یا کریم العفو
یا کریم العفو! یاغفارهایم را ببین
بی حیایم! توبه و تکرارهایم را ببین
آنقدر غرق گناهم که بُریدم از خودم
بنده ای آشفته ام، رفتارهایم را ببین
نیمه ی شب هیچکس در را به رویم وا نکرد
بی کس و بی سرپناهم، بارهایم را ببین
مُشت خاکی هم ندارم تا بریزم بر سرم
مُشت می کوبم به در، اصرارهایم را ببین
هرکجا گفتی نرو رفتم، ضرر کردم خدا
نادمم ... چوبم نزن، اقرارهایم را ببین
من به درد تو نخوردم بر سرم دادی بزن
لطف کن یکبار هم آزارهایم را ببین
جان آقای خراسان، بی خیال من نشو
از خودت طردم نکن، انکارهایم را ببین
جرم من را محو کرد آئینه کاری حرم
باز آلوده شدم، زنگارهایم را ببین
یاعلی جانی که دارم را بگیرش در نجف
جان من یاحیدرِ کرارهایم را ببین
فاطمه با روزه داران تا می آید کربلا...
شاه می گوید بیا زوارهایم را ببین
دختر او در خرابه گفت بابا از طبق؛
پای پر از آبله با خارهایم را ببین
تار می دیدم ولی من را کسی راهم نبرد
درد دل با سایه ی دیوارهایم را ببین
نصف شالیزار مویم سوخته در شعله ها
نصف خون آلود شالیزارهایم را ببین
آنکه سر از تو بُریده، حرف من را هم بُرید
من زبانم گیر دارد! کارهایم را ببین
رضا دین پرور
#رضا_دین_پرور
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سلام بر رمضان
سلام بر رمضان و به نغمه های دعایش
به لحظه های مناجات و شور و حال و نوایش
سلام من به سحرهای گریه دار غریبش
دلم گرفته دوباره دلم گرفته برایش
سلام من به ابوحمزه های نیمه شب او
به ناله های شبانگاه و ضجه های گدایش
میان ندبه و زاری ز قول عبد فراری
به افتتاح سلامی که کرده ای هوایش
مجیر خواندم دیدم که رحم کرده به اشکم
ز خوف آمده ببرون و رفته ام به رجایش
سلام من نبی و به حمزه و به خدیجه
به روضه نبوی و روزه ها و سفایش
سلام من به مدینه به آستان رفیعش
به لاله های بقیعش به روزه دار حرایش
سلام من به علی و به حلم و صبر عجیبش
به چشم عقده گشایش به لحن روح فزایش
نشسته باز دلم پشت درب بسته آنجا
گرفته باز دل من برای صحن و سرایش
خدا به داد دل تنگ بی نجف برسد که
دلم مریض علی شد نجف شده است دوایش
بزن به روی جبینم منم که مست علیم
فقط به حرمت انگورِ حک شده به طلایش
سلام من به علی و به روزه داری زهرا
به سید الشهدا که تمام خلق فدایش
سلام من به لب خشک روزه دار پریشان
سلام بر رمضان و گریز کرببلایش
شد آسمان همه دود از فشار تشنگی شَه
نگشته باز ز هم تارهای خشک صدایش
سلام من به حسین و به راس روی سنانش
به پیکری که نموده سنان به خاک رهایش
به شمر و خولی بَجدَل هزار مرتبه لعنت
که در شلوغی مقتل ربوده گشت عبایش
به روی خاک هم او فکر شیعیان خودش بود
سلام من به حسین و به نغمه های دعایش
علیرضا وفایی خیال
#شعر_آیینی #شعر_روضه #شعر_مذهبی #شعر_مناجات #شعر_مناجات_با_خدا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آلوده ام رو سیاهم
اگر چه در این امتحان هم رَدَم من
خودت دعوتم کردی و آمدم من
گر آلوده ام رو سیاهم بدم من
ولی هر چه هستم به تو رو زدم من
ز روی محبت به من کن نگاهی
الهی الهی الهی الهی
ز لطف تو بر این لطائف رسیدم
اگر چه ز بُعدِ مسافت رسیدم
پس از توبه ام بر شرافت رسیدم
سر سفره های ضیافت رسیدم
پناهم بده مُردم از بی پناهی
الهی الهی الهی الهی
چنان آتشی در دلم پا گرفتی
رَهِ قطره را سمت دریا گرفتی
برای من خسته هم جا گرفتی
زمین خوردم و دست منرا گرفتی
چه مهمانی با شکوهی چه ماهی
الهی الهی الهی الهی
گر چه دلم ساده و صیقلی نیست
ولیکن در آن غیر حُب ولی نیست
به جز نور حیدر از آن منجلی نیست
لذیذِ مناجات من جز علی نیست
چه والا مقامی عجب پادشاهی
الهی الهی الهی الهی
سخن تا که از حضرت لو کشف شد
دلم قیمتی شد لبم با شرف شد
به جز با علی کل عمرم تلف شد
علی گفتم و روزی من نجف شد
چه ایوان طلایی عجب بارگاهی
الهی الهی الهی الهی
بر این نوکرت منصب شاه دادی
چون اذن دخولم به این ماه دادی
به من فرصت گریه و آه دادی
به عشق رقیه مرا راه دادی
چه اشکی چه سوزی چه دردی چه آهی
الهی الهی الهی الهی
شب سوم آمد شب آه و ناله
به من اشک دادی پیاله پیاله
من و بر خرابات دادی حواله
هدایت نمودی سمت سه ساله
همان که کتک خورد از بی گناهی
الهی الهی الهی الهی
پس از خواب تا اشک دختر درآمد
به دیدار دلداده اش دلبر آمد
صدا زد پدر را پدر با سر آمد
به ویرانه بابا پی دختر آمد
چه شام خرابی عجب وعده گاهی
الهی الهی الهی الهی
بغل باز کن کنج ویرانه سرد است
ببین زجر با دختر تو چه کرده است
رخم بعد سیلی کبود است و زرد است
سرم زخم گشته تنم کوه درد است
همه پیکرم شد کبود و سیاهی
الهی الهی الهی الهی
نشستم ز پا چون که نیرو ندارم
الهی نبینی که گیسو ندارم
به هم خورده شکلم بَرو رو ندارم
مرا میبری تاب سو سو ندارم
شاعر؟؟؟
#شعر_آیینی #شعر_روضه #شعر_مذهبی #شعر_مناجات #شعر_مناجات_با_خدا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
العفو
اگر ابرم چرا باران به این صحرا نمی بخشم
گمانم بُخل دارم چونکه چون دریا نمی بخشم
من از تو عفو می خواهم سحرها ، روزها اما
نمی دانم چرا همسایه خود را نمی بخشم
چه إرحم تُرحمی خواندم شب و وقتی که صبح آمد
عیالم بخشش از من خواست ، دید اما نمی بخشم
خطایی می کند گهگاه فرزندم خداوندا
چرا وقتی پشیمان شد ، خداوندا ! نمی بخشم
شفای قلب بیمارم مناجات ابوحمزه است
تو هم من را ببخشی ، خویش را مولا ! نمی بخشم
خطا کارم ، گنهکارم ، پر از عصیانم اما من
پریشانم ، پشیمانم ، نگو آقا ! نمی بخشم
تو حق داری از این بیچاره رویت را بگردانی
به من هر چیز می خواهی بگو ، إلّا نمی بخشم
شفیع آورده ام با خود ، ببین غمگین زهرایم
نگو با من ؛ تو را در روضه زهرا نمی بخشم
محسن ناصحی
#شعر_آیینی #شعر_روضه #شعر_مذهبی #شعر_مناجات #شعر_مناجات_با_خدا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ربّنا
گوش مرا کشیدند، گوشم به ربّنا خورد
چشم گناهکارم، بر خانه ی خدا خورد
چوب خطای خود را خوردم گله ندارم
با گریه قلب تارم، آیینه شد جلا خورد
مردم که خواب خوابند، سَرخورده ها می آیند
این بنده را بغل کن، یک عمر پشت پا خورد
آلوده دامنی را بین نجف خریدند
تا قطره های باران، از ناودانْ طلا خورد
گر عبد هم نبودی، زحمت بکش گدا باش
از زحمت علی بود، هر لقمه که گدا خورد
هرکس علی ندارد، دستش نمک ندارد
ای خوش به حال آنکه با مرتضی غذا خورد
زهرا بجای حیدر، مردانه پشت در رفت
در شعله سوخت اما، سیلی که خورد ... جا خورد
دعوا سر علی بود، با چل نفر در افتاد
دیوار بی هوا زد ... از میخ، بی هوا خورد
آن نانجیب نامرد، بد موقعی لگد زد
ریحانه ی پیمبر، آنجا ز ساقه تا خورد
حیدر عبای خود را انداخت روی زهرا
او حرف محسنش را، زیر همان عبا خورد
مادر که غصه اش را از بچه ها نهان کرد
یک روز با قد خم، راهش به کربلا خورد
آن تشنه ای که دورش، صد جرعه آب می ریخت
از لشکری سنان و از پیرها عصا خورد
صد بار بر زمین خورد پشت سر حسینش
خنجر دوازده بار، روی سر از قفا خورد
دنبال جا برای بوسه به پیکرش بود
از بین نیزه ها دید، سر روی نیزه ها خورد
رضا دین پرور
#رضا_دین_پرور #شعر_آیینی #شعر_روضه #شعر_مذهبی #شعر_مناجات
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
تحویلم بگیر
گفتند هرکس تا دم این در میاید..
هرکس که باشد پاک از آن در میاید!
باید مرا امشب ببخشی نه نیاور!
اینکارهای سخت از تو برمیاید
از اول شب منتظر بودی بیایم
گفتی اگر دیر آمده آخر میاید
موی سپیدم را ببین نزدیک مرگم
از مرگ خود گفتن به من دیگر میاید
باور نمیکردم که تحویلم بگیری
مولا مگر به دیدن نوکر میاید؟!
این سنگ بی قیمت فقط از برکت تو..
آمد به جایی که فقط گوهر میاید
ما مرد و زن ها نوکران اهل بیتیم
اینجا فقط فضه فقط قنبر میاید
خوب و بد ما را علی امشب خریده
خیر علی حتی به خشک و تر میاید
نام علی بر لب بیار و در نجف باش
هی در بزن! هی در بزن! حیدر میاید
العفو یارب بالحسین العفو العفو
گفتم حسین و باز حرف سر میاید
از گوشه گودال پاشو شمر آمد
دارد ته گودال با خنجر میاید
با خنجرش هی میزند روی لبانت
دارد صدای ناله ی مادر میاید
ذبح تو کار چند ضربه پشت هم بود
هی ضربه ها از قبل محکمتر میامد
قتل تو قتل صبر بود ای داد بیداد
هرکس تورا با شیوه ای نو زجر میداد
سید پوریا هاشمی
#سید_پوریا_هاشمی #شعر_آیینی #شعر_روضه #شعر_مذهبی #شعر_مناجات
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ماه رحمت
جمله ای از نور روی طاق عرش افتاده است
میزبان هم بحر مهمانان خود آماده است
جان ما آماده یک مستی جانانه شد
روزه داران لحظه دیدار صاحبخانه شد
باز هم شکر پشت این در دیده عشاق تر
ما به او مشتاق بودیم و او به ما مشتاق تر
السلام ای ماه من ماه خدا ماه کریم
دست خالی امدم با دعوت شاه کریم
برگه های بخشش ما را که امضا کرده اند
یا علی گویان در میخانه را وا کرده اند
من خجالت میکشم چون پیشواز آمد علی
باز هم پیش خدا بهر گدا رو زد علی
سفره را که چید مادر غصه ها شد برطرف
چیست شیرینی روزه حَبِ انگور نجف
خاک پای بوترابم نوکر مولا حسن
آخر سالی غبار از دل تکاندم با حسن
ای که میگویی به رویت قفل درها بسته است
کربلا رفتن به امضای حسن وابسته است
تشنه لب بوده حسین و تشنه لب بوده حسن
با همین سوز جگر با ناله میفرموده حسن
هیچ روزی سختر از روز عاشورا نشد
کربلا غوغا شد اما آب دست و پا نشد
گریه کردم گرچه افطاری که خوردم زهر بود
من فدای تشنه ای که در کنار نهر بود
روضه عطشان شدن را تشنه میفهمد فقط
داغ حلق پاره اش را دشنه میفهمد فقط
تا ته حلقوم او خون گلو رفته چقدر
در دهان خشک او نیزه فرو رفته چقدر
شاعر؟؟؟
#شعر_آیینی #شعر_روضه #شعر_مذهبی #شعر_مناجات #شعر_مناجات_با_خدا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عزیزم حسین(ع)
دل که میگیرد دو چشم تر به دادم میرسد
در زمان فقر این گوهر به دادم میرسد
وسع کم هرگز برای ما فقیران ننگ نیست
دست من خالی که باشد سر به دادم میرسد
دست بردارید مردم از سر من چون که من
دلبری دارم که او بهتر به دادم میرسد
از شب قدر تو جا ماندم که امروز آمدم
گفتهاند اینجا حسین آخر به دادم میرسد
این کریمی را که من دارم گدایی میکنم
مطمئن هستم که پشت در به دادم میرسد
حیف, آقای به این خوبی کنارم باشد و
فکر این باشم یکی دیگر به دادم میرسد
من سراغ هرکسی رفتم دلم را زد شکست
غالباً این لحظهها مادر به دادم میرسد
فاطمه مِیلش که باشد وضع برمیگردد و
مرتضی با ظرفی از کوثر به دادم میرسد
اعتباری نیست برتقوای من, این لطف توست
لحظهی تشخیص خیروشر به دادم میرسد
پاکها کرب و بلا رفتند و من جا مانده ام
فطرسم امروز, بال و پر به دادم میرسد
حتم دارم قبل حتّى حضرت خیرالنساء
دخترى دردانه در محشر به دادم مى رسد
خواهری دلخسته پرسیدازخودش بالای تل
این برادر زیر این خنجر به دادم میرسد؟
میبرند اینها هر آنچه روی سر دارم ولی
میرسد عباس و با معجر به دادم میرسد
زانوی محمل بلند و دامن من هم بلند
در سفر این وقتها اکبر به دادم میرسد
حسین قربانچه
#حسین_قربانچه #شعر_مدح_اباعبدالله_الحسین #شعر_مدح_امام_حسین #شعر_مدح_سید_الشهداء #شعر_مذهبی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آب حیات
رهرو آن است، که هر صبح براتش بدهند
با نسیم سحری، آب حیاتش بدهند
هر شب احیا کند، آنکه بچِشَد طعمِ سحر
هر سحر، از سفرِ هجر نجاتش بدهند
ای خوش آن عمرِ گرانمایه که با یار گذشت
ای خوش آن بنده که از یار صفاتش بدهند
مژده ی وصل، همان اذنِ ملاقاتِ علی است
کز جمال ازلی، جلوهی ذاتش بدهند
چشمِ عاشق، دمِ مرگش به علی باز شود
هر که با اوست، نجات از عرصاتش بدهند
دیده چون بست ز اغیار، به جانان برسد
دیدهی دیگری اندر ظلماتش بدهند
چارده نورِ الهی، همه صف میبندند
یک شبه، پاسخِ کلِ زحماتش بدهند
چون رسد وقتِ سؤالاتِ نکیر و منکر
همه پاسخ به زبانِ کلماتش بدهند
بادهی آب بقا روزی هر کس نشود
ای خوش آن مست که جام حسناتش بدهند
بهترین روزی ما نوکریِ ارباب است
عبد را خوبتر از صوم و صلاتش بدهند
با بلا خو نکند، جز مدد کرب و بلا
هر که را با غمِ دلبر درجاتش بدهند
هر که شد زندگی اَش، وقفِ اباعبدالله
شهد شیرین شهادت به مماتش بدهند
زائرِ کرب و بلا، لال نمیرد هرگز
پاسخِ ذکرِ حسین از نغماتش بدهند
تشنهی بادهی ارباب نمانَد عطشان
خودشان جرعهای، از آب فراتش بدهند
گریه بر بی کفنِ کرب و بلا هر که کند
بِالله از گریهی در حشر نجاتش بدهند
با وجودیکه هزاران صدمه دید حسین
باز با سنگ جواب صدماتش بدهند
لطمه زد زینب کبری بخودش در گودال
از چه با خنده جواب لطماتش بدهند
محمود ژولیده
#شعر_آیینی #شعر_روضه #شعر_مذهبی #شعر_مناجات #شعر_مناجات_با_خدا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
الهی و ربی
بار ما را حی داور می کِشد
قبل توبه، خط به دفتر می کِشد
دست ما خالی است، او دستش پُر است
از گداها ناز، بهتر می کشد
با همین طغیانگری و سرکشی
بنده اش را پُشت این در می کشد
قیمتم را گریه بالا می برد
ارزشم را غم فراتر می کشد
غفلت از تاریکی آن قبر تنگ
گوش ما را روز آخر می کشد
هرچه دارم از غبار چادر است
جورِ من را باز، مادر می کشد
روزی ام از دسترنج فاطمه است
آنکه رنج از دست نوکر می کشد
در کنار چاه، با اشکش علی
آب، را از نهر کوثر می کشد
چون یتیمانش به ما هم می رسد
نیمه شب مولا به ما سر می کشد
با همین آلودگی رفتم نجف!
مست ایوانم، دلم پر می کشد
هر شب جمعه علی هم کربلاست
اشک هایش را به پیکر می کشد
کربلا سرتاسرش بغض علی است
شمر تا گودال، لشکر می کشد
تشنه ماند ارباب و پیش مادرش
قاتل او، آب را سر می کشد
لااقل ده یازده تا ضربه زد
آنکه خنجر را به حنجر می کشد
یک نفر دنبال آن پیراهن است
تیرها را طور دیگر می کشد
اینطرف آقا نفس دارد هنوز
آنطرف نامرد، معجر می کشد
رضا دین پرور
#رضا_دین_پرور #شعر_آیینی #شعر_روضه #شعر_مذهبی #شعر_مناجات
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
گدای سحرت
بازکن در که گدای سحرت برگشته
عبد عصیان زده و در به درت برگشته
بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
اصلاً انگار نه انگار گنه کارم من
به تو اندازه یک عمر بدهکارم من
گرچه آلوده ام و خار ولی برگشتم
طبق آن فطرت پاک ازلی برگشتم
دیدم از غیر درت بی محلی، برگشتم
دست پر هستم و با نام علی برگشتم
از عقوبات من غمزده تعجیل بگیر
عبد آلوده پشیمان شده، تحویل بگیر
بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه
خواست از چاله درآید ولی افتاد به چاه
وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه
من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه
حرف پرواز زد اما همه طنازی بود
دوستت دارمِ آن دوست، دغل بازی بود
هیچکس با دل من همدل و همراز نشد
این در آن در زدم اما گره ام باز نشد
این پر سوخته وقتی پر پرواز نشد
سد راه گنه خانه برانداز نشد
ناگهان هاتفی از سوی خدا گفت بیا
گفتم آلوده ام و پر ز خطا گفت بیا
حال من آمده ام حال مرا بهتر کن
دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن
با چنین بنده که داری به مدارا سر کن
دم افطار مرا مست می کوثر کن
کوثر از اشک حسین است خدا می داند
که علی ریخته و فاطمه می گرداند
گرچه اندازه یک کوه، گنه سنگین است
آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است
سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است
آخر کار هر آنکس که بیاید این است
اولین قطره اشکی که ز چشمش ریزد
بهر امداد به او فاطمه بر می خیزد
مثل آن دختر تنها که صدا زد: بابا!
به سر و صورت من زجر چرا زد؟ بابا!
دهنش خیس عرق بود و مرا زد، بابا!
عوض اینکه یتیمی بنوازد بابا!-
– آنقدر زد که از این دنده صدا در آمد
اینچنین شد که در آن معرکه مادر آمد
حسین قربانچه
#حسین_قربانچه
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹