eitaa logo
متن روضه مقاتل معتبر چهارده معصوم (ع)
1.6هزار دنبال‌کننده
252 عکس
156 ویدیو
32 فایل
🔰 #متن_روضه 🔰 #مقاتل_معتبر_چهارده_معصوم_ع 🔰 #شناخت_شبهات_از_لسان_محققان http://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh لینک کانال👆🏻 ارائه صوت ومتن سخرانی ناب از علمای دینی کشور
مشاهده در ایتا
دانلود
1. تمرین صلوات.mp3
زمان: حجم: 497K
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم یکشنبه28/10/1399 ─‌═‎‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃ ༅࿇༅❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌─
❁﷽❁ 🔻بخش دوم🔻 (سلام الله علیها ) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میگن روز آخر بی بی از بستر بلند شد صدا زد فضه بیا ، زیر بغلمو بگیر ، امروز دیگه میخام خودم نان بپزم ، خودم میخام لباس پاکیزه تن بچه هام کنن، امیرالمومنین وارد خانه شد دید بی بی با یه دست به پهلو با یه دست داره خانه رو جارو میزنه  بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام  مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام   زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی  داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟ فاطمه جان  دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم  با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم   با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت  با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت  این بوی نان داغ به من جان ِ تازه داد  حتی به پلکهای حسن، جان تازه داد    زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند  باید کمک کنم، کمرت درد می کند    آیینه ی پراز ترکم ، احتیاط کن  فکری به حال و روز بد ِ کائنات کن  تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد  دستاس خانه، آه نفس گیر می شود  ازدست تو، به آه شکایت بیاورم  نگذاشتی طبیب برایت بیاورم  با اینکه اهل ِ صحبت بی پرده نیستم  راضی به رنج دست ِ ورم کرده نیستم آخه هر بار که جاری می کشید صدای نفس نفس فاطمة دل علی رو می سوزاند یه مرتبه صدا زد   جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم  دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم    جارو نکش! که عطربهشت ست می بری  روی ِ مرا زمین نزن این روز آخری  گیرم که گردگیری امروز هم گذشت...  فصل بهارآمد و این سوز هم گذشت....  آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی  خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی  زهرا به جای نان، غم ما را درست کن  حلوای ختم شیرخدا را درست کن  فرمود فضه ، از فردا من از دنیا میرم مردم میرن و میان، کسی نیست از بچه هام پذیرایی کنه میخام برا بچه هام غذا درست کنم ، نانی درست کنم ، میخام بگم بی بی جان، خیلی به فکر بچه هات بودی بریم کربلا، یه دختر سه ساله داره اربابمون حسین روزا میومد در خرابه می نشست گاهی وقتها صدا می زد خواهرش سکینه رو، میگفت خواهر جان ، این مردمی که در رفت و آمدن، دارن کجا میرن ؟؟میگفت عزیزدلم ، خواهر کوچیکم، اینا دارن میرن خونه هاشون، صدا می زدخواهر جان ،مگه ما خونه نداریم،؟ فلذا وقتی سر باباش رو آوردن تو خرابه، صدا زد بابا، ز خانه ها همه بوی طعام می آمد ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله ✍ ━━━━━━─────── (سلام الله علیها )
❁﷽❁ متن ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تو را قسم به بخشش و عطای مادرت بیا ظهور کن به خاطر رضای مادرت بیا عزیز من برای خاطر من حقیر نَه به خاطر دل علی برای مادرت بیا آقای من، شب آخر عزای مادر شماست، تا فاطمیه ی سال بعد کی زنده باشه و کی نباشه، آقاجان نشسته‌ایم دور هم که گریه بر غمش کنیم امام ما به مجلس عزای مادرت بیا آقاجان،یابن الحسن، بگو ببینم اشکای ما رو خریدی یا نه؟از ما راضی بودی یا نه؟ تو مجلس عزای مادرت ، خوب آبروداری کردیم با نه؟؟امام زمان... صدای او ز پشت در هنوز میرسد به گوش به احترام پاسخ صدای مادرت بیا ز اشک مرهمی برای سینه‌اش درست کن قیام کن به خاطر شفای مادرت بیا به گریه‌های عمه‌ات، به حق بغض مجتبی به هق‌هق گلوی بچه‌های مادرت بیا جناب صاحب الزمان، به انتقام کن قیام که نیست هیچ غیر از این دوای مادرت بیا یتیمی حسین تشنه کام را نگاه کن به ناله های طفل سر جدای مادرت بیا آقای من... کنون که پر خطا شدیم و تحبس الدعا شدیم برای استجابت دعای مادرت بیا جواب فاطمه بده، ز لطف خاتمه بده به خاطرات تلخ ماجرای مادرت بیا تو را قسم به حوری میان شعله سوخته به ناله‌ی بیا بیا بیای مادرت بیا دیگه به چی قسمت بدم امام زمان ؟ به چادری که بسته بر کمر پس از هجوم شد تو را قسم به عفت و حیای مادرت بیا به آن سری که خورد گوشه‌ی در و شکسته شد تو را قسم به سرخی حنای مادرت بیا به بار شیشه‌ای که بر زمین نهاده شد پشت در به حق دنده‌های جا‌به‌جای مادرت بیا عمار میگه چند روزی بعد شهادت بی بی فاطمه ی زهرا، اومدم خونه ی امیرالمومنین، اجازه گرفتم وارد خونه شدم ، دیدم امیرالمومنین یه طوری بغل گرفته و گریه میکنه، چشمم افتاد دیدم حسن و حسینم دارن گریه میکنن ، میگه این وضعیت رو که من دیدم طاقت نیاوردم شروع کردم گریه کردن، یه چند دقیقه ای که گریه کردم، سرمو بلند کردم گفتم آقاجان، یا امیرالمومنین، ما از شما درس صبر گرفتیم شیعیان شما چند روزیه شما رو ندیدن ، همه دلتنگ شمان، چرا از خونه بیرون نمیاید، دیدم آقا امیرالمومنین صدا زد گفت عمار، تا وقتی که فاطمه زنده بود من داغ پیغمبرو حس نکردم، هر موقع فاطمه با من صحبت می کرد، کأنّ صدای پیغمبرو در گوشم میشنیدم ، عمار بیچاره شدم، عمار، همه چیزمو بردن ، بعد یه حرفی زد آقا امیرالمومنین، صدا زد عمار، موقعی که فاطمه رو غسل می دادم ، تازه فهمیدم که استخوان‌های پهلوی فاطمه شکسته ست تازه فهمیدم پهلوی فاطمه سیاه شده از من مخفی کرد نمی خواست من غصه دار بشم ، میگه هر جوری بود امیرالمومنین رو راضی کردم از خونه بیرون شد، آه، علی جان حال و روز این روزای امیرالمومنین وقتی شبانه میومد کنار قبر مخفی فاطمه، سر میزاشت رو قبر، صدا می زد علی رو حلال کن زهرا جان، بگو ببینم ورم داره بازوت بگو ببینم ورم بازوت خوب شد یا نه؟ علی رو حلال کم که بشکسته پهلوت علی رو حلال کن برا لحظه ای که تو افتاده بودی ، در افتاده بود روت علی رو حلال کن علی رو حلال کن علی رو حلال کن عدو بی حیا شد هر موقع یادش میفته امیرالمومنین بلند بلند گریه میکنه علی رو حلال کن که غوغا به پا شد علی رو حلال کن برا لحظه ای که برا اولین بار، که پای مغیره به این خونه وا شد علی رو حلال کن..... صدا زد زهرا جان زهرا مرا ببخش که نگذاشت غربتم یک ختم با شکوه بگیرم برای تو از دست گریه های تو راحت شد این محل شکوه نمی کنند به من از صدای تو ━━━━━━───────
( علیه السلام ) اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ هم پَریشانِ حُسینم هم پَریشانِ حسن ای بِه قربانِ حسین و ای بِه قربانِ حسن روزِ اول ، مادرم چشمانِ من را نذر کرد این یکی آنِ حسین و آنِ یکی آنِ حسن ( امشب منو شما هم دلهامونو ببریم کربلا، یه گوشه از حرمش بنشینیم برا غربت بچه های امام مجتبی گریه کنیم ) هر شبی که فاطمه بر روضه ها مان می رسَد هست گریانِ حسین و هست گریانِ حسن اینو خانوما بهتر میفهمن ، هر موقع دیدید توو مجلس یه صدای گریه ی سوزناکی ، دل همه رو لرزوند بدون مادرش ، فاطمه ی زهرا نظر داره ، اما دلتون آماده ست روضه ی آقازاده های امام مجتبی ، خیلی مقدمه نمیخاد ... فقط اینو عرض کنم سه تا از آقازاده های امام مجتبی تووکربلا شهید شدن ، غیر قاسم و عبدالله ، یه فرزند دیگه ای داره امام مجتبی ، بنام ابوبکر ، هم سن و سال آقا قمر بنی هاشم بود ، این آقا خیلی مظلومه ، توو روضه ها نامی ازش ، بُرده نمیشه ، امشب برا همه ی بچه های امام مجتبی گریه کنیم ... اما امشب ، شب حضرت قاسمه ، اون آقا زاده ی سیزده ساله ای که ، راوی میگه دیدم هی دست و پای عموجانشو میبوسه ، میگه عمو بزاربِرَم ، عمو اجازه نمیده ، قاسم برگرد ، شاید میگه هرموقع تو رو میبینم یاد برادرم میفتم، هر جوری که بود بعضیا میگن نامه آورد از باباش ، امام مجتبی ، تا بالاخره عمو رو راضی کرد ... حالا وارد میدان شده : قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت : می رود جانِ حسین و می رود جانِ حسن ( « نعره زد : اِنْ تَنْکُرونی ، فَاَنَا ابْنُ الْحَسَنْ » هر کی نمیدونه من کیم ؟ من پسر شیرِ جمل ، قاسِمِ بْنِ الْحَسَنْ هستم ، من نوه ی حیدر کرارم ) نعره زد : اِنْ تَنْکُرونی فَاَنَا ابْنُ الْحَسَنْ تیغ را چرخاند و گفت این است طوفانِ حسن شد « حسن » یک ضربه زد « اَزْرَقْ » همان جا شد دو تا نعره زد عباس ؛ ای جانم به قربانِ حسن هر کی میومد میدان ، با یه ترفندِ جنگی به زمینش میزد ،گفتن اینجوری نمیشه ، اینا خونِ علی توو رگهاشونه ، اینا شاگردای ابوالفضلَن ، چی کار کنیم ؟ گفتن دورَش کنید هر کی با هر چی دستشه بزنه ... (شوردشتی) هرچه جنگید عطش تاب و توانش را بُرد سوخت ، بارید عطش تاب و توانش را بُرد دید دور و برِ مَرکب همگان ریخته اند دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند آنقدر سنگ به او خورد که آخر افتاد عمّه میگفت به خود جانِ برادر افتاد به زمین خورد به دور تنِ او جمع شدند گرگها برسرِ پیراهن او جمع شدند چقدر خوش قد و بالا شده ای وای « حسن » پهلویش پهلوی زهرا شده ای وای « حسن » ( دلت رفت مدینه میدونم ، آخه مادرش فاطمه رو هم با لگد به پهلوش زدن ، تو ناله بزن ای وای حسن ... ) عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم من چگونه بدنت را بِبَرم سوی حرم ؟ راوی میگه همچین که گردو غبار فرو نشست ، دیدم ابی عبدالله سر قاسمو به زانو گرفته ، قاسم داره پاشنه ی پاشو رو زمین میکِشه ، یعنی داره نفسای آخرو میکِشه ، ابی عبدالله هی صدا میزنه عموجان ، برا عموت سخته که عمو رو صدا بزنی ، اما کاری از دستش برنیاد ، گفت دیدم ابی عبدالله بدنِ قاسمو بغل گرفت ، این آقازاده ای که میخواست بِرَه میدان ، پاش به رکاب اسب ، نمی‌رسید حالا دیدم پاهاش رو زمین کشیده میشه ... خیز قاسم که ببینی چقدر تنهایم وای از خجلت من پیش امانتهایم ... هر جا نشستی ناله بزن : « یا حسین ... » https://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh
( علیه السلام ) (شوردشتی) حسین کُشته ی اشک و ما طبیبِ حسین به اشک ؛ زخم تن او دوا کنیم همه ... مگه نبود ، آقا سید الشهدا را توو عالَم رویا دید ، دید تمام بدنِ مبارک ، پُر از زخمه ... سئوال کرد آقاجان ، مَرهمِ این زخما چیه ؟ چی کار کنم این زخم های شما بهتر بشه ؟ آقا فرمود : مَرهمِ زخم های من ، اشک های شماست ، شما شیعیان ، شما مُحبین ، شما عاشقا وقتی گریه میکنید ، مَرهمیه برا زخم های ما ، از خواب بیدار شد ، همه رفقاشو جمع کرد ، هر روز برای اربابمون حسین ، مجلس روضه میگرفت ، یه مدتی گذشت ، دوباره آقا سید الشهدارو دید ، دید همه زخم ها التیام پیدا کرده ، اِلا یک زخم ، رو قلب مبارک اربابمون حسین ... گفت آقا ، این زخم چیه ؟ چرا این بهتر نشده ؟ دوای این زخم چیه ؟ بگید آقا جان ... فرمود : این داغِ پسرم علی اکبره ، داغِ جوانِ ، هیچ موقع خوب نمیشه ، هیچ دوا وهیچ مَرهَمی برای این زخم پیدا نمیشه ، بیخود نیست میگن شب های جمعه ، توو حرمِ ارباب روضه ی حضرت علی اکبر رو نخونید ، آخه مادرش فاطمه ، طاقت نمی آره ... داغِ جوان ، سنگینه ... آقا زین العابدین هم ، چندین و چند سال ، صبح و شام گریه میکرد ، شب و روز گریه میکرد ، توو بازار راه میرفت ، بچه شیرخواره می دید ، گریه میکرد ، می دید قصاب داره گوسفندی رو ذبح میکنه ، گریه میکرد ، می اومد جلو سئوال میکرد : آقا آبش دادی یا نه ؟ جواب می داد ، آره یابنَ رسول الله ، مامسلمانیم ، آقا باز هم گریه میکرد ، آقا برا چی گریه میکنید ، می فرمود : آخه بابای من ، حسین رو ، توو کربلا با لب تشنه سر بریدند ... اما وقتی از آقا زین العابدین سئوال کردند ، یابنَ رسول الله ، کجای این سفر برای شما سخت بود ؟ سه مرتبه فرمود : الشام الشام الشام ... بابا ، روضه های شام ، روضه های ناموسیه ... خوندنش هم برای روضه خوان ها سخته ، شنیدنش برای امام زمان سنگینه ، بیخود نیست امام زمان می فرماید : صبح و شام ، به جای اشک ، خون گریه میکنم ... یه بیت دیگه از این شعر رو بخونم و التماس دعا ... سلام بر بدنِ بی سری که عریان شد دوباره فاطمه در عرش موپریشان شد ... https://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh
( علیه السلام ) (شوردشتی) شرمِ مرا به خیمه ی طفلان که می ‌بَرد ؟ مَشک مرا به خیمه ی سوزان که می ‌بَرد ؟ از یه اهل دلی سوال کرد ،گفت :آقاجان ما شنیدیم ابالفضل قدش رشید بود اما چرا قبرش ، اینقدر کوچیکه ؟ میخوره این قبر برا یه بچه باشه ! میدونی چی جواب داد؟ آخه وقتی ابالفضل ، وقتی مَشکشو زدن ، از غُصّه و خجالت آب شد ، چه توقعی داری از قامت ابالفضل ؟ « اَدْرِکْ اَخا » سرودم و نالیده ‌ام زِ دل خیلیا ميگن آنقدر با ادب بود هیچ موقع ، حسین رو برادر صدا نمیزد ، هر موقع میخواست بچه های فاطمه ی زهرا رو صدا بزنه ، هی میگفت : مولای من ، آقای من ، حتی زینبو میخواست صدا بزنه میگفت : سیده ی من ، خانوم من ، هیچ موقع اینها رو خواهر و برادر صدا نمیزد ، اما برا اولین بار حسین شنید صدا زد : « اَدْرِکْ اَخا » ، داداش حالا دیگه به دادم بِرس ... « اَدْرِکْ اَخا » سرودم و نالیده ‌ام ز دل این ناله را به محضرِ سلطان که می‌ برد؟ سقا به خون نشست و عَلَم بر زمین فِتاد با دختران ، خبر زِ مُغیلان که می ‌برد ؟ حالا ببین ابالفضل داره برا چی غصه میخوره ؟ دستم فتاد ، پنجه ی دشمن گشوده شد » ... تا وقتی اباالفضل زنده بود ،کسی جرات نمی‌کرد به سمت خیمه ها نگاه کُنه ، همه از ابالفضل می‌ترسیدند ، اما : دستم فتاد و پنجه ی دشمن گشوده شد این قِصّه را به موی پریشان که می‌برد ؟ دشمن به فکر غارت و مَعجر کِشی فتاد این شرح را به طفل هراسان که می ‌برد؟ همه شنیدید ابی عبدالله اومد سرشو به زانو گرفت ، صدا زد برادرم ، قربونت بِرَم ، ابالفضلم ، علَمداررشیدم ، پاشو قربونت بِرَم ، باید بِبرمت سمت خیمه ها ، ... اینایی که میگم زبان حاله، هیچ کجا ننوشته ، شاید ، ابالفضل بگه حسین ، پاشو برو سمت خیمه ها ، چرا ؟ آخه یه عده صدا میزدن ، ابالفضل افتاد ، علَمدار زمین گیر شد ،حالا وقتشه ، حالا باید به خیمه ها حمله کنیم ، صدا زد حسین پاشو برو ، الان میان به خیمه ها حمله میکنن ... همه جلو خیمه ها منتظرن ، « مُخدّرات » مقابل خیمه هاایستادن، ببینن چی شد؟ ابالفضل برمیگرده یا نه ؟ دخترا هی به بچه های کوچولو وعده میدن ، غُصّه نخورید ... الان عمومون ابالفضل بر میگرده ، عمو ابالفضل وعده بِده رد خور نداره ... عمومون پهلوونه ... خدا نکنه یه پهلوونی یه وعده ای بِ ده و وعدش مُحقق نشه آبروش میره ، ابالفضل خودش وعده داده آب میاره ، بچه ها غُصّه نخورید ... یه وقت دیدن اباعبدالله داره میاد، با یه دست ، عنان ذوالجناح رو گرفته ، یه دست به کمر، داره آروم آروم میاد ، امید حسین ، نا امید شد ، اومد مقابل خیمه ها نشست ، از هیبت حسین همه فهمیدن چی شده ، کسی جرات نمیکنه بیاد سوال کنه ، یه مرتبه دیدن سکینه ، اونیکه مَشک رو به عمو داده ، حالا اومد جلو ، صدا زد ابتا « اَیْنَ عَمِّیَ الْعَبَّاسْ » بابا ما دیگه آب نمیخواهیم ، بگو عمومون برگَرده ، ابی عبدالله نتونست جواب بِده ، نمیدونم تا حالا اینجوری شدی ؟ ... بُغض گلوی حسینو گرفته ، هر کاری کرد چی جواب بِدم ؟ از جا بلند شد اومد عمود خیمه عباسو کِشید ، خیمه روی زمین خوابید، یعنی ، بچه ها ، بِرید برای اسارت آماده بشید ، این خیمه دیگه صاحب نداره ... هر جا نشستی ، ناله بزن یا حسین ... 1403 https://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh