مدد گرفتم دمی بگویم به اذن پروردگار ، زینب
چنان که دریا وسیع زینب چنان که کوه استوار زینب
اگر به قلب علی قراریست میشود آن قرار زهرا
اگر به قلب حسین قراریست میشود آن قرار زینب
نه مثل مریم نه مثل حوا نه مثل هاجر نه مثل سارا
فقط خودش بود و بر زنان بود مایهی افتخار زینب
علیمه زینب حلیمه زینب کریمه زینب فهیمه زینب
نجیبه زینب شریفه زینب عفیفه زینب وقار زینب
طهور زینب شکور زینب صبور زینب غیور زینب
ملیکه زینب عقیله زینب نابغهی روزگار زینب
شفیعه زینب کفیله زینب عابده زینب سیده زینب
فصیحه زینب بلیغه زینب نجمهی دنباله دار زینب
نفیسه زینب قدیسه زینب امینه زینب ولیّه زینب
علیمه ای که دمی ز عمرش نداشت آموزگار زینب
علی سلامش علی کلامش علی علی پرچم قیامش
چنان که در شام و کوفه گفتند صاحب ذوالفقار زینب
علم به دستش گرفت از کربلا به کوفه ز کوفه تا شام
صلابتش کم نشد اگر داشت بر روی شانه بار زینب
چنان که زهرا به روی ناقه میگذرد از صف قیامت
گذشت از شام و کوفه روی محمل غیرت سوار زینب
بیا بیا حاجیا طوافی به دور این کعبة الرزایا
به کربلا گشته دور کعبه شکسته و زخم دار زینب
خدای منصوره های عالم همیشه حق گفت و حق ادا کرد
ولی به جایش برادرش سر سپرد بر روی دار زینب
سری به نی دید در مقابل ، شکست سر را به چوب محمل
امان از آن دل امان از آن دل ، امان از این روزگار ، زینب
اگر رود کوچه ی یهودی یا دل بازار با کبودی
به باطل هیچ بی وجودی نمیرود زیر بار زینب
غمش در افلاک مینشیند به چادرش خاک مینشیند
به روی حلمش به قدر سوزن نمینشیند غبار زینب
به جان احمد زدند او را زدند ؟ نه بد زدند او را
ولی همیشه حسین را بود اولین پای کار زینب
#حضرت_زینب_س
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
دم دروازه ساعات گرفتار شدم
هدف ساز و دف مردم بیعار شدم
دختر هیچ نبی مثل من آواره نشد
هیچ عزیزی نشد اینقدر که من خوار شدم
شام از خلوتی خود به ستوه آمده بود
من که رفتم به خدا رونق بازار شدم
هیچ کس مثل من اینقدر خجالت نکشید
که ز ابرارم و بازیچهی اشرار شدم
یوسفی دیده ام از چاه تنور آوردند
من کلافم جگرم بود و خریدار شدم
سر تو با زن رقاصه گلاویز شدم
با کس و ناکسشان وارد پیکار شدم
دختر فاطمه را بزم شرابش بردند
هیچ عزیزی نشد اینقدر که من خوار شدم
خیزران خورد به لبهات دلم هُرّی ریخت
خیزران خورد به دندان تو بیمار شدم
#الشام_الشام_الشام
#دروازه_ساعات
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
در خواب دیده ام که سحر زود میرسد
گفتند گریه کن که پدر زود میرسد
من گریه کردم و جلویم سر گذاشتند
در شام حوصله چه به سر زود میرسد
پایم پر از ستارهی تاول نشسته است
امشب شکایتم به قمر زود میرسد
تا میزدم صدات مرا آی میزدند
بالا سر یتیم خطر زود میرسد
تا گم شدم رسید و ز مویم بلند کرد
این زجر لعنتی چقدر زود میرسد
بر شانه ام گل سر من طعنه میزند
موی نسوخته به کمر زود میرسد
رفتی تنور دخترت اما گرسنه بود
این بوی نان کنار ،خبر زود میرسد
خیلی مراقبم وسط ازدحام باش
مهتاب وقت شب به نظر زود میرسد
«پای شکسته گرچه به جایی نمیرسد
آه شکستگان به اثر زود میرسد»
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
وقتی که خورد در وسط خانه پیچ و تاب
خانه گرفت از جگر او بوی گلاب
ذریهی رسول ، زمین گیر زهر شد
ابن ابی تراب جگر ریخت بر تراب
یک جا نشست و قدر چهل سال گریه کرد
از زهر لامروت ، تا آتش و طناب
این ماجرای زهر جگر میکشد برون
آن ماجرای کوچه جگر میکند کباب
آتش زدند بر دل اولاد فاطمه
آن آتشی که گشت از آن میخ در مذاب
میخ دری که خورد به جان برادرش
از آن به بعد کشتن شش ماهه گشت باب
گودال قتلگاه حسن بود خانهاش
وقتی که شد به خون جگر صورتش خضاب
درهم شده به خاطر درهم گلوی او
جعده که هست شمر زمان خانه اش خراب
زینب رسید و خون جگر دید بین تشت
اما سری ندید در آن تشت بی شراب
آه ای غریب همسر خوبی نداشتی
تا در عزات گریه کند زیر آفتاب
جعده اگر فروخت حسن را به درهمی
نجمه به جاش کربوبلا رفت با رباب
#شعر_شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
بین خانه بستر بیمار میبینم هنوز
مادرم را بین آن تبدار میبینم هنوز
لخته خون هایم به روی تشت میریزد ولی
لخته خون روی در و دیوار میبینم هنوز
دوستم دارند اما پشت پایم میزنند
من علی را بی کس و بی یار میبینم هنوز
در غریبی خودم هر وقت خلوت میکنم
مرتضی را بین گیر و دار میبینم هنوز
روضهی شش ماههی ما بین دیوار و در است
در گلوی اصغری مسمار میبینم هنوز
کوچه تنگ و راه تنگ و سینه سنگ و دست سنگ
رفتن از آن کوچه را دشوار میبینم هنوز
بعد از آن سیلی که در کوچه به روی یاس خورد
هرکجا یادش میافتم تار میبینم هنوز
بغض کردم تا مغیره بر سر منبر نشست
این چهل ساله به چشمم خار میبینم هنوز
از همان روزی که مادر بود بین ازدحام
خواهرم را در دل بازار میبینم هنوز
#شعر_شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
در جشن دل شکستنی را نبرید
آغشته به خون پیرهنی را نبرید
از ما که گذشت مردم شام اما
دیگر سر بازار زنی را نبرید
دیروز اگر دشمن حیدر بودید
حالا بزنید بوسه بر تمثالش
بعد از من اگر به شام مهمان آمد
با سنگ نیایید به استقبالش
#الشام_الشام_الشام
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
بیابانی که خون بر قلب زینب شد همینجا بود
همانجا که تن تو نامرتب شد همینجا بود
تنت پامال سم چند مرکب شد همینجا بود
اسیر مردمان نامؤدب شد همینجا بود
همینجا بود افتادی و من هم با تو افتادم
تو در گودال جان دادی و من صدبار جان دادم
صدایت قطع شد بین حرم واویلتاه افتاد
نگاهت قطع شد از ما به سمت ما نگاه افتاد
سرت را میبرید و سمت ما لشکر به راه افتاد
سرت با شمر بیرون رفت تن در قتلگاه افتاد
تنور و دامن شمر و درخت و بر سنان رفتی
مگر خواهر نداری روی دست این و آن رفتی
به دنبال سرت غم بی قرین خوردم چهل منزل
چه طعنه ها که از شمر لعین خوردم چهل منزل
به پایت سنگها از آن و این خوردم چهل منزل
تو از نیزه زمین خوردی زمین خوردم چهل منزل
چهل منزل به هر سنگی که خوردی سنگ هی خوردم
سرت را که بغل کردم ببوسم کعب نی خوردم
الا یا ایهاالساقی ادرکاسا و ناولها
شترها بی جهاز آمد فراوان گشت مشکلها
بگویم دختران رفتند بی محرم به محملها
چه ها بر ما گذشت آه ای برادر بین محفلها
عزیزم روضه ها باز است دل را آب و آتش کرد
فقط سربسته میگویم سکینه چند جا غش کرد
تو را از من گرفتند و عزا کردند عیدم را
بگویم چه کشیده ها که خوردم چه کشیدم را
نمیدیدند اگر نامحرمان شمع چکیدهم را
نشان میدادمت یک لاخه از موی سفیدم را
جوانی هام قربان سر تو که مقدس بود
همان بزم شراب شام بهر پیری ام بس بود
#اربعین
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
مثل هلال بود که نوری شکسته داشت
آن خواهری که قلب صبوری شکسته داشت
کوه غیور بود و غروری شکسته داشت
آیینه کاروان بلوری شکسته داشت
آری بلورهای ترک خورده آمدند
آن نازدانه های کتک خورده آمدند
زینب که رعدوبرق ، که طوفان ، که موج بود
زینب که فرد بود ، که زهرای زوج بود
در چادرش سپاه حیا فوج فوج بود
در عرش ِ خطبههاش شجاعت در اوج بود
روز چهلّم آمد و افتاد روی خاک
افتاد و عرض کرد أخی أُختک فداک
افتاد و زخم را به دل بیقرار زد
فریاد کرد و ضجه کشید و هوار زد
هی خاک مشت کرد و به رویش غبار زد
حتی ز پیش روش ملک را کنار زد
یک دفعه رود نالهی او از خروش رفت
زنها کمک کنید که زینب ز هوش رفت
آمد به هوش و ناله ای از نای دل کشید
با گریه خاک کربوبلا را به گل کشید
از هرم آفتاب خودش را به ظل کشید
خود را به سمت قبر برادر خجل کشید
پس با زبانحال غم آن خواهر نجیب
رو بر حسین کرد که یا ایهاالغریب
روزی که از کنارهی گودال قتلگات
راهی شام و کوفه شدم با مخدرات
گفتم سوی مدینه که ای صاحب حیات
هذا مرمل بدما هذه بنات
با آن بنات آمدم از هایو هوی شام
ای صید سر بریدهی در خاک و خون سلام
از زیر بامهای پر از سنگ آمدیم
با گونهی پر از اثر چنگ آمدیم
از کوچههای پر گذر تنگ آمدیم
از شام و کوفه آه نه از جنگ آمدیم
پا شو سپاه گریهی خود را نظاره کن
در گوش دختران حرم گوشواره کن
ما حاجیان محرم در شام بوده ایم
در پای نیزهی تو در احرام بوده ایم
گر سنگ خوردگان ز سر بام بوده ایم
با یک نظر به نیزه ات آرام بوده ایم
آرامش مرا سر نیزه به هم زدند
آن سنگها که بر روی ماهت قدمزدند
ای تربتت شفا که به خاک آرمیده ای
ما را در این سفر ز سر نیزه دیده ای
هر جا ز دختران ابتایی شنیده ای
شمر و سنان زدند بر آنها کشیده ای
دیدی چه با مشقت و آزار رفته ایم
کت بسته بین کوچه و بازار رفته ایم
من گریه ها برای تو کردم در این طواف
من زخم ها به عشق تو خوردم در این مصاف
از آن هزار و نهصد و پنجاه تا شکاف
میخورد تیغ بر تو و بر زینبت غلاف
میپرسی ام چطور ، کجا یا که کی زدند
ای خیزران چشیده مرا کعبه نی زدند
از دخترت نپرس برادر که وای وای
یک ماه گریه کرد برای تو های های
خواباندمش شبی به روی پا به لای لای
دست نوازشم به مویش خورد گفت آی
با سنگ آتشین به سرش تیر میزدند
طفل گرسنه را به دل سیر میزدند
#اربعین
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
آه
خورشید بستری شده و در برابرش
مهتاب آمدهست کنارش دو اخترش
آن دلربا نسیم که رد شد ز کوی عشق
جانها فدای بغض نفسهای آخرش
هم دخترش نداشت توان فراق را
هم او نداشت طاقت هجران دخترش
با زهر غربت احمد مکی شهید شد
بین صحابه ای که نبودند یاورش
گفتند صادق است ولی در وصیتش
آه از وصیتش که نکردند باورش
آنها که ظاهرا دم از اسلام میزدند
بستند تهمت هذیان بر پیمبرش
گفتند باغبان که از این باغ پا کشید
آتش میاوریم به دامان نوبرش
دور و برش تمام ملائک گریستند
وقتی سپرد فاطمهاش را به حیدرش
کشتی مصطفی که به پهلوی خود نشست
لولای در نشست به پهلوی دخترش
میسوخت در ملائکه بر سینه میزدند
حوریه هم گرفت نوک میخ بر پرش
در بین آن غلاف به دستان کسی بلند
با خنده گفت علی به زمین خورد آخرش
وحید عظیم پور
#دهه_آخر_صفر #شعر_شهادت_حضرت_ختمی_مرتبت_شعر_شهادت_پیامبر_اکرم #شعر_شهادت_حضرت_رسول_اکرم #وحید_عظیم_پور
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آقای غریبم
وقتی نفس به سرفه و خون لخته بند شد
اشک زیاد چارهی آن دردمند شد
هر یک قدم براش برابر به چند شد
پنجاه بار خورد زمین و بلند شد
هر سرفه ای که زد به نفسهای خسته اش
افتاد یاد مادر پهلو شکسته اش
روی سرش عبای غریبی نشانده بود
یعنی برای حرف زدن نا نمانده بود
یعنی که زهر جان به لبانش رسانده بود
خود را به زور تا در حجره کشانده بود
آن زهر ، تکه تکه جگر را برید و رفت
مانند تیغ کند که سر را برید و رفت
از افعی حسادت مامون که خورد نیش
افتاد بین حجره و پیچید دور خویش
چون گیسوی حسین دلش بود ریش ریش
اما نداشت خواهر گریان دلپریش
تا بوسه گیرد از گلوی نامرتبش
تا ضربهی دوازدهم مرد زینبش
وقتش که شد لباس شهادت کند به تن
آمد پسر که جسم پدر را کند کفن
اینجا زیاد سخت نشد غسل این بدن
نیزه شکسته شد کفن شاه بی کفن
قدر نگین نداشت تنش جای سالمی
آخر حصیر شد کفن شاه هاشمی
هنگام غسل دادن جان جهان رسید
پس نالهی جواد به افلاکیان رسید
انگشتر رضا به جواد جوان رسید
انگشتر حسین ... ولی ساربان رسید
مانند شمر رفت و روی سینه اش نشست
انگشت را برید و دل مادرش شکست
وحید عظیم پور
#شعر_شهادت_امام_رئوف #شعر_شهادت_امام_رضا #شعر_شهادت_امام_هشتم #شعر_شهادت_علی_ابن_موسی_الرضا #وحید_عظیم_پور
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
رسم است اگر که رفت بزرگی از این جهان
مردم دهند تسلیت بازماندگان
بر داغدار ، گریه و احساس میبرند
هر سو براش دسته گل یاس میبرند
پس میزنند بهر غم نازدانه اش
رخت سیاه بر در و دیوار خانه اش
همسایه ها براش به این حکم مستحب
می آورند نان و غذا با کمی رطب
پیغمبر خدا که از این خانه رخت بست
هیزم رسید و نار در خانه اش نشست
آتش زدند خانهی آن داغ دیده را
مسمار سوخت سینهی ماه خمیده را
مادر به میخ خورد تنش ذبح شد پسر
آه از غمی که زنده شود با غمی دگر
دیوارشان سیاه شد اما به زیر دود
زهرای لطمه خورده سر و روش شد کبود
بردند دست بسته علی را کشان کشان
محکم زدند فاطمه را با غلافشان
همسایه اش نه دسته گلی برد نه طعام
رفتند بچه هاش گرسنه به سمت شام
مسمار قاتل پسر بوتراب شد
همدرد داغ مادر محسن رباب شد
صاحب عزای کربوبلا بنت بوتراب
با اشک و ناله رفت سوی مجلس شراب
#حضرت_زهرا_س
#حضرت_محسن_ابن_علی_ع
#وحید_عظیم_پور
@hadithhashk
یا رسول الله مدد
وقتی که آمنه به محمد سلام گفت
یعنی در آینه به محمد سلام گفت
آن دم گشود دست و پسر را بغل گرفت
یعنی ستاره بود و سحر را بغل گرفت
اسمش روی کتیبهی دلها منبت است
آن که عقیده داشت خدا در محبت است
عالم «حجاز وحشی زیبا ندیده» بود
با آن همه نشانه خدا را ندیده بود
عالم چموش بود و فقط شیهه میکشید
از دست جهل ، دست به سر صیحه میکشید
عالم مریض بود و بدون طبیب بود
عالم غریبه بود و بدون حبیب بود
عالم ضمخت بود تبسم بلد نبود
بر دختران خویش ترحم بلد نبود
حالا خدا دوباره نفس تازه میکند
قرآن خطی است که شیرازه میکند
حالا خدا میاید و خیرات میکند
چشم حجاز را به گلی مات میکند
میخواست حق که این گره اینگونه وا شود
تا یک یتیم «قَیّم» ام القرا شود
پا بر زمین گذاشت چنان که به مغز ، هوش
آتشکده به پای قدم رنجه اش خموش
با حیرت ایستاد عوالم به پای او
قبله نیاز داشت به قبله نمای او
زد با تبر شکست دل بت پرست ما
آورد و داد دست علی را به دست ما
وحید عظیم پور
#شعر_ولادت_پیامبر_اکرم #شعر_ولادت_حضرت_رسول_اکرم #شعر_ولادت_خاتم_النبیین #شعر_ولادت_رسول_الله #وحید_عظیم_پور
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹