هرگز نگفتم نازنین من دوستت دارم ولی....
باید بدانی بی تو من از خویش بیزارم ولی......
امشب هوای بوسه ات دیوانه می سازد مرا
آری خیالاتی شدم تا صبح بیدارم ولی ....
هرگز نفهمیدی که من در شعرهایم ، عاشقم
با هر غزل بر چشم تو ، این است اقرارم ولی......
با رنگ چشمانت قلم این بار هم شد رو سفید
باید تو را عاشق کند این رنگ خودکارم ولی.....
دارم فرو می ریزم و در خویشتن گم می شوم
انگار من با واژه ها در زیر آوارم ولی......
امشب سرم را روی دفتر می گذارم باز هم
ای کاش بودی تا سری بر شانه بگذارم ولی.....
#داودقرجه_لو
#عضوکانال
@golchine_sher
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهریور است و شمعدانی ها خبر دارند
حتی پرستــوها همـه قصد سفـر دارند
گویی تمام قاصدک ها نغمه می خوانند
چون بچه گنجشکان که شوق بال و پر دارند
شهریور است و عاشقان تاصبح بیدارند
تا پرده از یک عشق ناب تازه بردارند
در کافـه شعرخلوتِ یک عصر بارانــی
فنجانی از لبخند و صدها شعر تر دارند
اما میان غربت این شهــر درد آلود
یک عده چون من حرف هایی مختصر دارند
اصلا چه فرقی می کند پاییز باشد یا...
وقتی تمام فصل ها چشمان تر دارند
#شعر_صدا_سمیه_پرویزی
#عضوکانال
@golchine_sher
• خط و نشان •
مگر قرار نشد دست بر دلم نگذاری
نیامدم که مرا جزء رفتگان بشماری
هنوز خط و نشان می کشی و واهمه دارم
که رسم نیست شکایت از این دلی که تو داری
چراغ های سر شاخه، دانه دانه ی اشکند
خوش است بگذری امشب به کوچه باغ اناری
قرار بود بر این چینی شکسته نکوبی
بر این انار ترک خورده، زخم تازه نکاری
به سارهای سراسیمه فکر کرده ای آیا
دمی که رد شده ای از غروب جنگل ساری
چه فرق می کند ای دوست! بعد کوچ مسیحا
که بود کشتن او نقشه ی کدام حواری
چه فرق بین قفس هست و نرده های نفسگیر
به محبسی و دلت خوش به بال بال قناری
مگو که زنده به عشقی و اوست دار و ندارت
که کشته عاشق بسیار را به جرم نداری
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
#عضوکانال
@golchine_sher
#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا_مرتضی
از شوق تو می بارد این اشک مدام من
باران شور انگیز می ریزد به کام من
از زخم های جانگداز خویش ممنونم
شادم که افتاده به دستت التیام من
با رود های تشنه می آیم به پابوست
تا پر شود از آب سقاخانه جام من
آغوش وا کردی میان صحن آزادی
صدها کبوتر پر کشید از هر سلام من
گاهی به خلوت دعوتم کن گوشه ای،شاید
در این شلوغی کم شود از ازدحام من
با این که در بازار، عطاری فراوان است
از عطر تو خالی نخواهد شد مشام من
هر چند لایق نیستم، ای کاش که باشد
پایین پای خواهرت حُسن ختام من
#فرزانه_قربانی
#عضوکانال
@golchine_sher
لبریز از طراوت باران صدای تو
باران کجا و تازگی خنده های تو
هوش از سر اهالی یک شهر می برد
وقت قنوت، عطر خوش ربّنای تو
در لهجهی تو نور و در اندیشهی تو عشق
با من بگو کجاست مگر روستای تو؟!
هر بار چشم های تو را میکنم نگاه
ایمان میآورم به شُکوه خدای تو
عادت نمی کند به هوای نبودنت
عمری نفس کشیده دلم در هوای تو
باید که خاک را به نظر کیمیا کند
هرکس که سرمه میکشد از خاک پای تو
ای کوه، ابرها همه لبریز گریه اند
بگذار سر نهند سر شانه های تو
این شعرها اگر چه فراموش میشوند
باشد که این ترانه بماند برای تو
#سیدعلی_میرعلی_اکبری
#عضوکانال
@golchine_sher
مثل گل، غصه ی چیدن تن لرزان دارم
بر لبم خنده ولی دلهره پنهان دارم
خاک خشکیده ام و تشنه اسیر گلدان
به لب پنجره عمری غم باران دارم
نفسم آه و سخن درد و نوایم شکواست
بشنو از من که در این سینه نیستان دارم
گر چه در خانه ی دل جای خودم نیست ولی
سالیانی است غمی سرزده مهمان دارم
شده ام با همه بیگانه و با خود تنها
حال یک گمشده در شهر غریبان دارم
بی خبر عمر چه آهسته بهارم را برد
تازگیها به سرم رنگ زمستان دارم
زخم دل، خون جگر، چشم تر و حال خراب
هدیه هایی است که از گردش دوران دارم
یک نفر مانده فقط درد مرا می داند
من به همصحبتی آینه ایمان دارم
#سعید_اصلانی
#عضوکانال
@golchine_sher
آن برگ مچاله شده از آب و هوا من
چون نامه ی ناخوانده ی در بندِ بلا من
لبخند غم انگیز مرا هیچ نفهمید
چون زخمِ دهان بسته ی مظنون به خطا من
اینجا همه از ریشه ی من پای گرفتند
چون غنچه ی نشکفته ی پرپر به کجا من؟
لب بسته ام از صحبت اغیار به محنت
تا کی همه جا پر شوم از جور و جفا، من
چون بلبل خوش نغمه که بر منبر گلهاست
از پند و نصیحت شده ام نوحه سرا من
عمری همه ی همُّ و غمم همّ ِعزیزان
اکنون فقط از آنهمه تلواسه، خدا، من
جا مانده ام از قافله ی اشک در این چشم
کو زمزمه ای تا که بشورَد همه جا من
#اکرم_نورانی
#عضوکانال
@golchine_sher
تو را بوسیده ام چون آفتاب آهسته آهسته
بیا بر چشم ِتار من بتاب آهسته آهسته
هم اینکه عکس ِماهت توی حوض آب می افتد
بغل میگیرمت در عمقِ خواب آهسته آهسته
شبیه رقص ِماهی های قرمز خوب پیدایی
دلم گم میشود در تنگِ آب آهسته آهسته
نه تلخی میکنی با من نه شیرینی، نمیدانم
تو را میخواهم ای حلوای ناب آهسته آهسته
حواسم پرتِ دنیای تو شد دنیا به کامم شد
چه زیبا رفت از دستم حساب آهسته آهسته
گل ِرویِ تو در هر شاخساری آبرو دارد
از ابروی تو میگیرم گلاب آهسته آهسته
نگاهت را نگیر از چشمِ من یک روز میبینی
که دنیا میشود بی تو خراب آهسته آهسته
#صفیه_قومنجانی
#عضوکانال
@nabzeghalam
@golchine_sher
هر روز می میرم غمی دشوار را بی تو
باید تحمل کرد این تکرار را بی تو
زیر پتویی چشم می بندم که از بغضش
روی سرم حس می کنم آوار را بی تو
در انتظار بوسه های مرگ می بندم
چشم سپید شامگاه تار را بی تو
هی می شمارم جای میخ و قاب عکست را
این زخم های کهنه ی دیوار را بی تو
می خوابم و با دلخوری نادیده می گیرم
گستاخی این ساعت بیدار را بی تو
تنها همین را خوب میدانم نمی خواهم
موی بلند و دامن چین دار را بی تو
با دست های خسته دور گردنم بستم
موهای مشکی؟ نه! طنابِ دار را بی تو
#عاطفه_سادات_موسوی
#عضوکانال
@golchine_sher
از خیابان گذشت مکثی کرد،
گفت تصمیم دیگری دارم
تا به کی در نگاه مردم شهر،
مثل بازیچهای گرفتارم
روسری را کمی جلوتر برد،
گره روسری کبوتر شد
تا که چشمش به سمت گنبد رفت،
گفت شرمندهام که رفتارم...
بین آیینهها خودش را دید،
ولی این بار جور دیگر بود
مثل عکس جوانی مادر
«مادرش گفته بود بیمارم...»
چشمهایش چقدر بارانی،
چادرش مثل ابر میبارید
گفت حرف نگفته بسیار است،
من پر از قصههای غمبارم
گفت یک بار دیگر آمدهام،
شوق معصومیت به من بدهی
سالها گم شدم، تو میدانی
از تمام گذشته بیزارم
رفت کنجی نشست رو به ضریح،
گفت تصمیم آخرم این است
به خودم قول دادهام دیگر،
چادرم را کنار نگذارم
#علی_اصغر_شیری
#عضوکانال
#حجاب
@golchine_sher
میان شعر من اینبار هم پر افتاده
گمان کنم که مسیرش به دلبر افتاده
قرار بود بماند دلم برای خودم
ولی به دست کسی چون تو بهتر افتاده
شنیدم هر که تو را دید ، آخرت را باخت
ببین که در به درت حال ، کافر افتاده
اسیر جام شرابم ، خراب لعل لبت
که بین هر دو لبت جام ساغر افتاده
شمیم عطر تو در هر محله آمده و
هزار کشته به هر کوی و معبر افتاده
به یک نگاه بیا و مرا به بند بکش
میان آن مژه ها چند لشکر افتاده
سه چار بوسه و چای و من و تو و سیگار!
عجب خیال قشنگی به این سر افتاده
#علی_اکبر_جمشیدی
#عضوکانال
@golchine_sher
"شعر تر انگیزد" قلم در دست "فردوسی" ست
در آستانش اشکبوسش گرمِ در بوسی ست
یک قهرمان که بر سر او تاج کاووسی ست
چون فخر ما شهنامه این شاعر طوسی ست
او نامور کرده چنین ملیّت ما را
او با بیانش کرده افزون عزّت ما را
دنیا نبیند این چنین شیرین سخنگویی
شهنامه ی سِحر آفرینش نغز و جادویی
به به چه نقّاشی! چه بومی! چه فلم مویی !
باید به اعجازش هزاران آفرین گویی ....
گو این سُخنور جز سروش آسمانی نیست
اِکسبر نابش جز حیاتی جاودانی نیست
دربر گرفته حکمتش را نور وَحیانی
نامش حکیم و حکمتش یکریز قرآنی
روح حماسه ،چهره اش مخمور و عرفانی
گفت آفرین دنیا به این مرد خراسانی
هردم به رویش در تَموّج نور دانایی
شد او حکیمی نابغه در اوج بُرنایی
احیاگر فرهنگ و آیین نیاکان شد
در راه دین این سوته دل از سینه چاکان شد
مرد زبان فارسی از نسل پاکان شد
مرد سخن فردوسی طوسی کماکان شد
با او زبان فارسی بار دگر جان یافت
نام وطن با دست این قهّار سامان یافت
شد شاعر ما مینیاتور سازی شگفت انگیز!
پیکر تراشی زُبده، جانش از خدا لبریز
روح اساطیرش روان در شور رستاخیز
شهنامه اش مُستغرق یک سیرِ سحر آمیز
رُستم نخستین پهلوانش پاک و رویین تن
شد برق زوبینش بلای جان اهربمن
در کف دِرفش کاویانی مرد آهنگر
رقص نگاه نافذش از هر نظر برتر
جامش به کف آیینه ی دارا و اسکندر
بر گُرده آن ماردوشان کاوه زد خنجر
دیگر تمام است از نهیبش کار ضحّاکان
نقش زمین شد پیکر صدچاک سفّآکان
شد پارسی از وازگانش دم به دم زنده
هی دم زده از پارسی کرده عجم زنده
با کِلک او شد پارسی در هرقدم زنده
تا لحظه محشر بماند این فلم زنده
شهنامه اش دیوان جاویدان تاریخ است
شهنامه اش منظومه شاهان تاریخ است
فردوسی فخر آفرین آن شاعر خوشنام
هر لحظه مَکر مُنکرش را کرده او ناکام
سی سال بُرده رنج مرد نیک و خوش فرجام
دیگر نظیرش را نزاید مادر ایّام
نامش چو فرودسی به طوسی منتسب هست او
تا به ابد خورشید آفاق ادب هست او
ژرفای چشمانش چنان پهنای اقیانوس
کلکش چنان گُرز گران احیاگر ناموس
پیشانی اش روشن تر از آن شعله فانوس
جاریست در زیر قدم هایش پرِ طاووس
نقّاشی او بهترین نقّاشی دنیاست
بر روی بومش نقش هایش زنده و .زیباست
رویین تن قصّه دل محزون و بی تابش
تسبیح اشکش پاره شد از داغ سُهرابش
این سو منیژه دختر افسانه ی نابش
نالان فراز چاه بیژن آه از این قابش!
این قاب حُزن انگیز آری قاب ایرانی ست
تنها رُمان نه! این دِرام ناب ایرانی ست
شهنامه هست و قصّه های قهرمانانش
مثل تهمتن قهرمان زابُلستانش
وان قصّه افراسیاب و شاه تورانش
از رُستم دَستان بگو از شیر ایرانش
رُستم یَل این داستان مردی اساطیری ست
شیری که شورش شُهره و شور فراگیری ست
خونم به جوش آمد بگویم قصّه بی پرده
یاد از سیاووشی که از آتش گُذر کرده
آنکه به تحسین شاه ایران را برآورده
خون سیاوش اشک ایران را درآورده
روی زبان ها نام آن جویای حق جاریست
خونش هرآیینه که درجام شفق جاریست...
#ناصر_دوستی
#عضوکانال
#تقدیم_به_فردوسی_بزرگ_و_شاهنامه_سِتُرگش
#واکنش_به_اهانت_یک_یلاگر_به_حکیم_ابوالقاسم_فردوسی
@golchine_sher