eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
130 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣2⃣2⃣ 🌷 ❤️🕊 🔹مأموریتم که تموم شد، رفتم با حاج درباره‌ی برگشتنم صحبت کردم. شهید همت بهم گفت: یه برات بگم⁉️ گفتم بگو 🔸حاجی‌گفت: وقتی‌توی مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر گفتم: مأموریتم تموم شده و می خوام برم. ناصر پرسید: ؟ از سوالش تعجب کردم😳 وگفتم: منظورت رو نمی فهمم، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده... 🔹ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا کن و برو، اگر هم نبریدی بمان و کار کن، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...😇 🔸منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم... ☺️💚 🌸 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣8⃣9⃣ 🌷 🌷تنهایادگار شهید: محمد باقر شهریاری که در زمان شهادت پدر 3 ماهه بود... 🔻همسر شهید: 🔰همسرم عاشق بود. تمام کارها و اساس زندگی‌اش شهادت🌷 و پیرَوی از امام (ره) و معظم انقلاب پایه گذاری شده بود. می‌گفت: آرزو دارم تا جوان هستیم را ببینیم😍 و شهید شویمـ🕊 🔰و از من می‌خواست، برای دعا کنم وقتی رسانه‌ها درگیری‌های سوریه را نشان می‌ دادند، نگران می‌شدم. با خود فکر می‌کردم💭 احتمال دارد هم شهید شود😢 🔰روزی که می‌خواست به برود به او گفتم: بگذار بیشتر تو را ببیند. گفتم: تو تازه شدی⚡️اما او بند این حرفها نبود❌ 🔰اکبر دعا می‌کرد و زجه می‌زد😭 و از خدا را می‌خواست. سال 1390 و1391 اربعین پیاده به و زیارت امام حسین (ع)🕌 رفت، عاجزانه از امام حسین(ع) می‌خواست، را نصیبش کند. 🔰مدت زندگی ما آنقدر کوتاه بود که و حرف خاصی نمی‌ماند🚫 در طول زندگی 2 ساله‌ام، دو بار سفر زیارتی و یک بار سفر کربلا رفتیم🚌 🔰اکبر، آدمِ توداری بود👤 وقتش را بیشتر صرف مطالعه و قرائت قرآن📖 می‌کرد؛ وقت برایش تنگ بود. به خیلی علاقه داشت💞 خیلی از کتاب شهدا را خوانده بود. 🔰آخرین تماس ما شب بود. از احوال من، از پسرمان" محمد باقر" سوال کرد.می‌گفت: نماز📿 دعا یادت نرود، می‌دانستم راجع به می‌خواهد دعا کنم، ناخود آگاه هنگام دعا یادم می‌آمد💬 می‌گفتم: خدایا هرچه می‌خواهد به او بده. هر چه خودت صلاح می‌دانی، همان شود. 🔰خوب جایی به شهادت رسید🌷 شهادت گوارای . به نظرم در دو سال زندگی‌ مان رفتار آدم عادی نبود❌ خیلی معنوی بود؛ به خدا نزدیک بود؛ کسی که نمازش را می‌خواند. نمازش را باعشق❤️ می‌خواند. 🔰به من می‌گفت: بیا تصمیم بگیریم هرجا بودیم در خیابان و مهمانی را اول وقت بخوانیم☺️ نماز اول وقت، ما را به همه جا می‌رساند. می‌گویند: اکبر به پدر و مادرش می‌کرد. روی قرائت قران دقیق بود👌 که روزی یک ساعت⏰ قرآن بخواند. به وحرام و لقمه حلال اهمیت می‌داد. راوی:همسر شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹در فتنه 88 که در #تبریز هم جریان پیدا کرده بود، #پدرش به عنوان فرمانده سپاه ناحیه تبریز فعالیت داشت و مأموریت هایی را به بسیجیان و #پاسداران محول می کرد. 🔸یک مرتبه #پدرصادق به خودش می گوید: «آقا رضا تو که به این سادگی جوانان مردم👥 را به مأموریت می فرستی که احتمال هرگونه خطری💥 برای شان وجود دارد، چرا #پسر خودت را نمی فرستی⁉️» 🔹وقتی این جرقه در ذهنش🗯 زده می شود #صادق را صدا می زند و می گوید: آماده شو و تیمی که برای #مأموریت اعزام می کنم را همراهی کن. 🔸صادق با ادب و #احترام کامل و بدون اینکه اعتراضی به خواسته پدرش داشته باشد، دستش را بر روی چشمانش😍 گذاشته می گوید: « #چشم_بابا!» #شهید_صادق_عدالت_اکبری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔻اولین شهید مقابله با فتنه۸۸ بسیجی ۱۸ ساله شهیدی پهلو شکسته 🌷به همراه تعدادی بسیجی در #ماموریت برای آرام کردن #اغتشاشات تهران بودند که یک ماشین پراید از #عمد او و چند نفر دیگر را زیر گرفت و فرار کرد و باعث مجروحیت چند نفر و #شهادت حسین غلام کبیری شد. 🌷مقام معظم رهبری در دیدار با خانواده اش درباره شهید حسین غلام کبیری فرمود: مقام حسین خیلی بالاست، شهید #بصیرت است، #افضل شهدای انقلاب است... 🔻شعری که گفته بود، روی سنگ مزارش بنویسند: من حسینم که #شهید ره جانان شده ام من #فدایی ره مکتب و قرآن شده ام به دلم آرزوی #کربلا بود ولیک آرزو بر دل و #مهمان_شهیدان شده ام 🔹مزار شهید حسین غلام کبیری در گلزار شهدای بهشت زهرای (س) تهران قطعه ۵۵، ردیف ۲۴، شماره ۳ می باشد. #شهید_حسین_غلام_کبیری🌷 #سالروز_شهادت شادی روحش #صلوات 💠بسیجی سهمش دویدن پا به پای انقلاب است. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣5⃣1⃣1⃣ 🌷 🔻راوی: دوست و همرزم شهید 💠دورفیقی که قراربود باهم صابرینی شوند 🔰آقا علیرضا بریری و بنده در هایی که از لشکر ۲۵ کربلا اعزام میشدیم🚌 اکثرا بودیم و مثل دو برادر در کنار هم👥 بودیم. 🔰علیرضا به عنوان گروهان، در گردان حمزه مشغول به خدمت بود و با اینکه در ماموریت بود، همیشه از علاقه💖 خودش برای ادامه خدمت در صحبت میکرد. 🔰میگفت: حتی شده به عنوان ، دوست دارم که در آنجا خدمت کنم✌️ و در ماموریت های متعدد و متنوعِ عملیاتی آنها انجام کنم... 🔰چون هم آمادگی جسمانی و هم اطلاعات نظامی بالایی داشت و این صحبت ها تا ماموریتِ سال ۹۵🗓 ادامه داشت. 🔰تا اینکه یکروز که در ، در "خانطومان" بودیم که سردار رستمیان، فرمانده وقت لشکر برای بازدید👀 به سمت ما و که فرمانده تَلِّ(تپه) ۲ بودند، آمدند... 🔰در آنجا، آقا علیرضا از خودش به ادامه خدمت در گردان صابرین با سردار صحبت کرد و آنقدر کرد که سردار اول خندید😄 و گفت که اگر از این ماموریت زنده برگشتیم🌷 و عمری بود با پیشنهادت موافقت میکنم✅ 🔰خلاصه آن ماموریت رو تموم کردیم ولی برگشتیم و...😔چند وقتی از آن ماموریت و علیرضا گذشت و رفتم خدمت سردار رستمیان و صحبت علیرضا🌷 با ایشون رو مجددا یادآوری💬 کردم. 🔰موافقت ایشون رو گرفتم⚡️ولی دیگر علیرضایی نبود🚫 که با هم دوره بریم و با هم انتقالی به گردان صابرین بگیریم😔 ولی باور دارم ک او است و من الان در گردان صابرین تنها نیستم❌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh