میتوان به آثار واقعی و پایدار که در وجود آنها قرار دارد، دست یافت.
#سلام_فرمانده
✍#مصیر
@gharare_andishe
دختر، در تلقی رایج و مرسوم موجودی لطیف و حساس است که باید از او مراقبت نمود. عموما او موجودی دیده میشود که نیاز به حامی دارد و در جامعه نمیتواند حضور موثری داشتهباشد مگر در ید کنترل دیگری.
در برابر این فهم، گویا دختران که میخواهند در زمانهی خود زیست کنند و در برابر این نگاه حمایتگرانه ایستادهگی به خرج دهند و خود، راه خویش را بیابند، مستمسک نحوهای از زندهگی شدهاند که بعضا از اصالت دخترانه جدا میشوند و دیگر نسبتی میان خانه و خانواده نمیبینند و از آنرو که ماوایی برای خود نمییابد؛ چه بسا حیات و شور و نشاط و در نهایت امکان مادرانهگی خود را برای وسعتبخشی به چنین بودنی، ذبح میکنند.
اما اگر بتوان وجود دختر را در نظر آورد، تا مجال پرورش و بروز و ظهور او فراهم شود، او خود مشتاقتر است تا از روال سخت و خشن جهان امروز آزاد شود و جایی برای خود بیابد. جایی که او را همانگونه که هست ببیند و فرصتِ شدن به او بدهد. شاید در این نگاه دخترانی پرورش یابند که واجد توان ساختن جهان میشوند و میتوانند برای اهالی بیجای جهان امروز، ملجا و پناه باشند.
#روز_دختر
#ریحانهی_هستی
✍#مصیر
@gharare_andishe
🔹واقعیت و آرمانِ خمینی
انسانِ اسیر قیل و قالهای بیهوده و نافرجامِ امروز، همواره محتاج ذکر است. نیازمند یادِ کسانیست که آرام و استوار راهی در میان راهها گشودهاند و سخنی تازه بر زبان راندهاند و چشمها را منظری دیگر بخشیدهاند؛ تا شاید روحِ از نفسافتاده و بی رمقش جانی تازه بیاید و یادِ ایام، عزمش را جزمتر و امکان گشودگیها را محتملتر کند.
...واقعیت کجاست؟ آرمان چیست؟ سرزمین تحقق آرمانها و رویاها کجاست؟ چگونه باید فاصلهی بین این دو را پیمود؟ ستیز میان آرمان و واقعیت تا کِی؟!
با شروع حوادث بزرگ و نوید تاریخِ دیگر، قلب و دل انسانها به اهتزاز در میآید و چه بسا شوق و شور و سرمستی، آنها را در سرزمین آرمانها یکجا نشین کند و در وضعیت آسمانی و ملکوتی مستقر کند؛ چنان که گمان کنند با انقلابِ رخداده میتوان طومار ظلم و ستم و هرآنچه انسان را گرفتار نفسانیت کرده پیچید و تمدن مدرن را به مرز فروپاشی رساند.
در این میان خمینی اما استثنا بود. او که خود سرچشمهی مستی و فناء بود، استوار راه میگشود و رهبری انقلاب را میکرد، در وضعیت آسمانی قرار نگرفت. میان ملک و ملکوت غیریتی ندید؛ همین بود که توانست راه ملکوت را از میان مسائل و مشکلات و فقدانهای واقعی بگشاید و چون ستیزی بین آرمان و واقعیت نمیدید، توانست بر ضرورتهای تاریخی واقف گردد و حرکت انقلاب را نه در نزاع میان ثمرات تجدد که در تقابل با عقل آن ببیند و بنابراین مردم را دعوت به طلب و تمنایی کرد تا گشودگیهای راه را با انتظار ممکن ببینند و به دنبال تحقق جهانی میان دو جهان باشند.
شاید بیش و پیش از هر چیزی دعوت خمینی، دعوت به فکر باشد تا بدون هیچ ضرورت بارشدهای، خود را در امروزمان بیابیم.
#آرمان
#واقعیت
#فکر
✍#مصیر
@gharare_andishe
گویا فکر ارتباطی وثیق با ابتدای هر چیز دارد. نقطهی شروع و گام نخست، حاصلِ فکر است.
نتیجهی زایش و تولدی درونی است و به همین دلیل تقلید و تکرارِ شروعهای دیگر، فکر نیست و شاید به همین دلیل فکر، آموختنی نیست و اگر در قالب و چهارچوب قرار گیرد، دیگر عنوان فکر بر آن اطلاق نشود و بنابراین تولید و افزودهای مضاف بر آنچه که قبلا وجود داشته، نخواهدداشت. در این حال انسان توان بنای دیگر را ندارد به بیان بهتر بیعالمَ میشود، و آنچه را که فکر میپندارد، صرفا طی مسیری خطی و تکراری خمود از یافتهای پیشین و پیشینیان است.
شاید عبارت "سرآغاز"، واژهی مناسبی برای تبیین بهتر تولد فکر و یا قرار گرفتن انسان در موقف تفکر باشد. سرآغازی که نه انتهایی دارد و نه مرحلهی بعد و یا قدم اولی که بعدی پس از آن باشد، گویا محل جوششی است که با توجه به آن، شدت بیشتری مییابد و یا سرچشمهایست که هر چه بیشتر در تمنای آن باشیم غلیان مییابد و سرشار میشود.
و اما در اینجا رازی در وجود انسان قرار دارد. آن راز مرارت و رنج انسان است، که هر چه بیشتر در نسبت با دریافتهایش تحمل شود، بیشتر میتواند خود را در مقام تفکر بیابد.
#سرآغاز
#مرارت_فکر
✍#مصیر
@gharare_andishe